قصه‌های هزار و یک شب

طاووس و همسرش از ترس درندگان به جزیره‌ای در وسط دریا پناه می‌برند. در آنجا مرغابی وحشت‌زده از خوابی که دیده به آن دو پناهنده می‌شود و آن دو را از ستم و نیرنگ انسان‌ها برحذر می‌دارد. او نیز قبلاً در ملاقاتی که با بچه شیر
جمعه، 25 دی 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
قصه‌های هزار و یک شب
 قصه‌های هزار و یک شب

 

نویسنده: دکتر هومن ناظمیان




 

1. قصه انتقام بچه شیر

طاووس و همسرش از ترس درندگان به جزیره‌ای در وسط دریا پناه می‌برند. در آنجا مرغابی وحشت‌زده از خوابی که دیده به آن دو پناهنده می‌شود و آن دو را از ستم و نیرنگ انسان‌ها برحذر می‌دارد. او نیز قبلاً در ملاقاتی که با بچه شیر داشته، ‌همان خواب و اندرز را از زبان او می‌شنود که پدرش نیز او را از انسان برحذر داشته. مرغابی از او می‌خواهد تا انسان را بکشد. در ملاقات‌های بعدی مشخص می‌شود، الاغ، اسب و شتر نیز از وحشت انسان در حال گریزند و برای بچه شیر که کمر به قتل انسان بسته از ستم انسان در حق چهارپایان می‌گویند. تا اینکه پیرمرد نجاری و فرزندانش از راه می‌رسند و مرد نجار از بچه شیر یاری می‌طلبد و وانمود می‌کند که انسان به او ستم کرده. بچه شیر نیز تصمیم می‌گیرد به او کمک کند. بدین ترتیب مرد نجار با فریب بچه شیر او را داخل قفس می‌اندازد و سرانجام به آتش می‌کشد. سپس به جمع طاووس‌ها و مرغابی، غزالی اضافه می‌شود. آن‌ها مدتی در آسایش زندگی می‌کنند تا اینکه روزی کشتی سرگردان به آن جزیره می‌رسد. طاووس‌ها و غزال موفق به فرار می‌شوند ولی مرغابی اسیر انسان‌ها می‌گردد. اما پس از رفتن آن‌ها طاووس‌ها و غزال دوباره زندگی در جزیره را از سر می‌گیرند و به تسبیح خدا روی می‌آورند تا از شر دشمن محفوظ بمانند. (1)

2. قصه پرنده و لاک‌پشت

پرنده‌ای با هجوم کرکس‌ها و عقاب‌ها، ناچار موطن خویش را ترک می‌گوید و اندوهگین از غم فراق با لاک‌پشتی دوست می‌شود و لاک‌پشت یاور و غم‌خوار او می‌گردد. پس از رفتن کرکس‌ها و عقاب‌ها، آن دو با هم به موطن پرنده بازمی‌گردند و در خوشی زندگی می‌کنند تا اینکه پرنده از تسبیح خدا غافل می‌شود و توسط بازی هلاک می‌گردد. (2)

3. ماجرای روباه و گرگ

روباهی و گرگی با هم زندگی می‌کردند. گرگ با قلدری روباه را به خدمت گرفته بود و روباه او را به انصاف و عدل نصیحت می‌کرد و نسبت به عواقب ظلم به او هشدار می‌داد، ولی پاسخ گرگ تنها ضرب و شتم و قلدری بود. تا اینکه روزی روباه تدبیری اندیشید و گرگ با نیرنگ روباه، درون گودالی سقوط کرد. برای نجات خود التماس و زاری کرد و از روباه خواست گذشته‌ها را فراموش کند، ولی روباه نپذیرفت و او را به سبب کردار گذشته سرزنش می‌نمود. گرگ نذر می‌کند اگر نجات یافته توبه کند و زهد و ریاضت و انجام اعمال صالح در پیش گیرد. روباه با شنیدن تضرع و زاری گرگ دلش به رحم می‌آید و نزدیک گودال می‌شود و در یک لحظه، گرگ دم روباه را می‌گیرد و او را به درون گودال می‌کشد و تصمیم به قتل او می‌گیرد. روباه با حیله و تدبیر او را به درنگ فرامی‌خواند و وانمود می‌کند که قصد بیرون آوردن گرگ را داشته و او را راضی می‌کند تا به او در بیرون آمدن از گودال کمک کند تا او هم به نوبه خود گرگ را نجات دهد. اما پس از خلاصی، گرگ را به خاطر نادانی و زودباوری سرزنش می‌کند. گرگ دوباره از راه ملاطفت وارد می‌شود. سرانجام روباه با سر و صدای زیاد، صاحبان تاکستان را به گودال می‌کشاند و خود می‌گریزد. آن‌ها به محض دیدن گرگ، با ضربات سنگ و نیزه او را هلاک می‌کنند و روباه با امنیت خاطر در تاکستان به زندگی ادامه می‌دهد. (3)

4. قصه باز و کبک

بازی به کبکی حمله‌ور می‌شود تا او را شکار کند، کبک فرار می‌کند. باز او را دنبال می‌کند و فریبکارانه می‌گوید چرا فرار می‌کنی؟ من می‌خواستم از سر رحم و مروت دانه‌ای گوارا به تو بخورانم. کبک باور می‌کند و از مخفیگاه خود بیرون می‌آید و باز او را شکار می‌کند. (4)

5. داستان مار و مارگیر

ماری از چنگ مارگیری می‌گریزد و با مردی روبرو می‌شود، مار از او کمک می‌طلبد و او را وعده پاداش می‌دهد. او مار را یاری و نجات می‌دهد، ولی در عوض مار، او را نیش می‌زد و می‌کشد. (5)

6. ماجرای موش و راسو

موشی و راسویی در خانه‌ای زندگی می‌کردند. راسو از آن خانه، دانه‌های کنجد پوست کنده فراوانی را می‌دزدید. زن صاحب‌خانه متوجه موضوع شد و در کمین نشست. راسو برای جلب اعتماد، مقداری از دانه‌ها را سر جای خود برگرداند ولی برای در امان ماندن از زن صاحب‌خانه و جلب اعتماد بیشتر، موش را فریب داد و به خوردن کنجد تشویق کرد. موش نیز به طمع کنجد، به خوردن مشغول شد و زن صاحب‌خانه که در کمین دزد کنجدها بود با ضربه‌ای او را هلاک گرداند. (6)

7. ماجرای کلاغ و گربه

کلاغی و گربه‌ای با هم پیمان دوستی بسته بودند تا اینکه پلنگی وارد محدوده زندگی آن‌ها می‌شود و گربه از کلاغ برای نجات خود یاری می‌طلبد. کلاغ برای کمک، سگ‌های گله‌ای را که در آن نزدیکی بودند به آن مکان می‌کشاند و سگ‌ها پلنگ را فراری می‌دهند و بدین ترتیب گربه نجات می‌یابد. (7)

8. داستان روباه و کلاغ

روباهی از شدت گرسنگی بچه‌های خود را می‌خورد تا اینکه برای یافتن غذا با کلاغی پیمان دوستی و مودت بست، کلاغ در آغاز امتناع نمود و روباه حکایت‌هایی را برای قانع کردن کلاغ در باب صداقت و دوستی تعریف کرد: (8)

9. حکایت کک و موش

موشی در خانه مردی ثروتمند سکونت داشت. شبی ککی وارد بستر آن مرد می‌شود و از خون او تغذیه می‌کند. مرد ثروتمند به جستجوی کک برمی‌خیزد و کک در راه فرار وارد سوراخ موش می‌شود و به او پناهنده می‌گردد و میانشان دوستی شکل می‌گیرد. شبی از شب‌ها که مرد ثروتمند مقدار زیادی سکه طلا زیر بالش خود می‌گذارد. موش از کک می‌خواهد او را در رسیدن به آن سکه‌ها یاری کند. کک نیز چند بار آن مرد را به سختی نیش می‌زند و مرد به ناچار از رختخواب خود بلند شده در اسطبل می‌خوابد و بدین ترتیب موش با خیالی آسوده سکه‌ها را می‌رباید. (9)

10. ماجرای باز ستمگر

بازی در دوران جوانی بسیار ستمگر و قلدر بود. سایر جانوران و پرندگان وحشی از دست او در امان نبودند تا اینکه پس از گذشت سال‌ها پیر و ناتوان شد و تصمیم گرفت با نیرنگ و حیله خود را به سایر پرندگان نزدیک کند تا از بازمانده خوراک سایر پرندگان تغذیه کند. (10)

11. ماجرای خارپشت و قمری

خارپشتی در کنار نخلی منزل داشت و قمری و همسرش نیز روی آن نخل لانه داشتند و از خرمای آن تغذیه می‌کردند. خارپشت حیله‌ای اندیشید تا او نیز از خرما بهره‌مند شود. پس خانه و مسجدی در پای نخل ایجاد کرد و خود را زاهد و عابد نشان داد. قمری نیز که پرهیزگار بود تحت تأثیر ظاهر خارپشت قرار گرفت و از او خواست در ترک دنیا او را راهنمایی کند. خارپشت نیز او را نصیحت کرد تا پای درخت خرما آشیانه کند و همه خرمای نخل را بر زمین ریزد و تنها آنچه را که برای قوت یک سال نیاز دارد ذخیره نماید. قمری و همسرش چنین کردند و خارپشت همه خرماها را در لانه خود انبار نمود و اعتراض آنان فایده‌ای نبخشید. (11)

12. داستان حاسب کریم‌الدین

جوانی به نام حاسب کریم‌الدین فرزند دانیال نبی (علیه‌السلام) آشنایان و همسایگان خود را در سود تجارتی سهیم می‌گرداند. اما آنان برای تصاحب همه اموال، او را در گودالی درون غاری رها می‌کنند تا بمیرد. او در دهلیزی درون همان غار، گنجی عظیم می‌یابد و در همان مکان با گروه بیشماری از مارها و ملکه آنان – که بدنش مار و چهره‌اش چهره انسان بود – آشنا می‌شود. ملکه مارها داستان‌هایی را برای او بازمی‌گوید. حاسب کریم‌الدین، پیوسته از ملکه مارها – که نامش یملیخا است – تقاضا می‌کند که او را به سطح زمین ببرد تا به خانواده‌اش ملحق شود. اما ملکه مارها امتناع می‌کند، زیرا اگر حاسب داخل حمام گردد ملکه مارها خواهد مرد. عاقبت با گریه‌ها و التماس‌های حاسب و شفاعت سایر مارها، ملکه مارها به این کار رضایت می‌دهد. حاسب کریم‌الدین با اجازه ملکه مارها پس از دو سال اقامت، به روی زمین بازمی‌گردد. به اصرار حمامی ناچار به حمام می‌رود... وزیر شمهور او را برای درمان پادشاه (کرزدان) فرامی‌خواند و می‌گوید تنها داروی بیماری پادشاه، ملکه مارهاست. حاسب از مکان ملکه مارها و آشنایی با او اظهار بی‌اطلاعی می‌کند ولی براساس نشانه‌ای (سیاه شدن پوست شکم او در حمام) راز او فاش می‌گردد. حاسب پس از شکنجه، حاضر به افشای مکان ملکه مارها می‌شود. وزیر با سحر و جادو ملکه مارها را از زیر زمین بیرون می‌کشد... ملکه مارها که اسیر شده بود در بین راه، پنهانی توصیه‌هایی به حاسب می‌کند تا با خوردن بخشی از عصاره گوشت او صاحب حکمت و علوم شود و در عوض وزیر هلاک گردد. حاسب با گوشت ملکه مارها پادشاه را درمان کرد و به مقام وزارت رسید. (12)

13. داستان بلوقیا

پادشاهی از بنی‌اسرائیل به نام بلوقیا پس‌ای خواندن اخبار و اوصاف پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) در آخرالزمان در کتب یهود، به عشق یافتن و ملحق شدن به ایشان مقام سلطنت را رها می‌کند و سیر آفاق و انفس در پیش می‌گیرد. در یکی از سفرها در جزیره‌ای فرود می‌آید و با گروه کثیری از مارهای عظیم‌الجثه دوزخ روبرو می‌شود که به ذکر و تسبیح خدا و صلوات بر پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) مشغول بودند. بلوقیا پس از شنیدن اوصاف و فضایل نبی‌ اکرم (صلی الله علیه و آله) از زبان آنان بیش از پیش عاشق آن حضرت می‌شود و به سفر خود برای یافتن ایشان ادامه می‌دهد. در سفر خود و در جزیره دیگری باز با گروه فراوان دیگری از مارها و ملکه آنان روبرو می‌شود که همین ملکه مارها در داستان حاسب کریم‌الدین است. بلوقیا در سفر خود به بیت‌المقدس می‌رسد و در آنجا با مرد دانا و زاهدی به نام عفان آشنا می‌شود. او به بلوقیا اطلاع می‌دهد که با کمک ملکه مارها می‌توانند به مدفن و انگشتر حضرت سلیمان (علیه‌السلام) و سپس آب حیات دست یابند و بدین ترتیب تا زمان ظهور پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) زنده باشند. آن دو به جزیره محل زندگی ملکه مارها می‌روند و با حیله‌ای او را در قفس می‌افکنند و از او می‌خواهند آنان را به گیاهی راهنمایی کند که با خوردن آن از هفت دریا بگذرند و به مدفن حضرت سلیمان (علیه‌السلام) برسند، اما سرانجام در این کار ناکام می‌مانند... بلوقیا پس از ماجراهای گوناگون به جزیره‌ای می‌رسد و با پرنده‌ای عظیم‌الجثه از پرندگان بهشتی از جنس انواع جواهرات روبرو می‌شود که به تسبیح خدا و صلوات بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مشغول بود و مأمور پذیرایی از اولیای خدا. سرانجام بلوقیا به کمک حضرت خضر (علیه‌السلام) به مصر زادگاهش بازمی‌گردد. (13)

14. ماجراهای جانشاه پسر طیغموس و جزیره میمون‌ها

جانشاه و غلامانش به جزیره‌ای فرود آمدند و آهنگ شکار غزال کردند، اما با گروه عظیمی از میمون‌ها که دارای سپاه و وزیر و... بودند مواجه شدند. آنان، جانشاه و غلامانش را پذیرایی کردند و به پرسش‌های او با ایما و اشاره پاسخ گفتند. از جمله اینکه این جزیره متعلق به حضرت سلیمان (علیه‌السلام) بوده است و از این پس جانشاه پادشاه و میمون‌ها خدمتگزار اویند. آنان کشتی جانشاه را نیز پنهان کردند تا از نزد آنان نرود. در نبرد میان سپاه میمون‌ها و سپاه غول‌ها جانشاه و غلامانش به یاری سپاه میمون‌ها رفتند. جانشاه یک سال و نیم پادشاه میمون‌ها بود، ولی در فرصتی مناسب همراه غلامانش به سوی سرزمین مورچگان گریخت. میمون‌ها هنگامی که متوجه فرار آنان شدند به دنبالشان رفتند و به قصد هلاک بر آنان حمله‌ور شدند،‌ اما با سپاه مورچگان – که هر یک اندازه سگی بودند – درگیر شدند و سرانجام پیروزی از آن سپاه مورچگان شد. با این وجود، سپاه میمون‌ها دوباره بر جانشاه و سپاهش حمله کردند. جانشاه و تنی چند از غلامانش که از یورش میمون‌ها و مورچگان جان سالم به در برده بودند خود را به آب رودخانه زدند ولی تنها جانشاه توانست از رودخانه به سلامت بگذرد... او در ادامه سفرهای خود برای رسیدن به قلعه جوهر با شیخ نصر پادشاه پرندگان و شاه بدوی پادشاه وحوش ملاقات می‌کند و از آنان درباره آن قلعه می‌پرسد. آنان نیز از حیوانات زیردست خود سؤال می‌کنند و حیوانات اظهار بی‌اطلاعاتی می‌کنند. همین ماجرا درباره کاهنی جادوگر به نام یغموس که حیوانات و جنیان تحت فرمان او بودند تکرار می‌شود تا اینکه آخرین پرنده – که عظیم‌الجثه و سیاه رنگ بوده – با ابراز اطلاع از این قلعه، به فرمان کاهن، مأمور رساندن و راهنمایی جانشاه می‌شود. (14)

15. داستان الاغ، گاو و مرد بازرگان

بازرگانی ثروتمند و صاحب مزرعه و دام به زبان حیوانات آشنا بود. الاغ او دائماً در استراحت به سر می‌برد و از بهترین نوع علوفه تغذیه می‌کرد، در حالی‌ که گاو مدام به کار گرفته می‌شد. گاو به حال الاغ غبطه می‌خورد و این موضوع را با او نیز در میان گذاشت. الاغ به او راهنمایی کرد که از کار کردن و غذا خوردن سر باز زند تا از کار و زحمت معاف شود. مرد بازرگان سخن آن‌ها را شنید و به جای گاو، الاغ را به کار گماشت و الاغ از اینکه به دست خود چنین وضعی را به وجود آورده سخت پشیمان شد. شبی الاغ به گاو گفت که بازرگان قصد دارد او را به قصاب بسپارد. گاو نیز از ترس جان، فردای آن روز غذا به تمامی خورد و آماده کار شد. بازرگان که سخنان آن دو را شنیده بود از عمل گاو به خنده افتاد و همسرش از او علت خنده را پرسید. بازرگان از بیان علت خودداری کرد، زیرا افشای راز دانستن زبان حیوانات سبب مرگ او می‌شد. اما همسرش اصرار کرد و سرانجام مرد پذیرفت و همه خویشاوندان خود را آگاه کرد تا در حضور همه و شاهدان و گواهان وصیت کند و راز خویش بازگوید و بمیرد. در آخرین لحظات، مرد بازرگان سخنان خروس و سگش را شنید که درباره او گفتگو می‌کردند. خروس مرد بزرگان را بی‌عقل دانست که چرا تسلیم خواست همسرش شده و با ضربات ترکه او را تنبیه نمی‌کند؟ بازرگان نیز همسرش را به شدت هرچه تمامتر مورد ضرب و شتم قرار داد و او را از اصرار بر افشای رازش منصرف و وادار به عذرخواهی نمود و بدین ترتیب از افشای راز و مرگ نجات یافت. (15)

16. داستان موش و گربه

در شبی سرد و بارانی، گربه‌ای گرسنه در پی شکار به لانه موشی در پای درختی رسید و کوشید داخل لانه موش شود، موش ممانعت کرد و گربه شروع به لابه و زاری نمود و با استناد به تعالیم مذهبی و سخنان بزرگان در رابطه با کمک به نیازمندان و دوستی و محبت، از موش خواست به این گربه مسکین و بی‌نوا پناه دهد! و گذشته‌ها را فراموش کند و سوگند خورد و عهد کرد که به او آسیبی نرساند و وانمود کرد در حال احتضار است. سرانجام دل موش به رحم آمد و به خاطر ترس از خدا تصمیم گرفت گربه را از مرگ نجات دهد. گربه پس از ورود به داخل لانه موش و استراحت، راه خروج را بست و شروع به بازی و آزار او کرده قصد جانش نمود. موش سوگندها و عهد و پیمانش را به او یادآور شد. در همین حال که گربه خود را برای خوردن موش آماده می‌کرد، صیادی با سگش از کنار لانه گذشتند. سگ که سر و صدای آن دو را شنیده بود به گمان اینکه روباهی یافته وارد لانه شد و گربه را گرفت و هلاک گرداند و موش نجات یافت. (16)

17. ماجرای ماهیان

گروهی از ماهیان در برکه‌ای می‌زیستند تا اینکه آب برکه رو به نقصان نهاد و زندگی آنان در خطر افتاد و به دنبال راه نجات گشتند. خردمندترینشان پیشنهاد کرد از خرچنگ که رئیس آنان است راه نجات را جویا شوند. او توصیه کرد از خدا کمک بخواهند و بر او توکل کنند. ماهیان پذیرفتند و چنان کردند و خداوند دعایشان مستجاب کرد و بارانی شدید بارید و برکه را پرتر از اول نمود. (17)

18. حکایت کلاغ و مار

کلاغی و همسرش بر روی درختی به آسودگی می‌زیستند تا اینکه تابستان و هنگام تخم‌گذاری فرارسید. اما ماری از درخت بالا آمد و در لانه آن‌ها اتراق کرد و تمام مدت تابستان در آنجا ماند و پاییز لانه را ترک کرد. کلاغ و همسرش ناگزیر تا پاییز از لانه خود مطرود بودند و خدا را شکر کردند که از خطر جستند و تصمیم گرفتند بر خدا توکل کنند و از او یاری جویند. سال بعد همین که مار قصد لانه آن‌ها کرد زغن مار را هلاک گرداند و کلاغ و همسرش صاحب جوجه‌های بسیاری شدند. (18)

19. ماجرای گورخر و روباه

دو روباه درباره شکارهایشان با یکدیگر سخن می‌گفتند. یکی از آن دو می‌گفت که گورخری یافته و از آن خورده و تا سه روز کاملاً سیر بوده. روباه دوم نیز به طمع خوردن قلب گورخر به وطن خویش بازگشت و به جای تلاش روزانه در کسب معاش، منتظر یافتن لاشه گورخری شد. بعد از مدتی که روباه از گرسنگی به حال احتضار افتاده بود،‌ دو صیاد گورخری شکار کردند و لاشه‌اش در مقابل لانه روباه افتاد. روباه که از شادی سر از پا نمی‌شناخت، بی‌ملاحظه لاشه را درید و به خوردن قلب گورخر مشغول شد، اما تیر صیادان که در لاشه جانور مانده بود وارد گلویش شد و او را هلاک گردانید. (19)

20. حکایت کلاغ

در وادی سرسبز و خرم، گروهی از پرندگان در ناز و نعمت می‌زیستند و به تسبیح و ستایش حق تعالی مشغول بودند و فرمانروایشان کلاغی مهربان و دادگر بود. پس از مرگ کلاغ فرمانروا، میان پرندگان بر سر تعیین جانشین اختلاف افتاد و قرار شد هر پرنده‌ای که سریع‌تر پرواز کند به عنوان فرمانروا تعیین شود. باز، به فرمانروایی پرندگان انتخاب شد. اما دیری نپایید که دریافتند او هر روز کلاغی را که تنها بیابد هلاک می‌گرداند و مغز و چشمانش را می‌خورد. پس تصمیم گرفتند از او بر حذر باشند و از اطرافش بگریزند. (20)

21. حکایت عنکبوت و باد

عنکبوتی بر بالای دری لانه داشت و در آسایش می‌زیست و همواره خدا را سپاس می‌گفت. باری‌تعالی خواست تا او را آزمایش کند، پس بادی تند فرستاد و او و لانه‌اش را به دریا افکند و امواج، او را به خشکی انداخت. او خدا را شکر کرد و باد را سرزنش نمود که چرا با من چنین کردی؟ باد او را به شکیبایی فراخواند و وعده داد او را به جایگاه پیشین بازخواهد گرداند. عنکبوت شکیبایی پیشه کرد تا سرانجام، باد جنوب وزیدن گرفت و او را به مسیر موطنش برد. (21)

22. ماجرای لاک‌پشت و دراج

گروهی لاک‌پشت در جزیره‌ای سرسبز می‌زیستند. دراجی به آن جزیره آمد. لاک‌پشت‌ها دراج را به گرمی پذیرا شدند و به او محبت بسیار نمودند. دراج فقط شب‌ها نزد لاک‌پشت‌ها می‌آمد و روزها به اقصی نقاط جزیره پرواز می‌کرد. لاک‌پشت‌ها که از شدت علاقه، طاقت دوری او را نداشتند با هم مشورت می‌کنند تا او را همواره نزد خود نگه دارند. یکی از ایشان تدبیری اندیشید و پس از راضی کردن دراج پرهایش را کند تا او هم مانند لاک‌پشت‌ها تمام مدت بر روی زمین و در کنار آن‌ها زندگی کند. پس از مدتی راسویی، دراج را پرکنده دید و خوشحال از اینکه این غذای لذیذ توان پرواز ندارد به دراج حمله‌ور شد تا او را بدرد. دراج فریاد کمک‌خواهی برآورد، اما لاک‌پشت‌ها هر کدام درون لاک خود خزیدند و بر حال دراج گریستند. دراج آنان را سرزنش کرد که به جای گریه به کمک من بیایید. اما آن‌ها اظهار کردند در برابر راسو ما را توان مقابله نیست. دراج خود را سرزنش کرد که چرا سخنان لاک‌پشت‌ها را پذیرفته و پرهای خود را کنده است. (22)

23. داستان گنجشک و طاووس

گنجشکی ملازم طاووس – پادشاه گروهی از پرندگان – بود. او به گروه دیگری از پرندگان که با هم اختلاف داشتند پیشنهاد کرد برای حل مشکلاتشان، طاووس را پادشاه خود قرار دهند، آنان نیز پذیرفتند و گنجشک به مقام دبیری و وزارت طاووس رسید. روزی گنجشک صیادی را دید که در نزدیکی لانه او دامی گسترده و کرکی و همسرش در آن گرفتار شدند. ترسیده و وحشت‌زده و با تأخیر به نزد طاووس بازگشت و به توصیه او ملازم طاووس باقی ماند و همواره از قضا و قدر در بیم و هراس بود. روزی شاهد درگیری دو گنجشک بود و تصمیم به میانجی‌گری میان آن دو گرفت، در همین حال صیاد دام خود را گشود و هر سه را گرفتار کرد. (23)

جدول (1)
عملکردها، شخصیت‌ها و انواع آن‌ها در قصه‌ها از زبان حیوانات در هزار و یک شب

شماره

شخصیت‌ها

عملکردها

نوع شخصیت‌ها

1

طاووس و همسرش
مرغابی
شیر
بچه شیر
الاغ
اسب
شتر
پیرمرد نجار
غزال

گریز از چنگ درندگان
گریز از انسان، کمک به طاووس
شکار توسط صیاد
برحذر داشتن فرزند از انسان‌ها
تصفیه حساب با انسان‌ها
گریز از دست انسان‌ها
گریز از دست انسان‌ها
گریز از دست انسان‌ها
فریب و قتل بچه شیر
گریز از دست صیاد

نجات دهنده (خود)
نجات دهنده خود،
یاری دهنده
قربانی
یاری دهنده
یاری دهنده
نجات دهنده (خود)
نجات دهنده (خود)
نجات دهنده (خود)
یاری دهنده (دروغین) ستمگر
نجات دهنده خود

2

پرنده
گروه کرکس‌ها
گروه عقاب‌ها
لاک‌پشت
باز

ترک وطن به خاطر هجوم کرکس‌ها و عقاب‌ها
شکار توسط باز
تصاحب غذای پرنده
تصاحب غذای پرنده
دوستی و همراهی با پرنده
شکار پرنده

ستمدیده یاری گیرنده
قربانی
ستمگر
ستمگر
یاری دهنده
ستمگر

3

گرگ
روباه
صاحبان تاکستان

ستم به روباه
گرفتار شدن در دام روباه
مورد ظلم بودن
پند و اندرز به گرگ برای ترک ظلم
انتقام از گرگ
کشتن گرگ

