نویسنده: جان ماریال
ترجمهی: غلامرضا اصفهانی
ترجمهی: غلامرضا اصفهانی
عقاید فیلسوفان دربارهی شوخی در دو قرن اخیر، دستکم با نظر به آنچه منتشر کردهاند، چندان بهبود نبخشید. بخشی از ناخوشنامی ادامهیافتهی شوخی ناشی از اعتراض جدیدی است که نظریهی ناسازگاری منشأ آن بوده است: اگر شوخی از نقض الگوهای ذهنی و انتظارات ما بهره میبرد، پس غیرعقلانی است. این اعتراض ناظر به غیرعقلانی بودن شوخی تقریباً به قدمت نظریهی ناسازگاری است، و در ادعای کانت مبنی بر اینکه لذت خنده تنها فیزیکی است و نه عقلانی، به طور ضمنی آمده است. وی میپرسد: «چگونه انتظاری واهی میتواند رضایتبخش باشد؟» به گفتهی کانت، شوخی علیرغمِ - و نه به سببِ - ناکام نهادن میل ما به آموختن، احساس خوبی ایجاد میکند. جورج سانتایانا (248 ,1896 Santayana) با این سخن موافق بود، آن هم با این استدلال که ناسازگاری خودش نمیتواند لذتبخش باشد.
ما پس زمینهای کسلکننده از عقل سلیم و واقعیت روزمره داریم. بر پس زمینه، ایدهای دور از انتظار ناگاه تأثیر میگذارد. اما این امر بیفایده است. این تصادف کمیک طبیعتِ پیش روی ما را تحریف میکند و مقایسهای غلط را در ذهن میآغازد - پیشنهادی که قابل انجام نیست. در یک کلام، ما با پوچی و نامعقولی مواجهیم، و انسان، حیوان ناطق، همان قدر می تواند پوچی و نامعقولی را دوست بدارد که قادر است دوستدار گرسنگی یا سرما باشد.
اگر ارزیابی معاصر رایج از شوخی قابل دفاع است، آنگاه این اعتراض ناظر به غیرعقلانی بودنِ شوخی محتاج به رسیدگی است. برای این کار به نظر میرسد نیاز است به تبیین اینکه چگونه کارکردهای برتر ذهن ما میتوانند به طریقی سودمند محقق شوند که با استدلال نظری و عملی متفاوت باشد. یک راه برای تبیین این امر تحلیل شوخی به مثابهی نوعی بازی است و شرح اینکه چگونه چنین بازیای میتواند سودمند باشد.
جالب اینکه شمارِ اندکی از فیلسوفان به اینکه شوخی نوعی از بازی است حتی اشاره کردهاند، چه رسد به اینکه در چنین بازیای سودی دیده باشند. کانت شوخی را ذیل بازی طبقهبندی میکند. با وجود این، فراتر از تحریک اندامهای داخلی به وسیلهی خنده ارزشی در آن نمیبیند. یکی ار معدود کسانی که شوخی را ذیل بازی طبقه بندی میکند و در بعد ذهنی شوخی ارزشی میبیند توماس آکویناس است. وی از ارسطو پیروی میکند که در اخلاق نیکوماخوس (فصل 8) میگوید: «زندگی علاوه بر فعالیت شامل آسایش نیز هست، و آسایش دربردارندهی فراغت و سرگرمی است.» بعضی مردم در سرگرمی افراط میکنند. ارسطو آنان را «دلقکان جلف» مینامد. اما درست به همان بدیاند «کسانی که نه خود میتوانند مزاحی کنند و نه آنانی را که قادر به مزاحند تحمل میکنند»، کسانی که وی «زمخت و بیذوق» میخواندشان. میان دلقکبازی و زمختی حد وسط مبارکی است: به کار بردن شوخی در زمان و جای مناسب، و به میزان درست. این فضیلت را ارسطو eutrapelia به معنای خوش طبعی مینامد، کلمهای که معنای تحتاللفظی آن «خوب گرداندن» است. آکویناس در جامع الهیات (Aquinas 2a2ae, Q. 168) عقاید ارسطو را در سه مبحث بسط میدهد: «اینکه آیا در کنشهایی که در بازی صورت میگیرد فضیلتی وجود دارد؟»، «گناه زیادی بازی کردن» و «گناه کمتر از حد بازی کردن». وی در اینکه شوخی و اشکال دیگر بازی آسودگی گاه و بیگاهی فراهم میآورند با ارسطو موافق است.
همچنان که خستگی بدنی با استراحت کردن بدن رفع میشود، خستگی روانی نیز با آسودن روان برطرف میگردد. همانطور که در بحث احساسها شرح دادهایم، لذت آسودگی نفس است. بنابراین، درمان خستگی نفس در کاستن از تنش مشغلهی ذهنی و مقداری لذت بردن است... . سخنان و اعمالی که در آنها چیزی جز لذت نفس جستجو نمیشود بازیگوشانه یا شوخیآمیز نامیده میشوند، و استفادهی گاه و بیگاه از آنها برای تسکین نفس ضروری است (Aquinas 2a2ae, Q. 168, Art. 2).
صرفنظر از ایجاد آرامش برای نفس، آکویناس به منافع اجتماعی شوخی هم اشاره میکند. او با بسط معنای eutrapelia [خوشطبعی] ارسطو در مورد «eutrapelos [خوشطبع]» سخن میگوید، «شخص خوشمشربی که بشاش است و سخنان و اعمالش را نشاطآمیز میگرداند». آکویناس میگوید شخصی که هرگز شوخی یا بازی نمیکند «علیه عقل» عمل میکند و، بنابراین، مرتکب رذیلتی شده است.
هرآنچه در عمل انسان با عقل ستیزه دارد رذیلتمندانه است. این خلاف عقل است که برای دیگران گرانبار باشیم از این راه که هیچگاه خود را مطبوع دیگران نشان ندهیم یا خرمگس معرکه یا منغصکنندهی عیش دیگران باشیم. بنابراین سنکا میگوید: «با ظرافت طبع رفتار کن، مبادا ترشروی یا نفرتآور همچون گرانان نگریسته شوی.» پس گناهکارند آنهایی که اهل بازی نیستند، آنهایی که هیچگاه چیزی نمیگویند که تبسمی در تو ایجاد کند، یا با کسانی که چنین میگویند ترشرویی میکنند (Aquinas 2a2ae, Q. 168, Art. 4).
در اواخر قرن بیستم تد کوئن (Cohen 1999) دربارهی منافع اجتماعی لطیفهگویی نوشت، و روانشناسان ارزیابی آکویناس در باب شوخی و بازی را با نشان دادن اینکه آنها منافع شخصی و اجتماعی متعددی دارند تصدیق کردند. البته فعالیتهای از جنس بازی مانند شوخی معمولاً برای دست یافتن به پارهای منافع صورت نمیگیرند؛ آنها، آنطور که آکویناس میگوید، برای لذت صورت میپذیرند. نظیر شوخی در اینجا موسیقی است، که نوعاً آن را به خاطر لذت اجرا میکنیم و گوش میدهیم ولی میتواند مهارت فنیمان و حتی تواناییهای ریاضیاتیمان را تقویت کند، استرس را بکاهد و پیوندهای اجتماعیمان را تحکیم بخشد.
کردارشناسان (پژوهندگان رفتار حیوانات از جمله انسان) خاطرنشان میکنند که در فعالیتهای از جنس بازی، بچههای حیوانات مهارتهای مهمی را که بعدها به آنها احتیاج خواهند داشت میآموزند. برای نمونه، بچه شیرها در قالب فعالیتهایی که جزئی از شکار خواهد بود بازی میکنند. انسانها دهها هزار سال به وسیلهی سنگها و نیزهها شکار کردهاند، و بنابراین، پسربچهها اغلب با پرتاب کردن اجسام قابل پرتاب به سمت هدف، بازی میکنند. مارک اسپینکا (Spinka 2001) میگوید که در بازی، بچههای حیوانات به شیوههای اغراقآمیز عمل میکنند. بچه میمونها تنها از شاخهای به شاخهی دیگر نمیپرند، بلکه از روی درختان به داخل رودخانهها هم میجهند. کودکان تنها نمیدودند، بلکه بالا و پایین میپرند و معلق میزنند. اسپینکا اشاره میکند که بچههای حیوانات در بازی، حدود سرعت، تعادل و هماهنگیشان را میآزمایند و با این کار میآموزند که چگونه از پس موقعیتهای غیرمنتظره مانند تعقیب شدن از سوی نوع تازهای از جانوران شکارچی برآیند.
این شرح و وصف دربارهی ارزش بازی در کودکان و بچههای حیوانات، خودبهخود معلوم نمیدارد که چرا شوخی به حال انسانهای بزرگسال اهمیت دارد، اما برای ما نیز بهسان کودکان و بچههای حیوانات، آن فعالیتهای از جنس بازی که به نظر میآید بیشتر مفرحند فعالیتهایی هستند که در آنها قابلیتهایمان را از راههای غیرمعمول و اغراقآمیز میآزماییم، اما در محیطی امن. یک مثال آن، ورزشها هستند. همچنین است شوخی.
در شوخی، قابلیتهایی که ما به شیوههای غیرمعمول و اغراقآمیز در محیطی امن به کار میبندیم با تفکر و تعامل با دیگران ارتباط دارند. آنچه لذتبخش است ناسازگاری است، نقض الگوهای ذهنی و انتظاراتمان. برای مثال، در مزاح با دوستان قاعدههای گفتگو را نقض میکنیم - قاعدههایی مانند آنچه ه. پ. گرایس (Grice 1975) مدون کرده است:
1. آنچه را باور داری اشتباه است نگو.
2. آنچه را برایش شواهد کافی نداری نگو.
3. از ناروشنی بیان بپرهیز.
4. از دو پهلوگویی بپرهیز.
5. مختصر بگو.
قاعدهی 1 را زمانی نقض میکنیم که برای خنده، خودسرانه اغراق میکنیم، خلاف چیزی را میگوییم که باور داریم یا «کسی را دست میاندازیم». قاعدهی 2 را زمانی نقض میکنیم که تخیلات خندهدارمان را به صورت واقعیتهایی مسلم ارائه میدهیم. قاعدهی 3 زمانی نقض میشود که به سؤالاتی دستپاچه کننده پاسخی آشکارا مبهم یا گیجکننده میدهیم. از قاعدهی 4 با نقل حاضر آمادهترین لطیفهها سرپیچی میکنیم آنچنان که ویکتور راسکین (Raskin 1984) نشان داده است.
توضیح یا داستانی با تفسیری مفروض از عبارتی شروع میشود اما سپس در مرحلهی ضربهی کلام، تفسیری دیگر و معمولاً متضاد پیدا میکند. به این جملهی می وست توجه کنید: «ازدواج یک institution [نهادِ] بزرگ است، اما من به institution [آسایشگاه] علاقهای ندارم.» قاعدهی 5 زمانی نقض میشود که ما گِلِهای معمولی را به داد و قالی خندهدار بدل میکنیم.
شوخی، همچون بازیهای دیگر، گاهی اوقات شکل نوعی فعالیت را به خود میگیرد که با فعالیت جدی اشتباه گرفته نمیشود. دماغ سرخ دلقکها را گذاشتن و حرفهای بیمعنی زدن نمونههایی از آنند. با وجود این، در بیشتر اوقات، چنانکه در آداب گفتگو که در بالا ذکر شد، الگوی شوخی و بازی فعالیتهای جدی است. برای نمونه، وقتی در گفتگو از بحثی جدی به اظهارنظرهای خندهدار تغییر مسیر میدهیم، همان لغات و نحوهی بیان را حفظ میکنیم، و جملاتمان وقتی روی کاغذ میآید، ممکن است شبیه به اظهارات و پرسشهای جدی به نظر رسد. این شباهت میان زبان و اعمال غیرجدی و جدی راههایی را اقتضا میکند برای آنکه مشارکتکنندگان بتوانند میان این دو تفکیک قائل شوند. کردارشناسان این راهها را «پیغامهای بازی» مینامند.
کهنترین پیغامهای بازی نزد انسانها لبخند زدن و خنددیدن هستند. آنچنان که کردارشناسان میگویند، اینها از پیغامهای بازی مشابه در میمونهای ماقبل انسان ناشی شدهاند. میمونهایی که به انسان اندیشمند (homo sapiens) تکامل یافتند از میمونهایی که شمپانزهها و گوریلها شکل تکاملیافتهی آنها هستند حدود شش میلیون سال پیش جدا شدند. در شمپانزهها و گوریلها، مانند دیگر پستانداران، بازی معمولاً اَشکالی از پرخاشگری ساختگی مانند تعقیب و گریز، گلاویز شدن، گزیدن و خاریدن و قلقلک دادن است. بر اساس اظهارات بسیاری از کردارشناسان، پرخاشگری ساختگی قدیمترین شکل بازی است که همهی بازیهای دیگر از آن بالیدهاند (150 ,1993 Panksepp ;139 ,1975 Aldis). در این بازی، اینکه همهی شرکتکنندگان آگاهند که این فعالیت پرخاشگری واقعی نیست جنبهی حیاتی دارد. جانور اگر راهی برای تفکیک میان صورت بازیگوشانهی تعقیب یا گزش و حملهی واقعی در اختیار نداشته باشد، ممکن است با نیرویی مهلک واکنش نشان دهد. پیغامهای بازی در میمونهای انساننما شنیداری و دیداریاند. یان وان هوف (213-212 ,1972 Van Hooff) و برخی دیگر حدس میزنند که نخستین پیغامهای بازی در انسانها از دو نمود چهرهای در نیای مشترک انسانها و میمونهای بزرگ ناشی شده است که هنوز در گوریلها و شمپانزهها بر جای است. یکی «چهرهی نیشخندنما» یا «شکلک جمعی» است: گوشههای دهان و لبها برای نشان دادن لثهها منقبض میگردد و فکها بسته میشود. صدایی در کار نیست، از تکان بدن جلوگیری میشود، و چشمها به شریک همدست خیره میگردد. این «نمایش بیصدای دندانها» طبق اظهارات وان هوف (217 ,1972) به «لبخند اجتماعی» انسان برای آرامبخشی تکامل یافت.
در نمود چهرهای دیگر، لبها راحتند و دهان باز است و تنفس سطحی و مقطع است، مثل نفس نفس. این صدا در شمپانزهها هنگام تنفس است: «آه، آه، آه.» بر اساس آنچه وان هوف میگوید، این «نمایش دهان باز و آرام» یا «بازی چهره» به خندهی انسان تکامل یافت. دهان آرام در خنده مغایر است با دهان در حالت پرخاش واقعی که کشیده شده و مهیای گازگرفتنی سخت است. این تفاوت، همراه با الگوی تنفسی متمایز مقطع و سطحی، امکان میدهد که خنده نوعی پیغام بازی باشد و اعلام کنندهی اینکه «این تنها برای تفریح است، این جنگی واقعی نیست». شمپانزهها و گوریلها این چهره و آوا را در طی بازی جنگ و دعوا نشان میدهند، و این بازی را میتوان از روی چنگ انداختن و سیخونک زدن بازیگوشانهای که ما آن را خاریدن و قلقلک دادن میخوانیم، در این جانوران استنباط کرد (Andrew 1963).
هنگامی که انسان اولیه به راه رفتن بر دو پا آغازید و دستها دیگر برای حرکت به کار گرفته نشد، ماهیچههای قفسهی سینه دیگر ناگزیر نبودند تنفس را با حرکت میزان کنند. حنجره به جایگاهی پایینتر در گلو منتقل شد و حلق بزرگتر شد. این به انسانهای اولیه اجازه داد تا تنفس خود را کم و زیاد کنند و به شکلهای پیچیدهای از خود صدا درآورند (77 ,1989 Harris). سرانجام آنها سخن گفتند، اما پیش از آن توانستند به شیوهی انسانی ما بخندند: خندیدن در حالت بازدم به جای خندیدن در حالت دم.
در دههی گذشته، متفکران روانشناسیِ تکاملی کار وان هوف را ادامه دادند و شوخی را به چنین چیزهایی همچون دلربایی جنسی ربط دادند (2009 Li et al. ;2008 Greengross).
این فرضیه که خنده بهسان نوعی پیغام بازی بالیده است از جهات گوناگونی جذاب است. برخلاف نظریههای خودبرتربینی و ناسازگاری، این فرضیه ارتباط میان شوخی و بیان چهره، زبان بدن، و صدای خنده را تبیین میکند. همچنین به تبیین این امر میپردازد که چرا خنده به شدت تجربهای اجتماعی است، در حالی که آن نظریهها چنین نمیکنند. بر اساس یک تخمین، وقتی با دیگران هستیم سی بار بیشتر از زمانی که تنها هستیم احتمال دارد به خنده بیفتیم (45 ,2000 Provine). یافتن اصل و نسب خنده در نوعی پیغام بازی در انسانهای اولیه همچنین مطابق است با این واقعیت که کودکان امروز در همان فعالیتهایی - دنبالِ هم کردن، گلاویز شدن و قلقلک دادن - به خنده میافتند که شمپانزهها و گوریلها بازی چهره و صداهای خندهوارشان را در آنها بروز میدهند. وانگهی، این نظر که خنده و شوخی از پرخاشگری ساختگی بالیده است به توضیح این امر کمک میکند که چرا بسیاری از شوخیهای امروز، به ویژه در میان مردان، پرخاشگریای بازیگوشانه است.
درک شوخی به مثابهی بازی با تصورات و واژهها، خودبهخود در برابر اعتراضِ ناظر به غیرعقلانی بودن نمیایستد، به ویژه از آنجا که این بازی بر نقض الگوهای ذهنی و انتظارات بنیان نهاده شده است. آنچه باید اضافه شود تبیینی است از اینکه چگونه نقض بازیگوشانهی الگوهای ذهنی و انتظارات میتواند عقلانیت را به جای آنکه تخریب کند بپروراند.
بخشی از عقلانیت تفکر انتزاعی است - تفکری که با تجربهی بیواسطه و چشمانداز فردی گره نخورده است. اگر من در یک مهمانی شام، قطرهای از سس گوجه فرنگی را روی پیراهنم بچکانم که بهسان سوراخ ناشی از گلوله به نظر برسد، ممکن است در وضعیتی عملی که ناظر به این جا و اکنونِ من است محبوس شوم که در آن تنها دربارهی خودم و پیراهن کثیفم فکر کنم. یا ممکن است در باب موقعیتهای دستپاچه کنندهای مانند این بیندیشم که میلیونها انسان طی قرنها تجربه کردهاند. میتوان انتزاعیتر از این هم فکر کرد نظیر آنچه بودا انجام داد: زندگانی انسان تا چه حد سرشار از مسئله است.
در حیوانات فرودست پردازش ذهنی انتزاعی نیست بلکه با تجربه، نیازها و فرصتهای زمان حال گره خورده است. این پردازش ناظر به شکارچیان، غذا، جفتها و چیزهای دیگری از این دست در اطراف آنهاست. زمانی که چیزی انتظارات آنها را نقض میکند، به ویژه چیزی که متضمن زیانی بالفعل یا بالقوه است، واکنش نوعی آنها هراس، خشم یا غم است. این هیجانها در پستانداران تطور و تکامل یافتهاند و طی میلیونها سال مفید بودهاند، به این دلیل که موجب رفتار سازگارکننده مانند جنگ، گریز، صرفنظر کردن از کنش و احتراز از موقعیتهای مشابه در آینده میشوند.
ترس، خشم و غم هنوز هم گاهی در انسانها سازگار کنندهاند: برای نمونه، سگی در حال غرش ما را میهراساند و ما برای آنکه از درد گاز گرفتن او اجتناب کنیم، به سرعت دور میشویم. اما اگر ذهن انسان فراتر از چنین هیجاناتی که عملاً بر خویشتن در اینجا و اکنون متمرکزند نمیبالید، نمیتوانستیم به حیواناتی عاقل بدل شویم. آنچه انسانهای نخستین نیاز داشتند راهی بود برای واکنش نشان دادن به نقض انتظاراتشان که از تجربهی بلافصل و چشمانداز فردیشان فراتر رود. سرگرمیهای شوخیآمیز آن را فراهم کردند. ما در حس و حال شوخی چیزی را تجربه میکنیم، میاندیشیم یا حتی خلق میکنیم که فهم ما را از اینکه چیزها قرار است چگونه باشند نقض میکند. اما دلواپسیهای شخصی و عملیمان را که به هیجانات منفی میانجامند به حال تعلیق درمیآوریم، و از غرابت آنچه دارد اتفاق میافتد لذت میبریم. اگر موقعیت ناساز خطا یا ناکامی خودمان باشد، آن را به نحوی که خطاها و ناکامیهای دیگران را میبینیم از نظر میگذرانیم. این چشمانداز، انتزاعیتر، عینیتر و عقلانیتر از چشماندازی هیجانی است. همچنان که در آواز آرم برنامهی تلویزیونیِ «دوربین کهنهی ساده» آمده است، ما «خودمان را همانطور میبینیم که دیگران میبینند». به جای ناآرام بودن و آماده شدن برای فرار یا حمله، احساس راحتی میکنیم و میخندیم. در خنده، همانطور که والیس چیف در اهمیت جدی نبودن (1) (Chafe 2007) میگوید، نه تنها کاری انجام نمیدهیم، بلکه اصلاً از کار میافتیم، زیرا کنترل عضلاتمان را در بالاتنه، دستها و پاها از دست میدهیم.
البته اگر در معرض خطری قریبالوقوع باشم، برخورد غیرعملی در شوخی، مفید نیست. اگر به حای سس گوجه فرنگی اسید سولفوریک روی پیراهنم میریختم، تمرکز عملی محدود بر ترس خودم در اینجا و اکنون بر رویکرد بازیگوشانه و انفصالیای که در شوخی هست ترجیح داشت. وقتی کنش بیدرنگ لازم است نمیتوان شوخی را جایگزین کرد. اما در بسیاری از موقعیتهایی که انتظارات ما نقض میشوند هیچ کنشی کمک کننده نیست. ارسطو در بوطیقا (1449a ,5) میگوید آنچه خندهدار است «خطا یا رفتاری ناشایست» است «که رنجآور یا ویرانگر نیست». اما برخی دربارهی مشکلاتی به عظمت مرگ قریبالوقوع خودشان هم شوخی کردهاند. تامس مور (2) همانطور که به چوبهی دار نزدیک میشد از جلاد پرسید: «میشود کمکم کنی بالا بروم؟ خودم بعداً میتوانم پایین بیایم.» بر اساس یک روایت، اسکار وایلد (3) در بستر مرگش میگوید: «این کاغذ دیواری خیلی زشت است، یکی از ما باید برود.»
چنین شوخیهایی نه تنها عقلانیت را پرورش میدهند و لذت ایجاد میکنند، بلکه آمیزهی ترس و خشم را که «استرس» نامیده میشود و در جهان صنعتی همهگیر است کاهش میدهند یا رفع میکنند. در ترس و خشم، عناصری شیمیایی نظیر آدرِنالین، نورآدرنالین و کورتیزول برای افزایش کشش عضلات، ضربان قلب و فشار خون و کنترل دستگاه ایمنی، در خون آزاد میشوند. این تغییرات فیزیولوژیک در پستانداران اولیه به عنوان راهی برای نیرو دادن به آنها جهت مبارزه یا فرار شکل گرفت و در انسانهای نخستین معمولاً پاسخهایی بود به خطرهای فیزیکی نظیر شکارچیان یا دشمنان. با این حال، امروزه بدن و مغز ما به طریقی مشابه به مشکلاتی که تهدید فیزیکی نیستند، نظیر کارفرمایان سلطهجو و ضربالاجلهای کاری، واکنش نشان میدهند. افزایش کشش عضلات، نوسان فشار خون و تغییرات دیگر در استرس نه تنها به ما در حل چنین مشکلاتی کمک نمیکنند بلکه موجب مشکلات جدیدی نظیر سردرد و حملهی قلبی میشوند. وقتی در موقعیتهای بالقوه پراسترس به حالت بازیگوشانهی شوخی روی میآوریم، ضربان قلب، فشار خون و کشش عضلاتمان به همراه میزان آدرنالین، نورآدرنالین و کورتیزول کاهش پیدا میکند. همچنین، خنده فعالیت دستگاه ایمنی را افزایش میدهد، دستگاهی که استرس آن را تضعیف میکند (Morreall 1997, ch. 4).
یک قرن پیش، زمانی که روانشناسان هنوز مانند فیلسوفان سخن میگفتند، در سرمقالهای در نشریهی آمریکایی روانشناسی (اکتبر 1907) در مورد شوخی چنین گفته شد: «ممکن است وسیعترین کارکرد آن جدا کردن ما از جهان خیر و شر و سود و ضررمان باشد و قادر ساختن ما به دیدن آن در چشماندازی شایسته. شوخی با نگاه داشتن ما در مقامی والاتر از آنچه انجام میدهیم و عظیمتر از آنچه ممکن است برایمان اتفاق افتد، از یک سو، ما را از خودبینی رها میسازد و از سوی دیگر، از بدبینی خلاصمان میکند.»
پینوشتها:
1. The Importance of Not Being Earnest.
2. Thomas More.
3. Oscar Wilde.
ماریال، جان؛ (1394)، فلسفه شوخی، ترجمهی غلامرضا اصفهانی، تهران: نشر ققنوس، چاپ اول