نگاهی به زبان سفرنامه ناصرخسرو

کتاب عزیزی بهانه شد تا به زبان «سفرنامه» نگاهی افکنده شود. اگرچه بهانه‌ی کیای منصوری چیزی دیگر بود: «حکیم ناصرخسرو قبادیانی، آن مرد دانشمند و شاعرِ آزاده سفرنامه ننوشته است.» ولی نامبرده درباره‌ی زبان هم
پنجشنبه، 9 مهر 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نگاهی به زبان سفرنامه ناصرخسرو
 نگاهی به زبان سفرنامه ناصرخسرو

 

نویسنده: دکتر رحیم مسلمانیان قبادیانی




 

کتاب عزیزی بهانه شد تا به زبان «سفرنامه» نگاهی افکنده شود. اگرچه بهانه‌ی کیای منصوری چیزی دیگر بود: «حکیم ناصرخسرو قبادیانی، آن مرد دانشمند و شاعرِ آزاده سفرنامه ننوشته است.» (1) ولی نامبرده درباره‌ی زبان هم اظهار عقیده کرده، چنان چه «بعضی لغات عربی با علامت جمع فارسی به کار رفته است: مانند سلطانان، عربان، زائران، حاجیان» (ص 28). «جمع مکسر عربی بار دیگر با نشانه‌ی جمع عربی یا فارسی جمع بسته شده است؛ مانند مواجبات، صناع‌ها» (همانجا).
باز «آنچه در سفرنامه بیشتر ذوق را می‌زند تکرار افعال و اسماء و ضمایر است در یک عبارت با فاصله‌ی کم، یا با فاصله‌ی یکی دو سطر» (همانجا). مؤلف، برای اثبات فکر خود حدوداً سی تکه نقل کرده که سه تکه‌ی نخستش این است: «آخر این ماه کسوف بود و حاکم زمان طغرل‌بیک محمد بود و بنای مدرسه‌ای فرموده بود»؛ «میان ری و آمل کوه دماوند است مانند گنبدی و آن را لواسان گویند. و گویند بر سر آن چاهی است که نوشادر از آنجا حاصل می‌شود. و گویند کبریت نیز» (همانجا). «از آنجا برفتم. رودی آب بود که آن را شاهرود می‌گفتند. بر کنار رود دیهی بود که خندان می‌گفتند. و باج می‌ستاندند جهت امیر امیران؛ و او از ملوک دیلمان بود. چون آن رود از این دیه بگذرد، به رودی دیگر پیوندد که آن را سپیدرود گویند؛ و چون هر دو رود به هم پیوندد، به دره‌ای فرو رود» (ص 29).
دو نکته را از این سخنان باید روشن کرد: جمع‌بندی و تکرار. در زبان تاجیکی، معلوم می‌گردد از همان روزگار پیشین، واژه‌های عربی نیز طبق دستور زبان خودمان جمع بسته می‌شوند. حتی جمع عربی را بار دیگر جمع می‌بندند (مشکلات‌ها، معلومات‌ها، تغییرات‌ها، الحان‌ها). فصلنامه فرهنگستان علوم تاجیکستان اخبارات علم‌های... نام دارد. در حالی که قاعده در فارسی معاصر برعکس است: واژه‌های خودی گاهی از روی دستور عربی جمع بسته می‌شوند، مانند: اتراک، اکراد، افاغنه، ارامنه، میادین...
ولی در مورد تکرار، مناسب است به جای ارزیابی مثال‌های مؤلف محترم تکه‌ای از نوشته‌ی خودِ او نقل شود، بدون تفسیر، و سپس اشاره‌ای باید کرد به نظر آن حکیم:
1. «از حیث شیوه‌ی نگارش، تاریخ بیهقی بیشتر موردنظر بوده و بعضی لغات و عبارات آن عیناً در سفرنامه به کار رفته است. مثلاً قدیم‌ترین منبعی که واژه‌ی «مشاهره» را به کار برده تاریخ بیهقی است. در سفرنامه چهار بار این لفظ به کار رفته است» (ص 26).

2. در شعر ز تکرارِ سخن باک نباشد، *** زیرا که خوش‌ آید سخنِ نغز به تکرار.

حالا، آن «بود» و «رود» و «گویند»ها گنده‌اند، یا این «به کار برده» و «به کار رفته است»ها؟ بهتر آن است که خود خواننده‌ی هوشمند گوید.
به هر حال، بهانه‌ای شد تا به زبان سفرنامه نگاهی افکنیم.
در گسترش و پاداری زبان دری در قلمروِ ایران‌زمینِ تاریخی و بیرون از آن، جایگاه بزرگانی، مانند رودکی، بلعمی، بوعلی، بیرونی، فردوسی، نظامی، سعدی، و... بس بزرگ است. در همین گروه حکیم ناصرخسرو قبادیانی نیز جایی شایسته دارد که سفرنامه می‌توان گواهی بر آن باشد.
بررسی سفرنامه از چندین نگاه ارزشمند است، و اما اینک نیت این است که تنها از یک سوی نظری کوتاه افکنده شود، از این پهلو که زبان و طرزِ بیانِ این کتاب ارزشمند با زبان زنده‌ی امروزی چه مناسبتی دارد.
در این کتابِ نفیس واژه‌هایی هستند که در زبان فارسی تاجیکی امروز هم در همان معنی کاربرد دارند، و اما در فارسی ایرانی (2) یا تغییر معنایی پیدا کرده‌اند و یا شکلی. به تأیید این معنی چند مثال می‌توان آورد.

1. بادِرِنگ (3) [bādiring]؛ امروز در ایران «خیار» [khiyār] می‌گویند. ناصرخسرو هم «خیار» - را ذکر کرده است (ص 93). ولی آن از بادرنگ تفاوت دارد، هم در حجم، هم در مزه: «روز سیوم دی ماهِ قدیم از سال چهارصد و شانزده عجم. این میوه‌ها و سپرغم‌ها به یک روز دیدم که ذکر می‌رود و هی هزه: گل سرخ، نیلوفر، نرگس، ترنج، نارنج، لیمو، مرکب، سیب، یاسمن، شاهپرغم، بهی، انار، امرود، خربوزه، دستنبویه، موز، زیتون، بلیله‌ی‌تر، خرمای‌تر، انگور، نیشکر، بادنجان، کدوی‌تر، ترب، شلغم، کرنب، باقلای‌تر، خیار، بادرنگ، پیاز‌تر، سیر‌تر، جَزَر (هویج)، چغندر» (ص 92-93).
«بهی» امروز هم همان، بهی است، اما در ایران «به» [beh] شنیده می‌شود.
2. «بسنده» [basanda]؛ به معنی کافی است: «حاکم گفته بود: حاجت نیست که این ساعت خود رومیان هر سال زر و مال می‌فرستند و راضی‌اند که لشکر ما نزدیک ایشان نرود و سر بسر بسنده است» (ص 71).
3. «خرپشته» [kharpushta]؛ شیروانی: «و همه بام‌های این مسجد به خرپشته پوشیده، همه نَجارت و نَقارت و مَنقوش و مَدهون کرده» (ص 14).
4. «دریچه» [darīcha]؛ درِ کوچک، پنجره. و اما «پنجره» در تاجیکی معنی به تمام دیگری دارد که در ایران آن را «نرده» می‌گویند: «آن خانه‌ای بزرگ است و در اندرون آن خانه‌ای دیگر است که گردِ او بر نتوان گشت. و چهار دریچه دارد که زیر آن گردِ خانه می‌گردند، و از هر دریچه قبر را می‌بینند» (ص 59).
5. «زورق» [zavraq]؛ کشتیِ کوچک، در فارسی معاصر «قایق» گفته می‌شود: «و آنجا نیز مسجد آدینه‌ای است، اما جِسر نیست، به زورق و مَعبر گذرند. و در مصر چندان کشتی و زورق باشد که به بغداد و بصره نباشد» (ص 94).
6. «غلتاندن» [ğaltāndan]؛ پرت کردن: «و مردم پوست گاو ببرند و بر (4) نوشادر کنند و از سر کوه بغلتانند که به راه نتوان فرود آوردن» (ص 5).
7. «کاریز» [kārez]؛ قنات، قنوات : «و قزوین را شهری نیکو دیدم، با رویی حصین و کنگره بر آن نهاده؛ و بازارهایی خوب؛ مگر آنکه آب در وی اندک بود، و منحصر به کاریزها در زیرزمین. [...] سه دسوار بر گردِ او کشیده، و کاریزی به میان قلعه فرو برده» (ص 7، 5). «کاریز» را در فارسی کنونی نیز به کار می‌برند، و گاهی آن را با پسوند عربی «‌ات» جمع هم می‌بندند. واژه «قنات» نیز یک بار در سفرنامه آمده است.
8. «کنده‌کاری» [kandakārī]؛ نجاری: «و این همه سنگ‌ها را کنده‌کاری و نقاشی خوب کرده، چنان که در چوب بدان نیکویی کم کنند» (ص 22).
9. «گسیل» [gusēl]؛ یعنی تا جایی همراهی کردن. در فارسی امروزه «بدرقه» گفته می‌شود. و اما این واژه در تاجیکی معنی فرستادن و تا پایان همراهی کردن را دارد: «و سلطان جامه‌ی کعبه می‌فرستاد به قرار معهود – که هر سال دو نوبت جامه‌ی کعبه بفرستادی – و این سال چون جامعه به راه قلزم گسیل کردند، من با ایشان برفتم» (ص 101-102).
10. نام نمازها را ناصرخسرو همان‌طوری به کار برده است که امروز هم در میان تاجیکان کاربرد دارد:
1. نماز بامداد (نماز صبح)؛
2. نماز پیشین (نماز ظهر)؛
3. نماز دیگر (نماز عصر)؛
4. نماز شام (نماز مغرب)؛
5. نماز خفتن (نماز عشاء).
11. در سفرنامه ترکیب‌هایی وامی خورند در فراورد هنوز هم زنده‌اند، مانند:

برآمدنِ آفتاب: «و سیم ایشان است که مدام در ماه رجب هر روز درِ کعبه بگشایند، بدان وقت که آفتاب برآید» (ص 135).
چراغ نهادن (که اکنون «چراغ ماندن» و «نوکچه گیراندن» هم می‌گویند): «مردم آن دیه [خطیره] آن مسجد و مزار را تعهد نیکو کنند، از پاک داشتن و چراغ نهادن و غیره» (ص 28).
آمدن گیرد، رفتن گیرد، زیادت شدن گیرد: «و چون آب کم آمدن گیرد، مردم بر پی آن می‌روند و آنچه خشک می‌شود زراعتی که خواهند، می‌کنند» (ص 70). «آن وقت آن پیر و یارانِ او بر دو طرفِ درِ خانه بایستند و حاج در رفتن گیرند، و در خانه در می‌روند، و هر یک دو رکعت نماز می‌کنند، و بیرون می‌آیند، تا آن وقت که نیمروز نزدیک آید» (ص 136). «و چون تمام ارتفاع گیرد، بتدریج جزر کند و فرونشستن گیرد، تا ده دوازده گز» (ص 158). «و چون آفتاب به سرِ سَرَطان رود، آبِ نیل زیادت شدن گیرد» (ص 69).
12. در سفرنامه واژه‌های بسیاری هستند که در «آن طرف» هنوز هم زنده‌اند و اما در «این طرف» یا فراموش شده‌اند و جایشان را واژه‌هایی دیگر گرفته‌اند، و یا با تغییراتی به کار می‌روند، از جمله:
آمیختن: مخلوط کردن؛ اِزار: شلوار؛ امرود: گلابی؛ اندیشه: بیم، اضطراب؛ باردان: ظرف حصیری؛ باریک: نحیف (عکس ضخیم)؛ بیگانه: غریب؛ پالیز: جالیز؛ پایتابه: مُچ پیچ؛ پُشته: تل، تپه؛ پشکل: سرگین گوسفند...؛ تُنُک: نفیس (عکس ضخیم)؛ تیز رفتن: سریع و تند رفتن؛ جامه: روپوش؛ جوز («چار مغز» هم گویند): گردو؛ چراغدان: جاچراغی؛ خاکناک: خاکی، خاک‌ آلوده؛ در حال: فوری، زود؛ سر بسر: برابر؛ فراغ: آسودگیِ؛ کَرَت: نوبت، مرتبه؛ کُرسی: صندلی؛ کَرَنب (اکنون: کرم): کلم؛ کندن: ویران کردن؛ گَنده: بدبوی، متعفن؛ گُنگ: لال؛ گَوْ، گاو؛ گورخانه: مقبره؛ ماندن: شبیه بودن، مانند بودن؛ نغز: نیکو؛ نیم مرده: نیم‌جان؛ یکباره: بتمام، کلی؛ یکلُخت: یکپارچه... .
از ویژگی‌های زبان تاجیکی، یکی دیگر این است که پیشوند «ب‍ـ.» [bi-] کمتر کاربرد دارد، همان طوری که هزار سال پیش بوده است. ناصرخسرو هم گاهی از آن خودداری کرده، چنان که در تکه‌ی بالا، هر دو مورد «پیوندد» گفته، نه «بپیوندد». جایی دیگر، به خاطرِ سبک‌تر شدنِ سخن، به جای «برو» تنها «رو» می‌گوید: «حاکم از آن خبر داشت، رکابداری از آنِ خود نزدیکِ او فرستاد، و نشان داد که بدان حُلیَت و صورت مردی در جامعِ بیت‌المقدس نشسته است، نزدیکِ وی رو، بگو که حاکم مرا نزدیکِ تو فرستاده است و می‌گوید...»
