نخستین یادکردها از خضر در کتب تاریخ و تفسیر

شاید قدیم‌ترین مورخ مسلمانی که از خضر نام برده، محمدبن حبیب بصری (م 245) باشد که می‌گوید: و از فرزندان العیص‌بن اسحق یکی هم خضر است که نام او خضرون‌بن عمیایل بن فلان‌بن العیص است.
دوشنبه، 13 مهر 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نخستین یادکردها از خضر در کتب تاریخ و تفسیر
 نخستین یادکردها از خضر در کتب تاریخ و تفسیر

 

نویسنده: احمد مهدوی دامغانی




 

شاید قدیم‌ترین مورخ مسلمانی که از خضر نام برده، محمدبن حبیب بصری (م 245) باشد که می‌گوید:
و از فرزندان العیص‌بن اسحق یکی هم خضر است که نام او خضرون‌بن عمیایل بن فلان‌بن العیص است. (1)
و پس از او ابن قتیبه (م275) از خضر چنین سخن می‌گوید:
نام خضر بلیا پسر مَلکان پسر فالغ پسر... پسر سام پسر نوح است و پدرش پادشاهی سخت بزرگ بود. (2)
ابوجعفر طبری (م310) اولاً به اختصار و سپس به تقریب همانچه را که در تفسیر خود آورده است و پس از این بدان اشاره خواهد شد، در تاریخ هم می‌آورد.
مقدسی (م بعد از 355) در البدء‌والتاریخ نام خضر را ایلیا (3) و از قول وهب‌بن منّبه همان را که ابن قتیبه نیز گفته، و از قول راوی دیگری او را ارمیا پسرِ عامیل (4) و به استناد سخن ابن عباس نام او را اَلیَسَع ضبط می‌کند و با اعتماد به قول راویان دیگر او را پسر خاله‌ی اسکندر ذوالقرنین می‌شمارد. (5)
اما دینوری (م281) و یعقوبی (م284) و حمزه‌ی اصفهانی (م بعد از 331) و مسعودی (م بعد از 346) در اخبارالطوال و تاریخ یعقوبی و سنی ملوک الأرض و الأنبیاء و مروج‌الذهب و أخبارالزمان و التنبیه والاشراف مطلقاً نامی از خضر نبرده‌اند.
اساساً آن چنان شرح و بسطی که در کتب سیر و تراجم و تفاسیر و خصوصاً در کتب تصوف درباره‌ی خضر داده شده است، در کتب تاریخ ملحوظ نگردیده است.

در میان کتب تراجم و تفاسیر ظاهراً قدیم‌ترین آن تاریخ مدینه‌ی دمشق ابن عساکر (م 571) است که به نحو بسیار مشبعی درباره‌ی خضر تتبع کرده است و بیست صفحه (6) از کتاب خود را بدو اختصاص داده است و در آن روایات و حکایات افسانه مانند و غیر قابل قبول و خیالبافی‌های شگفت‌انگیز گنجانیده است به نحوی که مصحح کتاب می‌گوید:

بیشترین این حکایات از ناحیه‌ی راویان حٌقه‌باز و دروغ پرداز و واضعان حدیث بر سر زبانها افتاده است.
او از ابن عساکر بسیار متعجب می‌شود که چگونه چُنو مرد متتبّع فاضلی چنان اراجیف و افسانه‌ها را در کتاب گرانقدر خود جمع‌آوری کرده است و می‌افزاید که درباره‌ی خضر علما فراوان اختلاف دارند و مؤلّفانی درباره‌ی او تألیف کرده‌اند و از جمله ابوالفرج عبدالرحمن‌بن الجوزی (م 597) کتابی به نام عُجالة المنتظِر لشرح حال الخَضر فراهم آورد و سپس آن را در بیست‌ و دو ورقه مختصر ساخت و در آغاز آن چنین می‌گوید:
پرسشهای مردمان عامی درباره‌ی زندگانی خضر پی در پی می‌رسد و با آنکه مکرّر در مکرّر پاسخ داده‌ام که عنوان کردن چنان پرسشها زشت و ناپسند است. با این همه از آنجا که می‌بینم مردی که سماع حدیث هم کرده است، احادیثی باطله و ساختگی را گرد هم آورده، تا به خیال خود زنده بودن خضر را در این زمان به اثبات برساند و می‌بینم گروهی که خود را از پارسایان و زاهدان می‌شمارند نزد مردم عوام ادعای دیدار با خضر می‌کنند، و یکی از اصحاب من مرا گفت چه می‌شد که بیهودگی و بی‌پایگی این دعاوی را در رساله‌ای روشن می‌ساختی زیرا سخن تو بیش از سخنان و دعاوی دیگران مسموع و مقبول است؛ از این رو بر آن شدم که کتاب مفصّلی بنگارم و چنین کردم. از من خواسته شد که آن را مختصر کنم و اینک آن را ملخّصاً و مختصراً به شما خواننده هدیه می‌کنم.
سپس ابن جوزی چنین می‌گوید:
بدان - خدای توفیقت دهاد- که گرفتاری در چنین موضوعات و مسائل را سه جهت و سبب است: نخستین آن نادانی و بی‌خبری از روایات منقوله است، گروهی بسیار و جمعی بی‌شمار را می‌بینی که چیزی را به خیال خود با سند [ی که صحت آن مسلم نیست] روایت می‌کنند و رأی و اعتقاد خود را بر آن پایه استوار می‌سازند بدون آنکه درستی و نادرستی آن روایت را بشناسند، و این بیماریی است که امروزه دامنگیر اکثریت عالمان در هر رشته و فنی ازعلوم گردیده است و تا به یکی‌شان اعتراضی کنی، رگ گردن کلفت می‌کند و می‌گوید «من خود این را از راوی معتبری شنیده و سماع کرده‌ام [یعنی تلقی حدیث کرده‌ام] و نزد من اسنادش مسلم و معلوم است.» و چه بسیار از این طریق در حدیث رسول‌الله (صلی الله علیه و آله و سلم) چیزهائی داخل کرده‌اند که جزو حدیث نیست تا چه رسد به چنین موضوعاتی. (7)
دومین سبب بروز و شیوع این نحوه روایات، سلامت نفس و خوشباوری و بی‌خبری بسیاری از نیکمردان است که گاه تصور می‌کنند که شخصی (شبحی) را دیده‌اند که ناگهان ناپدید شده است یا به خیال خود از آن شخص (شبح) کرامتی مشاهده کرده است، و از طرفی از بسیاری از مردمان شنیده است که آنها می‌گویند ما خضر را دیده‌ایم و خضر زنده است، چه بسا یکی از آنان به راستی شخصی را که به نام خضر بوده است ملاقات کرده، و او را خضرِ موسی (علیه السلام) پنداشته است و یا بسا که یکی از مردمان اهریمن صفت، یکی از شیاطین اِنس و جن (8) به او می‌رسد و می‌گوید من خضرم و خود را نیکو سیرت و پارسا می‌نمایاند و آن ساده‌دلی که به او رسیده نیز چون از نیکان و پارسایانست سخن او را می‌پذیرد. سبب سیّم این بلیّه، حُبّ شهرت و بلندآوازگی است که این آفت ویژه‌ی فریبکاران و شیّادان است و یکی از ایشان می‌گوید که من خضر را ملاقات کرده‌ام و بدین وسیله برای خود آبرو و وجهه‌ای در میان مردم عوام دست و پا می‌کند. و این دسته عمداً ژنده‌پوشی می‌کنند و پوشاکی کم بها بر تن دارند که مردمان آنان را زاهد بشناسند و به دیده‌ی احترام بر آنان بنگرند، و نیز به آراستگی تن و بدن خود اهمیت نمی‌دهند تا مردم آنان را پرهیزکار و خداترس بشمارند، ولی اینان هیچگاه تن به سختی عبادت نمی‌دهند چرا که تعبد و تعهد اعمال عبادی پُررنج و زحمت است، اما ادّعای زهد و پرهیزکاری سهل و آسان. من [ابن جوزی] در کتاب خود به نام تلبیس ابلیس مردم و خوانندگان را از آنان سخت برحذر داشته‌ام.
سپس می‌گوید:
بهترین دلیل بر اینکه خضر در این دنیا نمانده و باقی نیست، قرآن مجید حمید و حدیث‌های مورخ اجماع اهل منقول و معقول مسلمین است. سخن حق تعالی در قرآن این است که (وَ مَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ الْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ‌) (9) (انبیاء: 34) اگر ماندن در این دنیا برای خضر ادامه می‌یافت و تا روز بازپسین زنده می‌ماند او جاودان و خالد می‌بود و این برخلاف آیه‌ی کریمه‌ی شریفه است. و اگر در مقام معارضه بگوئی پس هامه پسر هیم و زریب پسر برثملا، دو سالخورده‌‌ی دراز عمر، چه می‌شود، می‌گویم سخن درباره‌ی‌ وجود آنان سخنی محال است و ما آن سخن و حدیث را در الاحادیث‌الموضوعة آورده‌ایم و فقط آنان که دانش تشخیص حدیث درست را از نادرست ندارند، چنان حدیثی را روایت می‌کنند. و گیرم که آن حدیث فرضاً درست باشد، آن دو تاکنون قطعاً مرده‌اند. اما اگر درباره‌ی هاروت و ماروت و ابلیس بگویی که تا روز بازپسین زنده‌اند باید دانسته باشی که آنان از جمله‌ی بشر و فرزندان آدم نیستند. مضاف بر آنکه نصّ قرآن مجید حاکی و حاکم بر جاودانگی آنان است. اما ابطال ادعای جادودانگی خضر بر مبنای نقل به موجب احادیث صحیحه‌ای است که در صحیحین (10) و مسند امام احمد وارد شده، و این احادیث ریشه و دنباله‌ی هر ادعائی را دائر بر زندگانی جاوید خضر می‌زند و آن را باطل و بیهوده می‌شمارد. (11)
پس از ابن عساکر که به شرحی که گذشت طول و تفصیل در ترجمه‌ی خضر می‌دهد، شیخ‌السلام ابن حجر عسقلانی در کتاب مستطاب الاصابة فی تمییزالصحابة ترجمه‌ی خضر را به شرح و با نقل و نادرست شناختن برخی مطالب تاریخ دمشق بیان می‌فرماید، در حالی که نه ابن عبدالبر در الاستیعاب و نه ابن قانع بغدادی (م 351) در معجم‌الصّحابة و نه ابن‌اثیر در اُسدالغابة و نه ذهبی در تجرید أسماءالصحابة از او نامی نمی‌برند و حتی ذهبی می‌گوید: «خضر (علیه السلام): ابن صلاح در تخریجِ یکی از احادیثی که اسنادش باطل است، مدعی شده که خضر به ملاقات پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نائل شده است.» (12) باری ابن حجر چنین آغاز سخن می‌فرماید:
خضر یار و همراه موسی (علیه‌السلام): در نژاد و تبار او و پیغمبر بودن او و درازی عمر او و اینکه او هم چنان زنده مانده است و اینکه بر فرض زنده ماندن تا زمان رسول‌اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و زنده ماندن او پس از آن حضرت و اینکه او را بنابر قولی می‌توان از صحابه شمرد اختلاف است. گو اینکه هیچ یک از قدمای ارباب تراجم را نمی‌شناسم که او را صحابی معرفی کرده باشند. با اینکه بسیاری‌شان به استناد بعضی اخبار به عمر دراز و بقای او قائلند، از این رو بر آن شدم که هر خبری که تاکنون از او به من رسیده است در این کتاب گرد آورم و صحیح را از سقیم و درست را از نادرست بازنمایم.
سپس ابن حجر آنچه را که راجع به خضر باید بگوید به شش باب مبوّب می‌فرماید که عبارتست از: 1) در نسب او؛ 2) درباره‌ی پیامبری او؛ 3) درباره‌ی عمر دراز او و چرائی این کار؛ 4) درباره‌ی آنانکه بر آنند که خضر مرده است؛ 5) درباره‌ی اخباری که حاکی از آنست که خضر در زمان پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) زنده بوده و تاکنون نیز زنده است؛ 6) و باب ششم که از همه‌ی ابواب مفصّلتر است درباره‌ی اینکه خضر پس از پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) باقی مانده و کسانی که گفته‌اند او را دیده و با او سخن گفته‌اند. سپس در هر مورد به نحوی‌ مشبع اقوال و احادیث و روایاتی که خود ابن حجر صدی نود آن را سست و بی‌پایه و به تعبیر خود واهی می‌شمارد، نقل می‌فرماید. ظاهراً قصد ابن حجر از این تطویل و اسهاب، تردید و تشکیک در صحت آن اقوال و احادیث و روایات است و بس؛ و گرنه چُنو مرد بزرگی داستانهائی که به قصص هزار و یک شب می‌ماند در چنان تألیف منیفی نمی‌آورد.

پی‌نوشت‌ها:

1. المحیّر، ص 289.
2. المعارف، ص 42.
3. آفرینش و تاریخ (ترجمه‌ی البدء والتاریخ)، ترجمه‌ی استاد دکتر شفیعی کدکنی، ج1، ص409.
4. همان، ج1، ص 456.
5. همان، ج1، ص 458.
6. از ص 141 تا 161 جلد پنجم چاپ روضةالشام در سال 1332 قمری به تصحیح شیخ عبدالقادر بدران.
7. که نه از اصول دین است و نه از فروع دین و نه از سنن.
8. اصطلاح قرآنی متّخذ از کریمه‌ی 112 سوره‌ی مبارکه‌ی انعام.
9. هیچ مردم را پیش از تو پایندگی و جاودانگی ندادیم ایدر که تو بمیری و ایشان جاودان مانند. (ترجمه‌ی آیات مبارکات در سراسر رساله، از کشف‌الاسرار میبدی است.)
10. صحیح بخاری و صحیح مسلم.
11. تاریخ ابن عساکر، ج5، ص 157، 158.
12. تجرید أسماءالصحابة، ج1، ص160.

منبع مقاله :
مهدوی دامغانی، احمد، (1386)، رساله درباره‌ی خضر (ع)، تهران: نشر کتاب مرجع، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما