برگردان: عبدالحسین میکده
هارون الرشید در سال 186 هجری (802 میلادی) با برمکیان به عزم زیارت کعبه رفت. (1) موسی بن یحیی حکایت کرد که شنیدم پدرم در حین طواف کعبه تضرع کنان از خداوند استغاثه میکرد که جزای خطیئات و معاصی او را در این دنیا بدهد نه در آن دنیا. (2) احمدبن حسن بن حرب میگوید که یحیی از خداوند مسئلت کرد که اگر باید مصائبی متوجه خاندان او گردد شخص او را دامنگیر شود و تضرع کنان گفت «بهتر است من بمیرم تا فرزندم فضل». (3)
پس از عبور از رقه هارون الرشید به «انبار» رسید و چندی در روستای «عمر» با پسران خود امین و مأمون توقف نمود. فضل نزد امین و جعفر نزد مأمون و یحیی نزد دبیر خود علی بن عیسی و محمد نزد ابن نوح منزل نمودند. روز پس از ورود هارون یک ثوب خلعت و یک «گردن بند افتخار» به فضل مرحمت نمود. قبلاً خلیفه گفت و شنودی با موسی داشت ولی چنین به نظر میرسید که از توضیحات وی راضی شده است.
برمکیان چون خودشان را مورد لطف جمیل خلیفه دیدند چنین پنداشتند که نفوذ سابق را بازیافتهاند ولی فاجعهای که بایستی روی دهد قریب الوقوع بود و با قتل یکی از محارم برمکیان شروع شد. (4)هارون امر کرد سردبیر جعفر موسوم به انس بن ابی شیخ را صبح بریدند و عصر هم جعفر را کشت. هارون چند کلمه با انس رد و بدل کرد و خنجری را که در زیر مخدهای مخفی داشت بیرون کشید و به ابراهیم بن عثمان بن ناهک داد و امر کرد که سر او را ببرد. سپس شعری را که قبلاً برای این واقعه ساخته بود خواند: «شمشیر از وجد اینکه انس را خواهد کشت درخشید. شمشیر مینگریست و تقدیر انتظار میکشید.»
«تلمظ السیف من شوق الی انس *** فالسیف یلحظ الاقدار تنتظر»
بعد فریاد کشید که «خداوند به عبدالله بن مصعب رحم کند.» طبری مینویسد که عبدالله بن مصعب یکی از دست پروردگان برمکیان بود که به نفع هارون الرشید اقدام میکرد و از روی سعایت به وی گفته بود که انس خداناشناس است. انس برای انتقام عبدالله را کشت. (5)
مرگ جعفر که بنا به روایتی شنبهی سلخ محرم و بنا به روایتی دیگر اول صفر سال 187 هجری (28-29 ژانویهی 803 میلادی) روی داده به روایات مختلف نقل شده است ولی عموم مورخین در این باب متفقند که هارون در بازگشت از زیارت مکه نسبت به برمکیان عموماً و نسبت به جعفر خصوصاً محبت و عطوفت فراوانی ابراز داشت. از تمام حرکات و سکنات خلیفه معلوم بود که میخواهد تا لحظهی آخر کسی از نیت او مطلع نشود.
بنا بر روایت بشارالترک که کرمانی (6) آن را نقل میکند: خلیفه روز قبل از فاجعه با جعفر به شکار رفت و نسبت به او اظهار عطوفت نمود و کوشش کرد تشویش و نگرانیهای او را برطرف سازد. کرمانی روایت میکند که یحیی همان روز نزد هارون رفت و با او مدتی راجع به امور مملکتی مفصلاً صحبت کرد. در موقع خروج از نزد خلیفه به مردمی که انتظار جواب خلیفه را داشتند گفت که هارون الرشید تقاضاهای آنها را خواهد پذیرفت و به ابوصالح یحیی بن عبدالرحمن دستور اجرا صادر نموده است. (7)
فضل بن سلیمان بن علی (8) میگوید که شب شنبهی سلخ محرم هارون به خواجهی خود ابوهاشم مسرور و ابوعصمه سالم بن حماد امر کرد چند نفر طرف اطمینان پیدا کنند و خانهی جعفر را محاصره و خود او را نزد خلیفه آورند. مسرور و سالم جعفر را دیدند که بزمی دارد و پسر بختیشوع طبیب در آنجاست و آوازه خوان کور ابوزکار کلواذانی در آن موقع این بیت را میخواند:
«فلا تبعد فکل فتی سیأتی *** علیه الموت یطرق او یغادی» (9)
جعفر با نهایت خشونت گرفتند و با طنابی که پای ستوران را میبندند دست و پای او را بستند و به خانهی خلیفه بردند و به امر خلیفه بدون درنگ سرش را بریدند. علی بن ابی سعید میگوید که از مسرور شنیدم که وی وقتی به خانهی جعفر رفت به او گفت که او به قهر خداوند متعال گرفتار شده و چارهای جز تسلیم در برابر مشیت الهی ندارد. جعفر با ترس و لرز خود را به پای مسرور افکند و التماس نمود که در اجرای فرمان خلیفه تأخیر ورزد زیرا ممکن است خلیفه در حال مستی امری صادر کرده باشد که اجرای آن موجب تألم و تأثر او در هشیاری شود. مسرور موافقت نمود که برود و رأی خلیفه را بپرسد خلیفه به مسرور فحش فراوانی داد و گفت: «اگر سر جعفر را نیاوری امر خواهم داد اول سر تو را و بعد سر جعفر را ببرند» مسرور چارهای جز مطاوعت نداشت.
بنابر روایتی دیگر جعفر تقاضا کرد اجازه داده شود خلیفه را ببیند و هارون در جواب گفت: جعفر میداند که اگر چشم من به روی او افتد دیگر قدرت کشتن او را نخواهم داشت. (10)
بنابر روایت مسعودی (11) خلیفه پس از آنکه روز را در عیش و عشرت با جعفر به پایان رساند خواجهی خود «یاسر» معروف به «رخله» را احضار کرد و به او گفت که مأموریتی به او خواهد داد که تنها او قادر به انجام آن میباشد و بس و عدم اطاعت موجب مجازاتی مخوف خواهد گردید. یاسر فداکاری و فرمانبرداری خود را اعلام داشت و گفت جان خود را نثار خلیفه خواهد نمود. هارون به او گفت: پس حالا میروی نزد جعفربن یحیی و در هر وضعی که باشد سر او را میبری و برای من میآوری. یاسر که فوق العاده متعجب و متحیر شده بود گفت مرگ را بر این مأموریت ترجیح میدهم. چون خلیفه او را به سکوت وادار نمود یاسر رفت که امر هارون الرشید را انجام دهد. جعفر را دید که بزمی آراسته است. وی را خواند و از امری که صادر گردیده او را مطلع ساخت. جعفر به او گفت خلیفه شوخی کرده است. یاسر جواب داد که هیچ وقت امیرالمؤمنین به این اندازه جدی حرف نزده است.
- شاید مست بوده است؟
- خیر مست هم نبود.
جعفر به یاسر گفت به پاس خدماتی که به تو کردهام بازگرد و به امیرالمؤمنین بگو که امرش را اجرا کردهای اگر متأثر شد جان مرا خریدهای و اگر تأثری نیافت فردا امرش را انجام بده.
- این کاری است غیرممکن.
- پس من همراه تو میآیم و طوری میایستم که جواب خلیفه را بشنوم یاسر این پیشنهاد را پذیرفت و از همان قرار رفتار شد. هارون برآشفت و به او گفت برو و فوراً سر بریدهی جعفر را بیاور. چون سر جعفر را پیش خلیفه نهادند خطاب به سر کرد و گلههای بسیاری را که از او داشت برشمرد و بعد دستور داد سر یاسر را نیز بزنند زیرا نمیتواند سر قاتل جعفر را هم ببیند. همان شب اصمعی را احضار کرد زیرا میخواست چند بیتی را که ساخته بود برای او بخواند. اصمعی حاضر شد و هارون این اشعار را برخواند:
لو ان جعفر هاب اسباب الردی *** لنجا بمهجته طمر ملجم
ولکن من حذرالمنون بحیث لا *** یسموا الیه به العقاب القشعم
لکنه لما تقارب وقته *** لم یدفع الحدثان عنه منجم (12)
بنابر روایت یزدی هارون مسرور را نزد جعفر فرستاد تا به او بگوید برید خراسان رسیده است و فوراً بیاید تا از آن اطلاع حاصل کند. مسرور مأمور بود که تمام همراهان جعفر را به بهانهای دور سازد و چون جعفر یکه و تنها ماند او را به «قبه»ای ببرد تا سرش را از تن جدا سازند و سر را نزد خلیفه برند. به مسرور دستور اکید داده شده بود که این اوامر باید فوراً و به طور محرمانه انجام شود و گرنه سر او را هم خواهند برید. مسرور چون بانهایت احترام و توقیر صحبت کرد هیچ گونه بدگمانی و نگرانی در جعفر تولید نشد. لباسهای فاخر خود را پوشید و نزد خلیفه رفت. چون همراهانش را به تدریج از او دور کردند مضطرب شد و گفت تدبیری در برابر تقدیر نیست. پنجاه نفری که مسرور برای این کار برگماشته بود جعفر را از اسب فرود آوردند و او را به «قبه» بردند و نطع و شمشیر قبلاً در آنجا مهیا بود و پنجاه دژخیم نیز در آن حول و حوش گماشته شده بود. مابقی داستان یزدی شباهت به روایت مسعودی دارد. تضرع و الحاح جعفر سودی نداد مسرور سر او را برید و نزد خلیفه برد هارون بدواً متأثر گشت و گریست ولی لحظهای بعد برآشفت و علیه وزیر برگزیده خود گله آغاز کرد و با قضیبی که در دست داشت بر سر او زد و گفت جسد او را با هزار گونه تحقیر و تخفیف دفن کنند. امر داد تمام قاتلین را نیز کشتند و جنازهی آنها را به دجله افکندند زیرا نمیخواست یک تن از کسانی که وارد این توطئه و واقف به این راز بودهاند زنده بماند.
خدمتگزاران جعفر را نیز کشت و پس از اینکه تصمیمات سخت و شدیدی علیه برمکیان اتخاذ نمود به نماز صبح رفت و هیچ کس از ماجرای آن شب اطلاع نداشت. (13 )
ابوالفرج اصفهانی (14) در کتاب اغانی مینویسد که خوانندهی معروف ابوزکاراعمی کلواذانی با ابرام و اصرار درخواست میکرد وی را نیز مانند محامی خود بکشند و به مسرور گفت: «جعفر منعم و محامی من بوده و پس از او زندگی برای من ناگوار است». هارون به مسرور گفت تحقیق کند جعفر چه کمکی به ابوزکار میکرده تا وی نیز همان مساعده را ادامه دهد و رضای خاطر او را جلب کند. بنابر روایتی دیگر (15) به مسرور امر داد درخواست ابوزکار را انجام دهد [و به زندگی ناگوار او خاتمه دهد. مترجم] هارون الرشید شب قتل جعفر دستور داد تا خانههای برمکیان و متحدین و بستگان و غلامان و دست پروردگان آنها را محاصره کنند. هیچ کس قادر به فرار نشد. یحیی در خانهای که داشت و فضل در خانهای نزدیک قصر هارون اسیر ماندند و اموال آنها توقیف شد. رجاء خواجهی خلیفه را به رقه فرستادند تا آنچه را که در آنجا به برمکیان و بستگان و دوستان و خویشان آنان تعلق داشته است ضبط کند. فردا صبح هارون الرشید به شعب الخفانی، هرثمة بن اعین ابراهیم بن حامد المرورودی و به چند نفر از معتمدین دیگر خود من جمله مسرور دستور داد که جسد جعفر را به منزل خودش ببرند و بعد به بغداد بفرستند. ابراهیم بن حامد نگاهبان فضل و اموال او شد. یحیی بن عبدالرحمن و رشید الخادم و هرثمة بن اعین مأمور نگاهداری یحیی بن خالد و پسرش محمد شدند. زبیده بنت منیر مادر فضل و دنانیر کنیز یحیی و چندین غلام شریک حبس و اسیری ارباب خود شدند. سندی ابن شاهک الحراشی را نیز به قید فوریت به بغداد فرستادند تا خانههای برمکیان سوای خانهی محمدبن خالد را محاصره کنند. هارون به او کتباً دستور داد که سر جعفر را برفراز «جسرالاوسط» نصب کند و جسد او را به دو نیم کرده و به شکل صلیب روی «جسرالاعلی» و «جسرالاسفل» بگذارد. جسد جعفر به همین وضع بود تا اینکه هارون به طرف خراسان رفت و آن وقت به سندی بن شاهک دستور داد که آنها را بسوزاند (16) 189 هجری ( 805 میلادی).
چند تن از فرزندان جوان فضل و جعفر و محمدبن یحیی را نزد خلیفه آوردند ولی آنها را نکشت. به محمدبن خالد نیز ترحم کرد و چون تعهداتی نسبت به او داشت وی را مورد شفقت قرار داد و به زنها و فرزندان او نیز ترحم کرد. از اینها گذشته زبیده بنت منیر و حبا بنت یحیی و یکی از خواهران او را نیز نگاه داشت. (17)
برنی مینویسد که مادر یحیی و مادر جعفر نیز از این قتال جان به سلامت دربردند. هارون وسیلهی معاش آنها را تأمین کرد و در جواب مکتوب مادر جعفر به او اطمینان داد که اگر پسر او را به قتل رسانده برای مجازات خیانتهای او بوده است. (18)
هرثمة بن اعین مأمور نگاهداری پسران یحیی یعنی فضل، محمد و موسی و داماد او ابوالمهدی بود تا اینکه خلیفه رقه را ترک گوید. (19)
ابتدا آنها را به دیر «قائم الاقصی» فرستادند و چون رازهائی فاش میشد آنها را به زندان کفار انداختند و سختگیری بیشتری نسبت به آنها روا داشتند. روایت کردهاند که فضل چندین روز بی طعام و غذا ماند و هارون به دیدنش آمد و او را وادار نمود که با خود وی صرف غذا کند. هارون در این ملاقات به فضل گفت: «جعفر به من خیانت کرد و من مجبور شدم او را بکشم و مقام و ثروت کسان او را نیز بازگیرم» ولی فضل با لحنی جدی خونخواری و سفاکی هارون را مورد ملامت و توبیخ قرار داد و هارون با خجلت و شرمساری از آنجا خارج شد.
برنی روایتی شبیه به همین روایت نقل نموده و می گوید که موسی بن یحیی شش روز بی غذا ماند. (20) یزدی می نویسد که 1200 زن و بچه و خویشاوند و کنیز و غلام و دوستان برمکیان را کشتند و این قتال سه روز به طول انجامید. (21) از کسانی که مجری این کشتار بودند فقط دو نفر یعنی هارون و مسرور زنده ماندند زیرا تمام عمال قتل نیز کشته شدند. از ثروت برمکیان هرجا که بود با نهایت دقت بازجوئی میشد و تمام خانهها و مساکن آنها را گشتند و هر چه یافتند از سیم و زر و اشیاء قیمتی به خزانه منتقل کردند. جهد نمودند که با تهدید و شکنجه اقرارهائی از افراد خانواده و غلامان و کنیزان برمکیان بدست آورند و حتی آنها را به زندان افکندند (22).
پینوشتها:
1- به استثنای برمکیان وزراء به زیارت مکه نمیرفتند مگر اینکه ترک شغل وزارت کرده باشند.
ابن الطقطقی: الفخری، چاپ درانبورگ، ص 402.
2- تاریخ طبری، چاپ دوخویه، مجلد 3، ص 674.
3- همان کتاب، مجلد سوم، ص 75-674.
4- همان کتاب، ص 675.
5- طبری، صفحهی 4-673.
6- کرمانی، ص 681.
7- همان کتاب، ص 678.
8- همان کتاب، ص 675.
9- ترجمهی فارسی آن تقریباً چنین است: «تأخیر روامدار زیرا مرگ بامدادان یا شامگاهان به سراغ همگی خواهد رفت.»
10- کرمانی
11- مسعودی، مروج الذهب چاپ باربیه دومنار، مجلد 6، ص 98-395.
12- ترجمهی فارسی این اشعار تقریباً از این قرار است: اگر جعفر از مرگ بیمی داشت میتوانست با مرکبی سبک سیر و راهوار جان خود را نجات دهد. برای احتراز از مرگ میتوانست مأمنی بیابد که عقاب تیز چنگ زمانه او را نیابد، ولی چون اجل فرارسیده بود هیچ منجم ماهری نتوانست او را از حدوث واقعه در امان بدارد.
13- عین روایت یزدی را که در تاریخ آل برمک است ذیلاً نقل میکنیم. مترجم.
«سرش (منظور سر جعفر است) را به خزانه فرستاد و مصلی خواست و به نماز جمعه رفت و نماز بگزارد و هیچ کس را از آن حالت غریب و عجیب وقوف نه تا از نماز برگشت حجاب و قائدان را بخواند و هر یک را به در خانهای از آل برمک گماشت با دویست مرد و مسرور را فرمود تا به لشکرگاه رفت و هر مال و نعمت که آنجا بود از ناطق و صامت تمام برداشت و پس از آن بفرمود تا سر مبارک جعفر بر سر نیزه کردند و اندر جملهی بغداد بگردانیدند و تنش بر دار کردند و کفر و اسلام به هم برزد و شعلهی آفتاب دولت آن قوم به شام فنا رسانید و دودمان سعادت آل برمک بر تندباد قهر و حرارت شیطنت قطع گردانید و شجرهی فتوت آن عالی همتان از بیخ برکند و ناچیز کرد «وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى» و هر چه از فرزندان جعفر بودند تا طفل گهواره به تیغ بگذرانید و خان و مان آن قوم به تاراج دادند. روایت کردند که یک هزار و دویست کس از زنان و فرزندان آل برمک به آن سه روز مقتول گشتند و درجهی شهادت یافتند و زنان ایشان که آفتاب و ماهتاب به جز از روزن ایشان را درنیافته بود و کس روی ایشان ندیده بود مباح گردانید و آن پریچهرگان ماه رخسار و آن بتان زهره کردار و نازنینان خرگاه نشین و لاله رخساران با تمکین و آئین و مرد رفتاران با فروتمکین را به دست دیوان سیاه روی و عفاریت زشت خوی بازدادند الخ......»
14- اغانی، مجلد 11، ص 54-55.
15- همان کتاب، مجلد 6، ص 213.
16- دینوری: کتاب الاخبار الطوال، چاپ گیرگاس، ص 387 – ابن قتیبه: کتاب المعارف، چاپ فلایشر، ص 4-193 – بنابر تاریخ طبری ابن شاهک چوب و گون برای سوزاندن جسد جعفر گردآورد و در لحظهای چند آن را بسوخت. ابن الطقطقی مینویسد که در دفاتر مخارج و مصارف قصر هارون چنین یافتند که مبلغ 400 هزار دینار به جعفر هدیه داده شده است و در محاسبات سال آخر نوشته شده است: ده قیراط نفت و خار و خس برای سوزاندن جسد جعفر. الفخری چاپ درانبورگ، ص 290 (در تجارب السلف ص 147 نیز همین حکایت از قول عمرانی مورخ نقل شده است الحاق مترجم).
17- راجع به محمدبن خالد حکایت ذیل را از کتاب ضیاءالدین برنی عیناً نقل میکنیم مترجم: «اما محمد خالد با برادر نیک نبود در ابتدای محنت برامکه در عیش و عشرت و شراب و ذوق مشغول گشته چنانکه میان مردم مینمود که او را از برافتادن ایشان هیچ غمی و اندوهی نیست هیچگاه با یحیی و پسران او نیامیخت و ذرهای از محنت ایشان غم نخورد و کسی را از ندماء و حریفان او مجال نبودی که ذکر یحیی و پسران پیش او کند و همهی بغداد بیوفائی آن بی سعادت را در زبان گرفتند که با چندین کرمهای یحیی و پسران چگونه ایشان را پشت داد و بکلی بیگانه شد و این معنی که او را ادا کرده هارون را به غایت خوش آمد و گفت محمد خالد این بیگانگی با ایشان از سر بزرگی میکند نه از مهربانی و از حکم یحیی امیر «سواد» بود هارون سواد را با او مقرر داشت و انعامات دیگر هم داد تا بعد چندگاه او به طرف سواد روان شد در منزلی رسید و شب بخفت پگاه او را مرده یافتند . صفر 308 ... الخ» در متن سهواً بجای محمدبن خالد نوشته است محمدبن یحیی و به جای فضل بن یحیی نوشته است فضل بن عبیدالله.
18- برنی، چاپ بمبئی، ص 129-133.
19- تاریخ طبری چاپ دوخویه، مجلد سوم، ص 680 – مترجم فارسی طبری به غلط مینویسد که هارون در حضور خود فی المجلس امر داد فضل و محمد و موسی را خفه کردند. تاریخ طبری، چاپ زوتنبرگ، مجلد 4، ص 469 پس از فاجعهی برمکیان هارون غالباً این اشعار را تکرار میکرد «ان استهانتها اذا وقعت لتقدرما تعلوبها رتبه. و اذا بدت للنمل اجنحة حتی یطیر فقددنا عطبه» (ترجمهی آن تقریباً از این قرار است: اهانتهای روزگار با علو مراتبی که داده تناسب دارد، مرگ مور وقتی است که برای پریدن پرواز میکند) ضرب المثل قدیمی فارسی میگوید: مور را چون اجل رسد پر برآرد، یا «آفت پروانه آمد پر او» مترجم.
20- برنی: اخبار برمکیان، چاپ بمبئی، ص 133-136.
21- تاریخ یزدی، ص 51.
22- برنی: تاریخ برمکیان، ص 17-116.
بووا، لوسین؛ (1380)، برمکیان بنابر روایات مورّخان عرب و ایرانی، ترجمه عبدالحسین میکده، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ پنجم