سفرنامه نشان می‌دهد که خاستگاه زبان دری (یا پارسی دری)؛ در واقع هم «آن طرف» یعنی فرارود و دستِ چپِ همان رود، یعنی آمو بوده است – سرزمینی که در روزگار باستان بخشی از ایرانشهر تاریخی بشمار می‌آمده.
اینک ناصرخسرو در تبریز معنی بعضی واژه‌های دری را به قطران می‌فهماند، درستی همین گفته را روشن‌تر می‌کند: «در تبریز قطران نام شاعری را دیدم. شعری نیک می‌گفت، اما زبان فارسی نیکو نمی‌دانست. پیش من آمد، دیوان منجیک و دیوان دقیقی بیاورد و پیش من بخواند و هر معنی که او را مشکل بود از من بپرسید، با او بگفتم، و شرح آن بنوشت» (ص 9).
تاکنون در آن سامان زنده ماندنِ خیلی از واژه‌ها و ترکیب‌های نغز و شیرین، چیزهایی از ابزار دستوری زبان فکرِ بی‌اساسی را (5) باطل می‌کنند که فارسی را به فرارود سربازان ایرانی برده‌اند، سربازانی که زیر فرماندهی عرب‌ها، کشورگشایی می‌کردند.
برداشت مهمی که از مطالعه‌ی آثار ادبی و علمی سده‌های 4 و 5 به دست می‌آید، این است: اگر با استفاده از نیروهای فرهنگی ایران و افغانستان و تاجیکستان، مشترکاتِ زبانی مورد بررسی علمی قرار بگیرند، ویژگی‌های کارساز آشکار خواهد شد و در آن حال راه کاربردی گسترده باز خواهد گشت. این کار، بی‌گمان در توانمندیِ زبانمان خواهد افزود.

پی‌نوشت‌ها:

1. فیروز منصوری. نگاهی نو به زبان سفرنامه‌ی ناصرخسرو. تهران: چاپخش، 1372، ص 19.
2. اصطلاحات «فارسی تاجیکستان» و «فارسی ایران» که بعضی‌ها می‌خواهند جایگزین کنند، ناصحیح می‌نماید.
3. سفرنامه‌ی ناصرخسرو قبادیانی، به کوشش دکتر محمد دبیر سیاقی. تهران، زوار، 1373. همه اقتباس از همین کتاب است.
4. شاید «پُر» باشد.
5. چنانچه نک: ایران کلباسی. فارسی ایران و فارسی تاجیکستان. – تهران، 1374، ص 29: دانشنامه‌ی ادب فارسی، ج 1: آسیای مرکزی. تهران، 1375، ص 111.

منبع مقاله:
مسلمانیان قبادیانی، رحیم؛ (1383)، پارسی دری، تهران: امیرکبیر، اول.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما