مترجم: بهروز بیرشک
(ت. پرگاموم، 492 یا 493 ق هـ/ 130 یا 129؛ و. 423 یا 422 ق هـ/ 199 یا 200)، طب.
نام کوچک «کلاودیوس»، که بسیار از آن یاد شده است، مستند به کتابهای باستانی نیست و به نظر میرسد که این نام در زمان رنسانس افزوده شده باشد. (1)
در پژوهشهای آغازین، چهار سال به عنوان تاریخ احتمالی تولد پذیرفته شده بود: 494، 493، 492، 491 ق هـ. پس از آن که ی. ایلبرک، یکی از بزرگترین متخصصان شرح حال جالینوس، موافقت خود را با سال 492ق هـ/ 29 اعلام نمود، (2) ج. والش از سال 433 ق هـ، و زمانی در حدود 31 شهریور، به عنوان زمان تولد جانبداری کرد. (3) ایلبرک از تاریخ مورد نظر خود دفاع کرد، (4) و والش بار دیگر نظر خود را با دلیلهای وزین و با اساس در پاسخی با جزئیات دقیق برای ایلبرک اثبات نمود، (5) امّا مرگ ناگهانی ایلبرک مانع از پاسخ وی شد. باری، نویسنده ی این مقاله مایل به پذیرش گاهشماری ایلبرک است. به اطمینان قطعی نمی توان رسید، ولی سالهای 491 و 494 ق هـ منتفی است.
اصل و نصب.
پدر جالینوس، نیکون، معمار و هندسه دانی اهل پرگاموم بود. (6، 7) روابط شخصی جالینوس با پدر و مادرش تا آن حد بود که از پدرش با احترام بسیار یاد میکرد، اما مادرش را با کسانتیپه [همسر بدخوی سقراط] مقایسه میکرد. (8) جالینوس، با پیروی از سنت قدیمی زندگینامه نویسی، (9) اطلاعات بسیار در زمینهی زندگی خود برجای گذاشته است. (10) مهمترین آنها، که در سالهای آخر عمر تنظیم شده اند، عبارتند از: «دربارهی ترتیب نوشته های خود او» و «دربارهی نوشته های خود او». (11) یک دنیا اطلاعات مربوط به زندگی جالینوس در بسیاری از دیگر نوشته های موجود او هست، (12) و شرح و تفصیل اضافی در ترجمه های عربی آثار او آورده شده است، (13) متأسفانه کتابی با عنوان برانگیزندهی «دربارهی افترا، که در آن دربارهی زندگی خود نیز بحث کرده است» از میان رفته است. (14) کتابهای سارتن (15) و دیپگن (16) مقدمهها و بررسیهای خوبی شمرده میشوند، اما دایشگربر (17) بدرستی خاطرنشان ساخته است که این کتابها فقط شرح زندگی جالینوسِ نویسنده اند.تعلیم و تربیت.
در ادامهی سنت خانوادگی، پدر جالینوس تحصیلات گسترده ای در زمینهی ریاضیات کرده، و بر روی هم مردی بسیار فرهیخته بود؛ به همین ترتیب، آموزش خصوصی پسر خود را در سالهای نخستین عمر او آغاز نمود. (18) جالینوس، در چهارده سالگی، فلسفه را، که شامل تعلیمات مکاتب گوناگون بود، آموخت. (19) دو سال بعد مجبور شد که دربارهی انتخاب حرفه تصمیم بگیرد؛ از قرار معلوم خوابی که دیده بود وی و پدرش را مصمم ساخت که بایست به طور قطع به تحصیلات پزشکی بپردازد. (20) (نوشته های پزشکی آن زمان به کسانی که به حرفهی پزشکی علاقه مند بودند توصیه میکرد که تحصیل طب را هرچه ممکن است در سن پایینتر، و معمولاً در پانزده سالگی، شروع کنند. (21) پس، جالینوس ابداً وضع استثنایی نداشت. ) این امر را که انگیزندهی جالینوس خوابی بود که دیده بوده است، باید مسلماً فقط دارای جنبهی نمادی تلقی کرد. به نظر میرسد که در آن زمان جالینوس جوان دستخوش بحران فکری خاصی بود که در نتیجهی تحصیلات بسیار گسترده و التقاطی او در فلسفه حاصل شده بود. بنابر اعتراف خودش، وی فقط با یاری ریاضیات- یعنی هندسه- با قطعیت و با مبانی اصولی و تردیدناپذیرش، از آن حالت پراضطراب رهایی یافت. مسلماً، جالینوس از همان زمان در قلمرو تجربی همان قطعیت ریاضی را جست و جو میکرد و امیدوار بود که آن را در طب، و بالاتر از همه در شناخت بدن، بیابد. (22)نخستین معلم طب جالینوس در پرگاموم ساتوروس بود. (23) وی، به طوری که جالینوس گزارش میدهد، «چهار سال آزگار» همراه با روفینوس، بنیادگذار معبد آسکلپئوم در پرگاموم، در آن شهر میزیسته است. (24) به هر احتمال، این روفینوس همان لوکیوس کوسپیوس روفینوس است، که به سال 480 ق هـ. کنسول بوده است. (25) (تاریخی که جالینوس بدست میدهد میتواند اشاره ای به 476 ق هـ باشد؛ و میتواند با سال 492 ق هـ به عنوان سال تولد وی و نیز با این گزارشی که جالینوس تحصیل طب را در شانزده سالگی شروع کرده است مطابقت داشته باشد.) از این رو چنین به نظر میرسد که جالینوس حتی در آن سن و سال با شخصیتهای برجستهی جامعهی پرگامومی در تماس بوده است. در ارتباط با این موضوع خالی از فایده نیست دانستن این که ساتوروس به درمان آریستیدس، سوفسطایی مشهور، همت گماشت، و بنابراین جالینوس جوان، به احتمال بسیار، نامبرده را در پرگاموم دیده بوده است. (26) بنابراین، همین دیدارها است که منبع رابطهی جالینوس است با آنچه دومین جنبش سوفسطایی نامیده میشود، جنبشی که بعدها وی یکی از نمایندگان برجستهی پزشکی آن گردید و در زندگی فکری آغاز دوران مسیحیت با اهمیت بود.(27)
جالینوس در زمانی که هنوز دانشجوئی در پرگاموم بود چندین اثر تألیف کرد. خود او سه اثر از آن میان را نام میبرد: «دربارهی کالبدشناسی زهدان»، «تشخیص بیماریهای چشم»، و «دربارهی تجربه های پزشکی». (28) از کتاب دوم اثری باقی نمانده است. رساله در زمینهی زهدان (که به درخواست قابله ای نوشته شده بود) بیانگر آن است که جالینوس در ابتدا آموزشهای پزشکی خود را به کالبد شکافی اختصاص داده بوده است. از طرف دیگر، کار در زمینهی تجربهی پزشکی نشان میدهد که هم از ابتدا جالینوس، از جنبه های فلسفی و عملی، هر دو، به مسألهی قطعیت در علوم تجربی علاقه داشته است. آشکار است که این کتاب در پایان نخستین دوره در پرگاموم- حدود 472 ق- نوشته شده است زیرا که منازعهی دو روزهی بین دو پزشک، پلوپس و فیلیپوس، در ازمیر را منعکس میسازد. این تماس با پلوس، جالینوس را برای رفتن به ازمیر به عنوان دانشجوی وی ترغیب کرد. (29)
اما این سه اثر مسلماً تنها آثاری نیستند که جالینوس در نخستین دورهی مطالعات در پرگاموم نگاشته است. در رسالی «دربارهی تجربه های پزشکی» صریحاً به اثری قبلی به نام «دربارهی بهترین مکتب فلسفی» اشاره کرده است، که نتیجتاً میباید در میان نوشته های قبلی وی بوده باشد. (30) دست کم خیلی جای تردید است که آیا این کتاب همان اثری است که با نام جالینوس و عنوان «دربارهی بهترین مکتب فلسفی، برای تراسوبولوس» به ما رسیده است؛ کتاب اخیر، به طوری که ا. فون مولر نشان داده است، به احتمال زیاد اصیل نیست. (31) این نیز، شاید، یکی از مواردی غیر عادی باشد که در آن یک اثر ساختگی به مجموعهی عظیم Corpus Galenicum («مجموعهی آثار جالینوس») راه یافته است. به طوری که جالینوس شخصاً ا شاره میکند، چنین امری حتی در زمان حیات وی اتفاق افتاده بوده است. (32)
سرانجام، رسالهی کوتاه «دربارهی سینه پهلو، برای پاتروفیلوس» را، نه با قطعیت، باید جزء این گروه از اولین آثار شمرد. (33) اگر این پاتروفیلوس همان کالویسیوس پاتروفیلوس باشد، که در 475-474 ق هـ دارای مقام والائی در مصر بوده است، (34) این موضوع مدرک دیگری خواهد بود بر این که جالینوس از ابتدا پیوندهای نزدیک با افراد متنفّذ داشته است. وانگهی، وی بعداً این اثر کوچک را کلمه به کلمه در اثر بزرگتری به نام «دربارهی تشکیل فن پزشکی» (که آن را نیز به پاتروفیلوس اهدا نمود) (35) وارد کرد، که کاری غیرعادی برای جالینوس نبود. رسالهی کوتاه دربارهی سینه پهلو (ذات الجنب) تقریباً شبیه به یک استدلال و اثبات ریاضی- هندسی تألیف شده است (عبارت «از آنچه گفته شد لزوماً نتیجه میشود» با بسامدی چشمگیر در آن تکرار میشود). بنابراین، به نظر میرسد که این نحوهی ترکیب و تألیف- یعنی کاربرد شکل استدلال هندسی برای اثبات واقعیتهای حقیقی علوم طبیعی و پزشکی- اولین کاربردِ ملموسِ اصلی باشد که وی برای غلبه بر نومیدی شکاکانه اش مناسب میدانست. (36)
تا اینجا مسألهی اولین نوشته های جالینوس، به عنوان بهترین روش برای ترسیم آنچه میتواند عینیت بخشیدن انگیزه های اصلی ذهنی او نامید، بتفصیل مورد بحث قرار گرفته است. از این پس اشاره به نوشته های جلالینوس و ترتیب تاریخی آنها فقط به صورت اتفاقی و تلویحی خواهد بود. (37)
پدر جالینوس زمانی درگذشت که پسرش بیست ساله بود و هنوز در پرگاموم زندگی میکرد. (38) پس از آن طولی نکشید که جالینوس برای تحصیل طب زیر نظر پلوپس، که وی او را دومین معلم طب خود مینامید، (39) و تحصیل فلسفهی افلاطونی زیرنظر آلبینوس، (40) به ازمیر رفت. در فلسفه، جالینوس بسیار تحت تأثیر آیین افلاطونی بود، همان طور که بعداً آیین بقراطی بیشترین تأثیر را در طب به وی بخشید؛ (41) در واقع، او در اثر برجسته اش به نام «آموزه های بقراط و افلاطون» ارتباطی بین این دو آیین عرضه کرد.
جالینوس برای ادامهی آموزش طب با نومیسیانوس از ازمیر به کورینت رفت، (42) و سپس روانهی اسکندریه شد، (43) که در آن روزگاران مشهورترین مرکز تحقیق و آموزش طب بود. به طور کلی این فرض مسلم داشته میشود که جالینوس چندین سال در آنجا زیست، (44) زمانی بسیار طولانیتر از آن که در ازمیر و کورینت بسر برده بود. معهذا، وی مشخصاً اعتراف میکند که پس از اقامت در ازمیر «من در کورینت ... در اسکندریه و در میان اقوام متعدد دیگر بسر بردم. » (45) بی شک اسکندریه برای او بسیار جاذب بوده است. بعلاوه، این شهر تنها امکان بررسی کامل استخوان بندی آدمی (اما نه نعشها) را برای وی میسر ساخت. (46) با وجود این، چنان که از اشاره های متعدد طعنه آمیز بعدی دربارهی «پیامبران اسکندریه» و «فلسفهی مدرسی» اسکندریه برمی آید، از روش تحقیق و نحوهی فعالیتهای آموزشی که در آن زمان در اسکندریه رواج داشت سخت انتقاد میکرد. (47)
بدین ترتیب، جالینوس آموزش گستردهی پزشکی را با هدف و بشدّت، بر اساس پیشفرضهای ذهنی قطعی، تعقیب نمود، اما، در حقیقت به طور کامل از آن راضی نبود، و در خاتمهی تحصیل نیز هنوز تصمیم کاملی دربارهی رهیافت قطعی خویش نگرفته بود. در بیست و هشت سالگی به عنوان پزشک گلادیاتورها به زادگاه خود در پرگاموم بازگشت، (48) در حالی که پزشکی را به مدتی در حدود دوازده سال، بسیار طولانیتر از آنچه در آن زمان معمول بود، تحصیل کرده بود. اما این گفته بدین معنی نیست که وی شاید نتوانسته باشد گهگاه در طول این دورهی دراز به طبابت بپردازد. (49)
جالینوس چند سال به درمان گلادیاتورها در پرگاموم ادامه داد. تجربه های وی در این سمت، بعضی کشفهای تصادفی را (مثلاً، رفتار برخی از عصبها و زردپی ها) برایش پیش آورد، که برای پژوهشهای بعدی وی بااهمیت بودند. (50) با وجود این، مهمترین کاری که میبایست انجام دهد هنوز در پیش بود.
جالینوس و رم.
در 461 ق. هـ، در آغاز حکومت دو امپراتور به نام آنتونینوس، جالینوس وارد رم شد و بسرعت به طبابت پرداخت. (51، 52) وی توفیق یافت که به چندین درمان حیرت انگیز در مورد بیمارانی با نفوذ دست یابد. (53) در میان آنان فیلسوف مشّائی ائودموس بود، که جالینوس را به فلاویوس بوئتوس، از مقامات بلندپایهی دولتی، معرفی نمود. وی جالینوس را برانگیخت که نگارش نخستین کتابهای کالبدشناختی و فیزیولوژیک خود را تنظیم کند. در این مورد به نکته ای اساسی در زمینهی فعالیتهای کتاب نویسی جالینوس باید اشاره کرد: چنان که، مثلاً، از «روشهای کالبدشناختی» میتوان دریافت، جالینوس در بسیاری از آثار سابقش تجدیدنظر کرد. اولین تحریر اثر عظیم کالبدشناختی، که در اولین دورهی اقامت خود در رم برای فلاویوس بوئتوس نوشت، فقط شامل دو کتاب بود؛ (54) و بعداً این کتاب به ابعادی رسید که به همان صورت محفوظ مانده است. جالینوس بعداً به دلایلی در بعضی آثار دیگرش، از حیث سبک انشا یا به نحوی اساسی، تجدیدنظر کرد. در مجموع، وی در ابتدا قصد «نشر عمومی» بعضی از آثارش را نداشت، و چنین آثار یا تحریرهائی از آثار اساساً با آنچه برای نشر درنظر گرفته شده است متفاوت است. (55)فلاویوس فوئتوس همچنین الهام بخش جالینوس در ایراد سخنرانیها و اجرای نمایشهای کالبدشناختی برای عموم بود. این گونه سخنرانیهای عمومی پزشکی در یک قرن قبل از میلاد مسیح با هدف تسریع فعلایتی که برای افزایش سطح معلومات عمومی در نظر گرفته شده بود باب شده بود، (56) و بار دیگر و با شور و شوق به وسیلهی پزشکان دومین جنبش سوفسطایی در اواخر قرن یکم م از سرگرفته شد. در میان شنوندگان سخنرانیهای جالینوس نه فقط مقامات بلندپایهی رم، از جمله کنسولهائی چون لوکیوس سرگیوس پاولوس و گنایوس کلادیوس سِوِروس، شرکت داشتند، بلکه سوفسطاییان و سخنورانی نامدار، از جمله هادریان صوری و دمتریوس اسکندرانی، نیز حضور مییافتند. این نزدیکی میان مردان والامقام، سخنوران سوفسطایی، و خبرگان علوم (خصوصاً پزشکان) خصوصیت برجستهی دومین جنبش سوفسطایی است.
خود جالینوس بشدت اصرار داشت که اصولاً آنچه مایهی شهرت وی در رم شده بود نه کلام سوفسطایی (logoi sophistikoi)، بلکه موفقیتش در طب بود. (57) از طرف دیگر، رهروان دومین جنبش سوفسطایی تأثیر بسزایی بر وی داشتند، و او را نمی توان جد از این جنبش فکری دانست. معلم خود وی، ساتوروس، را هم طبیب و هم سوفسطایی خطاب میکردند، (58) و «پزشکان سوفسطایی» و «پزشکان فیلسوف» پدیده های خاص آن عصر بودند. در میان آنان بعضی افراد بسیار مشکوک بودند و همگی مکتب فکری، خاصه پزشکانی که به آن میپیوستند، گهگاه در معرض خطر لغزیدن به ورطهی بی منطقی و بی معنایی قرار میگرفتند. (59) با این همه، این صورت خاص فرهنگ فکری- اجتماعی دارای جنبه های بسیار مثبتی نیز بود، که اخیراً باوئرساک آنها را شرح و وصف کرده است. جالینوس از جملهی بهترین نمایندگان این گرایش در جهان پزشکی بود، اما وی نیز از جنبه های منفی آن مصون نیست.
سه خصلت، که غالباً مورد بحث است و شاید با در نظر گرفتن جالینوس به عنوان سوفسطایی منصفانه تر بتوان دربارهی آنها داوری کرد، عبارتند از: درازگویی، خودستایی، و میل او به منازعه و مشاجره. بی شک بسیاری از نوشته های جالینوس به نحو خسته کننده ای مبهم است- و به این دلیل است که زبان شناس بزرگ زبانهای باستانی، ویلاموویتس، لقب مغرضانهی «روده دراز» (seichbeutel) را به او داده است. (60) مقایسهی این نوشتهها با چند اثر مختصر و برخوردار از دقت ریاضی که قبلاً بوجود آورده بود نشان دهندهی تغییری در سبک نویسندگی و پرمدعایی فزاینده ای است که بی شک میتوان آن را به تأثیر سوفسطایی گری نسبت داد، که بخصوص وقتی که وی در رم به طبابت مشغول بود به نحوی خاص شدت یافت. همین گفته در مورد تمایل او به منازعه و مشاجره نیز صادق است- شاید جالینوس در این مورد چیزی را از مادر به ارث برده باشد. اما، جدلهای حرفه ای دست کم به همان درجه از اهمیت هستند که در آن زمان، تحت تأثیر سوفسطایی گری، کاملاً عادی بودند. (61) مثلاً به جدال جالینوس با همکارش مارتیالیوس به هنگام نخستین اقامتش در رُم باید با توجه به همین زمینه نگریست، (62) و تردیدی نیست که روابط وی با پزشکان دیگر به طور کلی متأثر از همین امر بود. (63)
جالینوس، در زمان جدال با مارتیالیوس، سی و چهار ساله بود. (64) وی سه سال دیگر در رم ماند. او، با نگاه به سخنرانیهای عمومی گذشته و جدالهای آن دوره اش، تا حدی احساس پیشمانی کرد و اعلام داشت که تصمیم گرفته است که دیگر در ملأ عام چنین رفتاری نکند- و این یکی از تصمیمهای خوبی بود که در آن پشتکار نشان نداد. اگرچه وی غالباً با اطمینان تکرار میکرد که مایل است با همه چیز «بی خشم و رنج» (sine ira et studio) برخورد کند، (65) نتوانست خود را از چنگ خوی خویش یا از بند سنّت رها سازد.
لیکن چنین مینماید که جدالها و بحثهای بسیار در نخستین دورهی اقامت در رم وی را از درون ناراحت کرد، به طوری که پس از مدتی آرزومند بازگشت به پرگاموم شد. (66) جالینوس میگوید که حامیانش در رم میخواستند که او را در رم نگاه دارند؛ و این مسأله عزم وی را برای بازگشت به زادگاهش جزم کرد. (67) به هر حال، جالینوس در موسم بهار، کوتاه زمانی قبل از بازگشت امپراتور لوکیوس وِروس به پایتخت، رم را ترک گفت. به طوری که خود وی یادداشت کرده است: «وقتی که طاعون بزرگ [بیماری واگیری که سربازان لوکیوس وروس به هنگام بازگشت از جنگ با اشکانیان با خود همراه آورده بودند] شیوع یافت، شهر را ترک کردم و با شتابه به زادگاه خود رفتم.» (68) این خروج عموماً فقط به عنوان فرار از بیماری همه گیر توصیف شده است- و رفتار پسندیده ای برای یک پزشک نبود. از طرف دیگر، والش اشاره کرده است که حتی پیش از این زمان جالینوس به حالتی درآمده بود که میتوان آن را حالت «خسته از رم» نامید. (69) به طور قطع، عوامل بسیاری در این تصمیم گیری نقش داشته اند. (70)
جالینوس نقل میکند که پس از بازگشت «به کارهای معمولی چسبید». (71) به نظر میرسد که وی برای مقاصد علمی به سفرهای دیگری نیز اقدام کرده بوده است. (72) اما این دوره خیلی به درازا نکشید: وی نامه ای از دو حکمران، مارکوس آورلیوس و لوکیوس وروس، دریافت داشت که او را به آکوئیلیا دعوت کرده بودند. وی به این دعوت پاسخ داد و توانست از شیوع مجدد طاعون جان بدر برد. وی پزشک خصوصی کومودوس جوان شد؛ این مقام را به مدت چند سال دارا بود و در نتیجه توانست پژوهش پزشکی خود و فعالیت ادبی را در شهرهای مختلف ایتالیا دنبال کند- هرچند این فعالیتها در ابتدا در رم نبود. زمانی که کومودوس در 442 ق هـ امپراتور شد، جالینوس در تماس نزدیک با وی باقی ماند، همان طور که دوستی نزدیک با مارکوس آورلیوس داشت، و از حمایت او برخوردار بود. او با سپتیمیوس سوروس، که در429 ق هـ به امپراتوری رسید، نیز دوستی داشت. جالینوس، اگرچه نمی توانست به این دلیل به طور خود به خود به عنوان «پزشک عادی» یا «پزشک دربار» به معنای دقیق کلمه بشمار آید، با بازگشت به ایتالیا، هم به عنوان پزشک و هم به پاس شخصیت اجتماعی ممتاز خود در تماس با خاندان امپراتوری باقی ماند؛ بی شک او «یک شیر اجتماع» بود. (73) بعلاوه، از لطف چهره های والامقامی مانند آیلیوس آنتیپاترِ سوفسطایی، منشی سپتیمیوس سوروس، برخوردار بود. (74)
وی در دومین دورهی اقامت خود در رم (که چند دهه به طول انجامید) نیز از جرّ و بحثهای عمومی مصون نماند. مشهورترین آنها، که مربوط به اصالت بعضی از نتایج کالبدشناسی او بود، در «معبد صلح» در رم صورت گرفت. (75) ضربه شخصی بسیار سنگین برای جالینوس از دست دادن قمست عمده ای از کتابخانه اش بود که در آتش سوزی معبد در سال 430 ق هـ اتفاق افتاد. مشخص نیست که جالینوس سالهای آخر حیات را در رم گذراند یا در شهر زادگاهش.
پایگاه و موقعیت در طب قدیم
توصیفی که و. پاگل از خصوصیات کلی جالینوس کرده است بسیار مختصر و مفید است: «نابغه ای که امروزین است و از جهات مختلف مورد نیاز، اما با این همه، به سبب محدودیتها، ابهامها و تناقض گوییهای ظاهریش درکش آسان نیست. » (76) پس قابل درک است که چرا تاکنون اثری بوجود نیامده است که به نحوی جامع و کامل به جالینوس پرداخته، یا حتی جنبه های محدودی از کار یا شخصیت او را روشن ساخته باشد. لذا، مطالبی که از این پس میآید باید فقط به عنوان اشارات یا نظراتی در مورد وی به حساب آورد.جالینوس به عنوان طبیب «طرح چهارگانه» را پذیرفته بود، طرحی که اخلاط، کیفیات ابتدایی، عناصر، فصول، سن، و عاملهای دیگر را به توافق مشترک رسانید. (77) این دستگاه نظری بنیادین، البته، تلاش جالینوس برای رسیدن به یقین را اقناع میکرد؛ با این همه او، که بسیار اوقات خواستار زیربنا و روشهای کاملاً علمی برای طب بود، مجبور میشد که حرکات نمایشی فکری پیچیده ای انجام دهد. این امر بخصوص در این اجبار آشکار میشود که وی سودا (black bile) را به خلطی که از جنبه وظایف الاعضایی (فیزیولوژیک) مهم بود تبدیل کرد، و موضوع را در کتاب «دربارهی سودا»ی خود پرورد. جالینوس کوشید که، با استفاده از طرح چهارگانه، علم پزشکی را بار دیگر بر پایه های بقراطی آن استوار سازد. پس از همهی بحثها با مکاتب فکری پزشکی متعدد، وی هنوز سنت بقراط گرایی را مطمئن ترین بنیاد میشمرد و این اعتقاد خود را با وضوح هرچه بیشتر در کتاب «دربارهی عناصر بر طبق عقیدهی بقراط»، کتاب «دربارهی مخلوطها»، و در شرح بر اثر بقراط به نام «دربارهی طبیعت آدمی» بیان کرده است. با این همه، جالینوس نوعی بقراط گرایی خاص خود بنا کرده بود؛ خود بقراط (تا جائی که میتوانیم بقراط اصیل را درک کنیم) با هیچ دستگاه چهارگانه ای به معنی جالینوسی آشنا نبود. با وجود این، ساخت الهام بخش جالینوسی قرنها سلطه داشت.
کالبدشناسی جالینوسی هم دچار تعارض مشابهی شده بود. از یک طرف، وی یک حامی پرتوان کالبدشناسی به عنوان اساس طب بود، و کارهای برجستهی خود را در کالبدشناسی، هم به عنوان نویسنده و هم به صورت پژوهشگر و نمایش دهنده، بی شک بسیار عمده است. (78) هم کتاب بزرگ «راه و رسم کالبدشناسی» و هم یک رشته از نوشته های تخصصی تر وی، شاهدی بر این مدعا است. از طرف دیگر، کالبدشناسی وی به حکم ضرورت به فقدان مجال برای بررسی کالبد آدمی گرفتار بود (چون دیگر شکافتن کالبد به دلایل فرهنگی امکان پذیر نبود). وانگهی، وی، در تلاشی که برای اعتراض- دست کم، در اصل- به بعضی از دستاوردهای کالبدی- فیزیولوژیک اراسیستراتوس (خصوصاً با توجه به نقش طحال) کرد و کوششی که برای قرار دادن کالبدشناسی نیز بر نوع اصول بقراطی بعمل آورد، لزوماً اصلی نظری را به کالبدشناسی خود وارد کرد.
همین نکته در مورد فیزیولوژی جالینوس نیز صادق است. وی درک واضحی از اهمیت آزمایشهای فیزیولوژیک داشت، و شناخت وی از فیزیولوژی اعصاب بسیار مهم و بحق مشهور بود. اما، در اینجا هم جای پای تأمل و نظر، که تا حد زیادی غایت انگارانه است، دیده میشود، و این نکته در رسالهی بزرگ اندام شناختی- کالبدشناختی وی به نام «در سودمندی اجزای بدن» بخوبی پیدا است. (79) جالینوس به عنوان دانشمندی غایت گرا در شناخت وظایف اندام، از صمیم قلب پیرو ارسطو است. (80) در نتیجه وی تقریباً با ستایشی نزدیک به ایمان از این عقیده دفاع کرد که جهان آفرین چیزها را به بهترین صورت آفریده است.
جالینوس، به عنوان متخصص در غذا و پرهیز غذایی، سنت مشهور و باستانی را ادامه داد. (81) در این زمینه اختلاف نظر کمتر به چشم میخورد. در واقع، دقیقاً در این حوزه است که جالینوسِ نویسنده، آن چیزهائی را تألیف کرد که حتی افراد کوچه و بازار آنها را جالب توجه ترین و هیجان انگیزترین آثار او میدانند، خصوصاً Hygieina («بهداشت») را. (82)
در میان نوشته هائی که بهترین تصویر را از بقراط گرایی جالینوس نشان میدهند شرحهائی هستند که وی بر پیشینیان خود نوشته است. از آن آثار پی مبریم که آنچه جالینوس آن را براستی بقراطی میانگاشت غالباً بر اساس ذهنیت استوار شده بود، از جمله دعوی وی بر اصیل بودن رسالهی «دربارهی طبیعت آدمی» آشکار چنین بود. بسیاری از منتقدان آن را کار پولوبوس میدانستند؛ اما جالینوس، با ادعای آن که بیشتر پزشکان با او همداستانند، آن اثر را کاملاً بقراطی اعلام کرد، زیرا آن اثر گواهی بود بر آموزهی خود او دربارهی چهار خلطی که وی در جست و جویشان بود. (83) وی همچنین کتابی نوشت با نام «دربارهی نوشته های اصیل و نااصیل بقراطی»، که از میان رفته است. شرحهای وی به هیچ وجه محدود به توصیفهای فنی پزشکی نبود بلکه مسائل زبان شناسی صرف را هم دربر میگرفت (پایین). در اصل این شرحها توضیحاتی را که نویسندگان دیگر داده بودند به حساب نمی آورد. (84) بعدها، زمانی که وی درصدد نشر عمومی نوشته های خود بود، این گونه تعبیرها را مورد نظر قرار داد و در شرحی که قبلاً نوشته شده و آماده بود تجدیدنظر کرد تا آن تغییرها را به آن منضم سازد. در اینجا میتوان به جالینوس به چشم اهل جدلی نگریست که نه تنها محتوای مطالب را مورد انتقاد قرار میداد، بلکه از زدن تهمت و افترا به اشخاص نیز کوتاهی نمی کرد. (85) چنان که، مثلاً، یک همکار یهودی را سرزنش میکرد که از درک کتابهای باستانی عاجز است، و در، نتیجه، قادر نیست شرحی بر بقراط بنویسد. (86) در این اقدام، وی اصل «بی خشم و رنج» را، که این قدر در جاهای دیگر درباره اش بحث میکرد، کنار نهاد؛ و چنین کاری نه بندرت صورت میپذیرفت.
باید در مورد جالینوس به عنوان پزشک بالینی بر این نکته تأکید کرد که وی بی شک تشخیص دهنده ای درخشان بود. او یک رشته کتابهای مهم در مورد تقسیم بیماریها و نشانه های گوناگون آنها نوشت. (87) نمونه ای عالی از هنر تشخیص جالینوس رسالهی کوتاهی است که دربارهی بیمار نماها، یعنی کسانی که خود را به بیماری میزدند، نوشته است؛ (88) جای شک نیست که دقّت تشخیص طبیب در این زمینه به محک امتحان گذاشته میشود.
اگر جالینوس به عنوان تشخیص دهندهی بیماریها شایستگیهای بسیار داشت (و طبعاً خیلی از بقراط، که مورد احترامش بود، پیشتر هم رفت)، دربارهی نظرهای او در پیش بینی بیماریها چنین تصدیقی نمی توان کرد. وی در این زمینه بسیار از بقراط دور افتاده بود: اولاً، به عنوان اصلی کلی، اعتمادی در امر پیش بینی در وجودش پرورده شده بود که ناموجه بود. منابعی که بکار میبرد همان منابع سنتی بودند- آموزهی مشهور «روزهای بحرانی»، که بی تردید از عنصرهای متعدد ماقبل عقلی انباشته بود، و با این حال میتوانست جالینوس را، و بخصوص نیاز وی به قطعیت و علاقه اش به نظم ریاضی را (که در مطالعات خاص وی، یعنی کتابهای «دربارهی روزهای بحرانی» و «دربارهی بحرانها» آشکار بود) اقناع و ارضا کند. به عنوان پیرو بقراط، در نمونهی خود چیزی را میدید که لیشتن تلر آن را «سخن (logos) ریاضی» اصطلاح کرده است. (89) مطمئناً، نظریهی روزهای بحرانی ریشه ای تجربی در مشاهدهی دوره های تب نوبه (مالاریا) داشته است. اما، بر روی هم، چنان که ژولی بدرستی گفته است، این نظریه به صورت دستگاهی فکری تحت تأثیر «عقلانی ساختن یک شالودهی حسابی- منطقی قدیمی» پرورده شده بود. (90) چنان که در بالا گفته شد، این دستگاه فکریِ روزهای بحرانی، که عنصرهای مقدم بر عقل در آن نفوذ کرده بودند، برای ارضای تمایل جالینوس به قطعیت کافی بود، درست همان طور که با ذوق او به نظریه پردازی تناسب داشت. همین گفته دربارهی دو ابزار سنّتی تشخیص دیگر، که وی با نهایت میل و به مقدار وسیع بکار میبرد، صادق است: یعنی آموزهها نبض و پیشاب. رفتار نبض، که مثل همهی «تپیدنهای» بدنی در اصل تصور میرفت که پدیده ای الهام گونه است، در آثار متعدد نبض شناختی جالینوس با تفصیل زیاد تجزیه و تحلیل شده است، و از آن هم در تشخیص استفاده شده است و هم در پیش بینی. (91) اما درست در همین تقسیم دقیق و ظریفِ «کیفیات نبض» است که خطر حدس و گمان نهفته است. [جالینوس، بنابر سرشت خود، به رغم کارهای مقدماتی که هروفیلوس و چند تن دیگر در آغاز کرده بودند، احترام چندانی برای اندازه گیری کمّی نبض قائل نبود.]
جالینوس، از لحاظ شناختی که دربارهی تشکیل پیشاب داشت، خیلی از بقراط فراتر میرفت؛ اما، به عنوان طبیب بالینی، همان درک نظری بقراط را، که از میزان غلظت و رسوبها و رنگ پیشاب نه تنها در تشخیص بلکه در پیش بینی هم استفاده میکرد، گرامی میداشت. موضوع قاطع این است که جالینوس هم، مانند بقراط، سه محک غلظت، ته نشینی، و رنگ را به نحوی صحیح بکار نمی برد بلکه به طریق مبهم و ذهنی از آن استفاده میکرد. (92)
شناخت جالینوس دربارهی درمان به طور عمده در اثر حجیم «روش درمانی»، که عموماً در انگلستان با نام on the Art of Healing (هنر درمان) شناخته شده است عرضه میشود. باز هم مطالب بسیار جالب توجه و صحیح، پهلو به پهلوی حدسیات، و خصوصاً در مورد تهیهی مقدمات طبی که جالینوس بکار میبرد و برای مفاهیم وی از نحوه عمل، قرار دارند (در این باره بنگرید به «دربارهی ترکیب و عمل داروهای ساده»، «دربارهی ترکیب داروها بنابر موضع»، و «دربارهی ترکیب داروها بر اساس نوع»). به طور کلی، در عین حال که جالینوس در حقیقت بالاترین ارزش را برای آزمونهای تجربی داروها قائل بود، استنباطهای نظری او دربارهی طریقهی تأثیر داروها گاه وی را مجبور میساخت که برای «داروها» ئی از قبیل مدفوع و طلسم ارزش مثبت قائل شود، اگرچه داروهای جادویی و غیرعاقلانه را، که در آن زمان خیلی محبوبیت داشتند، مردود میشمرد. (93)
تصور آن که جالینوس در مورد همهی بیماریهای بالینی مهارت داشت فقط از ظواهر امور پیدا است. وقتی که بیشتر دقت شود به نظر میرسد که وی هیچ گونه تجربه ای در بیماریهای زنان و مامایی (94) و به طور کلی جراحی نداشته است، و آشکار است که به همین دلیل هیچ یک از نوشته های خود را به این زمینهها اختصاص نداد. (95) اما قابل ملاحظه تر نگرش شخصی او است به جراحی. بر روی هم، جالینوس پزشک کهنه کاری در بیماریهای داخلی بود و بدین ترتیب نفرت عمیقی نسبت به جراحی احساس میکرد، مگر جراحیهائی که برای جبران ضایعات بدنی یا دملها انجام میشد و برای معالجهی گلادیاتورها مورد استفاده قرار میگرفت. در مواردی هم که وی به موضوع جراحی توجه میکرد، گاهی حتی به نظرهای قهقرایی برمی خوریم. این داوری تعصب آمیز با بسیاری چیزها سازگار است، از جمله با مشاجرهی طولانی او با اراسیستراتوس (و باصطلاح اراسیستراتوسیان)، که یکی از نخستین کسانی بود که جراحی عملی را بر بنیاد تازه ای قرار دادند. جالینوس، بعکس، حتی به عنوان جراح، پیرو بقراط بود؛ یعنی عمل جراحی را- اگر هم چنین عملی را مجاز میدانست- به یک مفهوم و قلمرو نسبتاً تنگ نظرانه محدود میساخت. در اینجا بی ثباتی مشخص و محدودیتهای این ذهن که از جهات دیگر بسیار باز بود خود را با کمال وضوح نمایان میسازند.
به طور خلاصه، در آن وقت، جالینوس، به عنوان طبیب، پیرو بقراط و به عنوان دانشمند (کالبدشناس و فیزیولوژیدان) پیرو ارسطو بود؛ و وی به این تعهدهای اساسی وفادار ماند حتی وقتی که آشکار افرادی التقاطی بود. تا این حد او از التقاطی بودن- صفتی که غالباً به وی نسبت میدهند- بسیار فاصله داشت. تمایل وی به فلسفه تا آن حد پیش رفت که وی تلاش کرد که بقراط و افلاطون را با هم سازش دهد، و در اثری که عنوانش بر اساس همین منظور نیز انتخاب شده بود، وی ادعا کرد که «بهترین پزشک فیلسوف هم هست.» از طرف دیگر، وی مرز میان طب و فلسفه را شناخت و بر آن تأکید کرد. (96) شاید بتوان همهی این صفات را، همراه با تضادهائی که در رفتارش وجود داشت و در بالا به آنها اشاره شد، در پرتو تلاش پایای وی برای دست یافتن به قطعیت نگریست. بدین سان، عاقبت، جالینوس «به همان اندازه نجات دهندهی طبی بود که به ورشکستگی میگرایید» که «مجری یک پیشرفت ناقص». (97)
فلسفه و زبان شناسی.
جالینوس، گذشته از تلاشهای پزشکی- فلسفی خود، نه فقط آثار دیگر فلاسفه [افلاطون، ارسطو، تئوفراستوس، خروسیپوس، اپیکوروس] را در بعضی از آثار خود تفسیر کرد، (98) بلکه خودش هم فیلسوف شناخته شد، خاصه در زمینهی منطق، و در آثاری از قبیل «دربارهی دلیل علمی» و «مقدمه ای بر منطق». بسیاری از نوشته های اخلاقی وی بر جا نمانده است، اما این ضایعه چندان مهم نیست، زیرا که جالینوس در مقام فیلسوف آدمی بود اصولاً نامبتکر.برجسته ترین تجلی او به عنوان زبان شناس و عالم صرف و نحو در شرحی است که بر بقراط نوشته است. (99) وی همچنین یک رشته کتاب در زمینهی فرهنگ نویسی و مسائل سبک شناسی نوشت، اما آنها هم از دست رفته اند. (100) اثری که با نام وی با عنوان «واژگان بقراط» به ما رسیده است به احتمال قوی اصیل نیست. بعلاوه، علایق فلسفی و زبان شناختی جالینوس فقط جزئی از کل فعالیت مردی بود با دانشی براستی جامع که نوشته های متعددش حاوی مقدار فراوانی اطلاعات است.
دین.
این موضوعی است که شاید ارزش بررسی جداگانه داشته باشد. در اینجا هم به نظر میرسد که وجود مقدار زیادی ناهماهنگی مسلم باشد. از یک طرف، جالینوس به عنوان نمایندهی برجسته ای از «دین فرهیخته ی» زمان خویش نامیده شده است. (101) این بدان معنی است که وی به منزلهی مردی روشن بین احتمالاً توجه خاصی به پدیده های دینی پیدا کرده بود، بی آن که تعهد دینی راستینی پشتیبان آن باشد؛ از این که بگذریم، وی «رسماً» به سیرت سنّت قدیم به خدایان معتقد بود. مؤید این ادعا فقدان هر نوع درک واقعی بود در آنچه او دربارهی یهودیت و مسیحیت به زبان میآورد. (102) وانگهی، مسلّم است که او به شور و شوق گستردهی زمان خود نسبت به نوعی عرفان گرایی، که در عصر او غالباً در بین افراد تحصیل کرده، بخصوص پزشکان، دیده میشد، سر تسلیم فرود نیاورد. (103) از سوی دیگر، دربارهی او اصطلاح «عمیقاً مذهبی» بکار برده شده است، و این امر بدان سبب است که وی در اثر فیزیولوژیک بزرگش به نام «دربارهی سودمندی اجزای بدن» «پروردگار» را با زبانی تقریباً شبیه به سرودهای مذهبی ستوده است. (104) اما آیا غایت گرایی- یعنی موضوع اصلی این رساله- با مذهبی بودن یکی است؟ آیا در اینجا یک آرزوی مذهبی پنهانی نهفته است، یا چیزی جز موضوع زبان صوری استعاره در کار نیست؟ ما به چند دلیل میل داریم که جواب را بدانیم. اولاً، مهم است دانستن این که آیا جالینوس تعهد مذهبی را به منزلهی یکی از مؤلفه های اجتناب ناپذیر اخلاق پزشکی میدانست. ثانیاً، سَلَف مورد احترام جالینوس، یعنی بقراط، مطمئناً آدمی «عمیقاً مذهبی» به معنی عادی کلمه نبود. (105) در این مورد آدمی سخت مشتاق طرح این سؤال است که جالینوس به مسألهی مذهب گرایی بقراط چگونه مینگریست. علاوه بر این، لازم است که ارتباط با آسکلپیوس * و رؤیاهای «خدا فرستاده» میباید یک بار دیگر کاملاً تجزیه و تحلیل شود. (106) شاید لازم باشد که مذهبی بودن جالینوس را، نیز، بر حسب دوگانگی ای که از صفات مشخصهی بسیاری از آثار اوست در نظر گرفت.آثار دروغین جالینوس.
نوشته هائی که بدروغ به جالینوس نسبت داده شده اند فصل خاصی از تاریخچهی نفوذ وی را تشکیل میدهند. این که چنین نوشته هائی جعلی در زمان حیات خود جالینوس نیز وجود داشته و از آنها یاد شده است، دلیل است بر جذابیت و اعتبار بزرگ نام وی، که محرک آشکاری برای متقلبان بوده است. در موارد متعددی محیط روشنفکری ای که این جعلیات از آن برخاسته شناخته شده است (هرچند در این زمینه کار بیشتری باید کرد). به عنوان مثال، رسالهی موجودِ «برای گائوروس، دربارهی این پرسش که چگونه روح در جنین دمیده میشود» به حلقهی پورفوری (فرفوریوس)، یعنی به اوایل آیین نوافلاطونی، تعلق دارد؛ و اثر مفقودِ «دربارهی پزشکی در آثار هومر» به نظر میرسد که از گروه اطرافیان سکستوس یولیوس آفریکانوس، و اوایل مسیحیت و دورهی نوافلاطونی، بوجود آمده باشد. (107) در این نمونه ها، تلاشی نهفته بود برای مشروعیت بخشیدن به نگرشهائی خاص به وسیلهی پوشانیدن آنها در زیر یک نام معتبر و بزرگ.نوشته های جعلی دیگر زمانی سربراوردند که چیزی دربارهی یک موضوع عام را میشد با پوشش نام شخصیتی ممتاز آسانتر فروخت. مثلاً، آثار مجعولِ مربوط به پیشاب، مندرج در جلد نوزدهم چاپ کون، میبایست به این ترتیب پدید آمده باشند (و گواهند بر مقبولیت عام تشخیصهای مربوط به پیشاب در اواخر دورهی باستان و در قرون وسطی). همین طور رسالهی «دربارهی مرگ ناگهانی» خدمتی بود به موضوع بسیار مورد بحثِ پیش بینی مرگ. (108)
منشأ و منبع سایر آثار دروغین جالینوسی مسلماً تعلیمات طبی اواخر دورهی باستان و دورهی قرون وسطی بوده است. در میان این آثار Summaria Alexandrina («تلخیص اسکندرانی») است، که در آن نوشته های طولانی جالینوس به شکل چاپهای خلاصه یا کوتاه عرضه شده اند- و در نتیجه غالباً موجز و تحریف شده میباشند. (109) تولید چنین مجموعه هائی بایست خیلی زود و پس از مرگ جالینوس آغاز شده باشد؛ یکی از اولین نمونه های رسالهی کوتاهی است دربارهی «اصول بقراطی جالینوس». (110) قسمت اعظم این جعلیات احتمالاً به یونانی نوشته شده بوده است. اصل یونانی بعضی از این نوع آثار موجود است، در حالی که بعضی دیگر فقط به شکل ترجمه های لاتینی و عربی باقی مانده اند. عربها بخوبی از وجود چنین آثار مجعولی آگاه بودند و تا حدودی تلاش کردند که کشف کنند که کدام آثار مجعولند. (111) با وجود این، بعید نیست که در میان انبوه نوشته های عربی با نام جالینوس، یکی از آنها در حقیقت توسط نویسنده ای عرب تهیه و در مجموع آثار جالینوسی جای داده شده باشد. در دورهی رنسانس هم آثاری جعل میشدند- از این جمله است شروحی بر آثار شبه جالینوسی دروغین «دربارهی تغذیه» (112) و «دربارهی اَخلاط». (113) بالاخره روزی باید به طور کلی نوشته های مجعول جالینوس بررسی شوند. نظر به انبوه آثار جالینوس که هنوز ویراسته نشده است، و با نبود یک چاپ صحیح کامل اثری از جالینوس که از جنبهی زبان شناختی نقادی شده باشد، این وظیفه بسیار دشوار است. در جریان چنین اقدامی، اگر نوشته های موجود به زبان یونانی مورد توجه قرار گیرند شاید بتوان گفت که آنها را باید، مثلاً، از جنبهی سبک شناسی مقایسه کرد، اما کارهای مقدماتی که برای مطالعهی سبک جالینوس صورت گرفته است بسیار کم است.
نفوذ جالینوس.
خیلی کمتر از آنچه لازم است به این واقعیت توجه شده است که جالینوس، هرچند به تربیت پزشکی بسیار علاقه مند بود، شخصاً شاگردان واقعی نداشت (114) و، برخلاف بسیاری از همکارانش، مکتبی بنا ننهاد. حتی در زمان حیاتش چهره ای کاملاً استثنایی بود. از موقعیت و شخصیت او بلافاصله پس از مرگش صریحاً قدردانی شد؛ بالاتر از همه، این رشتهی عظیم آثار ادبی او بود که موجب شد وی را الهی بخوانند. (115) در مدارس پزشکی اواخر عهد باستان و قرون وسطی، نوشته های جالینوس عصر اصلی برنامهی آموزشی را تشکیل میدادند (کمی جلوتر در «تلخیص اسکندرانی» از این نکته یاد شد)، و مستخرجهای آثار جالینوس فضای قابل توجهی از دانشنامه های بزرگ پزشکی اوریباسیوس و آنتیوس آمِدی را اشغال کرده اند. پزشکان بیزانس- مثلاً اسکندر ترالسی- همیشه آثار جالینوس را هرگز بی خرده گیری نمی پذیرفتند؛ اما، به طور کلی، همهی آنان قاطعانه به وی وابسته بودند.در جهان غیریونانی تأثیر جالینوس بر اساس ترجمه های بی شمار آثار وی بود. از ترجمه های به لاتینی فقط معدودی نیاز به اشاره دارند: در سدهی پنجم، ترجمه های کاسیوس فلیکس از آثار نویسندگان «مکتب منطقی» یونان، از جمله جالینوس در De medicina liber («کتاب پزشکی») خودش؛ و در دورهی قرون وسطی، ترجمه های مهم پیئترو د/ آبانو (116) و نیکولا دا ردجو. (117) علاوه بر این، آثار جالینوس قبلاً به زبان سریانی ترجمه شده بود؛ (118) اما ترجمه های عربی بزرگترین تأثیر را داشتند. در این مورد موفقیتهای حنین بن اسحاق و مکتب او بخصوص در خور ذکرند؛ بعلاوه، وی برآوردی از ترجمه های سریانی و عربی فراهم آورد. (119)
نفوذ جالینوس، که با آثار خود او، خواه کتابهای اصلی به یونانی و خواه ترجمه ها، و به وسیلهی خلاصه ها، اختصارها، شروحی به قلم پزشکان دیگر، و حتی آثار جعلی، نیز گسترش یافت، آیین جالینوسی یا جالینوس گرایی را بوجود آورد، که بر طب سراسر قرون وسطی مسلط بود. جنگ واقعی بین جالینوسیان و «انقلابیان» پزشکی در دورهی رنسانس درگرفت. با ورود صنعت چاپ، جالینوس واقعی به صورت کتابهای درسی و شروح احیا گردید. (120) مهمترین انتقادها از وی در زمینهی کالبدشناسی است (که در آنجا وی را به عنوان «کالبدشناسی مقلّد» جلوه گر ساختند و سپس تصحیح کردند)، و در زمینهی فیزیولوژی (که در آن سخن جزمی وی در این باره که کبد نقطهی عزیمت خون است از اعتبار افتاد)، و در درمان (که در آن کشمکش بر سر خونگیری، که به نحوی عمده با نام بریسو پیوند خورده است، سربرآورد) اگرچه اعتبار جالینوس در دورهی رنسانس از میان نرفت، ولی بشدت مورد تردید قرار گرفت. (121) با وجود این، تأثیر وی بسیار بیش از آن بود که بدان وسیله از بین برود. یکی آن که نتایج انتقاد از جالینوس [به عنوان مثال، کشف هاروی در مورد گردش خون] گاه زمانی طولانی را ایجاب میکرد که در میان پزشکان قاطعانه پذیرفته شود. دیگر آن که، مثلاً، مفهوم آسیب شناسی خلطی به صورتی که جالینوس تدوین کرده بود، و اندیشه هائی مانند خلطهای بد و تصفیهی خون را در بر داشت، چنان در خارج از باصطلاح مکتب پزشکی عمیقاً ریشه کرده بودند که حتی در سال 1279/ 1900 میشد از «آیین نو جالینوسی» سخن گفت. (122)
نویسنده: Fridolf kudien
جالینوس: کالبدشناسی و فیزیولوژی
دستگاه فیزیولوژیک جالینوس، از قرن دوم قبل از میلاد تا زمان ویلیام هاروی، پایه و اساس توضیح فیزیولوژی بدن بود. نظریه های فیزیولوژیک او بخصوص از این نظر جالب توجه خاصند که حاوی مفاهیم گوارش، جذب مواد غذایی، تشکیل خون، حفاظت بافتهای بدن، چگونگی کار دستگاه اعصاب، تنفس، زدن قلب، تپشهای سرخرگی، و حفظ گرمای حیاتی در تمام بدن بود- مفاهیمی که چون با هم جمع میشدند توضیحی جامع و مرتبط بود برای چگونگی اعمال بدن هر حیوان زنده. قسمت بزرگ دستگاه فیزیولوژیک او مبتنی بود بر کارهای کالبدشناسان پیشین مانند ارسطو، پراکساگوراس، هروفیلوس و ارسیستراتوس، اما جالینوس تغییرات و اضافاتی بنیادی بر نظریه های آنان افزود و دستگاهی که در نتیجه پدید آمد خاص خود او بود.ارسطو توجه را به نقش خون در ایجاد بافتهای جنینِ در حال تشکیل معطوف داشته بود و نتیجه ای طبیعی که به این نقش تعلق میگرفت این بود که خون باید برای تغذیه و حفظ بافتهای بدن آدمیان نیز بکار رود. اراسیستراتوس گفته بود که غذائی که در معده و رودهها هضم میشود از دیوارهی رودهها به سیاهرگهای روده بند به صورت کیلوس [یاشیل= عصیر روده] جذب میشود، و این کیلوس به وسیلهی این سیاهرگها به کبد منتقل، و در آنجا به خون تبدیل میگردد. این خون از کبد و از طریق سیاهرگی برای تغذیهی تمام بدن منتشر میشود. جالینوس همین نظر را پذیرفت. او کبد را به عنوان عضو اصلی حاکم بر اعمال رویش بدن در نظر گرفت، اعمالی که به گفتهی ارسطو به وسیلهی روح نباتی اداره میشود. کبد عوامل تشکیل دهندهی خون را از کیلوس میگیرد و به خون تبدیل میکند؛ کیسهی صفرا عواملی را که در کیلوس وجود دارند و برای تشکیل خون مناسب نیستند به خود جذب و به صورت صفرا به داخل رودهها تخیله میکند. صفرا محصول جانبی خون سازی است.
اراسیستراتوس نیز فکر کرده بود که دریچهی سه لختی مانع بازگشت خونی میگردد که از طریق سیاهرگهای کاوی وارد بطن راست قلب میشود. خون پس از آن، از طریق سرخرگ ششی (یا سیاهرگ شبیه سرخرگ) به ششها فرستاده میشود تا به مصرف تغذیهی آن برسد. بنابراین، بر طبق گفتهی اراسیستراتوس، بطن راست و سرخرگ ششی برای تغذیهی ششها وجود دارند و جالینوس همین نظر را پذیرفت.
برای مطالعهی بخش عروق خونی، ارسطو توصیه کرده بود که حیوانی را که قصد تشریح آن در میان است باید خفه کرد تا خون در داخل بدن حیوان باقی بماند. نتیجهی این گونه کشتن حیوان آن بود که نیمهی چپ قلب و سرخرگها به مقدار زیاد از خون خالی میماند. بدین نحو سرخرگها به مانند لوله هائی خالی به نظر میرسیدند که در سراسر بدن گسترده بودند، و پراکساگوراس اهل کوس آنها را از سیاهرگها، یا رگهای خونی، جدا کرد و آنها را مجراهای هوا انگاشت. به نظر میرسد که اراسیستراتوس، که یک نسل یا بیشتر بعد از پراکساگوراس و در اوایل قرن سوم ق هـ میزیست، دریچهی سه لختی و دو لختی را که بترتیب حافظ دریچه های نگهدارندهی شکمچه های راست و چپ قلب هستند کشف کرده و اسمهای سه لختی و دو لختی را بر آنها گذاشته باشد. او همچنین فهمیده بود که این ساختاراها به صورت دریچه های مسدودکننده عمل میکنند، به این معنی که وسایلی مکانیکی هستند که اجازهی عبور مواد را فقط در یک جهت میدهند. علاوه بر این، اراسیستراتوس تصور کرده بود که چگونگی کار قلب مانند دم آهنگری است، بدین معنی که به هنگام اتّساع قلب منبسط میشود و خلأ جزئی که در نتیجهی بزرگ شدن شکمچهها پدید میآید باعث میگردد که خون از طریق سیاهرگ کاو به داخل شکمچهی راست، و دم [= نفس] یا پنئوما (peneuma) از شش از طریق سیاهرگ شش (سرخرگ سیاهرگ مانند) به داخل شکمچهی چپ وارد گردد. آنگاه انقباض شکمچه های قلب خون را از شکمچهی راست به داخل ششها و پنئوما را از شکمچهی چپ به داخل دستگاه سرخرگها میراند. بنابراین، به عقیدهی اراسیستراتوس، تپش سرخرگی نتیجهی پرشدن سرخرگها از پنئوما در هر انقباض قلب بود، و دستگاه سرخرگی برای بردن پنئوما به تمام بدن بکار میرفت.
اراسیستراتوس میدانست که وقتی سرخرگها را بگشایند خون از آن جاری میشود، اما تصور میکرد که خونی که از یک سرخرگ گشوده شده جاری است از راه سرخرگ از مخزن اصلی خود در سیاهرگها بیرون میریزد. او تصور میکرد که وقتی سرخرگی باز میشد پنئوما از آن فرار میکند، و نتیجه خلأی در درون حفرهی آن ایجاد میشود و خون از طریقِ پیوندهای رگها (synanastomoses)، که مجراهای بسیار کوچک و دیده ناشدنی ای هستند که دستگاه سرخرگی و سیاهرگی را در تمام طول بدن به هم مرتبط میسازند، از سیاهرگها وارد سرخرگ میشود. او به وجود پیوندهای رگها از این واقعیت پی برده بود که وقتی خون جانوری آن قدر گرفته میشد که جانور میمرد، خونش از سیاهرگها تماماً خارج میگردید؛ و چون هیچ ارتباط دیده شدنی بین دستگاههای سرخرگی و سیاهرگی نیست، پس باید مجراهای دیده ناشدنی متعددی وجود داشته باشد. اراسیستراتوس میپنداشت که این مجراها در حالت عادی بسته اند، اما به هنگام تب، وقتی که حضور خون در سرخرگها به وسیلهی سرخ شدن پوست و تپیدن نبض اعلام میشود، مجراها باز میشوند. به نحو مشابه، گشوده شدن سرخرگی در جانوری وضع غیرعادی و بیماریزائی ایجاد میکند که به خون امکان میدهد که از سیاهرگها به داخل سرخرگها جریان یابد.
تغییر اساسی ای که جالینوس در فیزیولوژی قلب، ریه ها، و رگها داد این بود که نشان داد هم شکمچهی چپ قلب و هم سرخرگرها حاوی خون هستند و این جزء شرایط عادی آنها است نه علامت بیماری. با نشان دادن حضور عادی خون در سرخرگها، جالینوس نظریهی اراسیستراتوس دربارهی نحوهی انتقال پنئوما در سراسر بدن را از بین برد.
اثبات جالینوس در مورد این نکته که خون به صورت عادی در سرخرگها حضور دارد در کتاب کوتاهی آمده است با عنوان «آیا خون به طور طبیعی در سرخرگها است». وی اظهارنظر کرده است که اگر این فکر اراسیستراتوس درست باشد که وقتی سرخرگی گشوده شود پنئوما میگریزد، وقتی سرخرگی گشوده نخست باید فرار دیده شود و سپس خون جاری گردد، حال آن که در واقع خون بی درنگ بیرون میریزد. وانگهی پنئوما، به گفتهی اراسیستراتوس، چیزی نیست جز هوائی که به هنگام دم زدن وارد بدن میشود، پس نمی تواند مادّه ای چنان رقیق باشد که همهی پنئوماهای موجود در بدن تنها با یک نیش سوزن که به سرخرگ زده شود بدن را ترک گوید. جالینوس همچنین متوجهِ بودنِ خون در سرخرگهای روده بند شفاف شد، و سپس از راه تجربه نشان داد که وقتی قطعه ای از سرخرگ موجود جانداری را جدا سازند- برای این کار وی دو طرف سرخرگ را با رشته ای میبست به طوری که خون نتواند وارد آن شود- و بعد آن را بگشایند، همیشه دیده میشود که رگ پر از خون است. با گشودن قفسهی سینه موجود جانداری نشان داد که خون در شکمچهی چپ قلب است.
آنگاه جالینوس مجبور شد که نظریه های تازه ای برای توضیح اعمال قلب و سرخرگها بپردازد. وی میپنداشت که عمده ترین وظیفهی تنفس خنک کردن قلب است. از آنجا که ششها قلب را حفرهی سینه در میان گرفته اند ممکن است بر اثر همین واقعیت تنها تأثیر خنک کننده ای را بر قلب اِعمال کنند. علاوه بر این، هوا ممکن است از ششها بگذرد و در طول سیاهرگهای ششی به شکمچهی چپ برسد، و در آنجا هم قلب را تغذیه کند و هم گرمای درونی آن را خنک سازد و همراه با چیزی دود مانند به ششها بازگردد. تپش در سرخرگها به وسیلهی قلب بوجود میآید. دربارهی تپش سرخرگی، جالینوس عقیده ای را پذیرفته بود که در اصل از هروفیلوس نشأت کرده بود، و آن این که وقتی قلب در مرحلهی اتّساع باشد موجی از اتّساع در طول دیواره های سرخرگها میگذرد. سرخرگها که بدین نحو متسع میشوند خون را از طریق پیوندهای رگها، و پنئوما را از طریق سوراخهای پوست بدن در هوای مجاور بدن به سوی خود جذب میکنند. بدین ترتیب تپش سرخرگی موجب میشود که همهی بدن نفس بکشد و گرمای ذاتی را در سراسر بدن تغذیه کند. اگر تپش اندامی را با بستن رشته ای یا وسیلهی دیگری قطع میکردند، اندام پریده رنگ و سرد میشد، زیرا، به عقیدهی جالینوس، گرمای ذاتی آن دیگر به وسیلهی پنئومای حیاتی، که بر اثر تپش به درون سرخرگها کشیده میشد، تغذیه نمی گردید.
با این نظریه، جالینوس مجبور به قبول این فرض بود که دریچهی دولختی (میترال)، که به بطن چپ قلب باز میشد، به نحوی که اراسیستراتوس دیده بود عمل نکند؛ اراسیستراتوس دیده بود که دریچهی دولختی، به حکم ساختار خود، بایست همانند ابزاری عمل کند که سیلان مواد را فقط در یک جهت و به داخل قلب امکان بخشد. جالینوس استدلال میکرد که چون دریچهی دولختی فقط دو لخت دارد بازگشت هوا و بخارهای دودمانند در قلب به ششها را نیز میسر میسازد. اما عقیدهی جالینوس این بود که در بطن راست دریچهی سه لختی، با سه لخت خود، دریچه ای است کاملاً مانع نفوذ. خونی که در سیاهرگ کاو فوقانی به بطن راست وارد میشود امکان بازگشت ندارد. قسمتی از این خون از راه شریان ششی (سیاهرگ سرخرگ مانند) به ششها میرسد، اما جالینوس بر این عقیده بود که سرخرگ ششی، چون کوچکتر از سیاهرگ فوقانی است، نمی تواند همهی خونی را که به بطن راست میریزد جابه جا کند. میگفت، بدین دلیل، قسمتی از خون باید از راه دیوارهی بین شکمچهها به شکمچهی چپ وارد شود. چون در سراسر بدن پیوندهای چند رگ بین دستگاههای سرخرگی و سیاهرگی وجود داشت، جالینوس فکر میکرد که آنها باید در جدار هم وجود داشته باشد و از این راه توضیح میداد که چگونه خون شکمپهی قلب تأمین میشود. اما در کتابش به نام «دربارهی سودمندی اجزای بدن»، جالینوس گفته است که هر دو شکمچهی راست و چپ حاوی خون و پنئوما هستند، اما شکمچهی چپ به نسبت بیشتری پنئوما دارد.
فیزیولوژی هرچند در مدت چهارده قرن بعد از مرگ جالینوس اصولاً فیزیولوژی جالینوسی باقی ماند، همیشه بر آنچه جالینوس اندیشیده بود دقیقاً منطبق نبود. جالینوس نظریه های خود را در رابطهی تنگاتنگ با نظریه های پیشینیان خود، خاصه هروفیلوسو اراسیستراتوس، پرورده بود، و نمی توانست آنها را بیکباره از ناسازگاری برهاند. فزون بر این، او در آثار خود بارها دچار تناقض گویی شده بود. جانشینان جالینوس، در تلاش برای ساده تر و سازگارتر کردن فیزیولوژی او، گرایش به بازگشت به این نظر اراسیستراتوس نشان دادند که شکمچهی چپ قلب و دستگاه سرخرگی حاوی پنئوما هستند نه خون.
جالینوس در کتابش به نام «دربارهی آموزه های بقراط و افلاطون» مدافع مفهوم افلاطونیِ سه بخشی بودن روح بود (یعنی روح تغذیه کننده، روح جانوری، و روح عقلی) در مقابل آموزهی رواقیان که روح را یگانه و بخش ناپذیر میدانستند. جالینوس نشان داد که در دستگاه فیزیولوژیک او جگر و سیاهرگها تغذیهی تن را تأمین میکنند، و ششها و شکمچهی چپ قلب و سرخرگها نگاهبان پنئوما و گرمای ذاتی در سرتاسر تن هستند، در حالی که مغز و اعصاب، احساسها و حرکت ماهیچهها را از طریق محیط پنئومای روانی خاص کنترل میکنند. دستگاه پردازان بعد از جالینوس بر این عقیده بودند که سه نوع پنئوما یا جوهر (روح) متناظر با سه دستگاه عصبی وجود دارند: روحهای طبیعی، که در جگر تشکیل میشوند؛ روحهای حیاتی، که در قلب تشکیل میگردیدند؛ و روحهای جانوری، که محل تشکیلشان مغز است.
پینوشتها:
1.مقالهی «کلاودیوس گالنوس»، از و. کرونرت در MGMN، 1 (1902)، 3 و بعد؛ «کلاودیوس گالنوس»، از ک. کالب فلایش، در BPW، 22 (1902)، 413.
2. «دربارهی طرز عمل جالینوس»، از ی. ایلبرک، در NJKA، 15 (1905)، 277، حاشیهی 1.
3. «تاریخ تولد جالینوس»، از ج. والش، در AHM، 1 (1929)، 378-382.
4. «جالینوس چه وقت متولد شده است؟»، از ایلبرک، در SAr، 23 (1930)، 289-292.
5. «ردّ ایلبرک در مورد تاریخ تولد جالینوس»، از والش، در AMH، 4 (1932)، 126-146.
6. «کلوودیوس گالنوس»، از کرونرت، 4.
7. «نیکون 18»، از هـ. دیلر، Real- Encyclopädie، از پاولی ویسووا، جزء یکم (1936)، ستون 507 و بعد.
8. جالینوس پنجم، 40 و بعد: در اینجا و ارجاعهای بعدی، هرجا تصریح نشده باشد، مراد چاپ کون است.
9. جالینوس، نخستین زندگینامه نویس پزشکی»، از ا. ویث، در ModM (میناپولیس)، 27 (1959)، 232-245.
10. Geschichte der Autobiographie («تاریخچهی نوشتن زندگینامهی خود»)، از گ. میش 4 جلد، چاپ سوم، با اضافات، یکم، بخش 1 (برن، 1949).
11. کتاب میش (حاشیهی 10)، 344.
12. فهرست ک. گ. آکرمان دربارهی این نوشتهها در آثار جالینوس، بیست و یک، حاشیهی آ.
13. «قطعات زندگینامهی جالینوس به قلم خود او به روایت منابع عربی»، از م. مایرهوف، در SAr 22 (1929)، 72-86.
14. جالینوس نوزدهم، 46.
15. Galen of pergamon («جالینوس برغامسی»)، از ج. سارتن (لارنس، کنزس، 1954).
16. Geschichte der Medizin («تاریخ پزشکی»)، از پ. دیپگن (برلین، 1949)، یکم، 119 و بعد.
17. Galen als Erforscher des menschichen pulses («جالینوس، به عنوان پژوهندهی نبض آدمی»)، از ک. دایشگربر (برلین، 1957)، 32.
18. دیلر، ستون 507، سطر 20 و بعد.
19. جالینوس پنجم، 41 و بعد؛ قس، دهم، 561، 609. فهرستی از استادان فلسفهی او در Prosopographia imperii Romani («چهره های مسلط روم»)، از ا. گروئاک و آ. اشتاین، 4 جلد، چاپ دوم (برلین، 1952)، چهارم، مقالهی 24 G.
20. جالینوس دهم، 609.
21. مقالهی «آموزش پزشکی در دورهی کلاسیک باستانی»، از ف. کودلین، در History of Medical Education، («تاریخ آموزش پزشکی»)، چاپ اومالی (برکلی- لوس آنجلس- لندن، 1970)، 35، حاشیهی 83.
22. سارتن (حاشیهی 15)، 17؛ و میش (حاشیهی 10)، 346.
23. جالینوس نوزدهم، 57.
24. جالینوس دوم، 224.
25. Greek Sophists in the Roman Empire («سوفسطاییان یونانی در امپراتوری روم»)، از ج. و. باوئرساک (آکسفرد، 1969)، 60 و بعد.
26. اثر حاشیهی 25 و61 بعد.
27. اثر حاشیهی 25، فصل 5، مکرر.
28. جالینوس نوزدهم، 16.
29. جالینوس نوزدهم؛ رسالهی «دربارهی تجربهی پزشکی» را ر. والتسر ویراسته و چاپ کرده است (لندن- نیویورک- ترانتو، 1944).
30. «جالینوس دربارهی تجربهی پزشکی»، والتسر، 87؛ و هشت، حاشیهی 5.
31. مقالهی «دربارهی رسالهی Peri tes aristes haireseos منتسب به جالینوس»، از ا. فون مولر، در sitzungsberichte der Bayerischen Akademic («صورت جلسات فرهنگستان بایر»، 1898)، 53-162.
32. جالینوس نوزدهم، 8 و بعد.
33. «دستنوشته های پزشکان باستانی»، از هـ. دیلس، در «صورت جلسات فرهنگستان پروس» (1906)، 129.
34. «کالویسیوس 6»، از آ. اشتاین، در پاولی ویسووا، سوم، بخش 1 (1897)، 1410.
35. جالینوس یکم، 2، 274-5. 279.
36. جالینوس نوزدهم، 40.
37. دربارهی گاهشماری نوشته های جالینوس، «دربارهی نوشته های کلاودیوس گالنوس»، از ایلبرک، در RhM، 44 (1889)، 207-239؛ 47 (1892)، 489-514؛ 51 (1896)، 165-196؛ و 52 (1897)، 591-623. نیز «مقاله دربارهی پژوهش بقراط و جالینوس، بخش 2»، از ک. باردونگ، در NAWG، بخش فلسفه و تاریخ، 7 (1942)، 603-640.
38. جالینوس ششم، 756.
39. جالینوس دوم، 217.
40. جالینوس نوزدهم، 16.
41. «دربارهی جالینوس به عنوان پیرو افلاطون»، از دایشگربر، 33-36.
42. جالینوس دوم، 217.
43. دربارهی دورهی اسکندرانی جالینوس، «مطالعات جالینوس در مکتب اسکندرانی»، از والش، در AMH، 9 (1927)، 132-143.
44. مثلاً، «جالینوس 2»، از ی. مِوالت، در پاولی ویسووا، هفتم، بخش 1 (1910)، 578، سطرهای 20 و بعد.
45. جالینوس دوم، 217 و بعد.
46. در این مورد، «کالبدشناسی زمان باستان و اجساد آدمیان»، از کودلین، در Hern، 97 (1969)، 79 و بعد.
47. در این مورد، مقالهی کودلین، در اثر اومالی، 23، 36، حاشیه های 97، 98.
48. جالینوس سیزدهم، 599.
49. ظاهراً منبع نخستینِ «تشخیص بیماریهای چشم» تجربه های عملی بوده است؛ جالینوس نوزدهم، 16.
50. جالینوس سیزدهم، 599 و بعد.
51. جالینوس دوم، 215.
52. جالینوس هجدهم آ، 347.
53. دربارهی آنچه میآید، مِوالت، 579، سطرهای 30 و بعد؛ و باوئرساک، 62 و بعد، 82-84.
54. جالینوس دوم، 216.
55. در این مورد، مثلاً، Die handschriftliche überlieferung des Galenkommentars zu Hippokrates De articulis («روایتهای دست نوشتهی شارحان جالینوس دربارهی آرتیکولیس بقراط»)، از کودلین (برلین، 1960)، 19 و بعد. در این مورد خاص هم روایت «رسمی» قبلی و هم بعدی را میتوان از روی روایت نسخهی خطی بازسازی کرد.
56. کودلین در اثر اومالی، 20، 35، حاشیه های 84 و 85.
57. جالینوس هشتم، 144.
58. باوئرساک، 67.
59. «سدهی سوم م- جائی نانوشته در تاریخ پزشکی»، از کودلین، در Medicine scince and culture: Historical Essays In Honor of owsei Temkin («پزشکی، علم و فرهنگ: مقاله هائی تاریخی به افتخار اووسی تِمکین»)، ویرایش و چاپ ل. استیونسن و ر. مولتهاوف (بالتیمور، 1968)، 32 و بعد.
60. ویلاموریتس بعداً در داوری خود تجدید نظر کرد. دایشگربر، 33.
61. در مورد آنها، باوئرساک، فصل 7.
62. موالت، 579، سطرهای 55 و بعد.
63. «جالینوس و همکاران پزشک او»، از ی. کولِش، در DAlt، 11 (1965)، 47-53.
64. در این مورد و آنچه بعد میآید، جالینوس نوزدهم، 15.
65. دایشگربر، 33.
66. جالینوس چهاردهم، 622، 624.
67. جالینوس چهاردهم، 647 و بعد.
68. جالینوس نوزدهم، 15.
69. «ردّ تهمت بزدلی که به جالینوس زده شده است»، از والش، در AMH، 3 (1931)، 195-208.
70. برای تعبیری منفی در مورد فرار او از رم، مقالهی «دربارهی عمل جالینوس»، از ایلبرک، در Antike Medizin («طب قدیم»)، ویراستهی هـ. فلاشار در تجدید چاپ (دارمشتات، 1971)، 388 و بعد.
71. در این باره و آنچه بعد میآید، موالت، 580، سطرهای 37 و بعد.
72. «دربارهی سفرهای جالینوس و زوسیمه در مجمع الجزایر و در آسیا و دربارهی مواد طبی در دورهی باستان»، نوشتهی پ. ام. م. برتلو، در JS (1895)، 382-387.
73. باوئرساک، 66.
74. باوئرساک، 63 و بعد. بعضی از موضوعهای مربوط به کارهای جالینوس به عنوان پزشک دربار در مقالهی «دربارهی عمل جالینوس در امپراتوری روم»، اثر کولِش در Neute Beiträge zur Geschichte der alten welt («نوشته های تازه دربارهی تاریخ جهان کهنه»)، نوشته ا. ک. ولسکوپف، دوم، 57-61، مورد بحث قرار گرفته اند.
75. دربارهی این نکته و آنچه بعد میآید، موالت، 580، سطرهای 55 و بعد.
76. نقد پاگل بر ترجمهی میاز کتاب «در سودمندی اجزای بدن»، در MH، 14 و 1970)، 408.
77. Das viereschema in der antiken Humoral pathologie («دربارهی یکی از چهار طرح در آسیب شناسی خلطی قدیمی»)، نوشتهی و. شونر، (ویسبادن، 1964)، 86 و بعد، بخصوص 92.
78. برای ارزیابی کالبدشناسی جالینوس مثلاً، مقالهی «کالبدشکافی کبد و ماهیچه های حرکت دهندهی ساعد به توسط جالینوس»، از تِمکین و اشتراوس، در BHM، 19 (1946)، 167-176.
79. برای ارزیابی فیزیولوژی جالینوس، مثلاً، مقاله «دربارهی گازشناسی جالینوس»، نوشتهی ا. تمکین، در Gesnerus، 8 (1961)، 185-189؛ «یک سرمشق جالینوس برای استدلال کمّی فیزیولوژیک»، از همو، BMH، 35 (1961)، 470-475؛ و «ریشه های قدیم آموزه تحریک کلیسن»، از همو، همان، 38 (1964)، 297-328.
80. سارتن، 56 و بعد.
81. «علم پرهیزانه و تنظیم غذا در زمان باستان»، از ل. اِدِلشتاین، در Ancient Medicine. Selected Papers of L. Edelstein («طب قدیم. نوشته های برگزیدهی لوتویش اِدِلشتاین»)، ویراستهی ا. و ل. تمکین (بالتیمور، 1967)، 303-316.
82. موالت، 585، سطرهای 53 و بعد.
83. جالینوس در Corpus medicorum Gracorum («مجموعهی آثار طبی یونانی»)، پنجم، بخش 9، سطرهای 7 و بعد.
84. «روایتهای دستنوشتهی شارحان جالینوس ...»، از کودلین، 19 و بعد.
85. «روشهای جالینوس در نقد ادبی»، از ل. بروکر، در BMH، 40 (1885)، 415-438.
86. جالینوس، در «مجموعهی آثار طبی یونانی»، پنجم، جزء 10، 2، 2، 413، سطرهای 37 و بعد.
87. موالت، 586، سطرهای 9 و بعد.
88. «چگونه پزشکان باستانی بیمار نماها را میشناختند؟»، از کودلین، در DAlt 7 (1961)، 226-233.
89. Quatrième série d" études hippocratiques («رشتهی چهارم پژوهشهای بقراطی»)، (هفتم- دهم)، از لیشتن تلر، (ژنو، 1963)، 109-135.
90. Le niveau de la sciece hippocratique («سطح دانش بقراطی»)، از ر. ژولی (پاریس، 1966)، 234.
91. موالت، 585، سطرهای 23 و بعد.
92. Der Urin im medizinidschen Deaken («پیشاب در اندیشهی پزشکی»، از هـ. کولبینگ، جزء5: «مبانی مطالعات پیشینیان در شناساندن پیشاب»، استاد گایگی، (بازل 1967)، مکرر.
93. zum Problem des Irationalen in der Medizin der römischen kaiserzeit («دربارهی مسألهی وجود نامعقولیهائی در طب زمان امپراتوری روم»)، از روتکوپف (کیل، 1969)، 8 و بعد، 16-19.
94. دربارهی کارهای دیگر جالینوس در بیماریهای زنان، ایلبرک، در فلاشار، 383 و بعد، 408.
95. در آنچه از این پس میآید، Das Spezialisierungsproblem und die antike Chirungie («مسألهی تخصص یابی و جراحی دورهی باستانی»)، از م. میشلر (برن- اشتوتگارت- وین، 1969)، 50 و بعد.
96. «پزشکی یونانی به عنوان علم و حرفه»، از ا. تمکین، در Isis، 44 (1953)، 224 و بعد.
97. میشلر، 62.
98. موالت، 588، سطرهای 42 و بعد.
99. «جالینوس به عنوان زبان شناس»، از ا. فون مولر، در «صورت مذاکرات 41. بین مجمع زبان شناسان و اهل مدرسهی آلمانی» (مونیخ، 1891)، 80-91.
100. موالت، 589، سطرهای 9 و بعد.
101. «جالینوس در حکم نمایندهی آئین فرهیختگی زمان خود»، از اشترو مایر، در اثر ولسکوپف، دوم، 375-379.
102. Galen on Jes and Christians («نظر جالینوس، دربارهی یهودیان و مسیحیان»)، از ر. والستر (آکسفورد، 1949).
103. دایشگربر، 35.
104. سارتن، 56؛ دربارهی مذهبی بودن جالینوس، 82 و بعد.
105. Zum Problem der Reliiosität âlterer giechischer Ãartze («دربارهی مسألهی مذهبی بودن پزشکان یونان باستان»)، از شولکوپف (کیل، 1968).
106. ایلبرک، در اثر فلاشار، 365.
107. «در موضوع هومر و پزشکی»، از کودلین، در RhM، 108 (1965)، 299.
108. «über den plötzlichen Tod» Schrift «galenische» Die («نوشتهی جالینوس دربارهی مرگ ناگهانی»)، از م. ایسا (کیل، 1969).
109. جای امید است که ا. تمکین «مطالعات در پزشکی اواخر دورهی اسکندرانی» خود را ادامه دهد (قس BHM، 3 (1935)، 05-430) و در آن ضمن به مسألهی «تلخیص اسکندرانی» بپردازد.
110. کودلین در اثر استیونسن و مولتهاوف، 29 و بعد.
111. Neue Materialien zu Hunain Ibn Ishaq"s Galen- Bibliographie («مطالب تازه دربارهی کتابشناسی جالینوسِ حنین بن اسحاق»)، از گ. برگشترسر، (نندلن، لیختنشتاین، 1966)، 95-98.
112. «گزارشی دربارهی مجموعهی پزشکی یونانی»، از هـ. دیلس، در SPAW، (1914)، 128.
113. همان (1912)، 115؛ (1915)، 92 و بعد؛ و (1916)، 138 و بعد.
114. مسلم نیست که اپیگنس- که جالینوس کتاب «دربارهی پیش بینی» را به او اهدا کرده بود- پزشک بوده باشد. ایلبرک، در اثر فلاشار، 375.
115. در این باره و آنچه بعد میآید، کودلین در اثر استیونسن و مولتهاوف، 27 و بعد.
116. «ترجمه های آثار جالینوس از یونانی به وسیلهی پتر آبانویی» نوشته ل. ثو رندایک، درIsis، 33 (1942)، 649-653.
117. «ترجمه های آثار جالینوس به وسیلهی نیکول دا ردجو»، از ثو رندایک، در BMet، 1 (1964)، 213-235؛ قس «انتقال و ترجمه. دربارهی شیوهی ترجمهی نیکولائوس رگیوم از نوشته های جالینوس دربارهی مرگ ناگهانی»، از ا. ویله، در Helikon، 3 (1963)، 259-277.
118. «ترجمه های سریانی و عربی از نوشته های جالینوس»، از م. مایرهوف، در Byz، 3 (1926)، 33-51.
119. Hunain Ibn Ishaq: über die syrischen und arabischen Galenübersetzungen («حنین بن اسحاق: دربارهی ترجمه های سریانی و عربی آثار جالینوس»)، از برگشترسر، تجدید چاپ (نندلن، 1966).
120. «آماری بر حسب تاریخ از چاپها و ترجمه های آثار جالینوس در دورهی رنسانس»، نوشتهی ر. ج. دورلینگ، در JWCI، 24 (1961)، 230-305.
121. Die überwindung der Autoriät Galens durch die Denker der Renaissancezeit («بالا رفتن اعتبار جالینوس از طریق متفکران دورهی رنسانس»)، از هـ. هاینریشسن (بون، 1914).
122. «جالینوس گرایی نو»، از باخمان، در Jan، 7 (1902)، 455-459.
کتابشناسی
تنها ویراست کامل آثار جالینوس (متن یونانی با ترجمهی لاتینی) مجموعه ای است با عنوان Claudii Galeni Opera Omnia، از ک. گ. کون، 20 جلد (تجدید چاپ، هیلدسهایم، 1964-1965). متن یونانی این چاپ بسیار ناقص است. Corpus Medicourm Graecorum، در قسمت پنجم و در مجلدهای ضمیمه، مجموعه ای از چاپهای انتقادی- زبان شناختی نوشته های جالینوس را دربردارد.نسخه های خطی مربوط به جالینوس (متون اصلی و ترجمه ها) در مقالهی «Die Handschriften der aniken Ãrzte, Griechische Abtelung»، از هـ. دیلس، در Abhandlungen der königlich preussischen Akademie der Wissenschaften (برلین، 1906)، 58-158، فهرست شده است؛ ضمیمه ای در همان مأخذ (1907)، 29-41، مندرج است. نیز «corrigenda Addenda to Diel"s Galenica»، از ر. ج. دورلینگ، در Tra، 23 (1967)، 461-467.
ترجمهی کاملی از آثار جالینوس به زبان امروزین وجود ندارد. در میان ترجمه های انگلیسیِ شخصی میتوان به موارد زیر اشاره کرد: on Anatomical Procedures، ترجمهی چارلز سینگر (آکسفرد، 1956)، کتابهای بجامانده؛ و و. ل. هـ. داک ورث (کیمبریج، 1962)، کتابهای بعدی؛ on the Natural Faculties، ترجمهی ا. ج بروک، مجموعهی آثار کلاسیک لوب (لندن-
کیمبریج، مسچوسیتس، 1952)؛Hygiens؛ ترجمه ر. م. گرین (اسپرینگفیلد،
ایلینویز، 1951)؛ on the Passions and Errors of ths Soul، ترجمهی پ. و. هارکینز، و و. ریزه (کولامبس، اوهایو، 1963)؛ on the usefulness of the of the parts of the Body، ترجمهی م. ت. مِی، 2 جلد (ایتاکا، نیویورک، 1968)؛ و on Medical Experience، ترجمهی ر. والتسر (لندن- نیویورک- ترانتو، 1944)، بر اساس اولین چاپ متن عربی.
جامعترین کتابشناسی نوین از ک. شوبرینگ است، در ویراست کون، بیستم، هفده- شصت و دو.
نیز Cardiovascular Physiology in the Sixteenth and Early Seventeenth Centuries، از جروم ج. بایلبیل، رسالهی دکتری منتشر نشده (دانشگاه ییل، 1969)، 10-137؛ «Galgen on the Motions of the Blood in the Heart and Lungs»، از دانلد فلمینگ، در Isis، 46 (1955)، 14-21؛ و «Erasistratus, Galen and the Pneuma»، از لنرد ویلسن، در BHM، 33 (1959)، 293-314.
منبع مقاله :
گیلیپسی، چارلز کولستون؛ (1387)، زندگینامه علمی دانشوران، ترجمه: احمد آرام... [و دیگران]، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ نخست