قلمرو دل - سوز سخن ز ناله مستانه دل است
نويسنده:جواد محدثي
منبع:مجله پرسمان
منبع:مجله پرسمان
اگر دل، زنده مىشود، مرگ هم دارد و اگر «حيات قلب» يك نعمت است، «دلمردگى» هم آفتى است كه بايد درمانش كرد. آنان كه در پى عوامل «حياتبخش» براى قلب خويشند، بايد عوامل «مرگ دل» را هم بشناسند و از آنان پرهيز كنند. اين عوامل چيست؟ و... راه درمانش كدام است؟
«ذكر»، دل را زنده مىسازد، اما «غفلت»، آن را مىميراند.
«طاعت»، مايه حيات قلب است، ولى «معصيت»، مايه مرگ دل است.
اگر «توجه»، «تنبّه» و «بيدارى»، از نشانههاى دل زنده است، نسيان هدف و غفلت از آخرت و خوشىهاى هوسآميز هم دليل دلمردگى است. از همين رو خنده زياد، در زبان حضرت رسول، سبب مرگ قلب به شمار آمده است: «اياك و كثرة الضحك، فانه يميت القلب».1
فيض كاشانى نقل مىكند:
به ابراهيم ادهم گفتند: چرا دعا مىكنيم، اما مستجاب نمىشود؟ با آن كه خداى متعال فرموده است كه بخوانيد مرا، تا اجابت كنم شما را!
گفت: چون كه دلهايتان مرده است.
گفتند: چه چيزى دلها را ميرانده است؟
گفت: هشت خصلت؛ حق خدا را شناختيد، اما آن را بر پا نداشتيد و ادا نكرديد. قرآن خوانديد، ولى به حدود احكام آن عمل نكرديد. گفتيد رسول خدا را دوست مىداريم، اما سنت و روش او را ترك كرديد. گفتيد از مرگ بيم داريم، اما براى آن آماده نشديد. خداوند فرموده بود: «شيطان، دشمن شماست. او را دشمن خود بدانيد»، اما با گناهانتان با شيطان همكارى و همراهى كرديد. گفتيد: از آتش دوزخ مىترسيم، اما بدنهاى خود را در آن آتش افكنديد. گفتيد بهشت را دوست داريم، اما براى بهشت كارى نكرديد. چون از بسترهايتان برخاستيد، عيبهاى خود را پشت سرتان انداختيد، ولى عيبهاى مردم را جلوى خود قرار داديد. پس (با اين كارها) موجبات خشم پروردگارتان را فراهم ساختيد؛ چگونه دعايتان را مستجاب كند؟2
و راستى كه چنين است. اينها، يعنى خروج از حريم بندگى و به شوخى گرفتن عذاب، عقاب، بهشت و جهنم، و ايمان داشتن با زبان و مسلمان بودن به شعار و حرف. و مگر «مرگ دل» چيزى جز اينهاست؟
«گناه»، عامل مهم دل مردگى است.
دل بستن به دنيا، مصاحبت با نابخردان، مجادلههاى بيهوده، دوستى با دنيازدگان نيز از عوامل مرگ قلب است.
از رسول خدا صلىاللهعليهوآله روايت است:
چهار چيز، دل را مىميراند:
1- گناه روى گناه (تكرار گناه بدون توبه)،
2- با زنان، زياد بگو مگو كردن و هم سخن شدن،
3- با احمق و جاهل، جر و بحث كردنهاى بىثمر،
4- همنشينى با مردگان.
پرسيدند: يا رسول الله، مردگان كيانند؟
فرمود: هر ثروتمند خوشگذران و مترف3
اين پديده، يعنى مرگ دل و عوامل آن، در متون دينى مورد توجه خاص قرار گرفته و سخنان حكمتآميزى درباره آن نقل شده است.
مثلاً نشست و برخاست با انسانهاى گمراه، بىايمان و رويگردان از احكام الهى، يكى از اين عوامل است؛ مجالست با فرومايگان دونهمت و پولداران دنياطلب، عامل ديگرى است؛ بىتقوايى و كمبود ورع، عامل سوم. به تعبير اميرالمؤمنين على عليهالسلام: «من قلّ ورعه مات قلبه، و من مات قلبه دخل النّار؛4 هر كس ورع و پرهيزكارى اش كم شود، دلش مىميرد و هر كه دلش مرد، وارد آتش مىشود».
در مناجات سرور ساجدان چنين آمده است:
«... خدايا! گناهان، جامه خوارى بر من پوشانده است و دورى از تو لباس مسكنت و توانايى بر وجودم كشيده و جرم بزرگ، دلم را ميرانده است؛ پس اى آرزو و اميد من! با توبهاى از سوى خود، قلبم را زنده كن».5
با چنين دلى، چه بايد كرد، جز احياگرى؟ و قلب مرده را چه چيزى حيات مىبخشد، جز توجه به سرچشمه حيات و منبع نور؟ اين است كه در روايات، از معنويات به عنوان عامل حياتبخشى دلهاى مرده ياد شده و حكمت و بصيرت و موعظه و ياد قيامت و ذكر خدا و... عامل زندهساز دل معرفى گشته است.
همانگونه كه مجالست با دل مردگان بىفضيلت، روح را دچار تنگى نفس و جان را گرفتار زندانى بىدردى و بىاحساسى مىكند، هم نفس شدن با «انسان»ها نيز، افقهاى تازه كمال به روى دل مىگشايد و زندگىها را از حصار بسته «ماده انديشى» و «دنيانگرى» مىرهاند.
«فكر»، عامل ديگر حيات دل و جان است.
انديشه، پر و بال دل را در فضاى خوبىها و ايدهها و آرمانها به پرواز مىگشايد و قيد و بندها را از قلب باز مىكند. از اين رو امام حسن مجتبى عليهالسلام فرموده است: «عليكم بالفكر، فانّه حياة القلب البصير؛7 بينديشيد و سراغ تفكر برويد، كه آن، مايه حيات دل انسان بيناست»
در سخن ديگرى از حضرت امير، چنين آمده است:
«دلت را با موعظه زنده كن، قلبت را با ياد مرگ رام و متواضع گردان و چشم دلت را نسبت به فاجعههاى دنيا بصير ساز».8
در يكى از سخنان حضرت رسول صلىاللهعليهوآله نيز، «تذاكر علم» و گفتوگوهاى علمى و دانش آموختن، موجب زنده شدن دلها به شمار آمده است.9
اگر بستر قلوب را به زمينى تشبيه كنيم كه يا «آباد» است و يا «موات»، آن چه عمران و آبادانى سرزمين قلوب را فراهم مىآورد، چيزهايى از جنس همان دل است، يعنى خوف، ذكر، خشيت، دانش، ياد مرگ، پند، معرفت و....
و اگر بهار، فصل حيات طبيعت است، حيات دل و فصل رويش جانها هم هنگام تلاوت قرآن و انس با كلام الهى است و از همين رو مولاى متقيان، در توصيه به انس با كلامالله و تلاوت آيات وحى، آن را «بهار دلها» و «چشمه دانشها» معرفى مىكند: «... و فيه ربيع القلب و دنيا بيع العلم».10
همدمان با قرآن، حيات قلبى را مديون كلام الهىاند و غافلان از سخن وحى و مهجوران از قرآن كريم، دچار تيرگى درون و افسردگى جان و مردگى دل مىشوند و اين براى دورافتادگان از «چشمه حيات»، امرى طبيعى است.
همدمى با نيكان و نيكوكاران نيز، جان و دل را حيات مىبخشد.
در كلام امام على عليهالسلام آمده است: «لقاء اهل الخير عمارة القلب؛11 ديدار اهل خير، آبادانى دل است»
اگر شاعرى در يكى از سرودههايش، دل خود را گسسته از يك دلبند و دلخواه و بريده از پيامى از دلآرامى معرفى مىكند و شام بىفروغش را بىنشان از سحرگاه و محفلش را بدون گرمى و خاطرش را به الفت با مهرى يا ماهى، اين ثمره سيراب نساختن نهال دل از چشمه يقين و باور است و دل نسپردن به معنويات قدسى و حيات طيبه كه در سايه ذكر خدا و بندگى او پديد مىآيد؛ وگرنه به قول اقبال لاهورى:
جان را آبيارى كنيم تا به «حيات دل» برسيم.
عوامل دلمردگى
وقتى حيات دل، به بصيرت، ايمان، يقين و نور معرفت است، مرگ آن هم به جهالت، كفر، شرك و غفلت است.«ذكر»، دل را زنده مىسازد، اما «غفلت»، آن را مىميراند.
«طاعت»، مايه حيات قلب است، ولى «معصيت»، مايه مرگ دل است.
اگر «توجه»، «تنبّه» و «بيدارى»، از نشانههاى دل زنده است، نسيان هدف و غفلت از آخرت و خوشىهاى هوسآميز هم دليل دلمردگى است. از همين رو خنده زياد، در زبان حضرت رسول، سبب مرگ قلب به شمار آمده است: «اياك و كثرة الضحك، فانه يميت القلب».1
فيض كاشانى نقل مىكند:
به ابراهيم ادهم گفتند: چرا دعا مىكنيم، اما مستجاب نمىشود؟ با آن كه خداى متعال فرموده است كه بخوانيد مرا، تا اجابت كنم شما را!
گفت: چون كه دلهايتان مرده است.
گفتند: چه چيزى دلها را ميرانده است؟
گفت: هشت خصلت؛ حق خدا را شناختيد، اما آن را بر پا نداشتيد و ادا نكرديد. قرآن خوانديد، ولى به حدود احكام آن عمل نكرديد. گفتيد رسول خدا را دوست مىداريم، اما سنت و روش او را ترك كرديد. گفتيد از مرگ بيم داريم، اما براى آن آماده نشديد. خداوند فرموده بود: «شيطان، دشمن شماست. او را دشمن خود بدانيد»، اما با گناهانتان با شيطان همكارى و همراهى كرديد. گفتيد: از آتش دوزخ مىترسيم، اما بدنهاى خود را در آن آتش افكنديد. گفتيد بهشت را دوست داريم، اما براى بهشت كارى نكرديد. چون از بسترهايتان برخاستيد، عيبهاى خود را پشت سرتان انداختيد، ولى عيبهاى مردم را جلوى خود قرار داديد. پس (با اين كارها) موجبات خشم پروردگارتان را فراهم ساختيد؛ چگونه دعايتان را مستجاب كند؟2
و راستى كه چنين است. اينها، يعنى خروج از حريم بندگى و به شوخى گرفتن عذاب، عقاب، بهشت و جهنم، و ايمان داشتن با زبان و مسلمان بودن به شعار و حرف. و مگر «مرگ دل» چيزى جز اينهاست؟
«گناه»، عامل مهم دل مردگى است.
دل بستن به دنيا، مصاحبت با نابخردان، مجادلههاى بيهوده، دوستى با دنيازدگان نيز از عوامل مرگ قلب است.
از رسول خدا صلىاللهعليهوآله روايت است:
چهار چيز، دل را مىميراند:
1- گناه روى گناه (تكرار گناه بدون توبه)،
2- با زنان، زياد بگو مگو كردن و هم سخن شدن،
3- با احمق و جاهل، جر و بحث كردنهاى بىثمر،
4- همنشينى با مردگان.
پرسيدند: يا رسول الله، مردگان كيانند؟
فرمود: هر ثروتمند خوشگذران و مترف3
اين پديده، يعنى مرگ دل و عوامل آن، در متون دينى مورد توجه خاص قرار گرفته و سخنان حكمتآميزى درباره آن نقل شده است.
مثلاً نشست و برخاست با انسانهاى گمراه، بىايمان و رويگردان از احكام الهى، يكى از اين عوامل است؛ مجالست با فرومايگان دونهمت و پولداران دنياطلب، عامل ديگرى است؛ بىتقوايى و كمبود ورع، عامل سوم. به تعبير اميرالمؤمنين على عليهالسلام: «من قلّ ورعه مات قلبه، و من مات قلبه دخل النّار؛4 هر كس ورع و پرهيزكارى اش كم شود، دلش مىميرد و هر كه دلش مرد، وارد آتش مىشود».
در مناجات سرور ساجدان چنين آمده است:
«... خدايا! گناهان، جامه خوارى بر من پوشانده است و دورى از تو لباس مسكنت و توانايى بر وجودم كشيده و جرم بزرگ، دلم را ميرانده است؛ پس اى آرزو و اميد من! با توبهاى از سوى خود، قلبم را زنده كن».5
با چنين دلى، چه بايد كرد، جز احياگرى؟ و قلب مرده را چه چيزى حيات مىبخشد، جز توجه به سرچشمه حيات و منبع نور؟ اين است كه در روايات، از معنويات به عنوان عامل حياتبخشى دلهاى مرده ياد شده و حكمت و بصيرت و موعظه و ياد قيامت و ذكر خدا و... عامل زندهساز دل معرفى گشته است.
حياتبخش دلها
سرور زندهدلان، امير مؤمنان على عليهالسلام، انس، همدمى و حشر و نشر با انسانهاى با فضيلت را يكى از اسباب «حيات دل» مىشمارد: «معاشرة ذوى الفضائل حياة القلوب».6همانگونه كه مجالست با دل مردگان بىفضيلت، روح را دچار تنگى نفس و جان را گرفتار زندانى بىدردى و بىاحساسى مىكند، هم نفس شدن با «انسان»ها نيز، افقهاى تازه كمال به روى دل مىگشايد و زندگىها را از حصار بسته «ماده انديشى» و «دنيانگرى» مىرهاند.
«فكر»، عامل ديگر حيات دل و جان است.
انديشه، پر و بال دل را در فضاى خوبىها و ايدهها و آرمانها به پرواز مىگشايد و قيد و بندها را از قلب باز مىكند. از اين رو امام حسن مجتبى عليهالسلام فرموده است: «عليكم بالفكر، فانّه حياة القلب البصير؛7 بينديشيد و سراغ تفكر برويد، كه آن، مايه حيات دل انسان بيناست»
در سخن ديگرى از حضرت امير، چنين آمده است:
«دلت را با موعظه زنده كن، قلبت را با ياد مرگ رام و متواضع گردان و چشم دلت را نسبت به فاجعههاى دنيا بصير ساز».8
در يكى از سخنان حضرت رسول صلىاللهعليهوآله نيز، «تذاكر علم» و گفتوگوهاى علمى و دانش آموختن، موجب زنده شدن دلها به شمار آمده است.9
اگر بستر قلوب را به زمينى تشبيه كنيم كه يا «آباد» است و يا «موات»، آن چه عمران و آبادانى سرزمين قلوب را فراهم مىآورد، چيزهايى از جنس همان دل است، يعنى خوف، ذكر، خشيت، دانش، ياد مرگ، پند، معرفت و....
و اگر بهار، فصل حيات طبيعت است، حيات دل و فصل رويش جانها هم هنگام تلاوت قرآن و انس با كلام الهى است و از همين رو مولاى متقيان، در توصيه به انس با كلامالله و تلاوت آيات وحى، آن را «بهار دلها» و «چشمه دانشها» معرفى مىكند: «... و فيه ربيع القلب و دنيا بيع العلم».10
همدمان با قرآن، حيات قلبى را مديون كلام الهىاند و غافلان از سخن وحى و مهجوران از قرآن كريم، دچار تيرگى درون و افسردگى جان و مردگى دل مىشوند و اين براى دورافتادگان از «چشمه حيات»، امرى طبيعى است.
همدمى با نيكان و نيكوكاران نيز، جان و دل را حيات مىبخشد.
در كلام امام على عليهالسلام آمده است: «لقاء اهل الخير عمارة القلب؛11 ديدار اهل خير، آبادانى دل است»
اگر شاعرى در يكى از سرودههايش، دل خود را گسسته از يك دلبند و دلخواه و بريده از پيامى از دلآرامى معرفى مىكند و شام بىفروغش را بىنشان از سحرگاه و محفلش را بدون گرمى و خاطرش را به الفت با مهرى يا ماهى، اين ثمره سيراب نساختن نهال دل از چشمه يقين و باور است و دل نسپردن به معنويات قدسى و حيات طيبه كه در سايه ذكر خدا و بندگى او پديد مىآيد؛ وگرنه به قول اقبال لاهورى:
سوز سخن ز ناله مستانه دل است
اين شمع را فروغ ز پروانه دل است
مشت گليم و ذوق فغانى نداشتيم
غوغاى ما ز گردش پيمانه دل است
غافلترى ز مرد مسلمان نديدهام
دل در ميان سينه و بيگانه دل است12
اگر به فكر اين دل نباشيم، اگر حياتش را از بوستان علم و حكمت و معرفت فراهم نسازيم، اگر آن را رها در وادى غفلت و در كام اژدهاى نفس و ابليس و وسوسهگر سازيم، براى ما چه مىماند جز دلى مرده و پژمرده و افسرده؟اين شمع را فروغ ز پروانه دل است
مشت گليم و ذوق فغانى نداشتيم
غوغاى ما ز گردش پيمانه دل است
غافلترى ز مرد مسلمان نديدهام
دل در ميان سينه و بيگانه دل است12
جان را آبيارى كنيم تا به «حيات دل» برسيم.
پىنوشت
1- معانى الاخبار، ص 335.
2- محجة البيضاء، ج 5 ص 69.
3- اربع يمتن القلب: الذنب على الذنب و كثرة مناقشة النساء و مماراة الاحمق، تقول و يقول و لا يرجع الى خير، و مجالسة الموتى. فقيل له: يا رسول الله و ما الموتى؟ قال: كل غنى مترف (ميزانالحكمه، حديث 17023)
4- نهجالبلاغه، حكمت 349.
5- الهى! البستنى الخطايا ثوب مذلتى... (بحارالانوار، ج 91، ص 142).
6- غررالحكم، حديث 9769.
7- ميزانالحكمه، حديث 17031.
8- احى قلبك بالموعظه و ذلله بذكرالموت و بصّره فجائع الدنيا (نهج البلاغه، نامه 31).
9- كافى، ج 1، ص 41.
10- نهجالبلاغه، خطبه 176.
11- بحارالانوار، ج 74، ص 208.
12- كليات اقبال لاهورى، ص 16.