نویسنده: عباس زریاب خویی
بابافرج از بزرگان صوفیهی تبریز در قرن ششم بود. نام کامل او بر اساس نوشتهی لوح قبرش که صاحبِ روضات الجنان ضبط کرده است «بابافرج بن بدل بن فرجِ تبریزی» است. وفاتش در 568 اتفاق افتاد و در گورستان گجیل شهر تبریز مدفون است. (1) به نوشتهی ابن کربلائی، (2) که مأخذ مهم احوال اوست، قبر او در آن گورستان زیارتگاه صوفیان تبریز بوده و «زاویه» ای داشته است که در 755 هجری تجدید عمارت شده بود و القاب او را بر آن مزار نوشته بودند. خاندان حافظ حسین کربلایی، مؤلّف روضات الجنان از خادمان آن مزار بوده اند و بدین سبب به «بابافرجی» شهرت داشته اند. به جهت رؤیایی که یکی از مردم آذربایجان در مکّهی معظمه دیده بوده «وقفه ی» بابافرج روزهای شنبه بوده است، یعنی صوفیان در این روز به زیارت مزار او میرفته اند. در آن کتاب سلسلهی ارادت بابافرج را به دو واسطه به جُنَید بغدادی میرساند و این نمی تواند درست باشد، زیرا جنید در 297 یا 298 وفات یافته و بنابراین میان او و بابافرج در حدود 270 سال فاصله بوده است.
بابافرج در آغاز حال در مقام «تَلوین» بوده، یعنی ظاهراً بر یک حال نمی ماند و گاهی جذبه و شیفتگی بر او غالب میشده است و از این رو به خانقاه داری و تربیت طالبان پروایی نداشته و گاهی در پشت حمام محلهی گجیل به سر میبرده است. به نوشتهی ابن کربلایی (3) امام مجدالدّین (یا عمدةالدّین) ابومنصور محمدبن اسعد طوسی شافعی، معروف به حَفَدَه عطاری (متوفی 571)، دست ارادت به بابافرج داده بود. داستان آن چنین است که پنداشته اند امام حفده روزی در جامع بزرگ تبریز وعظ میگفت و بابافرج از غایت جذبه از گلخن حمام گجیل بیرون آمد و سروپا برهنه به مجلس وعظ امام حاضر شد. امام بی آنکه متوجه حضور او شود ناگهان از سخن گفتن بازماند و پس از آنکه بابا بیرون رفت باز توانست به سخن خود ادامه دهد. پس از تحقیق معلوم شد که آن درماندگی به جهت حضور بابافرج بوده است. پس به خدمت او رفت و از مریدان او گشت. شیخ محمود شبستری در سعادتنامه آورده است که روزی امام حفده از بابافرج پرسید: «جهان مُحدَث است یا قدیم؟ » بابافرج در پاسخ گفت:
که فرج که تا چشم بگشاده است *** نظرش بر جهان نیفتاده است
وصف چیزی چه بایدت پرسید *** که دل و دیده هرگز آن بندید؟
امام چون این سخن بشنید، «مرد کار را بشناخت» و «تختهی علم را در آب انداخت». (4)
به گفتهی جامی (5) شیخ نجم الدین در تبریز به خدمت بابافرج رسید و در حین ملاقات عظمت و حالتی در بابافرج پدید آمد و جامه ای که در تن او بود شکافته شد و پس از آنکه به حال خود بازگشت آن جامه را بر شیخ نجم الدین پوشاند. ابن کربلایی در ذیل این حکایت میگوید: بالاپوش را بدین جهت فرجی میگویند که به بابافرج منسوب است. اما آنچه در مثنوی مولانا در وجه تسمیهی فرجی آمده است اعم است، زیرا مولانا میفرماید: (6)
صوفیی بدرید جبّه در حَرَج *** پیشش آمد بعد بدریدن فَرَج
کرد نام آن دریده فَرَجی *** این لقب شد فاش زان مرد نجی
پس فرجی، به گفتهی مولانا، اشاره به نام بابافرج نیست، بلکه مشتق از کلمهی «فَرَج» به معنی لُغَوی آن است. علاوه بر آن، اگرچه نوعی از فرجی را (که ظاهراً از پشم زبر و خشن بوده است) صوفیان میپوشیده اند انواعی دیگر هم از آن وجود داشته است که لباس خواص و اشراف بوده است. (7) ابن کربلایی گوید که بابافرج نه تنها «پیرنظر» شیخ نجم الدین بلکه «پیرتربیت» و «پیر خرقه ی» او نیز بوده است. «پیر نظر» آن است که چون نظر او بر مرید افتد در حال او تغییر دهد و «پیر تربیت» آن است که به مرید تعلیم دهد و او را راهنمایی کند (چنان که بابافرج شیخ نجم الدین را از خواندن شرح السُنّة تألیف فَرّاء بَغَوی منع کرد و او را به مصر فرستاد) و «پیر خرقه» آن است که خرقه در مرید پوشاند و اینکه بابافرج جامهی شکافتهی خود را بر شیخ نجم الدین پوشانیده دلیل بر آن گرفته اند که او پیر خرقهی او بوده است. ابن کربلایی «تربیت یافتن» و خرفه گرفتن شیخ نجم الدین کبری را از مشایخ دیگری جز بابافرج منافیِ آن نظریه نمی داند، و در جواز «ارادت آوردن به چند کس» قولی از خواجه محمد پارسا نقل میکند.
شیخ شبستری در سعادتنامه (8) حکایت دیگری از بابافرج نقل کرده است. بابافرج معتقد بود که «بد» در جهان نیست. شخصی «کافری قَتّال» را دید و از «خیر» او از بابا پرسید. بابا گفت که در وجود او دو «خیر» نهان است، یکی آنکه قاتل او «غازی» در راه دین است و دیگر آنکه مقتول او «شهید» است. البته چنان که ابن کربلایی توضیح داده است، مقصود بابا نفی شرّ به طور مطلق نبوده بلکه «شرّ مطلق» را نفی کرده است، چنان که وجود آن «کافر قتّال» هم شر مطلق نبوده است. در روضات الجنان حکایاتی هست مبنی بر اینکه از بابافرج حتّی پس از مرگش هم کراماتی ظاهر میشده است.
پینوشتها:
1. ابن کربلایی، ج1، ص 376-378.
2. همان جا.
3. ص 287-288.
4. ص 224.
5. ص 420، در شرح حال شیخ نجم الدین کبری.
6. ج3، ص 24.
7. از جمله ر. ک. بیهقی، ص 474، دربارهی خلعت های خلیفه که برای مسعود فرستاده است.
8. ص 198-199.
ابن کربلائی، روضات الجنان و جنات الجنان، چاپ جعفر سلطان القرایی، تهران 1344-1349 ش.
محمدبن حسین بیهقی، تاریخ بیهقی، چاپ علی اکبر فیّاض، مشهد 1356 ش.
عبدالرحمان بن احمد جامی، نفحات الانس من حضرات القدس، چاپ مهدی توحیدی پور، [تهران 1337 ش].
محمودبن عبدالکریم شبستری، مجموعه آثار شیخ محمود شبستری، چاپ صمد موحّد، تهران 1371 ش.
جلال الدین محمدبن محمد مولوی، مثنوی معنوی، چاپ رینولد ا. نیکلسون، تهران 1363ش.
منبع مقاله :
زریاب خویی، عباس؛ (1389)، مقالات زریاب (سی و دو جستار در موضوعات گوناگون به ضمیمهی زندگینامهی خودنوشت)، تهران: نشر کتاب مرجع، چاپ اوّل