قلمرو دل - سوز سخن ز ناله مستانه دل است‏

اگر دل، زنده مى‏شود، مرگ هم دارد و اگر «حيات قلب» يك نعمت است، «دل‏مردگى» هم آفتى است كه بايد درمانش كرد. آنان كه در پى عوامل «حيات‏بخش» براى قلب خويشند، بايد عوامل «مرگ دل» را هم بشناسند و از آنان پرهيز كنند. اين عوامل چيست؟ و... راه درمانش كدام است؟
پنجشنبه، 16 اسفند 1386
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
قلمرو دل - سوز سخن ز ناله مستانه دل است‏
 قلمرو دل - سوز سخن ز ناله مستانه دل است‏
قلمرو دل - سوز سخن ز ناله مستانه دل است‏
نويسنده:جواد محدثي
منبع:مجله پرسمان
اگر دل، زنده مى‏شود، مرگ هم دارد و اگر «حيات قلب» يك نعمت است، «دل‏مردگى» هم آفتى است كه بايد درمانش كرد. آنان كه در پى عوامل «حيات‏بخش» براى قلب خويشند، بايد عوامل «مرگ دل» را هم بشناسند و از آنان پرهيز كنند. اين عوامل چيست؟ و... راه درمانش كدام است؟

عوامل دل‏مردگى‏

وقتى حيات دل، به بصيرت، ايمان، يقين و نور معرفت است، مرگ آن هم به جهالت، كفر، شرك و غفلت است.
«ذكر»، دل را زنده مى‏سازد، اما «غفلت»، آن را مى‏ميراند.
«طاعت»، مايه حيات قلب است، ولى «معصيت»، مايه مرگ دل است.
اگر «توجه»، «تنبّه» و «بيدارى»، از نشانه‏هاى دل زنده است، نسيان هدف و غفلت از آخرت و خوشى‏هاى هوس‏آميز هم دليل دل‏مردگى است. از همين رو خنده زياد، در زبان حضرت رسول، سبب مرگ قلب به شمار آمده است: «اياك و كثرة الضحك، فانه يميت القلب».1
فيض كاشانى نقل مى‏كند:
به ابراهيم ادهم گفتند: چرا دعا مى‏كنيم، اما مستجاب نمى‏شود؟ با آن كه خداى متعال فرموده است كه بخوانيد مرا، تا اجابت كنم شما را!
گفت: چون كه دل‏هايتان مرده است.
گفتند: چه چيزى دل‏ها را ميرانده است؟
گفت: هشت خصلت؛ حق خدا را شناختيد، اما آن را بر پا نداشتيد و ادا نكرديد. قرآن خوانديد، ولى به حدود احكام آن عمل نكرديد. گفتيد رسول خدا را دوست مى‏داريم، اما سنت و روش او را ترك كرديد. گفتيد از مرگ بيم داريم، اما براى آن آماده نشديد. خداوند فرموده بود: «شيطان، دشمن شماست. او را دشمن خود بدانيد»، اما با گناهانتان با شيطان همكارى و همراهى كرديد. گفتيد: از آتش دوزخ مى‏ترسيم، اما بدن‏هاى خود را در آن آتش افكنديد. گفتيد بهشت را دوست داريم، اما براى بهشت كارى نكرديد. چون از بسترهايتان برخاستيد، عيب‏هاى خود را پشت سرتان انداختيد، ولى عيب‏هاى مردم را جلوى خود قرار داديد. پس (با اين كارها) موجبات خشم پروردگارتان را فراهم ساختيد؛ چگونه دعايتان را مستجاب كند؟2
و راستى كه چنين است. اينها، يعنى خروج از حريم بندگى و به شوخى گرفتن عذاب، عقاب، بهشت و جهنم، و ايمان داشتن با زبان و مسلمان بودن به شعار و حرف. و مگر «مرگ دل» چيزى جز اينهاست؟
«گناه»، عامل مهم دل مردگى است.
دل بستن به دنيا، مصاحبت با نابخردان، مجادله‏هاى بيهوده، دوستى با دنيازدگان نيز از عوامل مرگ قلب است.
از رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏وآله روايت است:
چهار چيز، دل را مى‏ميراند:
1- گناه روى گناه (تكرار گناه بدون توبه)،
2- با زنان، زياد بگو مگو كردن و هم سخن شدن،
3- با احمق و جاهل، جر و بحث كردن‏هاى بى‏ثمر،
4- همنشينى با مردگان.
پرسيدند: يا رسول الله، مردگان كيانند؟
فرمود: هر ثروتمند خوشگذران و مترف‏3
اين پديده، يعنى مرگ دل و عوامل آن، در متون دينى مورد توجه خاص قرار گرفته و سخنان حكمت‏آميزى درباره آن نقل شده است.
مثلاً نشست و برخاست با انسان‏هاى گمراه، بى‏ايمان و رويگردان از احكام الهى، يكى از اين عوامل است؛ مجالست با فرومايگان دون‏همت و پول‏داران دنياطلب، عامل ديگرى است؛ بى‏تقوايى و كمبود ورع، عامل سوم. به تعبير اميرالمؤمنين على عليه‏السلام: «من قلّ ورعه مات قلبه، و من مات قلبه دخل النّار؛4 هر كس ورع و پرهيزكارى اش كم شود، دلش مى‏ميرد و هر كه دلش مرد، وارد آتش مى‏شود».
در مناجات سرور ساجدان چنين آمده است:
«... خدايا! گناهان، جامه خوارى بر من پوشانده است و دورى از تو لباس مسكنت و توانايى بر وجودم كشيده و جرم بزرگ، دلم را ميرانده است؛ پس اى آرزو و اميد من! با توبه‏اى از سوى خود، قلبم را زنده كن».5
با چنين دلى، چه بايد كرد، جز احياگرى؟ و قلب مرده را چه چيزى حيات مى‏بخشد، جز توجه به سرچشمه حيات و منبع نور؟ اين است كه در روايات، از معنويات به عنوان عامل حيات‏بخشى دل‏هاى مرده ياد شده و حكمت و بصيرت و موعظه و ياد قيامت و ذكر خدا و... عامل زنده‏ساز دل معرفى گشته است.

حيات‏بخش دل‏ها

سرور زنده‏دلان، امير مؤمنان على عليه‏السلام، انس، همدمى و حشر و نشر با انسان‏هاى با فضيلت را يكى از اسباب «حيات دل» مى‏شمارد: «معاشرة ذوى الفضائل حياة القلوب».6
همانگونه كه مجالست با دل مردگان بى‏فضيلت، روح را دچار تنگى نفس و جان را گرفتار زندانى بى‏دردى و بى‏احساسى مى‏كند، هم نفس شدن با «انسان»ها نيز، افق‏هاى تازه كمال به روى دل مى‏گشايد و زندگى‏ها را از حصار بسته «ماده انديشى» و «دنيانگرى» مى‏رهاند.
«فكر»، عامل ديگر حيات دل و جان است.
انديشه، پر و بال دل را در فضاى خوبى‏ها و ايده‏ها و آرمان‏ها به پرواز مى‏گشايد و قيد و بندها را از قلب باز مى‏كند. از اين رو امام حسن مجتبى عليه‏السلام فرموده است: «عليكم بالفكر، فانّه حياة القلب البصير؛7 بينديشيد و سراغ تفكر برويد، كه آن، مايه حيات دل انسان بيناست»
در سخن ديگرى از حضرت امير، چنين آمده است:
«دلت را با موعظه زنده كن، قلبت را با ياد مرگ رام و متواضع گردان و چشم دلت را نسبت به فاجعه‏هاى دنيا بصير ساز».8
در يكى از سخنان حضرت رسول صلى‏الله‏عليه‏وآله نيز، «تذاكر علم» و گفت‏وگوهاى علمى و دانش آموختن، موجب زنده شدن دل‏ها به شمار آمده است.9
اگر بستر قلوب را به زمينى تشبيه كنيم كه يا «آباد» است و يا «موات»، آن چه عمران و آبادانى سرزمين قلوب را فراهم مى‏آورد، چيزهايى از جنس همان دل است، يعنى خوف، ذكر، خشيت، دانش، ياد مرگ، پند، معرفت و....
و اگر بهار، فصل حيات طبيعت است، حيات دل و فصل رويش جان‏ها هم هنگام تلاوت قرآن و انس با كلام الهى است و از همين رو مولاى متقيان، در توصيه به انس با كلام‏الله و تلاوت آيات وحى، آن را «بهار دل‏ها» و «چشمه دانش‏ها» معرفى مى‏كند: «... و فيه ربيع القلب و دنيا بيع العلم».10
همدمان با قرآن، حيات قلبى را مديون كلام الهى‏اند و غافلان از سخن وحى و مهجوران از قرآن كريم، دچار تيرگى درون و افسردگى جان و مردگى دل مى‏شوند و اين براى دورافتادگان از «چشمه حيات»، امرى طبيعى است.
همدمى با نيكان و نيكوكاران نيز، جان و دل را حيات مى‏بخشد.
در كلام امام على عليه‏السلام آمده است: «لقاء اهل الخير عمارة القلب؛11 ديدار اهل خير، آبادانى دل است»
اگر شاعرى در يكى از سروده‏هايش، دل خود را گسسته از يك دلبند و دلخواه و بريده از پيامى از دل‏آرامى معرفى مى‏كند و شام بى‏فروغش را بى‏نشان از سحرگاه و محفلش را بدون گرمى و خاطرش را به الفت با مهرى يا ماهى، اين ثمره سيراب نساختن نهال دل از چشمه يقين و باور است و دل نسپردن به معنويات قدسى و حيات طيبه كه در سايه ذكر خدا و بندگى او پديد مى‏آيد؛ وگرنه به قول اقبال لاهورى:
سوز سخن ز ناله مستانه دل است‏
اين شمع را فروغ ز پروانه دل است‏
مشت گليم و ذوق فغانى نداشتيم‏
غوغاى ما ز گردش پيمانه دل است‏
غافل‏ترى ز مرد مسلمان نديده‏ام‏
دل در ميان سينه و بيگانه دل است‏12
اگر به فكر اين دل نباشيم، اگر حياتش را از بوستان علم و حكمت و معرفت فراهم نسازيم، اگر آن را رها در وادى غفلت و در كام اژدهاى نفس و ابليس و وسوسه‏گر سازيم، براى ما چه مى‏ماند جز دلى مرده و پژمرده و افسرده؟
جان را آبيارى كنيم تا به «حيات دل» برسيم.

پى‏نوشت‏

1- معانى الاخبار، ص 335.
2- محجة البيضاء، ج 5 ص 69.
3- اربع يمتن القلب: الذنب على الذنب و كثرة مناقشة النساء و مماراة الاحمق، تقول و يقول و لا يرجع الى خير، و مجالسة الموتى. فقيل له: يا رسول الله و ما الموتى؟ قال: كل غنى مترف (ميزان‏الحكمه، حديث 17023)
4- نهج‏البلاغه، حكمت 349.
5- الهى! البستنى الخطايا ثوب مذلتى... (بحارالانوار، ج 91، ص 142).
6- غررالحكم، حديث 9769.
7- ميزان‏الحكمه، حديث 17031.
8- احى قلبك بالموعظه و ذلله بذكرالموت و بصّره فجائع الدنيا (نهج البلاغه، نامه 31).
9- كافى، ج 1، ص 41.
10- نهج‏البلاغه، خطبه 176.
11- بحارالانوار، ج 74، ص 208.
12- كليات اقبال لاهورى، ص 16.





ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط