آشنایی با ماری کوری

«ماری‌کوری» دانشمندی بزرگ بود و خدمت فوق‌العاده‌ای به علم کرد. او در کشوری ستمدیده متولّد شد؛ کشوری که از سال‌های قبل، فشار و اختناق سراسر آن را فرا گرفته بود. شما نمی‌توانید شرایطی را که «مانیا اسکلودووسکا» در آن
شنبه، 18 مهر 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آشنایی با ماری کوری
 آشنایی با ماری کوری

 

نویسنده: جمعی از نویسندگان




 

مقدمه

«ماری‌کوری» دانشمندی بزرگ بود و خدمت فوق‌العاده‌ای به علم کرد. او در کشوری ستمدیده متولّد شد؛ کشوری که از سال‌های قبل، فشار و اختناق سراسر آن را فرا گرفته بود. شما نمی‌توانید شرایطی را که «مانیا اسکلودووسکا» در آن رشد کرد، تصوّر کنید. سختی‌هایی که او در لهستان و سپس در فرانسه متحمّل شد، اکثر مردم را به وحشت می‌اندازد، ولی او برای رسیدن به هدف خود، هرگز از سختی و تنهایی نهراسید و در راه رسیدن به هدفش همواره مصمّم بود.
مانیا در هفتم نوامبر 1867 م. در ورشو به دنیا آمد. در آن زمان، لهستان وجود خارجی نداشت. در پایان قرن هجدهم، این کشور بین روسیه، پروس و اتریش تقسیم شده بود و ناحیه‌ای که مانیا و خانواده‌اش در آن می‌کردند، قلمرو روسیه محسوب می‌شد. به این ترتیب، زبان روسی زبان رسمی بود. و زبان لهستانی فقط به عنوان زبانی خارجی در مدارس تدریس می‌شد. در سال‌های 1830 و 1863 م. دو قیام خونین سراسر این منطقه را فرا گرفت. بسیاری از لهستانی‌ها در این شورش‌ها کشته شدند، هزاران نفر (از جمله دایی مانیا) به دستور روس‌ها به سیبری منتقل شدند و ده‌ها هزار نفر (از جمله عموی مانیا) به فرانسه گریختند.
در این دوران، کلیه‌ی پست‌ها و مشاغل مهّم کشور، به وسیله‌ی روس‌ها اشغال شده بود و همه چیز تحت سلطه‌ی آن‌ها قرار داشت. این وضع، تأثیر بزرگی بر زندگی مانیا می‌گذاشت. در اواخر قرن نوزدهم، به نظر می‌آمد که قیام تنها راه آزادی‌ و رهایی مردم لهستان از ظلم و ستم روس‌هاست، ولی راه دیگری هم برای مبارزه وجود داشت که مانیا آن را انتخاب کرده بود. در واقع، او درست در زمانی به دنیا آمده بود که یکی از بزرگ‌ترین انقلاب‌های علمی دنیا به وقوع می‌پیوست. در اواخر قرن نوزدهم، دانشمندان- در ابتدا ندانسته - به تحقیق در مورد اتم‌ها پرداختند. در این دوران بسیاری از دانشمندان، اتم‌ها را به عنوان اجزائی حقیقی نمی‌شناختند.
«اشعه‌ی ایکس» در 1895م. به وسیله‌‌ی «ویلهلم رونتگن» فیزیک‌دان آلمانی کشف شد. این کشف، نقطه‌ی عطفی در شناخت و درک اتم‌ها بود.
رونتگن جریان متناوب برق را از داخل سیمی که درون یک لوله‌ی شیشه‌ای قرار داشت عبور داد. این لوله یک لوله‌ی خلأ بود؛ به بیانی دیگر، هوای داخل آن تخلیه شده بود. عبور جریان از این سیم، اشعه‌ای تولید می‌کرد که بعدها «اشعه‌ی کاتدی» نام گرفت. هنگامی که اشعه‌ی کاتدی با مادهّ‌ای برخورد کند، پرتو جدیدی تولید می‌شود که قابل رؤیت نیست و فقط از طریق تأثیری که بر فیلم عکاسی و صفحه‌ی فلورسنت می‌گذارد، می‌توان به وجود آن پی برد. رونتگن هنگام انجام یکی از آزمایش‌هایش، به طور تصادفی یک صفحه‌ی فلورسنت را در نزدیکی لوله‌ی خلأ قرار داده بود. او لوله را با کاغذ سیاه پوشانده بود. به این ترتیب، روشنایی داخل آن کاملاً پنهان می‌ماند. با این حال، متوجّه درخشش صفحه‌ی فلورسنت شد و فوراً فهمید که برخورد اشعه‌ی کاتدی به جداره‌ی لوله، اشعه‌ی جدید و غیرقابل رؤیتی تولید می‌کند که می‌تواند از پوشش اطراف لوله نیز عبور کند. او این اشعه‌ی مرموز را «اشعه‌ی ایکس» نامید، زیرا در معادلات ریاضی، ایکس کمیّتی ناشناخته است.
ماهیّت اشعه‌ی کاتدی در 1897 م. پس از یک سری آزمایش‌های گسترده به وسیله‌ی گروه «جی. جی. تامسون» در آزمایشگاه کاوندیش انگلستان آشکار شد. اشعه‌ی کاتدی در اواسط قرن نوزدهم کشف شده بود و «ویلیام کروکز» در 1870 م. به بررسی جزئیات آن پرداخته بود. کروکز حتّی متوجّه شده بود که فیلم عکاسی در مجاورت لوله‌های اشعه‌ی کاتدی، نور دیده است، ولی این اکتشاف را تعقیب نکرد. بالاخره دانشمند دیگری به نام تامسون ثابت کرد که اشعه‌ی کاتدی جریانی از ذرّات باردار الکتریکی است. این بار، همان الکترون‌ها بودند. او نشان داد که وقتی جریان الکتریکی از سیم عبور می‌کند، ذرّاتی با بار منفی از سیم جدا می‌شود. آزمایش ابتدا با اتم خنثی آغاز می‌شود. مقدار کمی بار منفی خارج می‌شود و آن چه باقی می‌ماند، یون مثبت است. این عمل، نه تنها ماهیّت اتم‌ها را آشکار کرد، بلکه نشان داد که اتم‌ها کوچک‌ترین اجزای سازنده‌ی موّاد نیستند و دارای ساختاری داخلی‌اند. به بیانی دیگر، اتم‌ها خود از ذرّات کوچکی با خواصّ مختلف تشکیل شده‌اند. با این کشف، جهانی تازه به روی محققان گشوده شد.
در فوریه‌ی 1896م. در فاصله‌ی کشف اشعه‌ی ایکس به وسیله‌ی رونتگن و شناخت ماهیّت اشعه‌ی کاتدی توسط تامسون، «هنری بکرل» در پاریس «اشعه‌ی رادیواکتیو» را کشف کرد. او ضمن آزمایش‌هایی که روی ترکیبات اورانیم انجام می‌داد، به پدیده‌ی جالبی برخورد. او تکّه‌ای از سنگ اورانیم را روی کاغذ سیاه رنگی که در آن یک صفحه‌ی حساس عکاسی قرار داشت، در کشوی میز خود گذاشته بود. دو روز بعد، پس از استفاده از صفحه‌ی عکاسی و ظاهر کردن آن، متوجّه وجود لکه‌های سیاهی در محلّ قرار گرفتن سنگ اورانیم شد. این صفحه در معرض نور طبیعی قرار نگرفته بود، بنابراین بکرل به این نتیجه رسید که سنگ اورانیم نوعی اشعه‌ی نامرئی از خود خارج می‌کند و این اشعه مانند نور بر صفحه‌ی عکاسی اثر می‌گذارد. این اشعه، اشعه‌ی رادیواکتیور و این پدیده «رادیواکتیویته» نام گرفت. کشف بکرل، سر و صدای زیادی در محافل علمی بر پا کرد. این کشف، پایه‌ای برای تحقیقات جدید شد و مانیا اسکلودووسکا که به این موضوع علاقه‌مند شده بود، از اواخر 1897م. به تحقیق در این مورد پرداخت و موفّق به کشف چند عنصر رادیو اکتیور دیگر، از جمله رادیم شد.

زندگی و کار ماری کوری

پدر مانیا «ولادیسلاو اسکلودووسکا» نام داشت. نام اسکلودووسکا از منطقه‌ای به نام «اسکلودی» واقع در شمال ورشو گرفته شده است. کمتر از 100 سال پیش از تولّد مانیا، جدّ بزرگش در این ناحیه مالک صدها هکتار زمین بود. مادر مانیا «برونیسلاوا بوکووسکا» دختر بزرگ یک خانواده‌ی اصیل روستایی بود. پدر برونیسلاوا از طبقه‌ی نجبایی بود که در دهات، ملک مختصری داشتند.
پدر و مادر مانیا هر دو آموزگار بودند. ولادیسلاو در ریاضی و علوم تخصّص داشت و در مدرسه‌ای تحت نظر روس‌ها تدریس می‌کرد. برونیسلاو اداره‌ی مدرسه‌ای خصوصی را بر عهده داشت. او در این مدرسه‌ی شبانه‌روزی به دختران لهستانی که قصد ادامه‌ی تحصیل داشتند، علم و ادب می‌آموخت. از آن جا که از سوی مقامات رسمی برای دختران، مخصوصاً دختران لهستانی، تحصیلات بالا در نظر گرفته شده بود و از آن‌ها کاری جز خانه‌داری و کدبانویی انتظار نمی‌رفت، این مدرسه خارج از سیستم آموزشی روسی فعالیّت می‌کرد. این مدارس مزایای زیادی داشتند، ولی پس از شورش 1863م. تحت رسیدگی سخت و دقیق قرار گرفتند، زیرا به وسیله‌ی لهستانی‌ها و برای لهستانی‌ها اداره می‌شدند و چنین تصوّر می‌شد که این مدارس کانونی برای آشوب و قیام باشند.
ولادیسلاو و برونیسلاوا در 1860م. ازدواج کردند و زندگیشان را در طبقه‌ی دوم مدرسه‌ای که برونیسلاوا آن را اداره می‌کرد و در مرکز ورشو قرار داشت، آغاز کردند. برونیسلاوا هفت سال این مدرسه را اداره کرد و طی این سال‌ها صاحب پنج فرزند به نام‌های «زوسیا»، «ژوزف»، «برونیا»، «هلا» و «مانیا» شد.
در 1868م. ولادیسلاو، معاون مدیر دبیرستانی در غرب ورشو شد. به این ترتیب، خانواده‌ی اسکلودووسکا به منزل جدیدشان در همین مدرسه، نقل مکان کردند و برونیسلاو مجبور شد شغلش را رها کند. مانیا نخستین سال‌های عمرش را در همین خانه گذراند.
خانواده‌ی اسکلودووسکا خانواده‌ای شاد و پر محبّت بود، ولی از وقتی که مانیا به دنیا آمده بود، اندوهی بر قلب تمام اعضای خانواده نشسته بود؛ برونیسلاوا مبتلا به بیماری سل شده بود. او از ترس سرایت بیماریش به افراد خانواده، هرگز فرزنداش را نمی‌بوسید. وقتی مانیا پنج ساله بود، برونیسلاوا مجبور شد برای درمان بیماریش مدّتی طولانی را در اتریش و سپس در فرانسه بگذراند، ولی این کار نتیجه‌ای نداشت و او در 1878م. و زمانی که مانیا ده ساله بود، بر اثر این بیماری درگذشت.
در 1873م. ولادیسلاو شغل خود را از دست داد و یک فرد روس جانشین او شد. به این ترتیب، آن‌ها آپارتمان خود را نیز از دست دادند و از آن پس چندین بار جابه جا شدند، تا این که بالاخره ولادیسلاو توانست خانه‌ای نسبتاً بزرگ پیدا کند و با پذیرش تعدادی محصّل شبانه‌روزی، یک مدرسه‌ی کوچک خصوصی راه بیندازد. تقریباً در همین زمان، ولادیسلاو تمام سرمایه‌اش را در یک سرمایه‌گذاری غیرعاقلانه از دست داد. پس از آن، فرزندان این خانواده می‌دانستند که والدینشان هیچ اندوخته‌ای برای آینده‌ی آن‌ها ندارند و آن‌ها نمی‌توانند انتظار هیچ کمکی از خانواده‌ی خود داشته باشند.
در 1876 م. بیماری تیفوس در لهستان شیوع یافت. زوسیا و برونیای کوچک در مدرسه مبتلا به این بیماری شدند. برونیا بهبود یافت، ولی زوسیا در 31 ژانویه در سن چهارده سالگی فوت کرد. مانیا هشت ساله بود که خواهر بزرگش را از دست داد و تقریباً دو سال بعد، فوت مادرش دوباره او را سیاهپوش کرد.
ژوزف، برونیا، هلا و مانیا به خوبی می‌دانستند که تنها امید موفّقیّتشان در زندگی، تحصیل است. آن‌ها از مدرسه‌ی خصوصی وارد دبیرستان دولتی شدند. ابتدا ژوزف، سپس برونیا و بالاخره مانیا - در 1883 م. در سن پانزده سالگی- با بالاترین نمرات و دریافت نشان طلا، از دبیرستان فارغ‌التحصیل شدند. هلا نیز مانند بقیّه بچه‌ها به تحصیل علاقه‌مند بود، ولی مانند آن‌ها سختکوش نبود.
پسرانی که با نمرات بسیار بالا فارغ‌التحصیل می‌شدند، می‌توانستند به تحصیل ادامه دهند. به این ترتیب، ژوزف به راحتی در دانشکده‌ی پزشکی ورشو مشغول تحصیل شد، ولی سیستم آموزش روسی حقّ‌ ادامه‌ی تحصیل به دختران نمی‌داد. به همین دلیل، در لهستان هیچ دانشگاهی برای زنان وجود نداشت. برونیا و مانیا فقط می‌توانستند در آرزوی سفر به خارج و تحصیل در یک دانشگاه خارجی بمانند که البتّه نیاز به پشتوانه‌ی مالی فراوانی داشت و خانواده‌ی اسکلودووسکا نمی‎توانست چنین پولی را فراهم کند.
درآمد ولادیسلاو به زحمت کفاف کرایه‌ی خانه و مخارج روزمرّه‌ی خانواده را می‌داد. به همین دلیل، بچّه‌ها مجبور بودند خودشان زندگیشان را اداره کنند. پس از فارغ‌التحصیل شدن مانیا، پدر خانواده به او اجازه داد قبل از این که وارد کار و زندگی شود، یک سال آزادانه از زندگی لذّت ببرد. او مانیا را به شهرستان نزد خویشاوندانش فرستاد و این اوّلین و آخرین باری بود که مانیا فارغ از مسئولیّت‌های زندگی، یک سال تمام را در شادی و خوشی سپری کرد.
پس از بازگشت مانیا، پدر خانواده تصمیم گرفت به خانه‌ی کوچک‌تری نقل مکان کند. او دیگر شاگرد شبانه‌روزی قبول نمی‌کرد. خانه ساکت و آرام شده بود و مانیا از این که دیگر غریبه‌ها به آن رفت و آمد نمی‌کردند، احساس آرامش می‌کرد.
مانیا نیز مانند خواهرانش سعی داشت از راه تدریس خصوصی پولی به دست آورد، ولی مانند آن‌ها موفّق نبود. سرانجام، یک سال بعد توانست معلّم سرخانه‌ی یک خانواده‌ی لهستانی شود؛ هر چند که از هر لحظه‌ی آن متنفر بود. در تمام این مدّت، مانیا دست از مطالعه و تلاش بر نداشت و در کلاس‌هایی که به طور مخفیانه و در نقاط مختلف شهر برای دختران تشکیل می‌شد و «دانشگاه شناور» نام داشت، شرکت می‌کرد. بین سال‌های 1885 تا 1889 میلادی، بیش از هزاران لهستانی عاشق علم و تحصیل، خطرات حضور در این کلاس‌ها را به جان خریدند و در آن شرکت کردند.
مانیا و برونیا هر دو در آرزوی ادامه‌ی تحصیل در پاریس بودند ولی ابتدا باید مقدار زیادی پول پس‌انداز می‌کردند. برونیا که چند سال بزرگ‌تر از مانیا بود، پول مورد نیاز برای یک سال زندگی و تحصیل در پاریس را جمع‌آوری کرده بود، ولی می‌خواست پزشک شود و دوره‌ی پزشکی پنج سال طول می‌کشید. برای تهیّه چنین پولی او باید حداقل تا سی سالگی صبر می‌کرد.
مانیا می‌دانست که تنها آرزوی خواهرش، تحصیل در دانشگاه «سوربن» پاریس است. او مدّت درازی در این فکر بود که چگونه می‌تواند به برونیا کمک کند، تا این که سرانجام فکری به ذهنش رسید. او پیشنهاد کرد که برونیا بلافاصله به پاریس برود و مانیا پولی را که از راه تدریس به دست می‌آورد، برای او بفرستد و پس از این که برونیا دکتر شد، به مانیا کمک کند تا او نیز به دانشگاه سوربن برود.
برای اجرای این تصمیم، ابتدا مانیا بایستی شغلی پیدا می‌کرد. او موفّق شد در دهکده‌ای حدود 100 کیلومتری شمال ورشو، به عنوان معلّم سرخانه استخدام شود. حقوقش 500 روبل در سال به اضافه‌ی غذا و اتاق رایگان بود.
مانیا کارش را در اوّل ژانویه‌ی 1886م. چند هفته پس از سالگرد تولّد هجده سالگیش، آغاز کرد. او برای رسیدن به این دهکده، بایستی چندین ساعت با ترن و درشکه سفر می‌کرد. به این ترتیب، او از فامیل و دوستانش به کلّی دور افتاده بود. برونیا بالاخره با کمک خواهرش راهی پاریس شد.
مانیا در کار جدیدش کاملاً موفّق بود. او روابط دوستانه و خوبی با اعضای خانواده برقرار کرده بود، به گونه‌ای که وقتی تصمیم گرفت خواندن و نوشتن به زبان لهستانی را به تعدادی از کودکان روستایی بیاموزد، این خانواده با وجود غیر قانونی بودن کارش از او حمایت کردند.
از میان هفت پسر و دختر خانواده، دو دختر شاگردان مانیا محسوب می‌شدند. او روزی چهار ساعت به دختر کوچک‌تر که ده ساله بود و سه ساعت به دختر بزرگ‌تر که همسن خودش بود و به دبیرستان دولتی نرفته بود، آموزش می‌داد. پس از آن، هر روز دو ساعت از وقتش را هم صرف تعلیم کودکان روستایی می‌کرد و سپس تمام وقت آزادش را به مطالعه در زمینه‌ی علوم و آماده کردن خود برای ورود به دانشگاه می‌گذراند.
مانیا در مدّتی که برای این خانواده کار می‌کرد، تجربه‌ی جدیدی به دست آورد. پسر بزرگ خانواده، دانشجوی ریاضیّات بود و در دانشگاه ورشو تحصیل می‌کرد. او یک سال بزرگ‌تر از مانیا بود و هنگامی که برای گذراندن تعطیلات به خانه آمده بود، با مانیا آشنا شد. آن‌ها به هم علاقه‌مند شدند و تصمیم گرفتند با هم ازدواج کنند، ولی والدین پسر با این ازدواج مخالفت کردند. آن‌ها مانیا را دوست داشتند و با او مثل یکی از اعضای خانواده رفتار می‌کردند، امّا او را فقط به عنوان معلّم سرخانه قبول داشتند و هرگز راضی نمی‌شدند که پسرشان با دختری که ثروتی ندارد و دور از خانه‌ی خود کار می‌کند، ازدواج کند. پس از آن، مانیا دیگر احساس راحتی نمی‌کرد که به ورشو بازگردد، ولی برونیا هنوز به کمک او احتیاج داشت. به این ترتیب، او بایستی تا 1889م. که قراردادش با این خانواده به پایان می‌رسید، روزشماری می‌کرد.
در 1888م. خبر خوشی به مانیا رسید. پدرش در یکی از شهرهای اطراف ورشو، مدیر یک مدرسه شده و وضع مالی خانواده بهبود یافته بود. ولادیسلاو مقداری پول برای مانیا فرستاد و او بالاخره به خانه بازگشت. مانیا خیلی زود کاری به عنوان معلّم سرخانه در ورشو یافت. او دیگر می‌توانست هر روز خانواده‌اش را ببیند و بار دیگر در کلاس‌های دانشگاه شناور شرکت کند. ولادیسلاو به برونیا اطّلاع داد که می‌تواند هر ماه 40 روبل برایش بفرستد. برونیا بلافاصله نامه‌ای برای پدرش فرستاد و از او خواست که هر ماه هشت روبل از این پول را برای مانیا کنار بگذارد و از مانیا نیز خواست که دیگر پولی برایش نفرستد. به این ترتیب، سرمایه‌ی مورد نیاز برای تحصیل مانیا به تدریج فراهم می‌شد.
در مارس 1890 م. مانیا نامه‌ای از خواهرش دریافت کرد. برونیا قصد داشت با یک دانشجوی پزشکی به نام «کازیمیر دلوسکی» ازدواج کند. کازیمیر لهستانی و ده سال بزرگ‌تر از برونیا بود. البته هنوز یک سال از تحصیلات برونیا باقی مانده بود. او در نامه‌اش چنین نوشته بود:
«اگر همه‌ی کارها همان طور که ما انتظار داریم پیش برود، بدون تردید تا پایان تعصیلات ازدواج خواهیم کرد. نامزدم تا آن موقع دکتر خواهد شد و من تا سال دیگر تحصیلاتم را به پایان خواهم رساند و بعد هر دو به لهستان باز خواهیم گشت. مانیای عزیزم! تو هم باید به فکر زندگیت باشی. اگر چند صد روبل دیگر جمع کنی، می‌توانی سال آینده به پاریس بیایی. تو می‌توانی تا وقتی که جای مناسبی برای خود پیدا می‌کنی، نزد ما بمانی، امّا برای اسم نویسی در سوربن، حتماً باید چند صد روبل داشته باشی. سال اوّل با ما زندگی خواهی کرد و سال دوم و سوم که ما دیگر در این جا نیستیم، مطمئنم که پدر کمکت خواهد کرد.
دیگر باید تصمیم بگیری، خیلی وقت است که انتظار می‌کشی...»
مانیا باور نمی‌کرد که این رؤیای دور از دسترس به حقیقت پیوسته باشد. در تمام این سال‌ها، او فقط در اندیشه‌ی خوشبختی اطرافیانش بود و حال که وقت رفتن فرا رسیده بود، این قدرت را در خود نمی‌دید که بتواند خانواده‌اش را ترک کند. او می‌خواست در ورشو بماند تا از نظر مالی، کمکی برای ژوزف و هلا باشد و از همه مهم‌تر به پدر سالخورده‌اش قول داده بود که با او زندگی کند، ولی این مشکل نیز حل شد. برونیا و کازیمیر تصمیم گرفتند پس از اتمام تحصیلات برونیا، در پاریس بمانند. به این ترتیب، مانیا می‌توانست یک سال دیگر به پاریس برود. در این مدّت او به کارش ادامه داد و هم چنان در کلاس‌های دانشگاه شناور شرکت کرد. به علاوه، او به کمک پسر عمه‌اش که در موزه‌ی صنعت و کشاورزی ورشو کار می‌کرد، برای اوّلین بار به یک آزمایشگاه واقعی دسترسی پیدا کرد. به این ترتیب، او می‌توانست آن چه را تا آن موقع به صورت نظری آموخته بود، عملاً آزمایش کند. در تمام این مدّت، برادر و خواهرهایش او را تشویق می‌کردند که دل به دریا بزند و زودتر روانه‌ی پاریس شود.
یک سالی که مانیا در ورشو ماند، برایش بسیار مفید بود. در این مدّت، آموخته‌هایش را تکمیل کرد و توانست پول مورد نیاز برای تحصیلش را پس‌انداز کند. سرانجام در نوامبر 1891 م. در حالی که وارد بیست و چهار سالگی شده بود، با قطار راهی پاریس شد. او ارزان قیمت‌ترین بلیت قطار را تهیّه کرده و تمام وسایل مورد نیازش را با خود برداشته بود، چون می‌دانست که به محض دور شدن از وطن، دیگر نمی‌تواند از عهده‌ی هزینه‌های اضافی برآید. مانیا پس از خداحافظی با پدرش، در حالی که پتویی به خود پیچیده بود، روی نیمکت چوبی قطار نشست تا پس از سال‌ها انتظار، سفر خود را به سوی فرانسه آغاز کند. سه روز بعد، او در پاریس بود. مانیا به محض پیاده شدن از قطار، احساس کرد که از اسارت و بندگی آزاد شده است. او دیگر می‌توانست بدون واهمه از جاسوسان روس، آزادانه هر چه می‌خواست بگوید و به هر زبانی که می‌خواست صحبت کند. مهم‌تر از همه، می‌توانست وارد دانشگاه شود.
مانیا نمی‌خواست حتّی یک لحظه را هم از دست بدهد. به محض این که وسایلش را در خانه‌ی خواهرش جای داد، به سوی سوربن به راه افتاد. پس از آن، او دیگر مانیا نبود، بلکه هنگام ثبت نام در دانشگاه سوربن، نامش را به فرانسه «ماری اسکلودووسکا» هجی کرده بودند.
ماری فرانسه را خیلی خوب صحبت می‌کرد، ولی آن چه او در لهستان آموخته بود، زبان روزمرّه‌ای که دانشجویان و استادان در دانشگاه صحبت می‌کردند، نبود. به علاوه، از آن جا که همیشه در تنهایی مطالعه کرده بود، بدون شکّ کمبودهایی در معلومات خود حس می‌کرد. او چاره‌ی این دو مشکل را در صحبت و گوش کردن به زبان فرانسه و سخت مطالعه کردن یافت. او فقط برای خوردن شام و چند ساعت خواب، به آپارتمان خواهر و شوهر خواهرش می‌رفت. ماری چند ماه همراه برونیا و کازیمیر زندگی کرد، ولی به زودی دریافت که زندگی با آن‌ها، زیاد هم برایش مناسب نیست. کازیمیر و برونیا اغلب شب‌ها تا دیروقت میهمان داشتند. به علاوه، تقریباً هر نیمه شب صدای زنگ در یا صدای پای کسانی که برای بردن دکتر جوان بر بالین بیماری آمده بودند، او را از خواب می‌پراند. هنگامی که هیچ کدام از این‌ها نبود، کازیمیر پیانو می‌نواخت. در ضمن، یک ساعت طول می‌کشید تا ماری از خانه به دانشگاه برسد. به این ترتیب، هر روز دو ساعت از ساعات مفیدش را از دست می‌داد.
ماری برای این که محیط آرام‌تری برای مطالعه داشته باشد و نیز وقتش در رفت و آمد تلف نشود، تصمیم گرفت در محلّه‌ی «لاتن» که به دانشگاه و آزمایشگاه خیلی نزدیک بود، اتاقی پیدا کند. او موفّق شد یک اتاق زیرشیروانی در طبقه‌ی ششم یک آپارتمان، اجاره کند. این اتاق، در تابستان‌ها بسیار گرم و در زمستان‌ها بسیار سرد بود. او باید تا حد امکان صرفه‌جویی می‌کرد و به همین دلیل، فقط روزی سه فرانک خرج می‌کرد. با این مبلغ ناچیز، تمام نیازهایش را از جمله غذا، لباس، سوخت و کتاب تهیّه می‌کرد و اجاره‌ی اتاقش را نیز می‌پرداخت. غذای او فقط چای، نان و کره بود و خوردن یک تخم‌مرغ برایش نوعی ضیافت بزرگ به شمار می‌آمد. در واقع، فقط شامی که گاه گاه با برونیا و کازیمیر می‌خورد، او را سر پا نگه می‌داشت. او آن قدر می‌خورد که بتواند راه برود. و آن قدر می‌خوابید که فقط در خیابان از حال نرود. توصیف زندگی دانشجویی ماری بسیار دشوار است، چون او در این مدّت فقط و فقط کار می‌کرد و بهترین و لذّت‌ بخش‌ترین ساعات برایش، ساعاتی بود که صرف مطالعه می‌کرد.
تلاش‌های ماری اسکلودووسکا بالاخره به نتیجه رسید و او در ژوئیه‌ی 1893م. دو سال پس از آغاز تحصیلاتش در سوربن، در امتحانات فیزیک شرکت کرد و موفّق به کسب رتبه‌ی اوّل شد. به این ترتیب، کمک هزینه‌ای معادل 600 روبل از طرف «مؤسسه‌ی الکساندروویچ» دریافت کرد. دیگر می‌توانست دوره‌ی یک ساله‌ی ریاضیّات را هم بگذراند. او در 1894م. امتحانات این دوره را هم را با موفقّیت پشت سر گذاشت و این بار نفر دوم شد. چند سال بعد، ماری از اوّلین حقوقش، 600 روبل کنار گذاشت و آن را به مؤسسه‌ی الکساندروویچ فرستاد. او معتقد بود که کمک هزینه نوعی قرض است و باید پرداخته شود تا مؤسسه بتواند به دانشجوی دیگری که وضعیّت حالی خوبی ندارد، کمک کند. او با این کار خود، مدیر مؤسسه را کاملاً متعجّب کرد.
ماری قصد داشت پس از گذراندن دوره‌ی ریاضیّات، به ورشو بازگردد و با دانشی که در این مدّت کسب کرده است، به عنوان معلّم در کشورش کار کند و در عین حال از پدر پیرش مراقبت کند، ولی در اوایل بهار 1894م. اتّفاقی افتاد که زندگی او را متحوّل کرد؛ آشنایی با «پی‌یرکوری». ماری در این زمان بیست و شش ساله و پی‌یر سی و چهار ساله بود.
سال‌ها پس از مرگ پی‌یرکوری، شایعات و تصوّرات نادرستی در مورد او به وجود آمد. گروهی معتقد بودند که او فیزیک‌دانی درجه‌ی دو بود که به واسطه‌ی دانش همسرش به شهرت رسید. گروهی دیگر، عکس این نظر را داشتند. آن‌ها تمام امتیازات کار مشترک این دو نفر را به پی‌یر نسبت می‌دادند و ماری را تا حد یک دستیار آزمایشگاه تنزّل داده بودند. این گروه، پی‌یر را نابغه‌ای می‌پنداشتند که نام همسرش مانع شهرت او شد. باید گفت که هر دو تصوّر، کاملاً نادرست است. ماری و پی‌یر با هم کار می‌کردند و در اکتشافاتشان، سهم مساوی داشتند. در واقع، کاری که آن‌ها انجام دادند فراتر از آن بود که هر یک به تنهایی بتواند انجام دهد. این دو نفر مکمّل یکدیگر بودند و کار یکدیگر را تقلید نمی‌کردند. پی‌یر کوری قبل از ملاقات با ماری، حقیقتاً دانشمندی موفّق بود و کاری که در زمینه‌های دیگر انجام داده بود، مطمئناً نام او را در تاریخ علم ثبت می‌کرد، حتّی اگر درباره‌ی رادیو اکتیو تحقیق نمی‌کرد.
پی‌یر در 15 مه 1859م. در پاریس متولّد شد. او فرزند دوم پزشکی به نام «اوژن کوری» بود. اوژن کوری افکار ضدّ دولتی شدیدی داشت و در شورش 1848م. به شدّت مجروح شده بود. در قیام 1871م. او آپارتمانش را به بیمارستانی کوچک تبدیل کرده بود تا مجروحان جنگ‌های خیابانی را در منزلش درمان کند. افکار انقلابی شدید، باعث شد که او از فرستادن پسرانش، ژاک و پی‌یر، به مدرسه خودداری کند و خودش در منزل به آن‌ها درس بدهد.
روشی که اوژن برای تدریس به فرزندانش در پیش گرفته بود، در مورد پی‌یر بسیار موفّقیّت‌آمیز بود. او علاقه‌ی شدیدی به علم پیدا کرده بود. پدرش در چهارده سالگی برای او معلّم خصوصی گرفت تا پایه‌ی ریاضیّاتش قوی شود. در شانزده سالگی وارد سوربن شد. در هجده سالگی در امتحانات دوره‌ی علوم قبول شد و کارش را به عنوان دستیار در گروه فیزیک دانشگاه سوربن آغاز کرد. در همین زمان، ژاک کاری مشابه در گروه کانی شناسی دانشگاه بر عهده گرفت و به زودی دو برادر با هم کار تحقیق را آغاز کردند.
ژاک و پی‌یر در باره‌ی بلورها تحقیق می‌کردند. آن‌ها به این نتیجه رسیدند که برخی از بلورها، هنگامی که فشرده می‌شوند، الکتریسیته آزاد می‌کنند. این پدیده، امروزه «پیروالکتریسیته» نامیده می‌شود. پی‌یر در این زمان بیست و یک ساله و ژاک بیست و پنج ساله بود. آن‌ها برای اندازه‌گیری مقدار این الکتریسیته، دستگاه دقیقی اختراع کردند که حتی می‌توانست مقادیر بسیار ناچیز الکتریسیته را نشان دهد. این تحقیقات، اساس پایان نامه‌ی دکترای ژاک شد.
در 1883م. ژاک استاد دانشگاه «مون‌پلیه» شد و ازدواج کرد. پی‌یر نیز به سمت ریاست آزمایشگاه مدرسه‌ی فیزیک و شیمی شهر پاریس منصوب شد. ژاک معتقد بود که این شغل، مانع انجام کارهای تحقیقاتی پی‌یر می‌شود. ولی پی‌یر به تدریس علاقه‌مند بود. او از این که می‌توانست آزادانه و با روش خودش کار و تدریس کند، خوشحال بود و با این که قسمتی از وقت مفیدش را صرف آموزش شاگردانش می‌کرد، به تحقیقات خود نیز ادامه می‌داد. در دهه‌ی 1880م. او موفّق به کشف «قوانین تقارن» شد. این قوانین یکی از اصول علم نوین است.
پی‌یر در اوایل دهه‌ی 1890م. مطالعه در مورد مغناطیس را آغاز کرد. او کشف کرد که خواص مغناطیسی هر ماده‌ای در دمایی خاص تغییر می‌کند. این دما امروزه به «دمای کوری» یا «نقطه‌ی کوری» معروف است. بعدها‌‌ او از این تحقیقات، به عنوان موضوع پایان نامه‌ی دکترای خود استفاده کرد.
در 1894م. دولت فرانسه به خاطر تحقیقات موفّقیّت‌آمیز پی‌یرکوری، یک مقرّری ماهانه بالغ بر 300 فرانک برای او تعیین کرد که تقریباً برابر با درآمد یک کارگر عادی یک کارخانه بود.
زمانی که پی‌یر با ماری آشنا شد، در محافل علمی - حداقل در خارج از کشور - فردی شناخته شده بود. کار او توجّه شخصیت‌های مهمی همچون «لرد کلوین» را جلب کرده بود، به گونه‌ای که وقتی این دانشمند بزرگ از انگلیس به پاریس آمده بود، بسیار علاقه‌مند بود که پی‌یر کوری را ببیند و در مورد مسائل علمی با او صحبت کند. با این حال، بسیار علاقه‌مند بود که پی‌یر کوری را ببیند و در مورد مسائل علمی با او صحبت کند. با این حال، پی‌یر هرگز به دنبال کسب ثروت و افتخار نبود، چنان که وقتی مدیر مدرسه‌ی فیزیک قصد داشت نام او را برای دریافت نشان «نخل آکادمی» پیشنهاد کند، از این کار جلوگیری کرد.
اوّلین ملاقات پی‌یر و ماری در اوایل 1894م. رخ داد. در این زمان، ماری به پیشنهاد شرکت «تشویق و ترویج صنایع ملی»، در باره‌ی خواص مغناطیسی انواع مختلف فولاد تحقیق می‌کرد. در واقع، این اوّلین تحقیق ماری بود. او بایستی برخی از سنگ‌های معدنی را تجزیه و از بعضی فلزات نیز نمونه‌هایی جمع‌آوری می‌کرد، ولی آزمایشگاه مناسبی برای این کار نداشت. ماری مشکل خود را با یکی از دوستان لهستانی‌اش به نام «کوالسکی» که استاد فیزیک دانشگاه «فرینور» بود، در میان گذاشت. کوالسکی، پی‌یر کوری را می‌شناخت و با کارهای او در زمینه‌ی مغناطیس آشنا بود. او تصمیم گرفت ملاقاتی بین پی‌یر و ماری ترتیب دهد. به این ترتیب، این دو نفر در خانه‌ی یک دوست لهستانی، یکدیگر را ملاقات کردند.
پی‌یر از این که می‌توانست با زنی در مورد مسائل علمی و واژه‌های فنی صحبت کند، دچار تعجّب شده بود. او به زودی دریافت که ماری یک دختر لهستانی است که برای تحصیل به فرانسه آمده و در امتحانات دوره‌ی فیزیک، رتبه‌ی اوّل را کسب کرده است. از آن پس این دو نفر، مرتب یکدیگر را ملاقات می‌کردند، تا این که پی‌یر از ماری خواست که برای همیشه در فرانسه بماند و با او ازدواج کند. برای ماری، ترک همیشگی خانواده و کشورش بسیار مشکل بود. وابستگی این دو نفر به یکدیگر به تدریج آن قدر زیاد شد که پی‌یر پیشنهاد کرد شغلش را در پاریس رها کند و همراه ماری به لهستان بیاید و در آن جا به تدریس زبان فرانسه بپردازد، ولی پذیرش این پیشنهاد برای ماری خیلی مشکل بود. او می‌دانست که پی‌یر در کارش نابغه است و در لهستان هیچ امکاناتی برای ادامه‌ی مطالعات او وجود ندارد. در عین حال، ترک پی‌یر نیز دیگر برایش امکان پذیر نبود.
در بهار 1895م. پی‌یر از پایان نامه‌اش دفاع کرد و موفّق به کسب درجه‌ی دکترا شد. از آن پس حقوق او به 500 فرانک در ماه افزایش یافت.
در 26 ژوئیه‌ی 1895م. پی‌یر و ماری به شهر «سو»، محل زندگی پدر و مادر پی‌یر رفتند و در آن جا ازدواج کردند. پدر و خواهر ماری از ورشو و برونیا و کازیمیر از پاریس آمده بودند تا در جشن عروسی آن‌ها شرکت کنند. مانیا اسکلودووسکا، دیگر ماری کوری بود.
آن‌ها با پولی که به عنوان هدیه‌ی عروسی دریافت کرده بودند، یک جفت دوچرخه خریدند و بیشتر تابستان را به گردش با دوچرخه در نقاط مختلف فرانسه گذراندند.
پس از بازگشت به پاریس، ماری تصمیم گرفت برای دریافت گواهینامه‌ای که امتیاز تدریس در مدارس فرانسه را به او می‌داد، مطالعه کند. شغل پی‌یر درآمد چندانی نداشت و ماری می‌خواست برای کمک به او، درآمدی داشته باشد. این درحالی بود که هم چنان به کار خود در مورد مغناطیس ادامه می‌داد. ماری هشت ساعت از روز را در آزمایشگاه پی‌یر می‌گذراند و پنج ساعت را نیز صرف مطالعه می‌کرد. به علاوه، او که می‌خواست همسر خوبی باشد آشپزی یاد گرفت و توانست از عهده‌ی خرید و خانه‌داری برآید.
در اواخر 1896م. ماری موفّق به کسب گواهینامه‌ی تدریس شد. از سال بعد، او در حالی که باردار بود، خود را برای کسب درجه‌ی دکترا آماده کرد. در آن دوران، هیچ زنی چنین درجه‌ای نداشت و تدریس در دانشگاه، فقط کار مردان بود.
دوران حاملگی آسان نبود. خستگی و سرگیجه مانع از این می‌شد که ماری بتواند ساعت‌ها در برابر دستگاه‌ها بایستند و درباره‌ی خواص مغناطیسی فولاد مطالعه کند. در همین زمان مادر پی‌یر نیز به سرطان مبتلا شده بود.
ماری در 12 سپتامبر 1897م. دختری به دنیا آورد. نام او را «ایرن» گذاشتند. دو هفته پس از تولّد ایرن، مادر پی‌یر درگذشت.
چهار ماه بعد، ماری به مقاله‌ای دست یافت که درباره‌ی یک تجربه‌ی علمی جدید نوشته شده بود. در این مقاله، در مورد آزمایش‌های ویلهلم رونتگن و‌ هانری بکرل، توضیحاتی داده شده بود. خواندن این مقاله این سؤال را در ذهن ماری به وجود آورد که چرا عناصری مانند اورانیم، بدون این که در معرض جریان الکترویکی قرار گیرند، پرتوافشانی می‌کنند.
ماری پس از مشورت با پی‌یر، تصمیم گرفت در این زمینه تحقیق کند. او به یک آزمایشگاه بزرگ احتیاج داشت. پی‌یر قول داد که درباره‌ی این موضوع، با مدیر مدرسه‌ی فیزیک صحبت کند. تنها مکانی که مدیر می‌توانست در اختیار این زن و شوهر بگذارد، انبار کوچکی با دیوارهای شیشه‌ای بود که در حیاط مدرسه قرار داشت. این انبار، برق نداشت و همیشه سرد و نمناک بود. ماری بدون توجه به شرایط نامساعد انبار، کارش را آغاز کرد.
او برای انجام آزمایش‌های خود ابزارهای دقیقی را که پی‌یر و ژاک ساخته بودند، به کار برد. به تدریج به این نتیجه رسید که هر چه مقدار اورانیم مورد آزمایش بیشتر باشد، بر شدّت پرتوها نیز افزوده می‌شود به بیانی دیگر، آن چه شدّت این پرتوها را تعیین می‌کند، تعداد اتم‌های اورانیم است و اگر این اتم‌ها با اتم‌های مواد دیگر ترکیب شوند، باز هم تغییری در شدّت آن به وجود نمی‌آید. علاوه بر این، حرارت، سرما و نور، هیچ اثری بر شدّت این پرتوها ندارد.
پس از آزمایش‌های گسترده‌ای که ماری روی اورانیم انجام داد، به این فکر افتاد که شاید اورانیم تنها عنصری نیست که پرتو می‌افشاند. او تصمیم گرفت تمام عناصر ساده‌ی شیمیایی را آزمایش کند. بالاخره پس از چند هفته کار، ثابت شد که حدس او درست بوده است، ماری کشف کرد که «توریم» نیز درست مانند اورانیم پرتو می‌افشاند. او نام این پرتو را «اشعه‌ی رادیو اکتیو» گذاشت. پس از آن، تصمیم گرفت آزمایش‌های خود را بر مواد معدنی حاوی اورانیم و توریم ادامه دهد و به اندازه‌گیری شدّت پرتوها در این مواد بپردازد. او کارش را با سنگ «پیچ‌بلاند» آغاز کرد. ماری می‌دانست که در سنگ پیچ‌بلاند چه مقدار اورانیم وجود دارد؛ ولی شدّت پرتوهایی که از این سنگ خارج می‌شد، بیش از اورانیم موجود در آن بود. ماری چندین بار این آزمایش را تکرار کرد و هر بار به همان نتیجه رسید. بالاخره به این فکر افتاد که شاید در پیچ ‌بلاند، عنصر ناشناخته‌ی دیگری وجود دارد که خاصیّت رادیو اکتیویته‌ی آن به مراتب بیشتر از اورانیم است.
این کشف، به قدری مهم بود که در ماه مارس 1898م. پی‌یر کوری تحقیقات خود را رها کرد و به کمک ماری آمد. از آن پس، آن‌ها با هم در آزمایشگاه کار می‌کردند. ابتدا به این نتیجه رسیدند که در سنگ پیچ‌بلاند، فقط یک عنصر ناشناخته وجود ندارد، بلکه دو عنصر رادیو اکتیو در آن هست. یکی از این عناصر، خواصی مشابه خواص شیمیایی «بیسموت» داشت و اگر آن‌ها از روشی که برای جدا کردن بیسموت از سنگ پیچ بلاند به کار می‌رفت استفاده می‌کردند، این مادّه‌ی جدید نیز همراه بیسموت جدا می‌شد. سپس آن‌ها دریافتند که عنصر دیگر به «باریم» مربوط می‌شود.
از آن به بعد، آن‌ها تمام وقت خود را صرف تجزیه‌ی شیمیایی عنصر اوّل و تعیین خواص فیزیکی و شیمیایی آن کردند.
اولین مقاله‌ی ماری که در مورد خاصیّت رادیواکتیویته بود، در 12 آوریل 1898م. تقدیم آکادمی علوم شد. از آن جا که پی‌یر و ماری هیچ یک عضور آکادمی نبودند، این مقاله به وسیله‌ی «گابریل لیپمان» - یکی از اساتید ماری در سوربن - برای اعضای آکادمی خوانده شد. در این مقاله، توضیح داده شده بود که پدیده‌ی رادیو اکتیویته به اتم‌های مواد مربوط می‌شود و پرتوهایی که از سنگ پیچ بلاند خارج می‌شود، نشان می‌دهد که در این ماده‌ی معدنی، عناصر رادیواکتیو ناشناخته‌ای وجود دارد.
بالاخره در ماه ژوئیه‌ی همان سال این دو دانشمند موفّق به تجزیه‌ی یکی از دو عنصر شدند. ماری نام این عنصر را به یاد کشورش «پلونیم» گذاشت. این کار ماری، عملی کاملاً سیاسی بود و این خطر را داشت که دولت روسیه برای همیشه از ورود او به سرزمین مادریش جلوگیری کند. ماری مقاله‌ای در مورد کشف جدیدش نوشت، ولی قبل از این که آن را به آکادمی علوم تقدیم کند، رونوشتی از آن تهیه کرد و به کشورش فرستاد تا به کمک مدیر موزه‌ی صنعت و کشاورزی ورشو منتشر شود. به این ترتیب، این مقاله هم زمان در پاریس و ورشو منتشر شد. ماری و پی‌یر بعدها فهمیدند که پلونیم، مادّه‌ای ناپایدار بوده و طول عمر آن فقط 138 روز است. در همان سال، آکادمی علوم برای قدردانی از تلاش‌های ماری کوری، جایزه‌ای 3800 فرانکی به او اهدا کرد. پس از آن، برطبق معمول، ماری و پی‌یر به تعطیلات تابستانی رفتند. آن‌ها بایستی با برونیا و کازیمیر خداحافظی می‌کردند چون قصد داشتند پاریس را ترک کنند و در بخش اتریشی لهستان ساکن شوند. کازیمیر به خاطر فعالیّت‌های ضدروسی، حق نداشت وارد بخش روسی لهستان شود، ولی چون فعّالیّتی بر ضد دولت اتریش انجام نداده بود، می‌توانست در این ناحیه زندگی کند.
ماری و پی‌یر در پاییز کارشان را از سر گرفتند. آن‌ها بالاخره موفّق به کشف عنصر جدید دیگری شدند که آن را «رادیم» نامیدند. برخلاف پلونیم، رادیم طول عمر زیادی دارد. نیمه‌ی عمر این عنصر 1620 سال است. همین امر باعث شده است که این مادّه، کاربردهای فراوانی - مخصوصاً در پزشکی - داشته باشد. این کشف در 26 دسامبر، در یکی از جلسات آکادمی اعلام شد. کار ماری و پی‌یر با کشف پلونیم و رادیم به پایان نرسیده بود، بلکه آن‌ها باید ثابت می‌کردند که چنین عناصری واقعاً وجود دارند. برای رسیدن به این هدف، آن‌ها باید دو کار انجام می‌دادند، پس هر کدام از آن‌ها یکی از این کارها را بر عهده گرفت. پی‌یر روی پدیده‌ی رادیو اکتیویته کار می‌کرد و می‌خواست دلیل این پدیده را کشف کند. ماری هم باید از سنگ پیچ‌بلاند، به اندازه‌ی کافی رادیم و پلونیم استخراج می‌کرد تا پس از آن بتواند خواص فیزیکی و شیمیایی این عناصر را بررسی کند. این کار با روحیّه‌ی ماری سازگاری داشت، زیرا او بسیار مصمّم و سرسخت بود و می‌توانست ساعت‌های متمادی، تحت شرایط سخت کار کند. اگر لازم می‌شد، سال‌ها برای رسیدن به هدفش، صبر و تلاش می‌کرد.
ماری به زودی دریافت که برای استخراج مقدار بسیار کمی رادیم، به چندین تن پیچ‌بلاند احتیاج دارد، ولی آن‌ها استطاعت خرید این مقدار سنگ معدن را نداشتند. پیچ‌بلاندی که آن‌ها برای انجام آزمایش‌هایشان استفاده می‌کردند، در اتریش استخراج می‌شد و قیمت زیادی داشت. این سنگ، در واقع نوعی مادّه‌ی خام بود که از املاح اورانیم آن در صنعت شیشه سازی استفاده می‌شد. ولی از تفاله‌ی آن تقریباً استفاده‌ای نمی‌شد و آن‌ها می‌توانستند آن را به قیمت ارزان بخرند. با این حال، برای حمل چند تن پیچ‌بلاند از اتریش به پاریس، باید پول زیادی می‌پرداختند.
پولی که آن‌ها به عنوان جایزه از آکادمی گرفته بودند، برای تهیّه‌ی یک آزمایشگاه واقعی کافی نبود. مدرسه‌ی فیزیک، یک انبار چوبی داشت که سقفش چکه می‌کرد و هیچ استفاده‌ای از آن نمی‌شد. این انبار تنها جای بزرگ و مناسبی بود که آن‌ها می‌توانستند از آن استفاده کنند. سه سال طول کشید تا ماری توانست از چندین تن پیچ بلاند، مقدار بسیار ناچیزی رادیم استخراج کند. او در محیطی سرد و نمناک و در شرایطی که آن را آلودگی صنعتی می‌نامند کار می‌کرد؛ شرایطی که حتّی در اوایل قرن بیستم نیز در هیچ کارخانه‌ای حکم فرما نبود. آن‌ها به طور مستقیم با مواد رادیواکتیو کار می‌کردند. مقدار رادیو اکتیوی که آن‌ها در معرض آن قرار داشتند، امروزه هر دانشمندی را به وحشت می‌اندازد. از سال 1902 م. وسایل و ابزار کار آن‎ها به اندازه‌ای آلوده به مواد رادیواکتیو بود که در تاریکی می‌درخشید. دفترچه‌های یادداشت آن‌ها کاملاً آلوده بود؛ به گونه‌ای که امروزه آن‌ها را در محفظه‌های خاصی نگهداری می‌کنند، زیرا تا مدتی طولانی نمی‌توان به آن‌ها دست زد.
کار کردن در چنین شرایطی بسیار دشوار بود، مخصوصاً که پی‌یر مسئولیت سنگین تدریس را هم برعهده داشت. آن‌ها در تمام این سال‌ها در تلاش و مبارزه بودند. بسیاری از تاریخ‌نویسان معاصر، سعی دارند چنین نشان دهند که مؤسسات فرانسوی، چندان هم به این دو دانشمند بی‌اعتنا نبودند. آن‌ها برای اثبات ادعای خود، به جوایز و کمک‌هایی که ماری و پی‌یر دریافت کرده بودند، اشاره‌ می‌کنند؛ از جمله جایزه‌ی 3800 فرانکی آکادمی، اعتبار 20 هزار فرانکی که در 1902م. برای انجام آزمایش‌هایشان در اختیار آن‌ها قرار گرفت و اعتبار ده هزار فرانکی 1903م. ولی اگر به تاریخ‌ها توجّه کنید، خواهید دید که این قدردانی‌ها در واقع پس از کار طاقت‌فرسا و کمرشکن استخراج رادیم انجام گرفته است.
در واقع ، قدردانی اصلی از این دو دانشمند، زمانی انجام گرفت که کرسی استادی ژنو در 1900م. از سوی دولت سوئیس، به پی‌یر پیشنهاد شد. این اوّلین باری بود که مقامی شایسته و در خور لیاقت به آن‌ها تقدیم می‌شد. برطبق این پیشنهاد، پی‌یر می‌توانست آزمایشگاهی مجّهز با دو دستیار داشته باشد. به علاوه، شغلی هم برای مرای در نظر گرفته شده بود. ظاهراً سوئیسی‌ها هم مانند بسیاری از مردم آن زمان، نمی‌خواستند قبول کنند که ماری به عنوان یک زن، سرپرستی کار روی موّاد رادیو اکتیو را برعهده داشته است.
پی‌یر و ماری ابتدا این پیشنهاد را پذیرفتند، ولی در طول تعطیلات تابستان، نظرشان عوض شد و تصمیم گرفتند که در پاریس بمانند. آن‌ها به تازگی به یک خانه‌ی نسبتاً راحت در حومه‌ی پاریس نقل مکان کرده بودند و مدّتی بود که پدر پی‌یر با آن‌ها زندگی می‌کرد. آن‌ها به این نتیجه رسیدند که زندگی در کشوری دیگر، آرامش خانواده را برهم خواهد زد و در کار ماری نیز اختلال ایجاد خواهد کرد. البتّه پیشنهاد دولت سوئیس، مزایایی برای آن‌ها در برداشت. دولت فرانسه برای این که این دو دانشمند بزرگ را از دست ندهد، پست استادی دانشگاه سوربن را به پی‌یر پیشنهاد کرد که وی آن را پذیرفت. تقریباً در همین زمان، ماری استاد دانشسرای عالی دختران در «سور» شد. او اوّلین زنی بود که در این دانشسرا تدریس می‌کرد. به این ترتیب، وضع مالی خانواده به تدریج بهتر می‌شد، ولی در عین حال، وظایف آن‌ها نیز افزایش می‌یافت. آن‌ها بیشتر کار می‌کردند و کمتر فرصت استراحت داشتند و کم غذا می‌خوردند. به علاوه‌، بدون این که خودشان متوجّه شوند، مدام از مسمومیّت و سوختگی ناشی از رادیواکتیو رنج می‌بردند. پی‌یر همیشه از درد استخوان شکایت داشت، امّا خودش تصوّر می‌کرد که این درد، ناشی از بیماری رماتیسم است. در تابستان 1900 م. آن‌ها به ورشو رفتند و ماری توانست پس از سال‌ها دوری خانواده‌اش را ببیند.
در مارس 1902م. ماری موفّق شد از هشت تن تفاله‌ی پیچ‌بلاند، یک دهم گرم رادیم استخراج کند. این مقدار رادیم، برای تجزیه و تحلیل شیمیایی این عنصر کافی بود و او می‌توانست وزن اتمی آن را تعیین و محلّ آن را در جدول عناصر شیمیایی مشخّص کند. ماری این دختر مسرّت‌بخش را در نامه‌ای برای پدرش نوشت. ولادیسلاو اسکلودووسکا چند هفته قبل از مرگش نامه‌ی ماری را دریافت کرد. او در 14 مه، در هفتاد سالگی درگذشت. سال بعد، ماری فارغ از کار جداسازی رادیم، سرانجام پایان نامه‌ی دکترای خود را نوشت. کار این پایان نامه که به خاطر آزمایش‌های فشرده‌ی ماری، پنج سال به تعویق افتاده بود، بالاخره به پایان رسید و او با دفاع از آن، دکتر ماری کوری شد.
در نیمه‌ی دوم دهه‌ی 1890 م توجّه عموم به شدّت به کشف ماری و پی‌یر کوری جلب شد، زیرا تشعشعات حاصل از رادیم، می‌توانست سلول‌های سرطانی را از بین ببرد. سال‌ها طول کشید تا دانشمندان متوجّه شدند که این اشعه، سلول‌های سالم را نیز از بین می‌برد.
سال بعد، برای ماری و پی‌یر سال خوبی نبود. ماری زمانی که پایان نامه‌اش را تکمیل می‌کرد، حامله شد. این خبر، تمام خانواده را خوشحال کرد، ولی در اوت 1903م. و در ماه پنجم حاملگی، بچّه سقط شد. او تا آخر آن سال بیمار بود و از سرفه‌های مزمن، آنفلوآنزا، کم خونی و خستگی عمومی رنج می‌برد. پی‌یر هم همین علائم بیماری را داشت. به احتمال زیاد، تعدادی از این علائم، به اضافه‌ی سقط جنین ماری، ناشی از تأثیر اشعه‌ی رادیواکتیو بوده است. آن سال، بالاخره خبر مسرّت‌بخشی به آن‌ها رسید. ماری و پی‌یر کوری به همراه‌ هانری بکرل، به خاطر کار در زمینه‌ی رادیو اکتیو، برنده‌ی جایزه‌ای نوبل شده بودند. جایزه‌ی نوبل، جایزه‌ای نقدی به مبلغ 140 هزار فرانک، بود که از این مقدار، 70 هزار فرانک آن به پی‌یر و ماری تعلّق می‌گرفت. این پول، برای حلّ مشکلات مالی آن‌ها کافی بود و پی‌یر می‌توانست تدریس در مدرسه‌ی فیزیک را رها کند. به علاوه، آن‌ها می‌توانستند به خویشاوندان خود نیز کمک کنند. به همین منظور، ماری قسمتی از این پول را برای برونیا و پی‌یر مقداری از آن را برای ژاک فرستاد.
از آن پس، این دو نفر افراد سرشناسی بودند، به خصوص ماری؛ زیرا اولین زنی بود که جایزه‌ی نوبل دریافت کرده بود. در آن سال، دانشگاه سوربن به طور ناگهانی تصمیم گرفت که یک کرسی استادی مخصوص برای پی‌یر در نظر بگیرد، اما در این پیشنهاد، امکانات آزمایشگاه در نظر گرفته نشده بود. به همین دلیل، پی‌یر آن را ردّ کرد. این اشکال، فوراً رفع شد. مسئولان دانشگاه، آزمایشگاهی برای آن‌ها مهیّا کردند و شغلی هم به عنوان رئیس آزمایشگاه برای ماری در نظر گرفتند.
در تمام این مدّت، پی‌یر هم چنان به تحقیقات خود ادامه داد. او کشف کرد که رادیم، حرارت حیرت‌انگیزی آزاد می‌کند. یک گرم رادیم، می‌تواند در مدّت یک ساعت، یک گرم آب را از نقطه‌ی انجماد به نقطه‌ی جوش برساند. هیچ کس نمی‌دانست که این انرژی از کجا سرچشمه می‌گیرد. به زودی تردیدهایی در مورد «قانون بقای انرژی» به وجود آمد؛ قانونی که اساس و پایه‌ی علم است. بالاخره این معمّا، به وسیله‌ی «آلبرت اینشتین» حلّ شد. او ثابت کرد که در پدیده‌ی رادیواکتیویته، مقدار بسیار اندکی از مادّه تبدیل به انرژی می‌شود. معادله‌ی معروف اینشتین، یعنیآشنایی با ماری کوری ، این موضوع را به خوبی نشان می‌داد، ولی این کشف تا 1905م. منتشر نشد و تا ده‌ها سال نیز معادله‌ی او به خوبی درک نشد.
از اوایل 1904م. به بعد، با وجود این که پی‌یر چهل و چهار ساله و ماری سی و شش ساله بود، هیچ یک کار علمی مهمی انجام ندادند. این موضوع سه دلیل داشت. اول این که تعداد کمی از مردم می‌توانند چند کار فوق‌العاده‌ی علمی انجام دهند. دلیل دوم این بود که معمولاً اکتشافات علمی را افراد جوان می‌کنند و دلیل سوم این بود که جایزه‌ی نوبل برای شخصی که آن را دریافت می‌کند، مقام و مرتبه‌ای به وجود می‌آورد و خود باعث افزایش مسئولیّت‌های اجرایی وی می‌شود؛ به گونه‌ای که وقت کمتری برای پژوهش و تحقیق برایش باقی می‌ماند. در مورد ماری و پی‌یر کوری نیز هر سه دلیل صادق است. از آن پس، کشفیّات جدید در مورد پدیده‌ی رادیواکتیو، ساختمان اتم و فعل و انفعالات هسته‌ی اتم‌ها را فیزیک‌دانان جوانی هم چون «رادِرفورد» کردند.
ماری در بهار 1904م. دریافت که دوباره باردار است. او پس از ناکامی سال گذشته، این بار خیلی مراقب بود. او در مدّت بارداری، تدریس در سور را تعطیل کرد و بالاخره در ششم دسامبر، یک ماه پس از سالگرد سی و هفت سالگیش، دختری به نام «ایو» به دنیا آورد. ماری در فوریه‌ی 1905م. کار تدریس را در سور را از سر گرفت. در ژوئن همان سال به استکهلم سفر کردند. پی‌یر بایستی به خاطر برنده شدن جایزه‌ی نوبل، برای آکادمی علمی سوئد سخنرانی می‌کرد. این سخنرانی، به خاطر بیماری و بارداری ماری مدّتی به تعویق افتاده بود. آن‌ها در آن سال، تابستانی خوشی را در سوئد گذراندند. در این تعطیلات، هلا - خواهر ماری- نیز همراه دختر هفت ساله‌اش با آن‌ها بود.
از اواخر 1905م. ماری و پی‌یر زندگی جدیدی را آغاز کردند. پی‌یر در سوربن مشغول به کار شده و ماری وقت خود را بین بچّه‌ها، آزمایشگاه و سور تقسیم کرده بود. تنها چیز ناراحت کننده، خستگی مزمن پی‌یر بود. به این ترتیب، آن‌ها زندگی آرام و خوبی داشتند تا این که در 19 آوریل، حادثه‌ی ناگواری رخ داد. موقعی که پی‌یر از خیابانی در پاریس عبور می‌کرد، روی سنگ فرش خیس سُر خورد و زیر یک گاری بزرگ دو اسبه افتاد. چرخ‌های گاری، قسمت بالای جمجمه‌ی او را کاملاً لَه کرد و او بلافاصله درگذشت. این خبر، ضربه‌ی مهلکی بر ماری وارد کرد. او رفیق و شریک زندگیش را از دست داده و باری از غم و اندوه برای همیشه بر دوشش نهاده شده بود.
چند روز بعد از به خاکسپاری پی‌یر، مأموری از سوی دولت فرانسه نزد آن‌ها آمد. این مأمور اطلاع داد که دولت فرانسه قصد دارد به مادام کوری و کودکانش تا پایان عمرشان مقرّری بپردازد. ولی ماری این پیشنهاد را به شدت رد کرد.
یک ماه پس از این واقعه، به ماری یپشنهاد شد که کار پی‌یر کوری را به عنوان استاد در دانشگاه سوربن برعهده بگیرد. به این ترتیب، او اوّلین زنی بود که در سوربن تدریس می‌کرد. ماری سراسر تابستان را در پاریس ماند تا خود را برای تدریس در سوربن آماده کند. او بچّه‌ها را همراه خواهر و پدر شوهرش به تعطیلات فرستاد و خود را غرق در دفترها، کتاب‌ها و یادداشت‌های شوهرش کرد. در پاییز، ماری احساس کرد که دیگر نمی‌تواند در خانه‌ای زندگی کند که هر گوشه‌ی آن یادآور پی‌یر است. او تصمیم گرفته بود در «سو»، محلی که پی‌یر هنگام آشنایی با او در آن جا زندگی می‌کرد و جسدش در آن جا به خاک سپرده شده بود، زندگی کند. ماری در پنجم آوریل همان سال، اوّلین سخنرانی خود را در سوربن ایراد کرد.
در سال‌های تیره و حزن‌آوری که ماری پس از مرگ شوهرش گذراند، پدر پی‌یر- دکتر کوری - همیشه یار و کمک او بود. دکتر کوری در این مدّت، یک لحظه عروس و نوه‌هایش را ترک نکرد. او از ایرن و ایو نگهداری می‌کرد و به آن‌ها درس می‌داد. اگر او نبود. نشاط دوره‌ی کودکی این اطفال، تبدیل به حزن و اندوه می‌شد. دکتر کوری در 1909م. بر اثر بیماری ذات‌الرّیه، کاملاً زمین‌گیر شد و در 25 فوریه‌ی 1910 م. در گذشت. این موضوع، ضربه‌ی دیگری برای ماری بود، به گونه‌ای که هنگام دفن دکتر کوری در قبرستان «سو»، در میان سرما و یخبندان، درخواست کرد که تابوت پی‌یر کوری را از قبر خارج کنند و تابوت دکتر کوری را ته قبر او قرار دهند و سپس تابوت پی‌یر را روی آن بگذارند تا وقتی نوبت خود او رسید، تابوتش را درست بالای تابوت پی‌یر قرار دهند. این تصمیم وحشتناک، نشان می‌داد که ماری در سن چهل و دو سالگی پذیرای مرگ شده است و دیگر امیدی به زندگی ندارد.
در 1910م. ماری تصمیم گرفت کتابی در مورد تحقیقات خود بنویسد. او به زحمت اطلاعاتش را در یک کتاب 971 صفحه‌ای گنجاند. مدّتی بعد، کتاب دیگری به نام «آثار پی‌یر کوری» در 600 صفحه تدوین و تنظیم کرد. در همان سال، نشان «لژیون دونور» از سوی دولت فرانسه به مادام کوری اهدا شد، ولی او از قبول آن خودداری کرد.
در دسامبر 1911م. آکادمی علوم استکهلم، برای قدردانی از کشفیّات مادام کوری، جایزه‌ی نوبل در شیمی را به او اهدا کرد. این جایزه به خاطر تلاش ماری برای جداسازی رادیم بود. ماری همراه خواهرش برونیا و دختر بزرگش ایرن، برای دریافت جایزه‌ی نوبل به سوئد رفت. این سفر، تأثیر بدی بر سلامتی ماری گذاشت. او به محض بازگشت به پاریس، به بیمارستان منتقل شد. چند هفته بعد به خاطر ناراحتی کلیه، تحت عمل جراحی قرار گرفت و دو سال در آسایشگاه بستری شد تا کاملاً بهبود یابد.
ماری پس از بهبودی، کار تدریس را آغاز کرد، ولی دیگر نمی‌‌توانست مثل گذشته کار کند. دچار ضعف عمومی شده بود و دیگر قادر نبود مسافت خانه تا دانشگاه را طی کند. به همین دلیل، تصمیم گرفت کمتر کار کند و از آن پس، بیشتر وقتش را با دوستانش بگذراند و سفر کند. تقریباً در همین زمان، کار «ساختن مؤسسه‌ی علمی رادیم» تمام شد.
این مؤسسه که در خیابان پی‌یر کوری ساخته شده بود، قرار بود مکانی ویژه برای مطالعه‌ی رادیم باشد. به همین دلیل در آن، یک آزمایشگاه مخصوص برای ماری در نظر گرفته شده بود. در واقع، به خاطر همین مؤسسه بود که ماری دعوت مربوط به اداره‌ی آزمایشگاه جدید ورشو را نپذیرفت.
در ماه مه 1912م. چند استاد لهستانی برای دیدن ماری کوری به فرانسه آمدند. آن‌ها از او خواهش کردند که به لهستان بازگردد. قبول این خواهش، برابر با از دست دادن آزمایشگاهی بود که او و پی‌یر همیشه در آرزوی آن بودند.
ماری نمی‌توانست چنین کاری بکند. او موافقت کرد که دو تن از بهترین دستیاران خود را برای اداره‌ی آزمایشگاه به لهستان بفرستد. این موضوع زمانی رخ داد که هنوز روس‌ها بر لهستان فرمانروایی داشتند، ولی آن‌ها هیچ مخالفتی با این امر نشان ندادند. ماری قول داده بود که در جشن افتتاحیه‌ی آزمایشگاه حضور یابد. زمانی که ساختمان این آزمایشگاه تکمیل شد، او به ورشو مسافرت کرد.
در 1914م. وقوع جنگ جهانی اوّل، بار دیگر زندگی ماری را دگرگون کرد. او تصمیم گرفته بود نقشی فعّال در جنگ داشته باشد. ماری از بکرل شنیده بود که بیمارستان‌‌های فرانسوی نزدیک صحنه‌ی جنگ، فاقد دستگاه پرتو ایکس‌اند. به کمک ایستگاه‌های پرتو ایکس به راحتی جای گلوله یا ترکش مشخص می‌شد و به این ترتیب، مجروحان خیلی زود تحت درمان قرار می‌گرفتند. ماری تصمیم گرفت در این مورد کاری انجام دهد. او به تنهایی بودجه‌ی موردنیاز برای کار مورد نظرش را جمع‌آوری کرد و برای این کار از مؤسسات خیریّه‌ای همچون صلیب‌سرخ، کمک گرفت. سپس به کمک یک زن ثروتمند، 20 اتومبیل را به دستگاه‌های پرتو ایکس مجّهز کرد.
به این ترتیب 20 اتومبیل مجّهز به دستگاه‌های رادیولوژی (پرتو‌شناسی) همراه با 200 دستگاه رادیولوژی شروع به سرویس‌دهی کردند. یکی از این اتومبیل‌ها، برای استفاده‌ی خود ماری کوری کنار گذاشته شده بود و او به وسیله‌ی این اتومبیل برای کمک، به بیمارستان‌های صحرایی می‌رفت. ایرن که در این زمان هفده‌ ساله بود، به عنوان تکنیسین رادیولوژی، با تیم مادرش کار می‌کرد و آن دو با هم 150 نفر را برای این کار تعلیم دادند. در طول جنگ، تقریباً یک میلیون مجروح به کمک دستگاه‌های اشعه‌ی ایکس ماری تحت درمان قرار گرفتند. در پایان جنگ، بالاخره رؤیای ماری به حقیقت پیوست و لهستان بار دیگر کشوری مستقل شد.
بعد از جنگ، ماری بیشتر به یک مقام تشریفاتی تبدیل شده بود تا یک دانشمند او در مؤسسه‌ی رادیم کار می‌کرد، ولی تنها چیزی که این مؤسسه واقعاً نداشت، رادیم کافی برای تحقیق بود. او و پی‌یر همیشه معتقد بودند که کشف آن‌ها متعلّق به مردم جهان است و هرگز برای آموزش طریقه‌ی استخراج رادیم به جهانیان، وجهی دریافت نکردند و در پی منفعت تجاری نبودند. در واقع، این موضوع، منافع سرشاری را نصیب دیگران، به خصوص بازرگانان ایالات متحده کرده بود، ولی این نقصان تا حدودی با تلاش‌های یک روزنامه نگار آمریکایی به نام «ماری ملونی» جبران شد. او پس از مصاحبه‌ای با ماری کوری، دریافت که ماری تا چه حد مایل است. برای مؤسسه‌اش یک گرم رادیم تهیه کند. او پس از بازگشت به آمریکا، تمام تلاش خود را به کار برد و بالاخره آن قدر پول جمع‌آوری شد تا دولت آمریکا توانست یک گرم رادیم برای کوری تهیه کند. ماری در 1921م. آمریکا سفر کرد. او طی مراسمی خاص، یک گرم رادیم به ارزش 500 هزار فرانک از سوی مقامات رسمی آمریکا دریافت کرد. این سفر برای او تجربه‌ی خوبی نبود، چون او در تمام مدتی که در آمریکا بود، بایستی در میهمانی‌ها و مراسم مختلف شرکت می‌کرد، در حالی که به هیچ وجه به چنین برنامه‌های پر تشریفاتی عادت نداشت.
پس از بازگشت از آمریکا، هر دو چشم ماری مبتلا به آب مروارید شد. او تقریباً چیزی نمی‌دید، ولی هم چنان مؤسسه‌اش را اداره می‌کرد. ایرن کوری نیز در همین مؤسسه کار می‌کرد. بعدها او با تحقیقاتی که همراه شوهرش «فردریک ژولیو» انجام داد، موفّق به دریافت جایزه‌ی نوبل شد.
آخرین کاری که ماری انجام داد، استفاده از نفوذش برای تأسیس یک مؤسسه‌ی دیگر رادیم در پایتخت لهستان بود. قرار بود در این مؤسسه از پرتو درمانی برای معالجه‌ی بیماران سرطانی استفاده شود. برونیا، کمک بسیار زیادی برای تأسیس مؤسسه‌ی رادیم کرد. قسمت اعظم کارهای اجرایی در لهستان، توسط او انجام گرفت. ماری در 1929م. بار دیگر به آمریکا سفر کرد تا این بار، به منظور خرید یک گرم رادیم برای مؤسسه‌ی ورشو، اعانه جمع‌آوری کند. این مؤسسه در 29 مه 1932م. به طور رسمی گشایش یافت. ماری در این سال، برای آخرین بار از زادگاهش دیدار کرد.
دو سال بعد در ماه مه 1934م. او برای آخرین بار به آزمایشگاهش در خیابان پی‌یر کوری رفت. پس از آن، به دلیل تبی مزمن بستری شد. هیچ پزشکی نمی‌توانست دلیل این تب را تشخیص دهد. او به آسایشگاهی در یک منطقه‌ی کوهستانی فرستاده شد تا شاید هوای پاکیزه‌ی کوهستان درمانش کند، ولی این کار نیز مؤثر واقع نشد و او در چهارم ژوئیه‌ی سال 1934م. در سن شصت و شش سالگی درگذشت. تابوتش را روی تابوت پی‌یر کوری قرار دادند و برونیا و ژوزف اسکلودووسکا، مشتی از خاک لهستان را نثار قبرش کردند و بر سنگ قبر پی‌یر کوری، جمله‌ی «ماری اسکلودووسکا 1934- 1867» اضافه شد.
بعدها مشخص شد که ماری کوری بر اثر ابتلا به بیماری سرطان خون درگذشته است. او به خاطر تماس زیاد با اشعه‌ی رادیواکتیو، به این بیماری مبتلا شده بود.
منبع مقاله :
جمعی از نویسندگان زیرنظر شورای بررسی، (1394)، آشنایی با مشاهیر علم، تهران: نشر و تحقیقات ذکر، چاپ اول



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط