چکیده:
کشته شدن مظلومانه سیاوش به دست تورانیان باعث یک سنت عزاداری در ایران شد، که به سوگ سیاوش یا سیاوشان معروف است. قوم لر و کرد به لحاظ فرهنگی بسیار به هم نزدیک بوده و در بسیاری از آداب و رسوم از جمله سوگواری، وجوه تشابه فراوانی با هم دارند. در مناطق کرد و لرنشین آیین سوگهای درگذشتگان به نام "چمر" خوانده میشود. چگونگی برگذاری آن در این مناطق تقریباً یکسان میباشد. این آیینها با سوگواری برای سیاوش، شاهزاده محبوب ایرانیان، شباهتهای فراوانی دارد. هدف مقاله حاضر بررسی و توصیف آئین سیاوشان در شاهنامه فردوسی و شناخت وجوه تشابه این رسم و آئین با سوگآیینهای کردی و لری با استناد به منابع و همچنین تحقیقات میدانی و به شیوهی تطبیقی و تحلیلی است. نتایج این تحقیق نشان میدهد که بین سوگ سیاوش و سوگآیینهای محلی ( کردی و لری ) در نحوهی برگزاری عزاداری، مضامین شعرها، اسب آرایی کردن و... شباهتهای بسیار وجود دارد.
1- مقدمه ( طرح مسئله، اهمیت و ضرورت آن )
مناطق لر و کردنشین صاحب فرهنگ و تمدنی اصیل و تاریخی چندهزار ساله میباشند. آداب و رسوم باستانی و حتی زبان و واژههای موجود در این مناطق حکایت از مردمی ایرانیالاصل با فرهنگ و تمدنی بسیار بالا دارد. یکی از این آداب و رسوم باستانی در این مناطق، سوگواری برای درگذشتگان است که شباهتهای زیادی با سوگواری در ایران باستان، به ویژه سوگ سیاوش آنگونه که در شاهنامه فردوسی نقل شده است دارد. کشته شدن مظلومانه سیاوش، شاهزاده محبوب ایرانیان به دست تورانیان، باعث یک سنت عزاداری در ایران شد که به سوگ سیاوش یا سیاوشان معروف است ( دانشور، 1377: 270-274؛ نرشخی، 1351: 24؛ یار شاطر، 1377: 559 ). این سنت از طریق سینه به سینه و میراث ادبی - روایی، از پس هزارهها گذشته و به ما رسیده و همچنان در گوشه و کنار این سرزمین کهن به همان شکلی که در ایران باستان انجام میشد و با نامهای متفاوت برگزار میشود. نحوه برگزاری مراسم عزاداری در مناطق کرد و لرنشین شباهت زیادی با سوگواری در ایران باستان دارد؛ همچنین مضامین شعرهایی که زنان در ایلام، لرستان، بختیاری، کرمانشاه و کردستان در مرگ عزیزانشان مویه میکنند همانهایی است که مویهسرایان در سوگ سیاوش میخواندند ( حصوری، 1378: 109-115 ). اهمیت و ضرورت این تحقیق در این مسأله میباشد که هویت برای هر جامعهای همانند حافظه برای انسان است؛ همچنان که انسان بدون حافظه ممکن است به هر سمت و سویی سوق داده شود، عدم آگاهی و شناخت به هویت و فرهنگ خویش میتواند برای اجتماع بسیار خطرناک باشد. چنانکه گفته میشود: « هر ملتی فرهنگ خاص خود را دارد و فرهنگ هر ملتی همان روح آن ملت است، و هر ملتی مادامی که فرهنگش باقی باشد، باقی میماند و اگر فرهنگش از بین برود او دیگر از بین رفته است » ( مطهری، 1370: 45 ). لذا با توجه به مطالب فوق در این تحقیق ما به دنبال یافتن پاسخی برای سؤالات ذیل میباشیم:
سیاوشان چیست ؟ ریشهی پیدایش آن چه چیزی بوده است ؟
رسم چمر چیست و چه شباهتهایی بین رسم چمر با آیین سیاوشان وجود دارد ؟
رسم کتل کردن اسب ( اسب آرایی ) چگونه برگزار میشده است و چه ارتباطی با سیاوشان دارد ؟
2- داستان سیاوش
بنا بر تعریف شاهنامه سیاوش پسر کیکاووس پادشاه ایران، از نژاد فریدون بود، او را در کودکی به رستم میسپارند تا فنون رزم بیاموزد، رستم در تربیت او کوشید و هنگامی که سیاوش نزد پدر بازگشت جوانی دلاور و زیباروی و با فر و دانش بود ( فردوسی، 1377: 135 ).
سودابه نامادری سیاوش، به سیاوش دل میبازد و حیلهها به کار میبرد تا دل سیاوش را به دست آورد؛ اما چون موفق نمیشود در مقام انتقام برمیآید و تهمت به سیاوش میزند، سران سپاه و اخترشناسان کیکاووس را وادار میکنند که برای اثبات این قضیه، سیاوش از آتش بگذرد که این گونه امتحان از قدیم یک سنت بوده است ( مسکوب، 1357: 12 )، سیاوش آزمایش را با سربلندی انجام میدهد در این هنگام افراسیاب تورانی به ایران حمله میکند، سیاوش به همراه رستم و سرداران ایران به جنگ با او میرود اما افراسیاب پیشنهاد صلح میکند با شرایطی که به نفع ایرانیان است و سیاوش صلح را میپذیرد ولی کیکاووس با این صلح موافق نیست و رستم را از مقام خود خلع میکند و طوس را به جای او مأمور جنگ میکند. اما سیاوش که پیمان صلح با افراسیاب بسته بود و عهدشکنی را خلاف جوانمردی میدانست به دعوت افراسیاب به توران زمین رفت و افراسیاب مقدم سیاوش را گرامی داشت و پادشاهی قسمتی از کشور خویش را به او داد اما چون کار سیاوش در توران بالا گرفت، گرسیوز برادر افراسیاب بر سیاوش حسد برد و از او نزد افراسیاب بدگویی کرد و گفت که سیاوش قصد سرنگونی تخت و تاج تورانیان را دارد. حیله گرسیوز مؤثر افتاد و سیاوش را اسیر کردند و مظلومانه کشتند ( رجایی بخارایی، 1369: 61-75 ).
3- سوگواری برای سیاوش
از گزارشهای پراکندهای که درباره سیاوش در دست است، چنین برمیآید که مرگ وی کانون یک آیین سوگواری بوده است که تاریخ آن به دوره پیش از زرتشت میرسد که به آن سیاوشان میگفتند ( یار شاطر، 1377: 559 ). به گونهای که زمانی که خبر مرگ سیاوش به رستم میرسد، فریاد غم سر میدهد و به سر و صورت خود میکوبد ( کرمی، 240: 1371 ) آواز غم رستم را فردوسی اینچنین بیان میکند:
دریغ آن بر و برز و بالایی او *** رکیب و خم خسرو آرایی او
دریغ آن کوه نامبرده سوار *** که چون او نبیند روزگار
چو در بزم بدی، بهاران بدی *** به رزم افسر نامداران بدی
همی جنگ با چشمگریان کنم *** جهان چو دل خویش بریان کنم
( فردوسی، 1377: 140 )
نکته قابل توجه ابیات فوق این است که فردوسی از بلند بالایی سیاوش، رعنایی، سوارکاری، بزم و رزم سیاوش میگوید. همچنین در بیت آخر به انتقام رستم از افراسیاب اشاره دارد که شباهت زیادی با محتوای مویههایی دارد که زنان و مردان چکامه سرای لر و کرد در مرگ عزیزانشان مویه میکنند که در ذیل خواهد آمد.
همینطور وقتی که خبر کشته شدن سیاوش به خاندانش میرسد، خروش به آسمان میرود، زنان موی آشفته کرده و به دست موی کندند و به ناخن روی روی خراشیدند و با آواز بلند افراسیاب را نفرینها کردند. ( گلسرخی، 1381: 348 ) و زمانی که خبر مرگ سیاوش به پیران رسید، از اسب افتاد و از هوش برفت و جامه را بر تن چاک کرد و موی کند و خاک بر سر و روی خود ریخت ( همان: 349 ).
مواردی که در بالا به آن اشاره شد آیینهای سوگواری بود که در مرگ سیاوش نمود پیدا کرده و خود سنتی برای آیندگان گردید که در ادامه به آن پرداخته میشود.
سوگ سرودههای فوقالذکر جدا از اینکه سیاوشان را در ذهن تداعی میکند چنانکه نرشخی ذکر کرده است که مردم بخارا همه ساله برای سیاوش سوگواری میکردند و سرودههای عجیب برای کشتن سیاوش داشتند و مطربان آن سرودها را کین سیاوش میگویند ( نرشخی، 1351: 24 ) این سرودهها در واقع نوحههایی بودند که مطربان آن را « گریستن مغان » میخوانند ( یار شاطر، 1377: 559 ) در آسیای میانه سیاوش کانون یک آیین سوگواری بوده است هر سال زرتشتیان به دژ رویین، نزدیک بخارا، که از نظر آنها سیاوش در آنجا کشته شده بود میرفتند و در آنجا گریه کرده و قربانی میدادند و خون قربانی را بر گور او میریختند ( کاشغری، 1335: 111-110 ).
همچنین این آیین سوگواری برای مرده که شامل: گریستن، مویه کردن و روی خراشیدن بود در شغدیانا نیز رسم بوده است ( بیرونی، 1353: 310 ). آنچه که در سیاوشان جالب توجه میباشد توصیف قامت، زیبایی، دلیری، مردانگی، اسب، شکار، رزم، و دیگر امتیازهای سیاوش که توسط بادخوان سروده میشود ( نرشخی، 1351: 33 ).
سیمین دانشور نیز در کتاب سووشون خود در رابطه با سوگ سیاوش آورده است که: « ... زری و یوسف میآیند به سراغ خوشهچینها... زری همراه زن میانسالی میشود که آخر از همه راه افتاده است و میپرسد: مادر چرا همهتان چارقد سیاه سر کردهاید ؟
زن میگوید: تصدق قد و بالات بشوم. امشب شب سووشون است. فردا روز سوگ است... ما که برسیم دهل میزنند... طبل میزنند... » همچنین سیمین دانشور رسم سووشون را نقل میکند: که مردم در روز و شب سووشون وسط میدانی جمع میشوند و آتش بزرگی برپا میکنند و جوانی که اعتقاد داشتند سیاوش است از سر کوه سوار بر اسبش پیدا میشود. هم خودش سیاهپوش است؛ هم اسبش و با اسب از روی آتش رد میشود. زنان کل میزنند، هلهله میکنند... مردها دهل میزنند، طبل میزنند تا صبح میشود. و در پایان، شیوه کشته شدن سیاوش را اهالی به تصویر میکشند؛ که چگونه او را از اسب به زیر میکشند و سرش را از تن جدا میکنند و سرنای سوزناکی در حال نواختن میباشد ( در لری و کردی به چمریونه (3) معروف میباشد ). سپس مرد و زن کاه و گل به سر و رویشان میمالند و معتقدند که اسب سیاهپوش برای کشته اشک میریزد ( دانشور، 1377: 270-274 ).
4- سوگ آیینهای محلی ( لری و کردی ) و شباهت آنها با سیاوشان
آیین سوگ در لرستان، بختیاری، کرمانشاه و ایلام به نام چمر (4) خوانده میشود، این آیین مخصوصاً برای بزرگان ایل و جوانان گرفته میشود. این آیین به این شکل است که بعد از کارهای مربوط به دفن انجام شد، اسب سیاهی را که یالش را به پهلو افشانده و سرش را به زیر نگاه داشته است، بسیار آرام به سوی جسد میآورند. از اسب چند بند و قاب تفنگی میآویزند و با نزدیک شدن اسب که معمولاً یکی از وابستگان خود درگذشته دهنهاش را گرفته است، آن را به جلوی چادری که جسد در آن است هدایت میکند هنگامی که آن فرد به چادر رسید زاری شدت میگیرد و حاضرین فریاد میکشند و زنان سربندها و موی خود را پریشان میکنند و روی خود را با ناخن میخراشند ( حصوری، 1378: 109 )، یعنی همان کاری که خاندان سیاوش با شنیدن خبر مرگ وی انجام دادند به شکلی تکرار میکنند و آنها تمام جامههای خود را میدرند و ناله و زاری میکنند به مانند کاری که کاووس هنگام شنیدن خبر مرگ سیاوش انجام داد:
چو این گفته بشنید کاووس شاه *** سر نامدارش نگون شد ز گاه
بر و جامه بدرید و رخ را بکند *** به خاک اندر ز تخت بلند
( فردوسی، 1377: 140 )
لازم به ذکر است که پارسیان در برابر بستر مرگ کمبوجیه همین کار را انجام میدهند و تمام جامههای خود را میدرند و نالههای بیپایان سر میدهند ( هرودت، 1324: 151 ). سپس صدای غمگین سرنا نواخته میشود که به آن ساز چپی یا چمریونه میگویند که آهنگی غمگین و ویژه این مراسم است که همزمان با آن زاری شدت میگیرد و به اوج خود میرسد که سخت غمانگیز است، زنان و مردان خاک و گل بر سر و روی خود میریزند و بعد از دفن، صدای سرنا آرام آرام قطع میشود و وقتی که اسب را میبرند، باز شیون اوج میگیرد، اسب که دور میشود کمکم آرام میشوند ( حصوری، 1378: 111-110 ) دقیق همان سنتی که در سیاوشان اجرا میشد. به نظر میرسد قدمت سنت نواختن سرنای غمگین یا به زبان محلی ( کردی یا لری )؛ چمریونه به دوران ایلامیان باستان برگردد؛ چون یکی از مراسم مذهبی ایلامیان باستان این بود که در حین تشییع مجسمهی خدایان یا شاهان، نوازندهای در مقابل جسد مرده یا مجسمهی خدا مینشست و به طرز غمگینی شروع به نواختن میکرد ( حریریان... و دیگران، 1380: 148 ).
البته سنت خاک و گل بر سر و روی ریختن و روی با ناخن خراشیدن نیز یادآور سوگواری رستم و زال در عزای سیاوش میباشد که فردوسی آن را چنین توصیف میکند:
تهمتن چو بشنید زو رفت هوش *** ز زابل بزاری بر آمد خروش
به چنگال رخساره بشخود زال *** همی ریخت خاک از بر شاخ و یال
( فردوسی، 1377: 140 )
چمر شعر ویژه خود را هم دارد که مضامین آن، ستایش درگذشته، همانند دانستن درگذشته با پهلوانان، توصیف قد و قامت، سیما، مردانگی، شجاعت در جنگ، اسب و اسب تاختن، تیراندازی، شکار، قطار و سایر تواناییهای او میباشد. (5) در این ارتباط ابیاتی از آقای محمدعلی قربانی، مداح اهل بیت و مرثیهسرای استان ایلام؛ که اشعارش در وصف در گذشتگان با طبع مردم این استان سازگار میباشد، آورده میشود:
پی قطار رنگین برنو دُر وهشان *** وه سر سواری تو دای ال نیشان
ناز آن قطار فشنگ تفنگ برنو بلندت *** سوار بر اسب بودی و بر نشان زدی
برا وه فدای قد و بالات بام *** جاگت خالیه وه دیده کور بام
برادر به فدای قد رشید و بلندت *** جای تو خالی است دیدهام کور باد (6)
همچنین شاعر شهیر شهرستان درهشهر، آقای مختار فیلی، که خود به ارتباط بین رسم چمر با سیاوشان واقف میباشند، در وصف یکی از بزرگان از دست رفتهی طایفه زینیوند آورده است:
یل شیراَوژَن؛ رستم دستون *** سیاوش گونه دلیر مردون
ای یل شیر افکن که همانند رستم دستان بودی، ای که سیمایت همانند سیاوش بود؛ ای دلیرترین مرد
سنگ قطار شیرین رکو طلایی *** چی سام سوار هه پا بر جایی
ای که فشنگ و قطارت بسیار قشنگ و رکابت طلایی است، مثل سام سوار همیشه ماندگاری
نشو پرچمت شیر ژیونه *** ناله برنوت کور رمونه
نشان پرچمت شیر ژیان است و نالهی تفنگ برنوت کبیر کوه را به لرزه درمیآورد. (7)
زنان نیز اشعاری در وصف قد و قامت، تیراندازی درگذشته، مویه میکنند:
تفنگچی سوز بلنگم نِمِس دِاُ رو *** خو تماشاش نکردم دلمها دِ انو
شکارچی بلند بالایم مرد و مثل آب در رودخانه جاری شد از اینکه خوب تماشایش نکردم دلم غمگین است (8)
مطالب فوق سرودهای سوگ سیاوش، را که بادخوانها در سیاوشان میخواندند را به یاد میآورد ( نرشخی، 1351: 33 ). البته فردوسی توسی، در همین ارتباط؛ یعنی توصیف موی کندن، دلیری، اسواری، شیرکشی و بلند بالایی در گذشته، از زبان خواهر بهرام چوبین در بستر مرگ برادر چنین آورده است:
بیامد هماندر زمان خواهرش *** همه پاک برکند موی سرش
همی گفت زار ای سوار دلیر *** کزو بیشه بگذشتی نرهشیر
الا ای سوارِ سپهبد تنا *** جهانگیرِ ناباک و شیراَوژَنا
الا ای سر آورده کوهِ بلند *** ز دریای خوشاب بیخت که کند
که کَند این چنین سبز سروِ سَهی *** که افکند خوار این کلاهِ مهی
در همین ارتباط شاهرخ مسکوب در کتاب سوگ سیاوش به نقل از صادق هدایت ( ترانههای عامیانه ) به این رسم اشاره دارد و نقل میکند که: "در مراسم سوگواری در مناطقی از ایران مردها و زنهایی هستند که تصنیفهایی خیلی قدیمی را با آهنگ غمناکی به مناسبت مجلس عزا میخوانند و ندبه و مویه میکنند که یادآور سیاوشان میباشد" ( مسکوب، 1357: 81 ). نکته قابل توجه اینکه هنوز در این مناطق افراد سالدیدهای هستند که با خواندن داستان سیاوش مویه سر میدهند و اشک میریزند. (9)
کارهای دیگری که در عزاداری میشود عبارت است از: ریش نتراشیدن، سیاه پوشیدن، به شکار نرفتن ( تا یک یا دو سال )، چادر بستن، سیاه کردن گیوهها، سیاه کردن سردر خانهها، گل به سر مالیدن (10). در این ارتباط شاکه شاعر معروف ایلامی ( ایوان ) میگوید:
مانشت بپوشهِ برگِ له دووار *** اِرا خان مصور نیتیه گ وه شکار
( سهرابنژاد، 1379: 38 )
کوه مانشت رخت سیاهی بر تن کرده است زیرا خان منصور (11) دیگر برای شکار به آنجا نمیرود.
بیت زیر نیز در همین ارتباط است:
کوور کوه پوشیه برگِ اِ دووار *** دوما براکم کی بچوه شکار (12)
کبیر کوهر ختیبه سیاهی سیاه چادر بر تن کرده استبعد از مرگ برادرم دیگر چه کسی به شکار میرود ؟
در شاهنامه که به مراسم ماتم پهلوانانی چون طوس، گودرز، گیو و رهام برای سیاوش میپردازد ما شاهد چنین مشابهتهایی هستیم، چنانکه آمده است:
چو طوس و چو گودرز و گیو دلیر *** چو شاپور و فرهاد و رهام شیر
همه جامه کرده کبود و سیاه *** همه خاک بر سر بجای کلاه
یکی دیگر از آیینهای سوگواری در لرستان، بختیاری و ایلامدست به دور هم چرخاندن، گیس بریدن و خاموش کردن اجاق خانه ( تژگاه ) یعنی آتش خانه میباشد (13) که باز آن تکرار همان آیینهای باستانی میباشد چنان که نقل شده است در عهد باستان زمانی که شاهی یا شخصیت برجستهای از دنیا میرفت، دستور میدادند که آتشگاهها خاموش شود ( بریان، 1386: 50 ) و موی سر را به نشانه عزاداری و همدردی میتراشیدند ( هرودت، 1357: 487 ). البته سنت گیس بریدن در عزاداری و چمر نیز با سیاوش ارتباط دارد؛ زیرا سیاوش بعنوان ایزد نباتی و نماد باروری و زایش مجدد نیز محسوب میشد ( حصوری، 1378: 54 )؛ در آسیای غربی هنگام مرگ ایزدان نباتی، زنان سبزه درست میکردند و در آب میانداختند و در اطراف کاج یا سرو که سمبل ایزد نباتی بود میگریستند و به آرایش آن مشغول میشدند. هنگام اجرای مراسم چمر، زنان بجای درست کردن سبزه و در آب انداختن، گیسهای خود را میبرند و آن را به زین اسب متوفی یا دور مچ میپیچند و بر آن گریه میکنند؛ زیرا مو ( گیس ) نماد گیاه است و مفهوم آن اینست که ای آسمان مثل گریه من بر این مو ( گیس )، بر زمین، باران ببار و ایزد نباتی شهید شده ( سیاوش ) را زنده کن ( نوروزی، 1390: 182 ). مطلب فوق نیز ارتباط بین آیین سوگ سیاوش با چمر در مناطق کرد و لرنشین را بطور محسوسی نشان میدهد. در همین ارتباط خواننده و شاعر شهیر لرستانی، استاد ایرج رحمانپور (14)، که در زمینهی حفظ تاریخ، فرهنگ و هویت قوم لر تلاش فراوانی داشته است در یکی از ترانههای خود آورده است:
آرزویا هان د بارت هه چنو چی تیر آرش *** وقتی دِ دل میگریوی گل میکه خین سیاوش
یعنی ای ابر که همچو تیر آرش آرزوهایی بر دوش داری؛ وقتیکه از عمق وجود شروع به باریدن میکنی خون سیاوش مثل گل شکفته میشود؛ که مفهوم آن زنده شدن ایزد نباتی ( سیاوش ) میباشد.
یکی دیگر از آیینهای مهم سوگواری در مناطق لر و کردنشین که با آیین سیاوشان شباهت دارد، کُتل (15) بستن است؛ کُتل بستن به معنای اسبآرایی میباشد که در مرگ مردان بزرگ یا جوانان و کشتگان، اسب او را میآرایند، دستمال سیاه بزرگی بر گردن اسب میبندند، روزینی رنگین یا پارچهای رنگین روی اسب میاندازند، کلاه شخص در گذشته را بر کوهه زین او میگذارند، کمربندش را از گردن اسب و تفنگ و چکمه و دیگر افزارهایش را از دو سوی اسب میآویزند و اسب را به این شکل آرام به طرف جسد میبرند، زنی که سرود بداند و صدای رسایی هم داشته باشد سرود خوانی را آغاز میکند، ساز چپی یا چمریونهنواخته میشود و زنان دیگر در اطراف گور به رقص چپی که ویژه عزاداری است میپردازند. گاه زنان کل (16) میزنند که به نظر میرسد یادآور ازدواج جوان ناکام است، در این هنگام اسب کتلدار (17) را به سوی چمرگاه میآورند، مویه کردن و زاری شدت میگیرد که لرها اعتقاد دارند که در این هنگام اسب هم میگرید (18). رسم فوق را میتوان بخوبی در ابیاتی از شاهنامه مشاهده نود:
بر او نهاده نگونسار زین *** ز زین اندر آویخته گرز کین
نهاده بر اسبان نگونسار زین *** تو گفتی همی برخروشد زمین
در گرشاسبنامه نیز این آیین دیده میشود:
بریده دم اسب بیش از هزار *** نگون کرده زین و آلت کارزار
( اسدی طوسی، 1354: 468 )
در ذیل به چند نمونه از تصنیفهای قدیمی در این ارتباط که زناندر حین مویه کردن میخوانند اشاره میشود:
یه نیل کییهها وه کولی زینه وه *** تفنگ قطارها وه خی نه وه
این اسب نیلی رنگ زین کرده بیسوار از آن کیست *** که تفنگ و قطار خون آلودش نیز بر آن است
سوار خوککم سرکرده سوارونه *** نعل اسبش میخ پولاد، سنگ مرمر میسمونه
سوار خوب من سرکرده سواران است *** نعل اسبش میخ پولاد و سنگ و مرمر را میشکند
سواروها یان تو نیسی دِواشو *** دخترو گیس بوورِن، روون وا نهاشو
سواران دارند میآیند تو همراهشان نیستی *** دخترها گیس ببرند، بروند به پیشوازشان (19)
یکی دیگر از سوگ آیینهای لری و کردی که یادآور سوگواری در ایران باستان است این است که در مناطق لر و کردنشین برای درگذشت اشخاص مهم یا جوانان، اسب خود را کل میکنند، یعنی یال و دم اسب را میبرند ( حصوری، 1378: 116 ) همان کاری که پارسیان پس از مرگ ماسیستیوس پارسی در پلاته 479 پ. م. انجام دادند به این شکل که سربازان یال و دم اسبان و قاطران خود را بریدند ( هرودوت، 1357: 487 ) و اسکندر نیز با پیروی از فرهنگ ایرانی بعد از مرگ هفستیوس دستور داد موی یال و دم تمام اسبان و قاطران را به نشانه عزا بچینند ( پلوتارک، 46-1338: 504 ). بریدن یال و دم اسب پس از مرگ سوار نشانهای از بیسوار ماندن اسب بیصاحب خویش است و دیگر اسب عملاً فاقد کاراییهای گذشته خویش است.
این همه تأکید بر اسب و سوار و سیاه پوش کردن اسب و شرکت دادن آن در عزا چیزی جز یادآوری سیاوش نیست که گاهی خود در نقش اسبو گاهی سوار بر اسب ظاهر میشود. اینها همه بیانگر عمق سوگ سیاوش در فرهنگ ایرانی است. البته این سنت توجه و تأکید زیاد بر اسب در سوگ مردگان بیارتباط با سنت توتم پرستی نیست که توتم خود سیاوش هم اسب بوده است. چون تقریباً در تمامی گزارشهای بجا مانده در ارتباط با سیاوش، همواره اسب از سیاوش جدا نیست. چنانکه حتی سیاوش آزمایش گذشتن از آتش را نیز سوار بر اسب پشت سر مینهد. همچنین برای فرزندش کیخسرو سه چیز باقی میگذارد: اسب، نیزه و زره و با اسب خود وصیت میکند و کیخسرو را به او میسپارد، حال، اسب نشانهی وفاداری به توتم و نگهداری آن است. در واقع از توتم خواسته شده است که یکی از فرزندان خود را بپاید ( حصوری، 1378: 43 ).
به نظر میرسد در فرهنگ ایران باستان اُسواری مترادف با نجیبزادگی، بزرگمنشی و جوانمردی بوده است. اسب در زمان هخامنشیان آنچنان با فرهنگ ایرانیان درآمیخته است که از آن میتوان به عنوان نمادی آیینی نام برد. روایت معروف به فرمانروایی رسیدن داریوش نیز، هر چند به نظر میرسد افسانه باشد، بیشتر گویای ارجمندی اسب در فرهنگ ایران باستان است ( رجبی، 1380: 444 ). این مهم را در کتیبهای از داریوش در تخت جمشید میتوان مشاهده نمود که به وجود مردان خوب با اسبان خوب در سرزمینش افتخار میکند ( شارپ، 1343: 75 ). در نقش رستم هم داریوش به عنوان یک امتیاز بیان میکند که به هنگام سوارکاری، سوارکار خوبی است ( همان: 85 ). همچنین در نقش برجستههای مربوط به دوره ساسانیان معمولاً شاه سوار بر اسب دیده میشود، به عنوان مثال نقش برجسته خسروپرویز در بیستون، شاه را سوار بر اسب نشان میدهد و داستان علاقه زیاد خسروپرویز به اسب شبدیز ( کریستن سن، 1374: 600-1 ) از نشانههای اهمیت اسب در فرهنگ ایران باستان میباشد. ایرانیان از روزگار کهن با اسب آشنایی داشتند و آن را پرورش داده و با آن همزیستی داشتهاند. در اثبات علاقهی ایرانیان به اسب، جدا از موارد فوقالذکر میتوان به اسامی بزرگان، پادشاهان داستانی و غیره اشاره کرد که با نام اسب همراه است. نام چند تن از نیاکان زرتشت با واژه اسب همراه است: "پورشسب" نام پدر زرتشت به معنی دارنده اسب پیر، دومین نیای زرتشت، "پیتراسب"، یعنی دارنده اسب تندرو. از جمله ایرانیان دیگر که نامشان با نام اسب شروع میشود میتوان به موارد زیر اشاره کرد: گرشاسب؛ یعنی دارنده اسب لاغر، ارجاسب؛ یعنی دارنده اسب ارجمند، لهراسب؛ یعنی دارنده اسب تندرو؛ گشتاسب که آخرین پادشاه کیانیان است، نامش برآمده از معنی صاحب اسبان از کار افتاده بود و چنانکه از یشتها برمیآید، آرزوی اسبان بسیار داشته و خداوند آرزوی او را بر میآورد ( پورداوود، 1356: 227 و 279؛ قائمی، 1348: 119؛ کریستینسن، 1374: 32؛ تاجبخش، 1372: 103 ).
البته شاید بتوان علاقه مردم لرستان و ایلام به اسب و فرهنگ اُسواری را در ارتباط آنها با کاسیان لرستان دانست. زیرا سرزمین کاسیان لرستان بخشی از سرزمین ایلام باستان بوده است. یکی از سه سلسلهای که در طول نخستین هزارهی تاریخ شناخته شدهی ایلام، از 2500 تا 1500 پیش از میلاد، ما با آنها آشنا میشویم، سلسلهی سیماش است که در لرستان حکمرانی میکردند؛ یعنی سرزمین کاسیان لرستان بخشی از سرزمین ایلام باستان بوده است و مردم کاسی، بعنوان پرورشدهندگان اسب در دنیای باستان معروف بودند ( رجبی، 1383: 7 ). چنانکه گفته میشود ورود کاسیها به بابل باعث ورود اسبان اهلی به این سرزمین شد، و بابلیان اسب را نمیشناختند ( لوکاس، 1366: 94-91 ). همچنین در اواخر هزاره سوم تا هزاره اول ق.م. یافتن مقادیر متنابهی از ابزارآلات مربوط به اسب از جمله زین و یراق اسب، لگام، نشانههای مشابه سر اسب در مقابر لرستان حاکی از اهمیت اسب در زندگی مردم این منطقه است که خود زمانی جزئی از سرزمین ایلام باستان بوده است ( دیاکونف، 1357: 171-170؛ استارک، 1346: 50-49، ماسه و دیگران، 1339 65-64 ) در هر حال ملاحظه میشود که فرهنگ احترام و ارزش قائل بودن برای اسب نیز یکی دیگر از شاخصههای کهن فرهنگی این دیار باستانی است که از پس هزاره گذشته و به ما رسیده است و اکنون ما این سنت را به طرز محسوسی در ایلام و لرستان میبینیم.
نتیجهگیری
هر چند پس از سقوط ساسانیان، شالوده اجتماع، روابط طبقات و استنباط از طبیعت و مابعدالطبیعه دگرگون شد و نظام فکری دیگری حاکم گشت؛ با این وجود چون شهادت پدیدهای مقدس و در نتیجه با معتقدات دینی درآمیخته بوده، با اینکه پس از اسلام، دین و دنیای مرد ایرانی تغییر کرد؛ بسیاری از تصورات آیین و اجتماع کهن که در اعماق ناخودآگاه وی رسوب کرده بود برجای ماند؛ پس از زمانها پارهای از یاد رفت و پارهای دیگر با اندیشهها و زندگی جدید درآمیخت و تصورات و ذهنیات تازهای یافت.
داستان شهادت سیاوش از این گروه ماندنیها بود. علت اصلی ماندگاری این آیین بسیار کهن در مراسم امروز ایرانیان این بوده که منافات اساسی با زندگی و باورهای مردم نداشته است و از برکت شاهنامه و میراث ادبی - روایی سرگذشت سیاوش تا امروز به زندگی خود ادامه داده، تأثیری عمیق در آیینهای عزاداری در ایران، به ویژه مراسم و آیینهای عزاداری در لرستان، بختیاری، ایلام و کرمانشاه داشته است. همانطور که ذکر شد نحوه برگزاری عزاداری، مضامین شعرها و سرودهایی که در حین عزا برای درگذشته میخوانند، نواختن سرنا یا ساز چمریونه، اسبآرایی کردن و شرکت اسب در مراسم عزا یا به قول لرها و کردها، کتل کردن، خاک بر سر ریختن، گیس بریدن، روی خراشیدن، همه و همه یادآور این موضوع میباشند که هنوز در بخشهایی از این سرزمین ارتباط عمیقی با گذشتههای دور و باستانی وجود دارد که سیاوشان یکی از آنها میباشد.
پینوشتها:
1. دانشیار گروه تاریخ دانشگاه فردوسی مشهد.
2. دانشجوی دکتری رشته تاریخ در دانشگاه اصفهان.
3. ?amary?nah
4. ?amar
5. مصاحبه با آقایان مختار فیلی، جعفر فیلی، شاهوردی گیلانی 71 ساله از ایلام، مسعود ظاهری 50 ساله و حسین آقا یوسفی 65 ساله از بازفت بختیاری.
6. مصاحبه با حاج محمد علی قربانی از ایلام.
7. شعر فوق را آقای مختار فیلی در وصف مرحوم روحالدین گیلانی از بزرگان ایل زینیوند در لرستان که سواری دلیر، تیراندازی چابک، با منشی پهلوانانه بوده، سروده است.
8. مصاحبه با خانم قدمخیر گیلانی 64 ساله از درهشهر ایلام.
9. نگارنده در حین پرسوجو برای انجام این تحقیق، مطلع شدم که شخصی بنام آقای عبدالله فرجی نصیری 78 ساله از پلدختر، به محض خواندن داستان سیاوش در شاهنامه، مویه سر میدهد و گریه میکند، به همین منظور به خدمت ایشان رفته و حقیقت ماجرا را عیناً مشاهده نمودم.
10. مصاحبه با آقایان عابد پرهیز 60 ساله از گیلانغرب کرمانشاه، الماس جمشیدی 65 ساله از شهرستان شیروان چرداول ایلام و ولی عباسی 66 ساله از ایلام.
11. خان منصور، خان منطقه ایلام در عصر نادرشاه افشار.
12. شعر را آقای هرمز اصل مرز 73 ساله از دره شهر ایلام، در وصف برادر مرحومش خسرو اصل مرز، یکی از بزرگان ایل بیرانوند، که سواری دلیر و تیراندازی چابک بوده، سروده است. شعر وی جدا از اینکه اشاره به رسم سیاه پوشی دارد به این سنت اشاره دارد که بعد از مرگ شکارچیان معروف، دوستان و آشنایان شخص درگذشته معمولاً تا یک سال یا بیشتر به شکار نمیرفتند.
13. مصاحبه با آقایان عبدالله فرجی نصیری 78 ساله از پلدختر، توشمال اسکندر اژدهایی 120 ساله از ملکشاهی ایلام، شاهوردی گیلانی 71 ساله از درهشهر ایلام، و مراد ولینوری 60 ساله از کوهدشت لرستان.
14. ایرج رحمانپور، آلبوم گل آتش
15. Kotal
16. Kel
17. kotaldar
18. مصاحبه با آقایان حسن غلامی 60 ساله از نورآباد لرستان، کدخدا سوخته حقنژاد 75 ساله از دهستان تختان شهرستان دهلران.
19. مصاحبه با خانمها، خانم ناز مستی 65 ساله از شاهیوند لرستان، هاجر حسنپور 60 ساله از شیروان چرداول و منیر هاشمی 70 ساله از دره شهر ایلام.
- استارک، فریا، (1364)، سفرنامه الموت و لرستان و ایلام، ترجمه علی محمد ساکی، انتشارات علمی: تهران.
- اسدی طوسی، ابونصر علی بن احمد، (1353)، گرشاسبنامه، به اهتمام حبیب یغمایی، چاپ اول، کتابخانه طهوری: تهران.
- بریان، پی یر، (1386)، وحدت سیاسی و تعامل فرهنگی در شاهنشاهی هخامنشی، ترجمه ناهید فروغان، اختران: تهران.
- بیرونی، ابوریحان، (1386)، آثار الباقیه، ترجمه اکبر داناسرشت، امیرکبیر: تهران.
- تاجبخش، حسن، (1372)، تاریخ دامپزشکی و پزشکی در ایران، ج 1، انتشارات دانشگاه تهران.
- پلوتارک، (1369)، حیات مردان نامی، جلد سوم، ترجمه رضا مشایخی، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ سوم.
- پورداوود، ابراهیم، (1356)، فرهنگ ایران باستان، چاپ سوم، انتشارات دانشگاه تهران.
- حریریان، محمود و دیگران، (1380)، تاریخ ایران باستان، جلد اول، انتشارات سمت: تهران.
- حصوری، علی، (1378)، سیاوشان، نشر چشمه: تهران.
- دانشور، سیمین، (1377)، سووشون، شرکت سهامی انتشارات خوارزمی: تهران.
- دیاکونف، ا.م، (1357)، تاریخ ماد، ترجمه کریم کشاورز، چاپ دوم، پیام: تهران.
- رجایی بخارایی، احمدعلی، (1369)، برگزیده شاهنامه فردوسی به کوشش کتایون مزدا پور، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی: تهران.
- رجبی، پرویز، (1380)، هزارههای گمشده، جلد پنجم، توس: تهران.
- ـــ، (1385)، تاریخ ایران ( ایلامیها و آراییها تا پایان دورهی هخامنشی )، دانشگاه پیام نور: تهران.
- سهرابنژاد، محمدعلی، (1379)، دیوان اشعار و زندگینامه شاکه و خان منصور، محل نشر تهران.
- شارپ، رالف نارمن، (1343)، فرمانهای شاهنشاهان هخامنشی، دانشگاه شیراز
- فردوسی، ابوالقاسم، (1377)، شاهنامه چاپ مسکو، جلد سوم، سخن گستر.
- کاشغری، محمود، دیوان لغات الترک، ( استانبول 1335 ق / 1917 م ).
- کرمی، محمد، (1371)، حماسه حماسهها، جلد دوم، ویسمن.
- کریستین سن، آرتور، (1374)، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمی، آشنا، تهران
- قائمی، محمد، (1348)، ادبیات باستانی ایران، کتابفروشی تائید: اصفهان.
- گلسرخی، ایرج، (1381)، روایت شاهنامه به نثر، نشر علم.
- لوکاس، هنری، (1366)، تاریخ تمدن، ترجمه عبدالحسین آذرنگ، ج 1، مؤسسه کیهان، تهران.
- ماسه و دیگران، هانری، (1339)، تاریخ تمدن ایران، ترجمه جواد محبی، انتشارات گوتنبرگ، تهران.
- مسکوب، شاهرخ، (1357)، سوگ سیاوش، شرکت سهامی انتشارات خوارزمی: تهران.
- مطهری، مرتضی، (1370)، فلسفه تاریخ، جلد اول، انتشارات صدرا، تهران.
- نرشخی، ابوبکر، (1351)، تاریخ بخارا، ترجمه ابونصر احمد، تصحیح مدرس رضوی، تهران.
- نوروزی، حمدالله، (1390)، « بررسی تطبیقی مشترکات آیین سنتی چمر در ایلام و نمایش تراژدی در یونان » فرهنگ ایلام، بهار و تابستان 90، شماره 30 و 31، 158-184 ).
- هرودت، تواریخ، (1368)، ترجمه ع. وحید مازندرانی، چاپخانه آشنا.
- یارشاطر، احسان، (1357)، « روایات ملی » تاریخ ایران کمبریج، جلد 3/2، ترجمه حسن انوشه، امیرکبیر: تهران.
منبع مقاله :
مجموعه مقالههای شاهنامه و پژوهشهای آیینی؛ (1392) به کوشش فرزاد قائمی، ویراستهی سیما ارمی اول، مشهد، مؤسسهی چاپ و انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد، چاپ نخست.
/ج