نوشتن یعنی فاش كردن خویشتن به حد افراط؛ آن بیشترین خودافشایی و تسلیم، كه در آن انسان، به هنگام سروكار داشتن با دیگران، احساس خواهد كرد كه خود را از دست داده است و بنابر این، از آنجا تا زمانی كه حواسش جمع است، در لاك خود فرو میرود- چون هركسی دوست دارد تا وقتی زنده است واقعاً زندگی كند- حتی آن درجه از خودافشایی و تسلیم هم برای نوشتن كافی نیست. نوشتنی كه از قسمتهای سطحی وجود آدمی تراوش میكند- وقتی راه دیگری وجود نداشته باشد و چاههای عمیقتر خشك شده باشند- هیچ است، و زمانی كه هیجانی واقعیتر آن سطح را بلرزاند فرو میریزد. به همین دلیل است كه آدمی هیچ گاه نمیتواند هنگام نوشتن به اندازه كافی تنها باشد. سكوت اطراف آدم در موقع ننوشتن كفایت نمیكند و حتی شب هم به اندازه كافی شب نیست. به همین دلیل هیچ گاه وقت كافی در اختیار انسان نیست، چون جادهها طولانی هستند و گمراه شدن هم آسان، حتی زمانی پیش میآید كه آدم به وحشت میافتد و آرزو میكند- حتی بدون اجبار و وسوسهای خاص- به عقب فرار كند... اغلب فكر كردهام بهترین شكل زندگی برای من نشستن در درونیترین اتاقك یك سرداب بزرگ دربسته، با نوشتافزار و یك چراغ خواهد بود. غذا آورده شود و همیشه دور از اتاق من و بیرون از دورترین درِ سرداب گذاشته شود. راه رفتن لازم برای رسیدن به غذا، با زیرجامه، و از زیر سقفهای قوسی شكل، تنها ورزش من خواهد بود. بعد به پشت میزم برگردم، به آرامی و سر فرصت مشغول خوردن شوم و بلافاصله شروع به نوشتن كنم. آن وقت چه نوشتنی خواهم كرد! از چه عمقی بیرونش خواهم كشید! بدون زحمت! چون تمركز كامل زحمتی نمیشناسد. تنها ناراحتی این خواهد بود كه طاقت ادامه دادنش را برای مدتی طولانی نداشته باشم. (نامه...، صص 244 و 245)
كافكا «نقب» را یك سال پیش از مرگ خود نوشت. این اثر در فهرست مجموعه داستانهایی قرار دارد كه شخصیتهای اصلی آنها، كه در معرض تهاجم یا تهدید قرار گرفتهاند، در گریز از سرنوشتی محتوم به هر دری میزنند. علاوه بر این، شخصیت اصلی «نقب» یك حیوان است. (1) البته كافكا در تعدادی از داستانهای خود از شخصیتهای حیوانی استفاده میكند. «نقب»، «حیوان دورگه»، «گزارشی برای یك آكادمی»، «كركس»، «یوزفینه آوازخوان، یا مردم موش» و «پژوهشهای یك سگ» از جمله داستانها و تمثیلاتیاند كه حیوان، شخصیت اصلی آنهاست. والتر بنیامین یادآوری میكند كه این حیوانات بازتابهایی از شخصیت خود كافكا به شمار میآیند كه فرصت و امكان حضور یافتهاند. (2) آنها به قلمروی تسخیرناپذیر تعلق دارند. ژیل دلوز و فلیكس گوتاری معتقدند كه این حیوان شدگی (animal-becoming) در آثار كافكا از نیرویی خلاق برخوردار است: حیوانشدگی، پاسخ و واكنشی به نیروهای شرور، مهاجم، و مزاحم است؛ پاسخی است به روزمرگی سطحی و تهوعآور زندگی در یك جامعه بوروكراتیك. (3)
در صورت پذیرش دیدگاه دلوز و گوتاری در باب حیوانشدگی، نظر والتر بنیامین در مورد حیوانات موجود در آثار كافكا، جلوهای دیگر مییابد. در این صورت، حیوانِ ارائه شده در «نقب» را میتوان كنایهای از خود كافكا دانست كه فاصلهگیری از هیاهوی روزمره را نیز برای نویسندگی كافی نمیداند. او چیزی فراتر از این شرایط را جستجو میكند. به نظر كافكا «سكوتِ اطراف آدم در موقع نوشتن كفایت نمیكند و حتی شب هم به اندازه كافی شب نیست.» مأمن او برای نویسندگی «درونیترین اتاقك یك سرداب بزرگ دربسته» است. این سرداب بزرگ دربسته در نقب بنا میشود. جایی كه شخصیت اصلی (حیوان- نویسندهای سختكوش) با تلاشی شگرف و پایانناپذیر در دل زمین هزارتویی قلعهوار بنا میكند و در آن جای میگیرد:
... هزارتوی كوچكی از راهروها آنجا تعبیه كردهام؛ آنجا بود كه نقبم را آغاز كردم، هنگامی كه هیچ امیدی نداشتم كه هرگز آن را بر وفقِ نقشههایم كامل گردانم؛ من، هوس هوس، در آن گوشه آغاز كردم؛ و این بود كه نخستین شادیام در كار آنجا در نقبی هزارتو ارضایی فراوان یافت. (مجموعه داستانها، ص388)
صفحات متعددی از این داستانِ حدوداً چهل صفحه ای، به توصیف دقیق ساختمان نقب و طراحی پیچیده آن اختصاص دارد. درواقع، این هزارتو زیستگاهی است كه شخصیت اصلی را از خطرات جهان بیرون محافظت میكند. اما داستان «نقب»، اضطراب و دغدغه مدام شخصیت اصلی را نیز از یورش محتمل غریبهها به درون نقب نشان میدهد. در واقع، بخش عمدهای از داستان «نقب» شرح دقیق این دغدغه هاست:آیا به منزلهی صاحب نقب، امیدوار بودم كه در موقعیت نیرومندتری از هر دشمنی كه از قضا نمایان می شد باشم؟ ولی به سادگی به حكمِ مالك این بنای آسیبپذیر بزرگ بودن، آشكارا در برابر هر حمله جدی بیدفاعم. شادی تملكِ آن ضایعم كرده است، آسیبپذیریِ نقب، آسیبپذیرم كرده است؛ هر زخمی به آن آسیبم میزند، انگار خودم ضربه خوردهام. دقیقاً همین است كه میبایست پیشبینی كرده باشم؛ به جای اندیشیدن به دفاع خودم و بس- و چقدر سرسری و بیهوده حتی آن را انجام دادهام- میبایست به دفاع از نقب اندیشیده باشم. مهمتر از همه، میبایست تدارك آن را میدیدم كه قسمتهایی از نقب را، هر شماره ممكنی از آنها را، از قسمتهای در معرضِ خطر چون مورد حمله قرار بگیرند جدا كنم... (مجموعه داستانها، ص 414)
در اینجا شخصیت اصلی داستان را میتوان كنایهای از هنرمند معاصر دانست و هزارتویش را خلوتگاه او برای خلق اثر هنری. در این صورت، هراس پایانناپذیر شخصیت اصلی به این معناست كه هنرمند معاصر را هیچ پناهگاه امنی نیست. وحشت از جهان بیرون، شخصیت اصلی را به دهلیز درون میكشاند. تهدیدات احتمالی نیز مأمن او را به تزلزلی مدام دچار میكند. ظاهراً شخصیتهای داستانی كافكا در هیچ مكان و زمانی به آرامش نمیرسند.
پینوشتها:
1.طرح این نوع شخصیتها از ابداعات كافكا نبوده است. بسیاری از نویسندگان ماقبل و مابعد او به این نوع شخصیتپردازیها پرداخته اند. مثلاً داستایفسكی در یادداشتهای زیرزمینی. اما در «نقب» دایرهی تكگویی كاملاً بسته است. راوی نقب حتی با مخاطب تخیلی هم تعاملی ندارد. هیچ مخاطبی جز اضطراب و وحشتِ درون وجود ندارد. داستان با همین اضطراب و گریز و در همین وحشت هولناك ناتمام میماند.
2.Walter Benjamin,Franz Kafka:On the Tenth Anniversary of His Death,p.132
3. Ronald Bogue,Deleuze:on Literature,p.77
حاجیمحمدی، بهروز، (1393)، شخصیتهای اصلی در آثار كافكا، تهران: انتشارات ققنوس، چاپ اول