اول «تحليل» ؛ بعد «آموزه»

1) فلسفه غرب در يك تقسيم بندي كلان به دو شاخه «فلسفه قاره اي» و «فلسفه تحليلي» تقسيم مي شود. اين دو فسلفه با وجود تفاوتي كه با هم دارند، از شباهتهاي شگرفي برخوردارند هر دو از سنت عقل گرايان و تجربه گرايان بهره بسياري برده اند، هر دو از سنت دكارتي متأثرند، هر دو سوژه شناسايي را به عنوان محور فعاليتهاي خود معرفي مي كنند و عاقبت آنكه هر دو نسبت به تحليلي بودن و دوري از تناقضها و تعارضهاي فكري بسيار حساس هستند.
يکشنبه، 8 ارديبهشت 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اول «تحليل» ؛ بعد «آموزه»
اول «تحليل» ؛ بعد «آموزه»
اول «تحليل» ؛ بعد «آموزه»

نويسنده:حسين فرزانه

تأملي در ضرورت توجه به «فلسفه هاي تحليلي »

1) فلسفه غرب در يك تقسيم بندي كلان به دو شاخه «فلسفه قاره اي» و «فلسفه تحليلي» تقسيم مي شود. اين دو فسلفه با وجود تفاوتي كه با هم دارند، از شباهتهاي شگرفي برخوردارند هر دو از سنت عقل گرايان و تجربه گرايان بهره بسياري برده اند، هر دو از سنت دكارتي متأثرند، هر دو سوژه شناسايي را به عنوان محور فعاليتهاي خود معرفي مي كنند و عاقبت آنكه هر دو نسبت به تحليلي بودن و دوري از تناقضها و تعارضهاي فكري بسيار حساس هستند. با همه اينها، برخي از پژوهشگراني كه درباره تمايز ميان اين دو فلسفه تحقيق مي كنند، معتقدند تفاوتهاي مهمي ميان اين دو فلسفه وجود دارند كه مي توانند ما را بدان سمت سوق دهند كه قابل به دو گونه فلسفه ورزي باشيم. به نظر اين پژوهشگران، فلسفه هاي قاره اي بيشتر به علوم انساني و اجتماعي نزديكند و توجه آنها به پرسشهاي مهم بشري مانند «از كجا آمده ام؟» «به كجا مي روم؟» «براي چه آمده ام؟» و «چه كار بايد انجام دهم؟» نسبت به توجه فيلسوفان تحليلي بسيار بيشتر است. آنها البته وجود اين پرسشها و دغدغه ها را در فلسفه تحليلي منكر نمي شوند، اما معتقدند نمود اين پرسشها در فلسفه قاره اي بيشتر است.
از سوي ديگر، در فلسفه تحليلي هم توجه به تحليلي بودن، دوري و پرهيز از تناقض و خللهاي منطقي و عاقبت منسجم و مدون حرف زدن بسيار بيشتر از فلسفه قاره اي است. با اين حال، اگر بر اين نظر باشيم كه اين تمايز چنان سيال است كه نمي توان شواهدي براي آن آورد، كم و بيش مي توان آن را پذيرفت. در اين ميان، فلسفه تحليلي را مي توان فلسفه اي دانست كه بيشتر به زبان انگليسي و در كشورهايي چون آمريكا، انگلستان، استراليا و كانادا رواج دارد و در اين فلسفه توجه به تحليل فلسفي و توجيه بيشتر است. از سوي ديگر، در فلسفه هاي قاره اي كه فلسفه آلمان و فرانسه معاصر بيشتر با آن شناخته مي شود، بر جنبه هاي عيني تفكر و فلسفه تأكيد مي شود كه در فلسفه تحليلي شاهد آن نيستيم. بنابراين، ضمن قايل شدن به اينكه اين تمايز مطلق نيست، كم و بيش آن را مي توان به عنوان يك تقسيم بندي كلان و كلي پذيرفت و در ذيل اين تقسيم بندي، به تأملهاي نظري بيشتر و بهتر پرداخت.
2) با تكيه بر اين مقدمه، پرسشي كه مطرح مي شود اينكه ما چه استفاده هايي مي توانيم از فلسفه هاي قاره اي و تحليلي بكنيم؟
در اين مجال، سعي مي كنيم به نقاط فراز و فرود فلسفه هاي تحليلي و استفاده اي كه مي توانيم از آنها بگيريم، بپردازيم. در اين ميان، به چندين نكته اشاره مي كنيم.
اول) فلسفه هاي تحليلي، بهداشتي هستند. بهداشتي بودن اين فلسفه ها بدان معناست كه به ما كمك مي كنند بهتر و درست تر فكر كنيم. از مهمترين مشخصه هاي فلسفه هاي تحليلي، تأكيد آنها بر تقسيم كردن و ايجاد تمايزهاي مهم است. تمايز ميان تحليلي و تركيبي، تمايز ميان ذهني و عيني، تمايز ميان ذهن و بدن، تمايز ميان آزادي و عليت، تمايز ميان احساس و عقل، تمايز ميان حس و فهم و تمايز ميان توصيف و تبيين و ده ها تمايز ديگر، در فلسفه هاي تحليلي مطرح هستند. براي ما كه يكي از مهمترين مشكلات فكري مان، دست نزدن به تقسيم بنديهاي سودمند است، تقسيم بنديهاي فلسفه تحليلي مي توانند بسيار سودمند باشند. بهداشتي بودن فلسفه هاي تحليلي به معناي تقسيم بنديها و تمايزهاي مهم است كه يقيناً مي توان از آن به تفسيرهايي ديگر هم رسيد.
