نویسنده: مهدی جمشیدی (1)
نسبتیابی «علوم انسانیِ اسلامی» و «تمدن اسلامی»
ذهنیت کلان و راهبردی حضرت آیتالله خامنهای سبب گردیده که در طول دهه اخیر، بسیار بر مقوله ایجاد و آفرینش مجدد «تمدن اسلامی» تکیه کنند و حتی آن را به عنوان غایت نظام جمهوری اسلامی ایران معرفی نمایند. در این یادداشت، نگارنده به دنبال آن است که «علوم انسانیِ اسلامی» را به عنوان «شرط مقدم» و یا حتی «جرء مقوم» تمدن اسلامی بشمارد و این نقد را به اثبات برساند. آنچه از پی میآید فقرات و اضلاع منطقی این بحث است.1. اجزاء و عناصر تمدن
درباره اجزاء و عناصر تمدن (2)، میان صاحبنظران اختلاف وجود دارد و هر یک حدود و دامنهای را برای آن تعیین کردهاند، اما به نظر میرسد که قدر مشترک میان تعاریف و تلقیها این است که تمدن از دو ضلع «اجزاء مادی» و «اجزاء معنوی» ساخته میشود. اجزاء مادی تمدن عبادت است از «وجوه سخت افزاری» زندگی انسان که همان «ساختارهای سیاسی و اقتصادی» هستند و جزء معنوی تمدن عبارت است از «ساختار فرهنگی». به طور کلی، هر نظام اجتماعی، دارای سه ساختار است: ساختارهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی. ساختارهای سیاسی و اقتصادی، «آشکارتر» و «مشهودتر» هستند و نمود عینی دارند و ساختار فرهنگی، «پنهانتر» و «نامحسوستر» است. یک تشکل کلان اجتماعی، آنگاه تمدن خوانده میشود که در همه این ساختارها و نظامات اجتماعی، به «اقتدار» دست یافته باشد و بر دیگران یا دیگرانی «غالب» گردد. در غیر این صورت، یا آن را نمیتوان تمدن خواند و یا صورت رقیق و ضعیفی از تمدن خواهد بود. در واقع، تمدن یک مفهومی تشکیکی و پیوستاری است که «مراتب» و «درجات» مختلفی را شامل میشود. بدین جهت میتوان میان تمدن به داوری نشست و از لحاظ ضریب اقتدار، آنها را طبقهبندی و تفکیک نمود. از طرف دیگر، باید میان «نظام اجتماعی» و «تمدن» تفاوت قائل شد: تمدن، در سطحی بسیار «گستردهتر» و «پهن دامنهتر» از نظام اجتماعی قرار میگیرد. به بیان دیگر، تمدن یک «نظام فرااجتماعی» و بسیار فربهتر از لحاظ گستره جغرافیایی و ضریب اقتدار و تفوق است.2. منزلت علوم انسانی در هندسه تمدن
آنچه که درباره ضلع نرمافزاری و فرهنگی تمدن گفته شد، ناظر به «فلسفه» و «علوم انسانی» (3) است. این دسته از معارف بشری، سازنده، «لایه فرهنگی» تمدن هستند و از آن برمیخیزند. بنابراین، اگر در تمدنی علوم انسانی حضور نداشته باشد، این ساخت فرااجتماعی را نمیتوان تمدن خواند؛ چرا که فاقد یکی از اجزاء و عناصر ذاتی تمدن است. بر اساس یافتهها و دستاوردهای علوم انسانی است که «زندگی فرهنگی و معنوی» مردمان، صورتبندی میشود و شکل متمایز مییابد. در واقع، علوم انسانی از آنجا که علوم مربوط به انسان و شئونات گوناگون آن است، «زندگی انسانیِ انسان»- و یا همان قلمرو فرهنگی زندگی انسان- را میآفریند و بنابر اقتضائات و جوهره خویش، رنگآمیزی میکند. اغلب چنین است که تمدن در عرصههای مادی و سختافزاری، مشابهاند و تفاوت آنها در میزان پیشرفت و ترقیشان خلاصه میشود، اما درباره زندگی فرهنگی در تمدن نمیتوان این حکم را روا دانست. زندگی فرهنگیِ مردمان در یک تمدن، به تمدن، «تشخص» و «تمایز» میبخشد و آن را از سایر تمدنها، متمایز میسازد و این همه، از علوم انسانی برمیآید و این علوم انسانی است که به تمدن، «استقلال وجودی» و «هویت متفاوت» اعطا میکند.3. اصالت علوم انسانی در ساخت درونی تمدن
میتوان این پرسش را مطرح نمود که در میان اجزاء و عناصر دوگانه تمدن، کدام یک اصالت دارند و کدام یک فرعاند؟ اما پس از پاسخ دادن به این پرسش، باید به «معیار»ی برای قضاوت دست یافت و قضاوت خویش را بر این معیار، مبتنی نمود. اگر از «زاویه انسانشناختی» به این مسأله بنگریم و اینگونه نظر بدهیم که در میان ساحات وجودی انسان، ساحات فرهنگی و معنوی، «حقیقت و هویت انسان» را میآفرینند و ماده و مادیات، کمالات واقعی و نفسانی را برای او به دنبال نمیآورند و سعادت بخش نیستند، آنگاه میتوان حکم نمود که در تمدن، ضلع نظام فرهنگی بر اضلاع نظامهای سیاسی و اقتصادی، ترجیح و اصالت دارد. در «نظام فرهنگی» است که آدمی به کمالات و ترقیات معنوی و انسانی دست مییابد و یا دچار انحطاط و سقوط میشود و «علوم انسانی» محتوا و مضمون عمده نظام فرهنگی است. پس «ارزشها»، در قلمرو علوم انسانی قرار میگیرند و به آن وابستهاند و همچنین همین ارزشها هستند که نقطه اتکاء داوری انسانشناختی درباره تمدنهایند. آری، چنانچه انسان را «حیوانِ قدرتطلب» تعریف کنیم، باید از اصالت نظام سیاسی سخن بگوییم و چنانچه انسان را «حیوانِ ابزارساز» تصویر کنیم، باید از اصالت نظام سیاسی دفاع کنیم، اما این بینشها نسبت به انسان خطاست و هرگز نمیتواند معرِّف غایت کمالات و تمایزات انسان از حیوان باشد. در بینش قدسی و الهی، انسان یک «حیوانِ فرهنگی» است و وابسته به فرهنگی که اختیار کرده، به مرتبه انسانیت دست یافته و یا از آن فاصله گرفته است.ریشه اصلی برداشت منفی ما از تمدن غربی، «مادیات» آن است؛ تمدن غربی، «کمالات ظاهری و مادی» را کمالات حقیقی انسان انگاشته و از معنویات گسسته است. مبنای انسانشناختیِ تمدن غرب، «منفعتجویی» و «لذتطلبی» آدمی است و از تمدنی که چنین نگاهی به انسان دارد، انتظاری جز مادیگری (4) نیست. آدمی را در حوایج مادی و مطالبات خودمحورانه خلاصه کردن و میدان را برای جولاندهی چنین تمایلاتی فراهم ساختن، تمدن را در لایه مادی و معیشتی محدود میکند و قدسیت و انسانیت را از آن میزداید و این اتفاقی است که در تمدن غرب به وقوع پیوسته است. در این تمدن، حتی علوم انسانی نیز به خدمت اغراض و مطامع مادی انسان خودخواه و بدنمحور غربی گمارده شده و از انسانی حکایت میکند که در او غرایز مادی و منفعتجویانه، اصالت دارد و به همین سبب است که «منِ» جمعی انسانِ غربی، استعمار میکند و دست تطاول و تعدی به سوی سایر جوامع دراز مینماید و از جنگ افروزی و آدمکشی و خونریزی، هراسی ندارد. بیشک، «علوم انسانیِ مادّی»، «تمدن مادی» میآفریند و در تمدن مادی نیز، آدمی خواستههای مادی و حیوانیاش را اصیل میانگارد و برای وصول به آنها، به آسانی از ارزشهای عالی و معنوی عبور میکند. تجربه تاریخی تمدن غرب در سدههای اخیر، شاهدی عیان و خفتبار بر این تحلیل نظری است.
4. از علوم انسانیِ اسلامی تا تمدن اسلامی
«تمدنِ اسلامی» فارغ از «علوم انسانیِ اسلامی» شکل نخواهد گرفت، چنانکه تمدن اسلامی پیشین نیز اینگونه بود. چون در آیین اسلام روح و معنا و معنویت اصالت دارد، تمدنی نیز که تمدن اسلامی خوانده میشود، باید در پی اعتلا و ترقی معنوی آدمی باشد و اغراض مادی، فنی و صنعتی را در صدر ننشاند و تمتع هرچه بیشتر از مادیات را غایت و فضیلت نشمارد. بر این اساس، باید صنفی از علوم انسانی پدید آید که تصویری مطلوب و قدسی از زندگی انسان ساخته و پرداخته کند؛ تصویری که در آن، انسان زندگی دنیا را فرصتی محدود برای تحصیل «ملکات و سجایای اخلاقی و معنوی» بشمارد و «ماده» و «مادیات» را جز محمل و بستری موقتی برای گذران زندگی قلمداد نکند. برخی خاماندیشان و سطحینگران، بر این باورند که تمدن یعنی پیشرفت در ابزارها و جهازاتِ مادی و صنعتی و ترقیات تکنولوژیک و فنی یعنی تمدنپردازی، حال آنکه در این پندار، فرع جایگزین اصل شده است. پارهای از اقتدار تمدنی، وابسته به این ساحات است، اما این، نه همه اقتدار تمدنی را میآفریند و نه اصالت و کانونیت دارد. تمدن، حاصل اجتماع آدمیان برای غلبه بر طبیعت و دیگر آدمیان نیست و غرض آن، تمتع اکثری از مادیات نیست. نه فقط تمدن که حتی مدینه نیز در اسلام، چنین وصفی ندارد. حکمای متقدم مسلمان به پیروی از الگوی عینی «مدینهالنبی» از «مدینه فاضله» سخن گفته و بر «سعادت و کمال معنوی انسان» در چنین ساحتی اصرار ورزیدهاند که امر به جز التزام به «شریعت» آن را محقق نمیگرداند.5. غفلت ویرانگر ما از علوم انسانیِ اسلامی
کارنامه ما در قلمرو علوم انسانیِ اسلامی، قابل دفاع و خوشایند نیست. پس از انقلاب اسلامی، توقع این بود که گامهای بلندی در اینباره برداشته میشد و فصل نو در علوم انسانی پدید میآمد، اما چنین نشد. امام خمینی (رحمة الله علیه) به روشنی به اهمیت علوم انسانی پی برد و از اینرو در ماجرای «انقلاب فرهنگی» در سالهای نخست انقلاب، بر آن تأکید کرد و خواستار «انقلاب معرفتی در حوزه علوم انسانی» شد، اما صد افسوس که مطالبه ایشان و تلاشهای جهادگونه و خالصانه عدهای اندک با کارشکنی و مقاومت روبهرو گردید و به فرجام مطلوب نرسید. پس از این نیز، برنامه تولید علوم انسانیِ اسلامی به فراموشی سپرده شد و توجه به رویدادها و چالشهای فوری و روزمره جای آن را گرفت. البته از دو دهه پیش تاکنون، حضرت آیتالله خامنهای، نسبت به غفلت از تولید علومِ انسانی اسلامی هشدار داده و خطرات و تهدیدهای برخاسته از علوم انسانیِ غربی را گوشزد کردهاند، اما با این حال، حرکتهای عمیق و حجیم پدید نیامدند و تنها میتوان به پارهای تلاشهای فردی و اندک اشاره کرد.از آنجا که علوم انسانی، نظریههای مورد حاجت برای نظامسازی سیاسی و اقتصادی و فرهنگی را میآفریند و در اختیار مینهد و چون ما دچار فقر نظریه در علوم انسانی هستیم، مدتها است که در «نظام سازی» دچار «التقاط» و «خوشهچینی» شدهایم و از مفاد و مضامین نظامهای دیگر در درون هندسه کلی جامعه خویش بهره بردهایم، حال آنکه این نظامها با غایت و مقصد انقلاب اسلامی، هیچگونه تناسبی ندارند و آن را به بیراهه میکشانند. در قلمرو نظام اقتصادی، میتوان به این واقعیتها اشاره کرد که مقوله ربا از نظام اقتصادیِ لیبرال سرمایهداری گرفته شده و یا سیاست اقتصاد باز، بر نگرشها سایه افکنده است. در نظام فرهنگی نیز جامعه ما اگرچه نسبت به دوره پیش از انقلاب، پیشرفتهای چشمگیری داشته، اما شتاب این پیشرفتها، مطلوب نبوده و بدان سبب، جامعه ما در قلمرو فرهنگ، اکنون دستخوش معضلات و چالشهایی است که حضرت آیتالله خامنهای در قالب اشاره به آسیبهای ما در «سبک زندگی» به آنها پرداختند و به برخی فقرات عینی اشاره کردند. آنچه در اینجا موضوع سخن است، این است که غفلت از تولید «علوم انسانیِ اسلامی» موجبات اقتباس ما از «علومِ انسانیِ غربی» را فراهم کرده و علوم انسانی غربی نیز که هویت «سکولار» و «مادی» دارد، جامعه ما را گرفتار «دشواریها و آفتهای فرهنگی» ساخته است. «علوم انسانیِ غربی»، «نظام فرهنگی» متناسب با خود را میآفریند و نظام فرهنگی التقاطی، «سبک زندگی» را بیمار و معیوب میسازد و در نهایت، راه حرکت به سوی «تمدنپردازی اسلامی»، ناهموار میگردد. پس با در پرانتز نهادن واسطههای میانی میتوان چنین گفت که تأخیر در تأسیس و خلق «علومِ انسانیِ اسلامی» به معنی ناکامی در «تمدنپردازی اسلامی» است. غفلت ما از این مناسبات و روابط علّی، بسیار تلخ و تأسفبار است و این همه ناشی از سبُکانگاری علومِ انسانیِ اسلامی است. بدون علوم انسانیِ اسلامی، ایجاد تمدن اسلامی، خوابی تعبیرناشدنی است.
6. غلتیدن تمدن غرب به سراشیبی اضمحلال
از چندین دهه پیش، تحلیلگران و صاحبنظران گفتهاند که تمدن غرب، دوره اوج و اعتلای خود را سپری کرده و از این پس، رو به انحطاط و ضعف است و دیر یا زود، به پایان خواهد رسید. این هشدارها ناشی از توجه «مبادی فلسفی و نظری» این تمدن بوده که از حقیقت بهره نداشتهاند و از سوی دیگر، «نشانهها و نمودهای عینی» نیز به این واقعیتهای معرفتی ضمیمه شده است و استدلال را تکمیل کردهاند. در دهه اخیر، این نظر اعتبار و قائلان بیشتری یافته؛ زیرا تمدن غرب، با «معضلات و چالشهای درونی» بسیار دست به گریبان شده و به ورطه «عجز» و «پریشانی» فروافتاده است. همگان نیز به «تناقضهای درونی» تمدن غرب پیبرده و دریافتهاند که در تمدن غرب، میان «نظر» و «عمل» فاصله است و ادعاهای غربیان، شعارهای پوک و فریبنده است. در غرب کنونی، انسان دچار ناامیدی شده و فلسفهای برای زندگی خود نیافته؛ نهاد خانواده فروپاشیده، سودجویی و خودخواهی بر مناسبات انسانی سایه افکنده؛ سلطهطلبی و جنگافروزی تمدن غرب، سایر جوامع را مجروح ساخته است؛ رسانهها و سیاستمداران غربی، آینه تمام نمای دوگانگی و دروغ و خدعهاند و ... اقتدار و عظمت تمدن غربی، در سراشیبی اضمحلال فروافتاده و روی به نابودی دارد و این همه، ناشی از «علوم انسانیِ سکولار» است که مناسبات و تعاملات انسانی را بر مبنای اقتضائات و درونمایههای خود طراحی کرده است. تمام عناصر و مقولاتی که در زندگی فردی و اجتماعی انسانی معاصر غربی وجود دارد، برخاسته از علوم انسانی است. بنابراین، علوم انسانیِ غربی، متهم ردیف اول آنچه است که در تمدن غرب گذاشته و میگذرد.7. الگوی اسلامی- ایرانی پیشرفت به مثابه راه برونرفت
اگرچه غرب کنونی، از لحاظ نظری و فکری، عقیم شده و از تمامیت خود عبور کرده است، اما پیش از این، مولّد و خلاق بوده و نظریههای متعددی را برای تمدنپردازی مطرح ساخته است. از این جمله، مفهوم «ترقی» و «پیشرفت» (5) بود که متفکران کلاسیک تجدد آن را پروراندند و جامهای از استدلال به تن آن دوختند. سپس متفکران معاصر تجدد، مفهوم «توسعه» (6) را جایگزین مفهوم ترقی و پیشرفت کردند و آن را به جهان شمولیت متصف ساختند. به این ترتیب، قضاوت میان جوامع گوناگون، یک «معیار عام و فراگیر» یافت و آن مفهوم «توسعه» بود که از پی آن، جوامع به «توسعه نیافته» و «در حال توسعه» و «توسعه یافته» تقسیم شدند. توسعه مفهومی «ایدئولوژیک» و «اقلیمی» است که بر «مادیات» تکیه دارد و «تجدد» (7) را نقطه کمال تاریخ میانگارد، حال آنکه معیاری با چنین ماهیتی هرگز نمیتواند میزان و محک مناسبی برای سنجش سایر جوامع باشد. نه پیشرفت در پیشرفتی خلاصه میشود که تجدد به آن دست یافته است، و نه اساساً پیشرفت با قرائت تجددی، پیشرفت حقیقی و اوج کمال انسانی است. بر پایه این قبیل ملاحظات بود که حضرت آیتالله خامنهای، مفهوم «پیشرفت» را در مقابل «توسعه» مطرح کردند و بیش از این مجال ندادند که توسعه به عنوان مقصد و مُراد انقلاب اسلامی معرفی و قلمداد شود. آنگاه، به تدریج اوصاف و خصایص پیشرفت را بیان کردند و روشن ساختند که این سنخ از پیشرفت در آیین اسلام و برداشتی الهی از انسان و جامعه و تاریخ ریشه دارد. بدیهی است که مفهوم پیشرفت با «علوم انسانی» ارتباط دارد، بلکه جزئی از آن است و انتظار منطقی از علوم انسانی این است که درباره پیشرفت جامعه، موضعگیری نظری کند و نظریه و اندیشه بپروراند. بنابراین، نگاه از این زاویه به بحث نیز دوباره ما را به قلمرو علوم انسانی سوق میدهد و ضرورت و فوریت تولید «علوم انسانیِ اسلامی» را به اثبات میرساند. در علوم انسانیِ اسلامی، باید قرائت اسلامی از مفهوم «پیشرفت»، «مدلّل» گردد و «مؤلفهها»ی آن تفصیل یابد و در قالب یک «الگو»ی (8) مشخص و سرشار از جزئیات، در مقابل مفهوم «توسعه» سربرآورد. چنانچه در تمدن غربی، مفهوم «توسعه» صدرنشین است، در تمدن اسلامی، مفهوم «پیشرفت» چنین منزلتی دارد و این تمایز، تمایزی «ذاتی» و «جوهری» است که مسیر ما را از تمدن غربی، به صورت کامل جدا میسازد. پس ما که در پی ایجاد تمدن اسلامی هستیم، نمیتوانیم از مفهوم توسعه بهره گرفته و آن را به خدمت غایات و اغراض خویش بگماریم، چون این مفهوم در سرشت خود، لوازم و اقتضائاتی دارد که با غایات و اغراض ما همخوان و متناسب نیست، بلکه ما را آشکارا از آنها دور میسازد. مفهوم «توسعه» زاییده «علوم انسانیِ غربی» و حاصل جمع و برآیند نتایج آن است، حال آنکه «علومِ انسانی اسلامی» باید براساس هویت و جهتگیری قدسی و الهی خویش، مفهوم رقیب و بدیلی را بیافریند و بپروراند که مسیر تمدنپردازی اسلامی را هموار سازد، و این مفهوم، مفهوم «پیشرفت» است.پینوشتها:
1. نویسنده، پژوهشگر و عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی است. کتابهای «نظریه فرهنگی شهید مطهری» و «بنیادهای اجتماعی وقوع انقلابِ اسلامی در نظریه علامه مرتضی مطهری» از آثار اوست.
2. civilization
3. Humanities
4. Materialism
5. progress
6. Development
7. Modernity
8. Model
عصر اندیشه، شماره 8، شهریور 1394