نویسنده: بهروز حاجیمحمدی
در «سطل سوار» با شخصیتی اصلی مواجهیم كه مثل شواهد متعددی در قصههای شرقی، سلیمانوار، اما نه بر قالیچه، كه در سطلی مینشیند و به قصد خریدِ یك سطل زغال سنگ، در زمستانی سرد به سوی مغازه زغالفروش پرواز میكند. این پرواز، برخلاف نمونههای كلاسیك آن در ادب شرق، به ویژه ادب فارسی، فاقد هرگونه شكوه و جلال است. پرواز او نه حماسهای و اسطورهای، كه مضحك و تراژیك است: یك كمدی- تراژدیِ تمام عیار است.
«سطل سوار» نیز، همچون بسیاری از داستانهای كافكا، بیانگر محرومیت شخصیت اصلی و ناكامی او در نیل به مقصود است. البته در اینجا مقصد و هدف او شناخت ماهیت پیچیده دادگاه (محاكمه)، یا كشف ماهیت قصر و صاحبمنصبان آن (قصر) نیست. هدف كوچكی دارد: خرید یك سطل زغال سنگ از مغازه زغال فروش. اما در اینجا نیز به هدف نمیرسد. زن زغالفروش، در جایگاه شخصیت مخالف، از فروش زغالسنگ به او خودداری میكند. سطل سوار در پایان، نومید از دریافت یك سطل زغال سنگ، میگوید: «این را میگویم و به سرزمین كوههای یخناك پرواز میكنم و برای همیشه گم و گور میشوم.» (مجموعه داستانها، ص 485)
در این رابطه باید گفت كه شخصیت اصلی این داستان، مجموعهای از شخصیتهای داستانی كافكا، و در رأس آنها گراكوس شكارچی را به یاد میآورد. شخصیتهایی كه به برزخ ابدی و سرنوشتی نامعلوم دچار میشوند: نه میمیرند و نه میمانند؛ از مبدأ رانده شدهاند و به مقصد هم نمیرسند. در واقع سطل سوار نیز، مثل همتای داستانیاش گراكوس و مثل مصداق اسطورهایاش سیزیف، به كهكشان پوچی ابدی پرتاب میشود.
فضای سوررئالیستی حاكم بر این داستان نیز، همانند اكثر تمثیلات و داستانهای كوتاه كافكا، چارچوب مناسبی برای انتقال درونمایهی اثر و وضعیت بغرنج و وهم آلود شخصیت اصلی است. عبور شخصیت اصلی بر فراز «خیابانهای سخت یخبسته»، در حالی كه در سطلی نشسته و پرواز میكند، از عناصر سوررئالیستی این تمثیل است. اینكه سطل «خیلی سبك است»و « پیشبند زنی میتواند تو هوا بپراندش» شاهد دیگری بر فراواقعی بودنِ این داستان است.
منبع مقاله :
حاجیمحمدی، بهروز، (1393)، شخصیتهای اصلی در آثار كافكا، تهران: انتشارات ققنوس، چاپ اول