نخستین گام لازم برای هر گونه موضع گیری دربارهی معنا، امکان و چگونگی علوم انسانی اسلامی، داشتن تعریفی روشن و دقیق از علوم انسانی است. علیرغم کاربرد بسیار زیاد این اصطلاح و نقش آن در طبقهبندی علوم جدید و همچنین جایگاه آن در نظامهای نوین آموزشیِ اغلب کشورهای دنیا، باید اذعان کرد تاکنون کمتر کسی یک تلقی و برداشت دقیق و عالمانه از این اصطلاح ارائه داده است. کسانی هم که به ارائهی تعریف اقدام کردهاند، تعاریف بسیار متفاوت و گاه متضادی از علوم انسانی بیان داشتهاند. بنابراین نه همهی کسانی که از این اصطلاح استفاده میکنند و حتی بعضاً متخصص یکی از رشتههای آن هستند، اساساً فهمی روشن از این اصطلاح و مؤلفههای آن و تفاوتهایش با علوم طبیعی، علوم پایه، علوم فلسفی و امثال آن دارند و نه کسانی که آن را تعریف کردهاند، توانستهاند بر نوع خاصی از تعریف توافق کنند. البته توقع اجماع بر یک تعریف مشخص نیز توقع دور از انتظاری است. زیرا:
اولاً، تعاریف بسیار متنوع و مختلفی دربارهی «علم»،(1) به عنوان مقسم علوم انسانی و غیر انسانی، وجود دارد. و همین مسأله ارائهی تعریفی مشترک از این واژه را با دشواری مواجه میکند. افزون براین، رویکردهای مختلفی دربارهی تعریف علم به عنوان یک «رشتهی علمی» وجود دارد که بر اساس هر کدام از آنها، تعاریف متفاوت خواهند بود. مهمترین و مشهورترین رویکردهای موجود در تعریف علم به عنوان «مجموعه مسائلی که حول محوری واحد شکل میگیرند» عبارتند از: رویکرد موضوعمحور، مسألهمحور، غایتمحور و روشمحور. واضح است که اتخاذ هر یک از این رویکردها یا تلفیقی از آنها چه اختلافات و تفاوتهایی را در تعریف علم پدید میآورد.
ثانیاً، تعریف علم به معنای عام و علوم انسانی به صورت خاص، امری قراردادی است و بسته به نوع نگاه تعریف کننده میتواند متفاوت باشد. به عنوان مثال، اگر روش را جزء تعریف بیاوریم یا نیاوریم تعریف ما متفاوت خواهد بود؛ و حتی کسانی که روش را جزء تعریف میآورند لزوماً یک تعریف واحد ارائه نمیدهند. ممکن است یک نفر روش تجربی را جزء تعریف علوم انسانی بداند و شخصی دیگر روش تفهمی را و نفر سومی روش تلفیقی را؛ همچنین ممکن است کسی روشی را جزء تعریف علم در مقام گردآوری تلقی کند و دیگری روش را مؤلفهی تعریف علم در مقام داوری بداند. همین اختلاف در مسألهی غایت و هدف نیز مطرح است. به این صورت که اگر غایت را جزء تعریف علم بدانیم یا ندانیم، تعاریف متفاوتی خواهیم داشت. حتی کسانی که غایت را جزء تعریف میآورند، خود ممکن است به دستههای مختلفی تقسیم شوند. زیرا غایات بر اساسی جهانبینیها مشخص میشوند و جهانبینیهای متفاوتی داریم.
و ثالثاً تعریف علم به دیدگاه معرفتشناسانهی تعریف کننده وابستگی دارد. به این معنا که اگر کسی، مثل پوزیتویستها، در معرفتشناسی به این نتیجه برسد که ارزش واقعنمایی تنها مربوط به معرفتهای حسی و تجربی است در آن صورت علم را منحصر در علوم تجربی و حسی خواهد دانست. و هر دانشی که غیر از روش تجربی حاصل شود را اساساً علم نمی داند! پوزیتویستها که علم را به معنای «شناخت حصولی تجربی» میدانستند و شناختهای غیرتجربی را غیرعلمی میپنداشتند متأثر از همین مبنای معرفتشناختی بودند که البته در جای خود نادرستی آن اثبات شده است. اما اگر کسی ارزش واقعنمایی را منحصر به معرفتهای حسی و تجربی نداند، و معرفتهای عقلی و نقلی و شهودی را نیز واقعنما بداند، در آن صورت تعریفی متفاوت از علم ارائه خواهد داد.
آنچه که مهم است این است که:
اولاً، هیچ یک از تعاریفی که برای علوم انسانی ارائه شده یا میشود متکی و مبتنی بر یک برهان عقلی یا دلیل وحیانی نیست. در نتیجه مخالفت با آنها و با تلاش در جهت ارائهی یک تعریف دقیقتر و بهتر و کارآمدتر نه تنها در تضاد با عقل و وحی نیست که امری ستوده و ارزشمند خواهد بود.
و ثانیاً، وظیفهی علمی ما اقتضا میکند تعریفی که از علوم انسانی ارائه میدهیم و یا قرارداد میکنیم، کارآمد، واقعبینانه، حتی الامکان جامع، دقیق، و مشکلگشا باشد.
بر این اساس و با نگاه به واقعیتهای پذیرفته شده در علومی که به عنوان علوم انسانی شناخته میشوند، این واقعیت را باید پذیرفت که علوم انسانی را نباید به گونهای تعریف کنیم که صرفاً ابعاد توصیفی این علوم را در بر بگیرد و ابعاد توصیهای و تجویزی آنها را از دایرهی تعریف علوم انسانی خارج کند و مثلاً داخل در تکنولوژی کند (2) یا از چارچوب بررسیهای علمی خارج سازد. (3) همین مسأله ما را به یک حقیقت دیگری دربارهی تعریف علوم انسانی رهنمون می سازد که ذیلاً توضیح داده میشود.
توجه به ابعاد توصیفی و تجویزی علوم انسانی
نکتهی مهم در شناخت علوم انسانی این است که برخلاف پندار برخی از افراد، (4) علوم انسانی صرفاً توصیفی و گزارشی نیستند؛ بلکه بُعد توصیهای و هنجاری و تجویزی نیز دارند. به عنوان مثال، روانشناسی، فقط به توصیف پدیدههای روانی و تجزیه و تحلیل آنها، کشف روابط میان رفتارها و حالات روانی انسان و بیان علل و عوامل شکلگیری یا تغییر یک رفتار یا پدیده نمیپردازد. بلکه توصیه و ارائهی هنجارهای لازم برای تغییر رفتار یا بهبود یک وضعیت روانی را نیز وظیفهی خود میداند و این بُعد نیز دقیقاً جزء دانش روانشناسی و وظیفهی عالم روانشناس است. یک عالم روانشناسی نمیتواند با این توجیه که روان شناسی صرفاً به توصیف پدیدههای روانی و گزارش وضعیت روانی افراد میپردازد، از ارائهی راهکار برای بهبود یک رفتار خودداری کند و آن را کاری غیر علمی تلقی نماید. وجه آشکار بسیاری از گرایشهای روان شناسی، وجه دستوری و تجویزی است. بخش اعظم مباحث گرایشهایی مثل روانشناسی تبلیغات، روان شناسی بالینی، روانشناسی کودک، روان شناسی مشاوره، روانشناسی خانواده و امثال آن مباحث دستوری و تجویزی است. و یا یک عالم علم اقتصاد صرفاً به توصیف و کشف روابط میان پدیدههای اقتصادی از قبیل تولید، توزیع، مصرف و تحلیل علل و عوامل رونق یا رکود اقتصادی نمیپردازد. کار او فقط این نیست که روابط منطقی میان این پدیدهها را توصیف کند. بلکه یک عالم اقتصاد زمانی عالم اقتصاد است که بتواند راه درمان بیماریها و معضلات و مسائل اقتصادی و دستورالعمل نجات از گرفتاریهای اقتصادی را نیز تجویز کند. بتواند با ارائه دستورالعملهایی رکود را به رونق تبدیل کند. شناخت روابط حاکم بر پدیدههای اقتصادی به یک معنا مقدمهی درمانگری و بهبود وضعیت اقتصادی است. هدف اصلی علم اقتصاد باید توسعهی رفاه و تکثیر سود باشد. و این کار مستلزم توصیه و بیان دستورالعملهایی است. به راستی اگر بخواهیم اقتصاد را به مصداق تعریف کنیم، باز هم توصیه و تجویز را خارج از علم اقتصاد میدانیم؟ مگر نه اینکه کارکرد اصلی گرایشهایی همچون اقتصاد خانواده، اقتصاد بازرگانی، اقتصاد کشاورزی، اقتصاد سیاسی، اقتصاد رفاه، اقتصاد انرژی و امثال آن، توصیه و ارائهی دستورالعمل است. (5)به هر حال، نمیتوان با این پندار که علم باید «عینیت» داشته باشد و از ارزشداوری خودداری نماید، روان شناسی، اقتصاد و سایر علوم انسانی را از کارآیی انداخت. چنین نیست که دو نوع علم اقتصاد، روان شناسی، جامعه شناسی، سیاست و امثال آن داشته باشیم: یکی توصیفی (Descriptive) و دیگری هنجاری یا توصیهای (Normative). بلکه هر یک از توصیف و توصیه در چنین علومی، در حقیقت جزئی از حقیقت این علوم هستند. فهم، کشف، توصیف و تبیین، همگی مقدمهای برای توصیه و تجویز و بیان هنجارند. حتی علم اخلاق، علیرغم آنکه عموماً از ادبیات توصیهای استفاده میکند، اما صرفاً توصیهای و دستوری نیست. بلکه هم به توصیف رابطهی میان فعل و هدف میپردازد و هم دستورالعملهای خاصی را تجویز میکند. بنابراین علم اخلاق را صرفاً از علوم دستوری قلمداد کردن، درست نیست.
نباید اختلاف نسخههای روانشناختی، اجتماعی، اقتصادی و امثال آن را دلیلی بر غیرعلمی بودن آنها دانست. اگر چنین باشد، در رأس همهی اینها و مقدم بر همهی اینها باید پزشکی و همهی زیرشاخههای آن را غیر علمی اعلام کرد! اختلاف در طبابت هرگز به معنای سلیقهای بودن و ارزشی بودن علم پزشکی نیست.
نادیده گرفتن بُعد توصیهای علوم انسانی معلول یک نگاه غلط دربارهی رابطهی دانش و ارزش است. اینان گمان کردهاند علمیت یک علم صرفاً به توصیف روابط میان پدیدهها است و ارزشداوری و ارزشگذاریها همگی وابسته به نظامهای ارزشی پذیرفته شده از سوی افراد است و نظامهای ارزشی را نیز وابسته به سلایق و امیال فردی یا جمعی میدانند! و حال آنکه چنین پنداری از اساس نادرست است. چنین شکافی میان دانش و ارزش از رسوبات اندیشههای پوزیتویستی است که دیرزمانی است کوس رسوایی آنها به آسمان رسیده است.
پینوشتها:
1. «علم» یا «دانش» هم از نظر لغوی و هم از نظر اصطلاحی معانی بسیار متنوع و مختلفی دارد؛ تا جایی که پیدا کردن وجه مشترکی میان معانی مختلف آن، تقریباً ناممکن است. تنها وجه مشترک همهی کاربردهای آن این است که همهی آنها واجد مفهوم «آگاهی» هستند. برخی از مهمترین معانی اصطلاح علم را ذیلاً به اختصار بیان میکنیم: (برای مطالعهی بحثی تفصیلی دربارهی معانی مختلف علم، ر.ک: فیاضی، غلامرضا، درآمدی بر معرفتشناسی (دروس استاد غلامرضا فیاضی)، تحقیق و نگارش مرتضی رضایی و احمدحسین شریفی، ص 51-72 و مصباح یزدی، محمدتقی، رابطهی عام و دینی، ص 43-80)
1. مطلق کشف و آگاهی (= معنای لغوی علم)
2. مطلق آگاهیهای حصولی (در نزد منطقیان)
3. مطلق تصور (اعم از جزئی و کلی)
4. مطلق ادراک کلی (اعم از ادراک تصوری و تصدیقی)
5. ادراک ماهیات از راه حد (براساس این اصطلاح علم فقط شامل برخی از تصورات کلی میشود)
6. مطلق تصدیق (اعم از تصدیق ظنی و یقینی)
7. مطلق علم تصدیقی یقینی (اعم از یقین تقلیدی، جهل مرکب و یقین بالمعنی الاخص: یقین روانشناختی)
8. تصدیق جازم مطابق با واقع (اعم از ثابت و غیر ثابت؛ شامل تقلید هم میشود)
9. یقین بالمعنی الاخص: تصدیق جازم مطابق با واقع ثابت؛ (شامل تقلید نمیشود)
10. مطلق شناخت مطابق با واقع؛ اعم از اینکه با روش تجربی باشد یا عقلی یا نقلی یا شهودی یا وحیانی
11. شناخت حصولی مطابق با واقع یا گزارههای مطابق با واقع؛ از هر روشی که به دست آمده باشند.
12. شناختهای حصولی کلی مطابق با واقع؛ گزارههای جزئی و شخصی از قلمرو علم خارجاند؛ بر این اساس علومی مثل تاریخ، جغرافیا و همهی دانشهایی که ناظر به موضوعات شخصی یا جزئی باشند، از دایرهی علم خارج خواهند شد.
13. شناخت حصولی کلی و دستورالعملهای مبتنی بر آن؛ بر این اساس علوم عملی نیز «علم» شناخته میشوند؛ یعنی علومی که به توصیه و بیان هنجار و ارزش میپردازند. یا به تعبیر دقیقتر ابعاد توصیهای همهی علوم نیز جزء علماند و نه خارج از علم، پزشکی صرفاً شناخت و توصیف باکتری و میکروب و ویروس و امثال آن نیست؛ بلکه توصیه به رعایت مسائل بهداشتی نیز هست؛ و یا روان شناسی صرفاً تجزیه و تحلیل پدیدههای روانی و تبیین علل تحقق آنها و شناخت علل و عوامل ایجاد تغییر در پدیدههای روانی است؛ بلکه توصیههایی را که یک روان شناس به بیمار خود میکند و مشاورههایی را که به او میدهد نیز شامل میشود.
14. شناخت حصولی کلی حقیقی: بر این اساس اولاً علوم حضوری از دایرهی علم خارجاند و ثانیا همهی حصولی کلی نیز علم به شمار نمیروند؛ تنها علوم حصولی کلی حقیقی، علماند. بر این اساس گزارههای مربوط به ادبیات، زبانشناسی و قضایای حقوقی از دایرهی علم خارجاند. زیرا مشتمل بر مفاهیم و گزارههای اعتباری و قراردادیاند.
15. شناخت حصولی کلی تجربی: در این اصطلاح روش نیز جزء تعریف دانسته شده است و بر این اساس هر شناخت حصولیای که از راهی غیر از تجربه به دست آید، علم به شمار نمیرود. این اصطلاح از رایجترین اصطلاحات «علم» در دوران اخیر است که پس از سیطرهی تفکر پوزیتویستی بر اندیشهی بشر غربی رایج شد. چنین تعریفی از علم مبتنی بر این نگاه معرفتشناختی است که مدعی است تنها قضایایی که از راه تجربه حسی به دست آمده باشند، ارزش معرفتی دارند.
16. شناخت پدیدههای مادی با هر روشی: تجربی، نقلی، عقلی یا شهودی
17. مجموعه مسائلی که پیرامون محور واحدی (اعم از جزئی، کلی، اعتباری و حقیقی) بحث میکنند. این محور واحد میتواند موضوع، هدف یا مناسبتی دیگر باشد که همچن نخ تسبیح گزارههای پراکندهی یک علم را به یکدیگر پیوند میدهد.
18. مجموعه مسائل تشکیل شده از موضوع و محمول که موضوعات آنها زیر مجموعهی یک موضوع واحدند، و پاسخی برای اثبات یا نفی میطلبند. هر تلاشی در این راه، تلاشی از سنخ آن علم به شمار می رود و منبع یا روش در آن نقشی ندارد، بلکه شامل فقاهت (در فقه)، تفلسف (در فلسفه) و تحقیق و پژوهش تجربی (در علوم) میشود.
2. آنگونه که برخی از محققان مدعیاند. ر.ک: پایا، علی، «ملاحظاتی نقادانه دربارهی دو مفهوم علم دینی و علم بومی»، در فصلنامه حکمت و فلسفه، سال سوم، ش 2 و 3، (پیاپی 11)، تابستان و پاییز 1386، ص 39-77؛ همو، «علم دینی؛ آری یا نه؟ مناظرهی مکتوب پایا و سوزنچی»، فصلنامه علوم انسانی اسلامی صدرا، شماره 9، بهار 1393، ص 363-416.
3. آنگونه که برخی دیگر از مخالفان علوم انسانی اسلامی، مثل جناب آقای عبدالکریم سروش، مدعیاند.
4. برخی نویسندگان (سروش، عبدالکریم، تفرج صنع، ص 176-177) علوم انسانی را علومی صرفاً توصیفی پنداشته و گفتهاند هر چند در علوم انسانی ارزشها، حقوق، اخلاقیات، مذاهب و آداب و رسوم مورد مطالعه و بررسی قرار میگیرند اما خود علوم انسانی هرگز بیانگر ارزش، حق، اخلاق یا ادبی نبوده و نیستند. علوم انسانی صرفاً بیان میکنند که «در فلان جامعه میگویند چنین باید کرد و چنان نباید کرد» یا «در بهمان جامعه میگویند فلان کار خوب است و فلان کار بد» اما هرگز نمیگویند «چه خوب است و چه بد» یا «چه باید کرد و چه نباید کرد» به تعبیر دیگر علوم انسانی، ارزششناسی میکنند؛ اما خودشان علوم ارزشی نیستند. امر و نهیهای موجود در زندگی افراد و جوامع را توصیف میکنند اما خودشان هیچگونه امر و نهیای نمیکنند. به همین دلیل مطالعهی ارزشها در علوم انسانی خود مطالعهی واقعیتهای رایج در میان جوامع است. یعنی خارج از چارچوب دانش نیست.
5. مصباح یزدی، محمدتقی، رابطهی علم و دین، ص53-58.
شریفی، احمدحسین؛ (1393)، مبانی علوم انسانی اسلامی، تهران: انتشارات آفتاب توسعه، چاپ اول