دوم) در فلسفه هاي تحليلي تأكيد بر مباحث روش شناسي بسيار زياد است. اينكه ما چگونه فكر كنيم، چگونه با مشكلات مواجه شويم، چگونه عقايد ديگران را نقد كنيم، چگونه به علم و فلسفه دست يابيم و صدها چگونه ديگر. اين بحثهاي روش شناسي هم بسيار به كار ما مي آيند. فلسفه تحليلي در اين زمينه بسيار از كار و مشي «كانت» متأثر است كه پرسشهاي وي «چه مي توانم بدانم»، «چه مي توانم انجام دهم» و «به چه مي توانم اميدوار باشم»، بودند. البته يكي از مهمترين پرسشهاي جامعه ما در همه عرصه ها، پرسشهاي روش شناسي هستند. ما آن قدر كه در روشها مشكل داريم، در هدفها و آرمانها دچار خلل و مشكل نيستيم و بسيار بايد در مورد روشها تأمل عميقي داشته باشيم كه فلسفه تحليلي در اين زمينه نكات ارزشمندي براي ما به همراه خواهد داشت. البته يكي از مهمترين اين بحثهاي روش شناسي، در تفكر انتقادي خود را به ما نشان مي دهد. اين تفكر به ما مي گويد كه موانع ذاتي، زباني، احساسي و روانشناختي تفكر سالم و درست چيست و انواع و اقسام مغالطات و موانعي را كه هنگام تفكر كردن رخ مي نمايند، به ما نشان مي دهد.
سوم) كار ديگر تفكر انتقادي، مشخص كردن نگاه مرتبه دوم است؛ يعني آنكه ما در ساحت تفكر و معرفت كارها و فعاليتهاي مختلفي را از خود نشان مي دهيم كه اين فعاليتها در يك سطح فراتر، به بررسي نياز دارند. ما علوم مختلفي چون اقتصاد، مديريت، فيزيك، شيمي، تاريخ و... ايجاد مي كنيم، اما بايد بدانيم اين علوم تا چه اندازه معتبرند. اصلاً معرفت به چه معناست و وقتي مي گوييم علم، چه معنايي را از اين بيان مورد توجه قرار مي دهيم. همه اين نكات در فلسفه تحليلي مورد توجه قرار مي گيرند. اگر نگاهي به بحثهاي متفاوتي كه در چند دهه اخير در ايران زمين در مورد حكومت ديني، علم ديني، تفكر بومي، نسبت علم و جامعه، نسبت رسانه و دين و ده ها مفهوم تركيبي ديگر كه در گفتمان فكري- فلسفي وجود داشته اند، بيفكنيم؛ در مي يابيم كه بدون مجهز بودن به سلاحهايي كه فلسفه تحليلي در چنته دارد، نمي توانيم به اين پرسشها پاسخ دهيم. همين نكته، ضرورت توجه ما به فلسفه هاي تحليلي را بيش از پيش نان مي دهد.
چهارم) فلسفه هاي تحليلي بر خلاف تصور بسياري از افراد، از زمينه هاي اجتماعي و فرهنگي دور نيستند. اگر به فلسفه هاي نوظهوري چون فلسفه رسانه، فلسفه فناوري، فلسفه ورزش، فلسفه ازدواج، فلسفه دوستي، فلسفه حقوق و فلسفه اخلاق نگاهي داشته باشيم در مي يابيم كه فلسفه تحليلي در قالب اين فلسفه ها بسيار به زندگي عادي و متعارف نظر دارد؛ هرچند اين نظر را از منظري متفاوت و كلان تر از بررسيهاي ديگر صورت مي دهد. اينها همه حوزه هايي هستند كه نياز داريم تأملهاي ژرف تري در باب آنها داشته باشيم. به طور مثال، فناوري و بخشي عمده از آن يعني رسانه، در ساحتهاي مختلف زندگي ما رخنه كرده و ما بايد بتوانيم ديدگاهي نزديك به واقع، از اين پديده ها و نفوذ و تأثيرهاي آنها بر زندگي مان به دست آوريم. اين مهم بودن توجه به تأملات فيلسوفان تحليلي، ممكن نيست.
3) همين نكات، ضرورت توجه به فلسفه هاي تحليلي را بر ما آشكار مي سازد. انسان حقيقت طلب و حقيقت جو نبايد از هيچ منظر و حقيقتي به سادگي عبور كند. اين نكته اي است كه هم تعاليم اسلامي و هم آموزه هاي اخلاقي به ما گوشزد كرده اند. در همه زمينه ها و از جمله آنها در گستره معرفت انسان، بايد اولويتهايي را در نظر گرفت. در اين ميان، به نظر مي رسد فلسفه هاي تحليلي از جمله مهمترين اولويتهاي ما به شمار مي آيند. البته فلسفه هاي قاره اي هم با بحثهاي روش شناسي و تحليلي بيگانه نيستند و ما به آنها نيز نياز داريم، اما به دليل اينكه مؤلفه هاي فلسفه تحليلي نقش برجسته تري در فلسفه ما دارند، نياز به توجه ويژه اي نسبت اين فلسفه داريم.

اول تحليل، بعد آموزش

در عصر كنوني، بيش از آنكه به آموزه نياز داشته باشيم، به روش و تحليل محتاجيم. آموزه پس از روش و تحليل به دست مي آيد و مهم آن است كه ما روشهاي خود را در مواجهه با امور مختلف مشخص نماييم. به نظر برخي فراز و فرودهاي روشنفكران و نخبگان ايراني در اين دو- سه سده ارتباط با غرب اين نكته را بر ما آشكار كرده كه اگر ما بتوانيم بدانيم چگونه بايد با آموزه هاي مختلف رو به رو شويم و چگونه تفكر نماييم، بسياري از مشكلات ما حل خواهند شد. اشتباه تاريخي كه بسياري از اين متفكران و نخبگان انجام داده اند، اين بوده كه تصور كرده اند، تفكر يعني آموزه اي خاص درحالي كه تفكر، فراتر از هر آيين و آموزه اي، سعي مي كند شيوه درست فكر كردن را نشان دهد. اين درست فكر كردن البته با توجه به آنكه مقدمات و مفروضات ما چه باشند، به نتيجه متفاوتي مي رسند. در اين ميان، نمي توان از تحول نسبتاً مثبتي كه بعد از انقلاب اسلامي در توجه به فلسفه هاي تحليلي يا فلسفه هاي مرتبه دوم انسجام گرفته اند به سادگي گذشت. در اين سه دهه، به يمن ظهور انديشمندان متفاوتي توانسته ايم به برخي از وجود ناپيداي فلسفه هاي تحليلي دست پيدا كنيم كه تحليلهاي مفهومي كه در مورد مفاهيمي چون علم ديني، حكومت ديني، رسانه ديني و معرفت بومي انجام گرفته نشانگر اين تحول هستند.




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط