برگردان: عبدالحسین میکده
مورخی عرب میگوید: (1) خاندان برمک مانند دیهیمی بر روی پیشانی دهر یا افسری بر سر قرن خود جای داشتند. عطاء و بخشش آنها مانند امثال سائره شد. از هر سوی مردم به طرف دربار آنها میشتافتند و انتظار و امید مردم همه از آنها بود. دولت و اقبال هم بطور شاذ و نادری به آنها روی کرد، چنانکه از تمام مواهب سعادت بهره ور شدند. یحیی و پسران او مانند ستارگانی فروزان یا بحری زخار و یا سیلی خروشان و ابری مطیر بودند که هیچ چیز در برابر آنها مقاومت نمیورزید. صاحبان هر گونه علم و اطلاع و استعدادی گروه گروه در اطراف برمکیان گرد آمده بودند و برمکیان از وضع و شریف با کمال آزادگی و سخاوت پذیرائی مینمودند. حسن ادارهی آنها به دنیا روحی تازه دمید و امپراطوری به منتها درجهی ترقی و تعالی خود رسید. برمکیان پناهگاه بینوایان و برای بیچارگان منبعی فیاض بودند. ابونواس دربارهی یکی از آنها گفته است:
«ای پسر برمک روزی که شما از دنیا بروید دیگر از طلوع فجر تا غروب خورشید در این معابر پر از رهگذر احدی دیده نخواهد شد»
این گفتههای فخرالدین محمدبن علی بن الطقطقی در کتاب «الفخری فی الاداب السلطانیة و الدول الاسلامیة» خلاصهای است از خاطراتی که حتی پنج قرن پس از ترک و طرد برمکیان باقی بوده است. (2)
صفات عالیه و خصائل جمیلهی خالد و حزم و ذکاء طبع یحیی و سخاوت و سماحت و مهارت فضل و ذوق نویسندگی و حسن بیان جعفر و عواطف پاک و علو نظر و مهابت و شجاعت موسی هنوز فراموش نشده بود.
مدتهای مدید داستان سرایان و شعراء زمینهای نامحدود و موضوعی پایان ناپذیر یافتند و با کمال میل به ستایش مجد و عظمت و حسن ادارهی یحیی و بذل و عطاء خاندان او و مخصوصاً فضل که او را «حاتم الاسلام و خاتم الکرام» میدانستند پرداختند و دربارهی مقام جعفر نزد هارون و معاشقات او و عباسه و نکبت خانوادهی برمک و تأثر و تألم مردم از زوال دولت آنها داستانها ساختند و اشعاری بسیار سرودند و هر عمل خیر و اقدام پسندیدهای را به آنها نسبت دادند. (3) اصطلاح «دوران برمکیان» مترادف بود با معنای آنکه «همه چیز خوب و در منتهای سعادت وفور» (4) است. مردم فخر و مباهات میکردند که از اعقاب این خاندان جلیل و شهیر باشند.
در روایاتی که نسبت به مبدأ و منشأ برمکیان وجود دارد تشخیص و تمیز افسانه از حقیقت کاری است بسیار دشوار. معهذا از خلال روایات مشهود است که میل وافری وجود دارد که آنها را به شاهنشاهی کهن سال ایران مربوط سازند و از آنها یک سلسله وزیرانی پدید آوردند که پس از خدمت به سلاطین ساسانی با همان مهارت و همان همت و پایداری به اعراب نیز خدمت کردهاند. برای نیل به مقصود معبد بودائی «نوبهار» را به آتشکدهای تبدیل نمودهاند که شهریاران ایران آن را بنا کردهاند(5) وصلتهای شاهانهای را نیز به این خاندان پر از افتخار نسبت میدهند. ابتدای ورود این خانواده به دربار خلفاء اسرارآمیز و عجیب است. دیدیم وقتی که جعفر از بلخ به حضور عبدالملک رسید چه روی داد. ثروت و جلالت و سخاوت آنها از همان روزهای اول چشم دربار و مردم دمشق را خیره ساخت. ولی تعصب شدید آنها نسبت به اسلام مورد شک و تردید بوده است. آنها را بیشتر ایرانی دانستهاند تا عرب و به آنها نسبت دادهاند که میخواستند شاهنشاهی کهن سال ایران و شاید مذهب زرتشت را که باطناً به آن معتقد بودهاند احیاء کنند.
راجع به جعفر باید گفت که طبع و ذوق خیال پرور شرقی یکی از قصص و روایات کهنهی عربی را اقتباس نموده و تغییراتی به آن داده و خواسته است جعفر را شوهر عباسه دختر مهدی و خواهر خلیفه بسازد. داستان ازدواج جعفر و عباسه داستانی است بسیار کهنه و بسیار معتبر و مورخینی موثق که از زمان حیات جعفر زیاد دور نبودهاند مخصوصاً طبری و مسعودی آن را مانند امری واقع شده تلقی نمودهاند. ما در اینجا روایات موجود را خلاصه میکنیم تا معلوم شود چگونه مقام و موقع جعفر را افسانه و روایات مردم بزرگ کرده و تغییر شکل داده تا جائی که عروسی او را با خواهر هارون و سرکشی از امر خلیفه را علت اصلی سقوط خاندان برمک قرار داده است. (6)
هارون که محبت سرشاری نسبت به خواهر خود عباسه بنت المهدی و جعفربن یحیی داشت نمیتوانست از مجلس و محضر آنها درگذرد و برای آنکه همیشه آن دو را با خود داشته باشد تصمیم گرفت آنها با یکدیگر ازدواج کنند ولی این ازدواج عملاً متوقف بماند.
جعفر علیه این ترتیب اعتراض کرد ولی هارون تغییر رأی نداد و گفت که ازدواج او با خواهر خلیفه برای عموم موضوع غبطه و حسرت خواهد شد. باری ازدواج به این شرط به عمل آمد:
در حضور خواجگان و غلامان و کنیزانی که مورد عنایت خاص هارون بودند جعفر رسماً سوگند یاد کرد که هیچ وقت به تنهایی زن خود را نبیند، با او تنها نماند و در زیر یک بام با هم نباشند مگر اینکه هارون ثالث آنها باشد. ولی ابن قتیبه مینویسد که هارون عباسه را به زوجیت محمدبن سلیمان داد و پس از مرگ این شوهر او را به ابراهیم بن صالح بن علی داد. (7) بعدها ابن خلدون که مایل به تبرای هارون الرشید بوده و او را برخلاف شهادت معاصرانش یک پادشاه زاهد ساده، مذهبی و مفضال دانسته که در دورانی میزیسته که هنوز اخلاق عمومی دچار فساد نشده بود معتقد است که این خلیفه هیچ وقت شاهزاده خانمی مانند عباسه را که دارای حسب و نسب بوده به جعفر که اجدادش ایرانی و بت پرست بودهاند نداده است. (8) این دلائل ضعیف است ولی این ضعف متوجه شهادت ابونواس(9) نیست که نام هر سه شخصی را که متناوباً شوهر عباسه بودهاند و نام جعفر در آن زمره نیست ذکر میکند. اولین شوهر او یازده سال قبل از فوت عباسه درگذشته است.
جعفر که با نهایت حسن نیت شرائط هارون را پذیرفته بود قول خودش را محترم شمرد و با کمال احتیاط و خویشتن داری با عباسه رفتار میکرد و همیشه تنها از محضر خلیفه خارج میشد. این رفتار موجب تحسین و تمجید خلیفه شد ولی عباسه که فریفته و مفتون جعفر بود نامههای پر از شوق و میل و طلب به او مینوشت و جعفر را به نقض اوامر هارون تحریص و تحریک مینمود. جعفر پیام آوران عباسه را با تهدید و طعن بیرون میکرد. عباسه به مادر جعفر عباده که زنی محدودالفکر بود متوسل شد و در ازاء هدایائی گرانبها موافقت او را جلب نمود و او را مطمئن ساخت که نزدیکی آن زن و شوهر ایمنی و آسودگی آنها را بیشتر خواهد کرد. عباده به پسر خود گفت که در قصری کنیزکی است از حیث جمال عدیم المثال و او میخواهد آن کنیزک را برای جعفر خریداری کند. عباده تأمل نمود تا آتش اشتیاق فرزندش فروزانتر گردد تا شبی به اصرار جعفر قرار شد او به دیدن آن کنیزک بدیع الجمال برود. مادر جعفر فوراً عباسه را مطلع کرد. (10) جعفر که مست و سرخوش پس از جلسهی عیش و نوش از قصر هارون بیرون میآمد زن خود را نشناخت و عمل ازدواج واقع شد. چون صبح شد عباسه به جعفر گفت:
- از مکر و حیلهی دختران سلاطین چه میگوئی؟
- تو دختر کدام پادشاهی؟
آنگاه عباسه خود را معرفی کرد.
جعفر که از مستی به هشیاری رسیده بود دچار نومیدی شد و به سراغ مادر خود شتافت و به او گفت: ای مادر مرا به بهائی ارزان از دست دادی. (11)
بنابر روایت یزدی جعفر که نامههای عباسه را میخواند فریاد برکشید و گفت: این زنی است که فنای مرا موجب خواهد شد و تصمیم گرفت هرچه زودتر دربار بغداد را ترک کند. (12) از هارون الشید حکومت خراسان را خواست تا نظم و آرامش را در آن ایالت برقرار سازد خیلفه رأی حاجب خود فضل بن ربیع را که دشمن قهار برمکیان بود خواست وی گفت:
«جعفر را زن دادهاید و حالا حکومت یک ایالت را میخواهد و میخواهد به خراسان برود. این کار نشاید. »(13)
این عبارت تأثیر شدیدی در هارون نمود. هارون اطلاع یافته بود که علی بن عیسی بن ماهان حکمران خراسان که هدایای گرانبهائی برای او فرستاده بود ثروت هنگفتی از این ایالت به دست آورده است. (14) هارون از این خبر خشمگین شده بود و کظم غیظ میکرد. اطرافیان هارون که نسبت به جعفر حسد و حقد داشتند از هیچ فرصتی برای آزار و ایذاء او دریغ نمیورزیدند.
عباسه به مکر و حیله پرداخت و از هارون دعوت کرد به باغی که در کنار دجله خریده بود برود. برای پذیرائی از خلیفه تهیهای فراوانی دید جشنهای عظیمی به افتخار هارون ترتیب داد و شب اول کنیزکی را که در جمال بیهمال بود نزد هارون و کنیزکی دیگر را که از کنیزک اولی زیباتر نبود نزد جعفر فرستاد. فردای آن روز نیز همان ترتیب را معمول داشت. شب بعد از آن کنیزک دیگری را که از همه کنیزکان سابق خوبروتر بود نزد خلیفه فرستاد و خودش به جای کنیزکی که قرار بود نزد جعفر برود به سراغ او رفت. قندیلها و چراغها را خاموش کرد و به بستر وی شتافت. چون صبح شد جعفر زن خود را شناخت و دریافت که مرگ او دیگر قابل احتراز نیست. (15)
برنی در اخبار برمکیان روایت مشابهی آورده است. (16)
یزدی مینویسد که از وصلت جعفر و عباسه دو پسر بدنیا آمد یکی حسن که در موقع سقوط برمکیان ده ساله بود و دیگری حسین که در آن موقع هشت سال داشت. ابن الطقطقی مینویسد که فرزندان عباسه توأمان بودند. عمرانی مینویسد که عباسه از جعفر سه اولاد آورد و در موقع ظهور بدبختی این خاندان این اطفال هفت ساله و شش ساله و چهارساله بودند. مورخین دیگری نیز مینویسند که عباسه دارای یک پسر شد و برای استتار تولد این پسر او را با دو خدمتگار مطمئن به مکه فرستاد یکی از آن دو، خواجه موسوم به «ریاش» و دیگری دایهای بود موسوم به «بره». اما با تمام دوراندیشیها و احتیاطهائی که به عمل آمد این راز فاش شد. وقتی که هارون قبل از سقوط برمکیان به زیارت حج رفت پسر جعفر و عباسه را طلب کرد و بقول بلعمی مترجم فارسی تاریخ طبری این پسر را که بسیار خوبرو و بسیار شبیه به پدر و مادر خود بود به خلیفه معرفی کردند. هارون خواست او را بکشد ولی فکر کرد که این طفل معصوم را با خطا و معصیت جعفر و عباسه ربطی نیست و او را نکشت.
یحیی بن خالد که ریاست سرای و حرم را بر عهده داشت زنان را منع نمود که خواجگانی به میل خود برای خدمت انتخاب نمایند.
زبیده زن هارون الرشید که نفوذی بیشتر از سایر زنها در هارون الرشید پیدا کرده بود و نسبت به برمکیان هم چندان مساعد نبود شکایت کرد و گفت که یحیی برمکی آنچنان که باید وشاید مقام منزلت او را محترم نمیشمارد. هارون مطلب را به یحیی گفت و او در جواب اظهار داشت که حرف زبیده را نپذیرند و با اتکاء به حسن ظن و اعتماد خلیفه نسبت به زبیده سختگیری و شدت بیشتری روا داشت.
شبها درهای حرم را میبست و کلیدها را میبرد. زبیده باز به خلیفه شکایت کرد و خلیفه گفت که مراقبت و مواظبت یحیی در خور ملامت نیست. زبیده جواب داد که اگر این مراقبت واقعی است چرا نتوانست جعفر را از ارتکاب معصیت بازدارد. زبیده بعداً ماجرای نافرمانی جعفر و تولد پسر عباسه را حکایت نمود و گفت که تمامی زنان حرم از این پیشامد اطلاع دارند.
هارون سخت متغیر و متحیر شد و سکوت اختیار نمود. چندی بعد با جعفر عازم مکه شد و عباسه فوراً نامهای به خواجه «ریاش» نوشت و دستور داد که با عجلهی هر چه تمامتر پسرش را به یمن ببرد. هارون چون به مکه رسید چند نفر از مردم مورد اطمینان را مأمور کسب اطلاع نمود و جملگی اظهارات زبیده را تأیید کردند. مراسم زیارت پایان یافت و خلیفه تصمیم به بازگشت اتخاذ نمود و نقشههای مختلف انتقام جوئی در سر داشت.
آنچه در بالا گفتیم روایات مسعودی است در مروج الذهب. برنی نیز مینویسد که زبیده نافرمانی جعفر و عباسه را به سمع خلیفه رساند ولی طبری مینویسد کنیزکی که عباسه او را آزرده کرده و تهدید به قتل نموده بود هارون را از ماجرا مطلع ساخت و خلیفه او را مشمول حمایت خود قرار داد و در قصر خود مسکنش داد.
بنابر روایت، بشری خواجهی زبیده شب اعدام جعفر که مصادف با سلخ این ماه بود هارون به خانهی عباسه رفت و فرمان دادکه دو خواجه و هشت نفر عمله حاضر کنند و جلدی از چرم آوردند. عباسه با نهایت اعجاب دریافت که هارون از تمامی اسرار آگاه است و در حین ورود نیز با وی با خشونت و تفاخر صحبت کرد. خلیفه به حرفهای او جوابی نداد و خواجگان را داخل خانه کرد و عباسه را گرفتند و با تمامی جواهراتش در صندوقی نهادند و صندوق را میخکوب نمودند. سپس هشت نفر عملهای که احضار شده و در انتظار فرمان خلیفه بودند داخل شدند.
صندوقی را که عباسه زنده در آن محبوس بود برگرفتند و آن را در مغاکی افکندند و آن را با آهک و خشت پر کردند. مباشر عباسه و سه تن از خواجگان او و هشت نفر از خدمتگزارانش را کشتند و جسدشان را در دجله انداختند. (17)
فرزندان جعفر و عباسه را نیز کشتند. بنابر آنچه مسرور به اسمعیل بن عیسی گفته است (18) خلیفه با وجود شفاعت و الحاح مسرور امر به کشتن فرزندان جعفر و عباسه داد و آنها قبل از مرگ از خداوند استغاثه کردند که دادشان را از قاتلانشان بگیرد. هارون چون این وضع را دید یکی از آنها را برگرفت و در تنوری که افروخته بود انداخت و امر داد با آن دیگری نیز همینطور رفتار کنند. وقتی که جسد این دو طفل طعمهی لهیب آتش شد امر داد خاکسترشان را یا به دجله بریزند یا به باد دهند و خانهای را که این واقعه در آن روی داده از بیخ و بن برکنند و به جای آن باغی احداث کنند.
بنابر روایتی دیگر (19) هارون نامهای به بزرگان و معتمدین مکه نوشت و تقاضا نمود که فرزندان جعفر و عباسه را نزد وی بیاورند و شبانه آنها را به قصر خلیفه آوردند. از دیدن آنها بدواً متأثر شد و «به حکم جاذبهی جنسیت و داعیهی لحومت و قرابت» [این جمله از کتاب یزدی عیناً نقل شد. مترجم] خواست که زنده بمانند. اطفال را برای دومین بار احضار کرد، آنها را بوسید و با دیدهی گریان نامشان را پرسید. یکی از آنها گفت «نام من حسن و نام برادرم حسین است هر دو برمکی هستیم.» نفس شره بر عواطف عالیهی هارون ناگهان غالب شد. مسرور را که قبلاً مأمور کرده بود افرادی را که لایق انجام نقشههای او باشند بیاورد احضار کرد و ده نفر از زندانیان را حاضر کردند و مغاکی کندند و آن را با هیزم آکندند و آتش زدند و پسران عباسه را در آن آتش فروزان افکندند. پس از این معاونین مسرور را نیز در کیسههائی نهادند و در دجله انداختند. عمرانی میگوید وقتی هارون این اطفال را به آتش افکند فریاد کشید: «النار ولاالعار» (20) (آتش از ننگ بهتر است)
کتاب «الف لیلة و لیلة» شاهدی است بین که تا چه پایه در مشرق زمین خاطراتی خوش و دلکش از خاندان برمک باقی مانده بوده است ولی اغلب آن روایات مغلوط و مخدوش شده است. گذشته از حکایات و داستانهائی که اصلاً ایرانی است و از کتاب کهنهی « هزار افسانه» سرچشمه گرفته، در کتاب «الف لیلة و لیلة» افسانههائی وجود دارد که منابع و نوع آنها بسیار متفاوتند و فقط وجه مشترک آنها صحنهی نمایش یعنی شهر بغداد است و اشخاص یعنی هارون و برمکیان و مخصوصاً جعفر.
بعضی از این حکایات ساده و سهل است و حتی نمونهای از زندگی مردم «متوسط الحال» میباشد و در آنها جهد نشده که داستان به حد اعلا اوج بگیرد و تعجب و شگفتی مردم را تحریک کند. اصل آنها عربی است و طرز زندگی اهالی بغداد را به طوری دقیق در زمان خلافت بنی عباس مجسم میسازد. بعضی دیگر آمیخته به خدعه و رنگ و نیرنگ میباشد و به حد اعلا ارتقاء مییابد. اینها از منابعی مصری گرفته شده و نمونهی طرز زندگی مصریان عموماً و اهالی قاهره مخصوصاً میباشد. آوردن هارون در این داستانها برای این است که دوران خوش و آسایش ایام سابقه را به یاد آورد زیرا در مخیلهی عوام الناس هارون الرشید نمایندهی دوران فلاح و رفاه و ایام سعادت و نعمت و برکت بوده است.
عظمت مقام خلافت و فلاح و رفاه مردم در دورهی خلافت هارون الرشید نتیجهی کوشش و کار برمکیان بود و سربلندی و افتخار برمکیان نوری بود که از روی خلفاء میتابید زیرا بنی عباس از حیث درایت و سیاست و فراست هوش سرشاری نداشتند. به تدریج با کمک داستانها و افسانهها هارون الرشید در نظر مردم بزرگترین خلفاء عباسی جلوه گر شد و کتاب «الف لیلة و لیلة» گواهی میدهد که چگونه این تصور بر حقیقت واقع فائق آمد.
در میان برمکیان قدرت و اختیارات یحیی بیشتر از سایرین بود و فضل از تمام پسران یحیی شایستهتر و لایقتر بود. معهذا اسامی این دو نفر در داستانهای «الف لیلة و لیلة» به ندرت دیده میشود. جعفر که محبوب هارون بود آن اسامی را منخسف نموده است. نام خلیفه را از نام وزیر وی جعفر برمکی نمیتوان جدا کرد و همه جا هارون با جعفر است و به اتفاق مسرور به لباس بازرگانان در میآیند و برای تفریح یا برای تفتیش طرز کار مأمورین و قضات و یا برای دادن صدقه از خانه بیرون میآیند. در «الف لیلة و لیلة» دربار بغداد همانطور منصور و مجسم شده است که «اغانی» آن را وصف مینماید و اسامی بسیاری که در «اغانی» است در کتاب الف لیلة و لیلة مندرج است از قبیل اسحق موصلی، اصمعی، مسرور، و ابراهیم الندیم. گذشته از حکایات ذیل:
داستان مرد جاعل و زاهد (راجع به جعفربن یحیی و عبدالملک) که در ابن الطقطقی نیز هست و داستان یحیی و مسرور که در طبری نیز هست و شرح زوال برمکیان و چند حکایت دیگر دربارهی بذل و بخشش یحیی و پسران او (حکایاتی که صحت آنها زیاد مورد شک و تردید نیست) مابقی آنها را نباید دارای اساس و مبنای تاریخی دانست.
نه فقط هارون افسانهای چنانکه در «الف لیلة و لیلة» معرفی شده هارون واقعی مورخین نیست بلکه وزیر محبوب او جعفر را نیز نباید جعفر واقعی و حقیقی پنداشت. یحیی در این داستانها وزیر هارون و رئیس واقعی نیست و برخلاف جعفر است که پس از خلیفه یگانه صاحب و آمر و فرمانروا محسوب میشود.
چنین به نظر میرسد که در حکایت «سه سیب» بطور خواسته و ناخواسته و با کمی ابهام از زوال برمکیان یادآوری شده است. جعفر در مهلت سه روزهای که به او داده شده بود قادر نشد مسبب قتلی را که موجب تأثر خلیفه گردیده بود بدست آورد و خلیفه دستور داد که جعفر و چهل نفر برمکی را به دار بیاویزند. تمام مقدمات اجرای حکم اعدام فراهم شده بود که قاتل به دست آمد و جعفر و خاندانش ثانیاً مورد لطف خلیفه واقع شدند و از خلیفه عفو غلام وی ریحان را که به طور غیر مستقیم با نقل حکایت به بدرالدین حسن موجب قتل شده بود تحصیل نمود. برخلاف در داستان ازدواج «ست الدنیا» خواهر ادعائی جعفر با خلیفهی مجعول «علیشاه» هیچ حقیقت تاریخی وجود ندارد. قصههای غنیم که یکی از کنیزکان «سوگلی و دردانهی» هارون را فریفته و جعفر درصدد قتل وی برآمده صحت ندارد. حکایت ازدواج هارون با زنی گدا که در حین گردش با جعفر در معابر بغداد ملاقات کرده و آن زن از اعقاب یکی از سلاطین ایران بوده و حکایت ازدواج جعفر در حین تبعید به دمشق با زن عطاف که شوهرش او را به جعفر واگذار نموده بود و بعدها به پاس این خدمت جعفر او را از مرگ نجات داده است و همچنین حکایت آن زن زیبای ایرانی که با مداخلهی وزیر نورالدین را از مرگ نجات میبخشید جملگی فاقد حقیقت تاریخی میباشند. همیشه با میلی وافر و ذوقی فراوان کتاب «الف لیلة و لیلة» خوانده خواهد شد ولی در این داستانها مورخ سهمی نخواهد داشت. (21)
پینوشتها:
1- ابن الطقطقی: الفخری، چاپ درانبورک، ص 70-269.
2- تاریخ تألیف سال 701 هجری است.
3- صاحب مجمل التواریخ دربارهی برمکیان چنین مینویسد. (چاپ طهران، ص343) که ما آن را نیز در این قسمت به عنوان یک گواه و شاهد به نظر خوانندگان میرسانیم:
«... و جهان جمله به دست و قلم و فرمان برامکه اندربود و کار مملکت به نظام همی داشتند به تیغ و قلم و روزگار ایشان سمرگشت اندر عالم و ذکر بزرگ همتی و سخا وجود ایشان معروف و مشهور است و این کارها که در این باب بدست ایشان برآمد و آن توفیق که ایشان را میسر گشت در حق خواهندگان از هر جنس و هیچ کس را حاجت نیامد در آن عصر که از امیرالؤمنین چیزی خواهد از بس که بدادندی مردم را و شعراء عالم روی به درگاه ایشان نهادند و بردرگاه فضل بن یحیی بیرون از آن دیگران چنان خواندم که هزار و صد شاعر بودند به مرسوم و مشاهرهای که حاجت نیامدشان که جای دیگر مدح برند...الخ.» الحاق مترجم.
4- به ضمیمهی شماره «1» این کتاب رجوع شود.
5- آقای برتولد (مقالهای راجع به برمکیان در دائرةالمعارف اسلامی مجلد 5صفحهی 680-681) این حکایات را مؤخر بخلافت هارون دانسته است و ابن مقفع نیز شاید چنین عقیدهای را اظهار داشته است.
6- به مقالهی آقای هوروویتس «Horovitz» راجع به عباسه در «دائرةالمعارف اسلامی» مجلد اول ص 13 مراجه شود. مؤلف مینویسد که پارهای از نویسندگان به جای عباسه نام خواهرهای ادعائی هارون را از قبیل «فاخته» یا «میمونه» آوردهاند. این «رمان دوران جوانی» بسیار مستبعد است خاصه که بنا به روایت طبری ایرانی عباسه در موقع ایجاد روابط ابتدائی باجعفر زنی چهل ساله بوده است.
7- کتاب المعارف، چاپ ووستنفلد، صفحهی 193.
8- «مقدمهی» ترجمهی سیلوستر دوساسی در «منتخب ادبیات عرب» مجلد 2 ص 119 -127 از متن و صفحهی 371-379 از ترجمه.
9- دیوان چاپ اسکندر آصف، ص 174. – افسانهها یک علت تصوری دیگری را موجب سقوط برمکیان دانسته که از این قرار است: بنابر تاریخ طبری (چاپ دوخویه، مجلد سوم ص35-1131) عذون بخلیفه الواثق بالله گفته بود که هارون میخواست کنیزکی خوبروی را به مبلغ یکصدهزار دینار بخرد و چون یحیی با این معامله مخالف بود و اشکال برای تهیهی وجه مینمود فنای خودش را باعث شد.
10- عین عبارت یزدی را در این جا میآوریم. مترجم: «عباسه خود را به هزار حسن و دلربائی و شوخی و شهلائی و رعنائی بیاراست و به عوض کنیزکی نزد جعفر شد و در کنار او خفت و شمعهاء منیر را برداشته (بیت) امشب که برمن است یار و همدم، او را به کف آورده بصد لابه و غم، ای فاتحهی صبح زروی اخلاص، الحمد و ان یکاد میخوان و مدم ( کذا فی الاصل) جعفر مست و لایعقل ندانست....»
11- تاریخ یزدی، ص 32-33.
12- جعفر گفت «الله اکبر سبب هلاک من و قبایلم این عورت آمد و من یقینم از این ورطه خلاصی نخواهم یافت تدبیر آن باید کرد که از درگاه رشید دور شوم باشد که حق تعالی این بلا را از من بگرداند و محبت من از دل عورت ببرد. نقل از کتاب یزدی. (الحاق مترجم).
13- تاریخ یزدی، ص 32-33.
14- عین عبارت مجمل التواریخ چاپ طهران سال 1318 ص 344 را ذیلا نقل میکنیم: «بعد از این هارون عزم خراسان کرد و فضل باز آمده بود و علی بن عیسی بن ماهان امیر بود پس او بیامد و او را چندان مال آورد از غلامان و کنیزکان و اسبان و جامها و زر و سیم و نافهاء مشک و عنبر و میوههای گوناگون (مرحوم ملک الشعراء در این جا راجع به میوهها متعرض شدند که منظور میوه نیست و «میو» است یعنی پوستهای گرانبها) و از قاقم و سمور و انواع آن که آن را قیاس نبود و به میدان اندر جمع آورد و همه میدان پر بود و همه بازگشاد و به ترتیب بنهاد و هارون را خبر داد تا به نظاره آمد به میدان چشمش خیره شد از آن مال. یحیی را گفت آن است که تو گفتی که او را به خراسان مفرست و من خلاف کردم و سخت مبارک آمد آن خلاف تو یحیی گفت اگر این را از پس دردسر نباشد نیک است و اگر نه آن بود که تو به عوض این یک درم ده درم بازفرستی و نظام نگیرد این ولایت و آخر حاجت آید به تن خویش رفتن که او تا ده چندین خود را ننهاده است این قدر پیش امیرالمؤمنین نیاورده چون خراسان از مال تهی گردد از مصادره ستوه شوند و دشمنان و خوارج سربرکنند و تدارک آن دشوار باشد هارون خاموش گشت و همچنان بود که وی گفته بود و اینکار هم از جملهی آن بود که دل رشید بگشت بر برامکه که سالها فضل و جعفر امیران خراسان بودند که ده یک از آن مال به خزینه نرسید.» (الحاق مترجم).
15- تاریخ یزدی: ص 32.
16- اخبار برامکه، چاپ بمبئی، ص25-26.
17- یزدی – تاریخ آل برمک، در منتخب ادبیات فارسی تألیف شفر، مجلد 2 ص 41-43 یادداشتها. عین عبارت یزدی را ذیلاً نقل میکنیم: «... عباسه را در صندوقی نشاندند با آن همه ملبوسات پر جواهر ولالی مرصع با جواهر گوناگون و با آن تاج که خراج ده سالهی عراق بر آن صرف کرده بود و بر فرق نهاده چون غضب رشید مشاهده فرمود مرغ لسان را در دهان به هیچ کلمه پرواز نداد اما «به یزدان بنالید و دم درکشید» و با خود گفت: شعر
مرا چرخ گردنده گر بی گناه *** بدست بدان کرد خواهد تباه
بمردی مرا زور و آهنگ نیست *** که با کردگار جهان جنگ نیست
چه گفت آن خردمند بسیار هوش *** که با اختر بد بمردی مکوش
پر از خون شد آن سینهی مشکبوی *** بگفت و پر از آب غم کرد روی
همی مشک بارید بر کوه سیم *** دولاله ز خوناب شد بر دونیم
چو وی را در آن صندوق نشاندند و در آن صندوق به مسمارها مقید و مستحکم گردانیدند مسرور را گفت کجااند این کارکنان بگو تا درآیند هشت مرد اندر آمدند و اندر میان مقصوره که آن سرو چمن لطافت و آن ثمرهی شجرهی خلافت و آن ماه آسمان سیادت و آن گل بستان ظرافت مینشست چاهی هشت گز اندر هشت گز فرو بردند و رشید بر کرسی غضبناک نشسته آن را مشاهده میکرد تا آن چاه را دو گز از آب بگذرانیدند پس فرمود تا آن صندوق را با آن متاع نفیس شریف که هرگز آفتاب در آب نشناخته بود و آن را دایگان رادی به هزاران هزار اعزاز و تعظیم و اشفاق و اکرام پرورده و دیدهی هیچ نامحرم در همهی عمر او را نادیده برداشتند و خوارخوار یوسف وار در میان آب و خاک انداختند... و آن چاه را باز به همان خاک بینباشتند و سر آن را به گچ و آجر محکم و استوار گردانیدند.» الحاق مترجم.
18- یزدی- تاریخ آل برمک در منتخب ادبیات فارسی، مجلد 2، ص63-64 یادداشتها.
19- یزدی، کتاب مذکور، ص51-54 یادداشتها.
20- نسخهی خطی کتب عربی شمارهی 4842 کتابخانهی ملی پاریس، صفحات 78-79 در متن فارسی تاریخ طبری روایت دیگری موجود است: « هارون در حین زیارت مکه پسران جعفر و عباسه را احضار کرد و خواست آنها را بکشد ولی تأمل نمود. وقتی که عازم رقه شد در عمرا توقف نمود و چهار روز پس از ورود یحیی و فضل و جعفر و موسی را فراخواند و به هر یک از آنها یک ثوب خلعت اعطاء نمود. برمکیان چنین پنداشتند که خلیفه نسبت به آنها باز سر رأفت آمده است. موقع نماز عصر هارون از جعفر عذر خواست که میخواهد برای شرکت در جشنی که در حرم ترتیب داده است غیبت کند و به او گفت که وی نیز بهتر است جشنی برپا سازد. ولی ابوزکار اعمی هر چه کرد جعفر را بر سر وجد و نشاط آرد نشد و او غمگین و مکدر بود. امری صریح از طرف مقام خلافت لازم بود تا اینکه جعفر به برقراری جشنی اقدام نماید. در سه نوبت از طرف خلیفه برای او میوههای خشک و نقل و شکر و عطر فرستاده شد. مابقی این روایت به طوری محسوس با روایت فضل بن سلیمان بن علی شباهت دارد. (تاریخ طبری، ترجمهی زوتنبرگ، مجلد، 4 ص 465-466) – ابن الطقطقی مینویسد که مسرور پس از آنکه به جعفر اجازه داد وصایای خود را بکند او را به خیمهای برد و سرش را برید و در سبدی نهاد و نزد هارون برد.
21- به کتاب دوهامر موسوم به «حکایاتی که از الف لیلة و لیلة استخراج شده است» ترجمهی «تربوسین Trébutien» چاپ پاریس 1828، مجلد اول، صفحات 35-36، همچنین به مقالهی «اوستروپ» بنام «الف لیلة و لیلة» در دائرة المعارف اسلامی، جلد پنجم، صفحات 257-258، و به کتاب همین مؤلف بنام «تحقیقات دربارهی هزار و یکشب» چاپ کوپنهاگ 1891، و نیز به کتاب ویکتور شوون به نام «مقابلهی قصص الف لیلة و لیلة در مصر» چاپ بروکسل سال 1899 و «فهرست کتابهای عربی» مجلد 4 صفحات 142-143 و مجلد 5 صفحات 163-170 مراجعه شود.
بووا، لوسین؛ (1380)، برمکیان بنابر روایات مورّخان عرب و ایرانی، ترجمه عبدالحسین میکده، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ پنجم