زندگینامه‌ی کارل مانهایم

کارل مانهایم در 27 مارس 1893 در بوداپست مجارستان زاده شد. پدر و مادرش یهودی و از طبقه‌ی متوسط جامعه بودند. بوداپست، از شهرهای اروپای مرکزی، زیر استیلای فرهنگی آلمان قرار داشت (Mannheim, 1952).
سه‌شنبه، 24 شهريور 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
زندگینامه‌ی کارل مانهایم
زندگینامه‌ی کارل مانهایم

 

نویسنده: تیم دیلینی
برگردان: بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی



 

کارل مانهایم در 27 مارس 1893 در بوداپست مجارستان زاده شد. پدر و مادرش یهودی و از طبقه‌ی متوسط جامعه بودند. بوداپست، از شهرهای اروپای مرکزی، زیر استیلای فرهنگی آلمان قرار داشت (Mannheim, 1952). مانهایم به شدت از اجتماع فکری جذابی که در آن قرار داشت متأثر شد. او هم از بینش‌های برانگیزاننده‌ی روشنفکران یهودی بهره مند شد و هم از بینش‌های اندیشمندان غیریهودی. سال‌هایی را که شخصیتش در حال شکل‌گیری بود، در مجارستان و آلمان و در خلال دورانی استثنایی از ناآرامی‌های فکری و اجتماعی گذراند. وقوع جنگ جهانی اول و هرج و مرج ناشی از یک انقلاب و نیز ضد انقلابی که بلافاصله پس از آن شکل گرفت مشخصه‌ی این دوران بودند (Mannheim, 1952).
کارل یگانه پسر پدری یهودی- مجارستانی و مادری یهودی- آلمانی بود. او که با نوعی مشکل قلبی به دنیا آمده بود، تمام طول عمرش از مریضی رنج کشید. او بر اثر حمله‌ی قلبی، در سنین نسبتاً جوانی در 53 سالگی درگذشت. مانهایم پس از اتمام تحصیلاتش در دبیرستان علوم انسانی بوداپست، برای ادامه‌ی تحصیل در رشته‌ی فلسفه به دانشگاه بوداپست رفت. اندکی پیش از ورود به دانشگاه بود که با گئورگ لوکاچ آشنا شد. «لوکاچ که درآن زمان هنوز به مارکسیسم نگرویده بود، در مقام مؤلف بسیاری از آثار مهم در فلسفه، زیبایی شناسی و نقد ادبی، شهرت قابل توجهی به دست آورده بود» (Bailey, 1994: 46). لوکاچ رهبری گروه کوچکی از روشنفکران را در دست داشت که به «ارواح» معروف بودند؛ چرا که عمیقاً به مسائل مربوط به «روح»‌ می‌پرداختند. مانهایم از سال 1915 تا سال 1918، از اعضای فعال گروه حلقه‌ی یکشنبه‌ی لوکاچ بود، و در همین دوران بود که بسیاری از ایده‌هایش درباره‌ی وضعیت فرهنگ، برای نخستین بار شکل گرفتند. این گروه در مورد رخوت و زوال فرهنگی گفت و گو‌ می‌کردند و‌ می‌کوشیدند راهی برای تجدید حیات فرهنگی بیابند. (Bailey, 1994).
مانهایم در خلال آشنایی با لوکاچ و فعالیت در حلقه‌ی یکشنبه، وارد انجمن علوم اجتماعی بوداپست شد. این انجمن، به لحاظ فلسفی، منظری اثبات گرایانه‌تر از گروه لوکاچ داشت، اما مانهایم بر آن شد تا برای مدتی به طور فعال در هر دو گروه مشارکت جوید. او همچنین عضو یک انجمن دانشجویی با عنوان حلقه‌ی گالیله بود؛ گروهی پرشور با آرمان‌های اصلاح طلبانه، و پیرو اثبات گرایی و فلسفه‌ی ویلیام جیمز. زمانی که مانهایم عمیقاً با اثبات گرایی (که بعدها آن را رد کرد ) و ایده‌های اصلاح طلبانه آشنا شد، به آلمان رفت (Coser, 1977).
مانهایم در سال 1912، از بوداپست به قصد ورود به دانشگاه برلین رهسپار آلمان شد. در برلین، زیر نظر گئورگ زیمل به تحصیل پرداخت و بسیار تحت تأثیر او قرار گرفت. مانهایم، بیش از آن که از آرای زیمل در خصوص جامعه شناسی صوری متأثر شود، از ایده‌های فلسفی او تأثیر پذیرفت. تأثیر شدید ایده‌های زیمل بر مانهایم، در بسیاری از آثار اولیه‌ی منتشر شده از او نمایان است. برای مثال در سال 1917، گروه لوکاچ مجموعه‌ای از سخنرانی‌ها و همایش‌های عمومی را با مضمون «مکتب آزاد مطالعات روح بشری» ترتیب داد و مانهایم را به مثابه سخنران افتتاحیه‌ی آن برگزید. در این سخنرانی، که مدتی بعد با عنوان «روح و فرهنگ» (1918) منتشر شد، تأثیر نوشته‌های زیمل درباره‌ی «تراژدی فرهنگ» و کتاب جان و صورت لوکاچ بر مانهایم مشهود است (Bailey, 1994). به اجمال‌ می‌توان گفت، زیمل از این ایده حمایت‌ می‌کرد که نسل کنونی روشنفکران باید جامعه را در بحران‌های ناشی از تزلزل‌های سیاسی هدایت کند.
مانهایم در سال 1918، دکترای فلسفه گرفت. رساله‌اش با عنوان «تحلیل ساختاری شناخت شناسی» (در سال 1922 در آلمان منتشر شد) ، بررسی ساختارهای اجتماعی و تنوع فکری است (Mannheim, 1952). در رساله‌ی دکترای مانهایم‌ می‌توان سرنخ‌هایی از توجه وی به مقوله‌ی شناخت یافت؛ موضوعی که بعدها به بررسی آن پرداخت. در این زمان، مجارستان درگیر انقلابی بود (در سال 1918) که به دست حامیان رژیمی سوسیالیست- بورژوا و به رهبری میهالی کارولی هدایت‌ می‌شد. اما در اوایل سال 1919، پس از مدت کوتاهی که از حکومت و به قدرت رسیدن ایشان‌ می‌گذشت، حزب کمونیست بلاکون جانشین آن شد. لوکاچ که به تازگی به حزب کمونیست پیوسته بود، توانست مانهایم را در دانشگاه بوداپست به تدریس گمارد (مربی فلسفه) . هر چند مانهایم اساساً فردی غیر سیاسی بود، دوستی و معاشرتش با لوکاچ وی را در نظر عموم متمایل به حزب کمونیست نشان‌ می‌داد. رژیم کون نیز عمر کوتاهی داشت و در میانه‌ی سال 1919، جای خود را به رژیم ضد انقلابی، فاشیست و یهودستیز آدمیرال میکلوش هورتی سپرد. از آن جا که مانهایم یهودی و مرتبط با حزب کمونیست بود، زندگی‌اش ناگهان در معرض خطری جدی قرار گرفت. او که در زندگی از امکان معاشرت با بسیاری از گروه‌های روشنفکری غالباً یهودی برخوردار بود، اکنون در معرض تهدید فاشیست‌ها قرار داشت.
مانهایم تا سال 1920 در مجارستان ماند. در این سال بود که پس از چندین توقف بین راه، سرانجام به دانشگاه‌ هایدلبرگ رفت. در این ایام بود که توجه خود را به حوزه‌ی جامعه شناسی معطوف ساخت. او تا این زمان خود را فیلسوف‌ می‌دانست. او با آشنایی با بسیاری از متفکران، افق‌های دید فکری خویش را وسعت بخشید. «فضای شکوفایی علمی در آلمان، بر او تأثیر گذاشت: در کلاس‌های درس مارتین ‌هایدگر فیلسوف شرکت جست، زیر نظر آلفرد وبر آموزش دید و از نوکانتی‌ها و ادموند هوسرل، بنیان گذار پدیدارشناسی، متأثر شد» (Farganis, 2000: 191). الفرد وبر، برادر ماکس وبر، که در سال 1921 به همراه همسر ماکس، مارینه، «گروه وبر» را تشکیل داده بودند، خود نیز دانش پژوهی برجسته بود که در مقام استاد مانهایم، جایگزین لوکاچ شد (Ritzer, 2000). مانهایم مشتاقانه به «گروه وبر» پیوست.
سال 1921 در زندگی شخصی مانهایم نیز اهمیتی بسیار یافت. در مارس 1921، با یولیشکا لانگ، دختری از خانواده‌ای بسیار ثروتمند از بوداپست ازدواج کرد. خانواده‌ی یولیشکا با این ازدواج موافق نبودند، زیرا نمی‌خواستند دخترشان با کسی ازدواج کند که کار چندان درآمدزایی نداشت. این زوج هم در بوداپست و هم در‌ هایدلبرگ هم دانشگاه بودند. یولیشکا که دکترای روان شناسی داشت، خود از تمایلات روشنفکرانه برخوردار بود. او همچنین در دانشگاه آمستردام به مقام استادی نائل شد. کارل، به ویژه (بعدها) در زندگی‌اش، تحت تأثیر همسرش به روان شناسی و روان کاوی علاقه مند شد. یولیشکا در تهیه‌ی مقاله‌های علمی به کارل کمک‌ می‌کرد و پس از مرگ وی ترتیب انتشار بسیاری از آثار او را داد. کارل و یولیشکا هرگز بچه دار نشدند.
مانهایم سال‌ها در مقام Privatdozent (مربی/ مدرس خصوصی) در دانشگاه ‌هایدلبرگ تدریس کرد. جالب آن که زیمل نیز در بیشترین دورانی که مشغول به کار دانشگاهی بود، در همین موقعیت حاشیه‌ای قرار داشت. در همین ایام بود که مانهایم فکر کرد زمان خوبی است برای این که درخواست تابعیت آلمان را بدهد و به این ترتیب، موفق به اخذ تابعیت آلمان شد. او در اوایل دهه‌ی 1920، با موفقیت چندین مقاله‌ی خود را منتشر کرد که از جمله عبارت بودند از: «مشخصه‌ی ممیزه‌ی دانش فرهنگی- جامعه شناختی» (1922)، که در آن از مارکس به سبب افتادن در دام تناقض‌های نسبی گرا، انتقاد کرد، «یک نظریه‌ی جامعه شناختی در خصوص فرهنگ و شناخت پذیری آن» (1924)، که در آن مارکس و رویکرد «اثبات گرایانه»‌اش به عرصه‌ی اجتماعی- اقتصادی را تحسین کرد، «تاریخ گرایی» (1924)، «مسئله‌ی جامعه شناسی شناخت» (1925)، که نخستین مباحثی بودند که وی صریحاً در حوزه‌ی جامعه شناسی شناخت طرح کرد و «تفسیر ایدئولوژیکی و جامعه شناختی پدیده‌ی فکری» (1926)، که در آن مانهایم دیگر با تلاش مارکس برای ارائه‌ی یک توضیح علّی از مقوله‌ی معنا موافق نبود (Bailey, 1994: Mannheim, 1952).
مانهایم در سال 1927، استاد جامعه شناسی و اقتصاد دانشگاه فرانکفورت شد و تا زمانی که نازی‌ها در سال 1933، او را اخراج کردند، در آن جا ماند. طی شش سالی که در فرانکفورت بود، برخی از مشهورترین آثارش، به خصوص ایدئولوژی و اتوپیا (1929) شکل گرفتند. در آن زمان مؤسسه‌ی مشهور تحقیقات اجتماعی در فرانکفورت (مکتب فرانکفورت) در همان ساختمان دانشکده‌ی جامعه شناسی دانشگاه فرانکفورت بود. مکتب فرانکفورت کانون جامعه شناسان برجسته‌ای، نظیر تئودور آدرنو و مارکس هورکهایمر بود که آرای ایشان در شکل‌گیری «نظریه‌ی انتقادی» بسیار راهگشا بودند. مانهایم از مواضع این متفکران در پشتیبانی از کمونیسم ناخشنود اما با مواضع ضدنازی ایشان همنوا بود. این نظریه‌پردازان «انتقادی» از این که مانهایم در برخورد با دنیای آکادمیک، نقش سیاسی فعال‌تری نداشت، ناخرسند بودند، اما کارل همواره سعی کرده بود از مشارکت فعالانه در امور سیاسی تا حدی فاصله بگیرد.
به هر رو، مانهایم در خلال سال‌هایی که در فرانکفورت زیست، بسیار شادمان بود. او که استاد بسیار محبوب و کلاس‌هایش همیشه مملو از دانشجو بود، از تدریس در یکی از لیبرال‌ترین دانشگاه‌های آلمان لذت‌ می‌برد.‌ می‌توان حدس زد که مانهایم بسیار متمایل بود که در فرانکفورت بماند، اما قدرت سیاسی عظیمی که به رهبری حزب نازی و شخص آدولف هیتلر، در ژانویه‌ی 1933 در آلمان بر سر کار آمد، مانع از این امر شد. مانهایم چون یهودی بود، از خطر قریب الوقوع وحشت داشت، و ظرف چند ماه به انگلستان گریخت. او در ماه مه 1933 وارد لندن شد و از قبل مطمئن بود که در مدرسه‌ی عالی اقتصاد لندن تدریس خواهد کرد و تا سال 1940، که به تابعیت انگلیس درآمد، یک پناهنده باقی ماند. از سال 1945 تا زمان مرگش (1947)، به مثابه استاد تمام وقت جامعه شناسی در مدرسه‌ی علوم سیاسی و اقتصادی لندن به تدریس پرداخت (Mannheim, 1936).
نقل مکان به انگلستان اهمیت زیادی در زندگی شخصی و زندگی علمی مانهایم داشت. مهاجرت از مجارستان به آلمان برای مانهایم چندان دشوار نبود، چرا که فرهنگ‌ها و فضاهای فکری این دو کشور به یک اندازه برانگیزاننده بودند و بنابراین برای یک تغییر موفقیت آمیز مانع چندانی ایجاد نمی‌کردند. اما رفتن به انگلستان، که به واقع جامعه‌ای ناشناخته برای مانهایم به حساب‌ می‌آمد، بسیار متفاوت بود. در آلمان، در سایه‌ی نازیسم، تنها دل مشغولی‌های علمی مانهایم به ایده‌های اتوپیایی و جامعه شناسی شناخت، که برای مشارکت در سازمان سیاسی جامعه طراحی شده بود، دیگر بیهوده و بی معنا به نظر‌ می‌رسید. تأثیر نقل مکان به انگلستان بر مانهایم به قدری شدید بود که بیشتر جامعه شناسان مانهایم «آلمانی» را از مانهایم «انگلیسی» متمایز‌ می‌دانند. «تا پیش از سال 1933، آثار مانهایم مبتنی بر اعتقاد به خیرگرایی ذاتی فرایند تاریخ بودند. نوشته‌هایش در حوزه‌ی جامعه شناسی شناخت بر این فرض بنا شده بودند که تاریخ در طی مراحل پیشرفت خود حامل حقیقت است» (Bailey, 1994: 61). اعتقاد مانهایم به این که جامعه به لحاظ تاریخی در حال پیشرفت است، با پیروزی‌های سیاسی هیتلر فروپاشید. او در ایدئولوژی و اتوپیا هشدار داده بود که انگیزش اتوپیایی بشر در حال از بین رفتن و در خطر نابودی است. او با مشاهده‌ی وقایع سال 1933 در آلمان، به این باور رسید که اتوپیا خیالی بیش نبود.
مانهایم «انگلیسی» ایده‌های مارکسیستی‌اش را رها کرد و به استقبال از جامعه شناسی دورکمی رفت که در آن به ثبات اجتماعی، برنامه ریزی دموکراتیک بازسازی جامعه ارزش داده‌ می‌شد. او در این ایام ندرتاً مقاله‌ای در نشریات دانشگاهی انگلستان به چاپ‌ می‌رساند و در عوض، روی چاپ کتاب‌هایش متمرکز بود. این کتاب‌ها عبارت بودند از: عناصر عقلانی و غیر عقلانی در جامعه‌ی معاصر (1934)؛ بشر و جامعه در عصر بازسازی (1940)؛ تشخیص درد زمانه‌ی ما (1944)؛ آزادی، قدرت و برنامه ریزی دموکراتیک (1950)؛ جُستاری درباره‌ی جامعه شناسی و روان شناسی اجتماعی (1952)؛ جستارهایی درباره‌ی جامعه شناسی و روان شناسی اجتماعی (1953)؛ جستاری درباره‌ی جامعه شناسی فرهنگ (1956)؛ و جامعه شناسی نظام پذیر (1957). سبک نگارش مانهایم «انگلیسی» «لطیف‌تر» شده بود و خواندن آثارش برای مخاطبان آسان‌تر شده بود. سرانجام، مانهایم پس از دوازده سال تدریس در لندن، در نهم ژانویه‌ی 1947، اندکی پس از پایان جنگ جهانی دوم، چشم از جهان فروبست.
منبع مقاله :
دیلینی، تیم؛ (1391)، نظریه‌های کلاسیک جامعه شناسی، ترجمه‌ی بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی، تهران: نشر نی، چاپ ششم.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.