ستمگر
قربانی
قربانی
یاری دهنده
نجات دهنده (خود)
یاری دهنده

4

باز
کبک

کشتن کبک با نیرنگ
فریب خوردن و شکار شدن

ستمگر (و فریبکار)
ستمدیده قربانی

5

مار
مارگیر
مرد رهگذر

کمک طلبیدن از رهگذر
حق ناسپاسی و قتل رهگذر
تلاش برای صید مار
کمک به مار فراری
کشته شدن توسط همان مار

یاری گیرنده،
ستمگر
ستمگر (ناکام)
یاری دهنده
قربانی

6

راسو
موش
زن صاحب خانه

خوردن دانه‌های کنجد
فریب موش و به کشتن دادن او
فریب خوردن و کشته شدن
کمین و کشتن موش

یاری دهنده (به خود)،
یاری دهنده دروغین / ستمگر
قربانی
نجات دهنده خود
(از شر موجود مزاحم)

7

پلنگ
گربه
کلاغ

تجاوز به حریم زندگی گربه
کمک طلبیدن از کلاغ
نجات گربه

ستمگر
یاری گیرنده
یاری دهنده (نجات دهنده)

8

روباه
کلاغ

اظهار دوستی به کلاغ
نپذیرفتن و امتناع از دوستی

یاری گیرنده
امتناع کننده (نجات دهنده خود)

9

کک
موش

پناهنده شدن و کمک خواستن از موش
کمک به موش در تصاحب سکه‌ها
پناه دادن به کک
کمک خواستن از کک

یاری گیرنده،
یاری دهنده
یاری دهنده،
یاری گیرنده

10

باز
سایر پرندگان

شکار پرندگان در جوانی با قلدری
و در پیری با نیرنگ
شکار شدن توسط باز

ستمگر
قربانی

11

خارپشت
قمری و همسرش

تظاهر به زهد و کمک به قمری
تصاحب میوه‌های درخت
راهنمایی طلبیدن از خارپشت و پذیرش توصیه‌های وی

یاری دهنده دروغین ستمگر
یاری گیرنده قربانی

12

حاسب کریم‌الدین
همسایگان و آشنایان
ملکه مارها
وزیر شمهور

سهیم کردن دوستان در سود تجارت
افکنده و رها شدن در گودالی در غار
کمک طلبیدن از ملکه مارها
حق ناشناسی و تلاش برای قتل حاسب
کمک و نجات حاسب کریم‌الدین
کشته شدن توسط وزیر شمهور
شکنجه کردن حاسب و کشتن ملکه مارها
کشته شدن با نقشه ملکه مارها

یاری دهنده
قربانی
یاری گیرنده
یاری گیرنده
یاری گیرنده ستمگر
یاری دهنده
قربانی
ستمگر
قربانی

13

بلوقیا
مارهای دوزخ
مارها و ملکه آنان
عفان و بلوقیا
ملکه مارها
حضرت خضر

تلاش برای ملحق شدن به نبی اکرم (صلی الله علیه و آله)
کمک طلبیدن از ملکه مارها و خواجه خضر
عبادت و تسبیح خدا
عبادت و تسبیح خدا
کمک طلبیدن از ملکه مارها
کمک کردن به عفان و بلوقیا
نجات دادن بلوقیا و رساندن او به خانه‌اش

جستجوگر
یاری گیرنده
تسبیح‌گو
تسبیح‌گو
یاری گیرنده
یاری دهنده
یاری دهنده

14

جانشاه
غلامان جانشاه
میمون‌ها
سپاه مورچگان
پادشاه پرندگان
پادشاه وحوش
کاهن جادوگر
پرنده

کمک به سپاه میمون‌ها برای غلبه بر غول‌ها
مورد حمله سپاه میمون‌ها قرار گرفتن
فرار از دست میمون‌ها
کمک به جانشاه و سپاه میمون‌ها
تلاش برای مقابله با سپاه میمون‌ها و مورچگان
کشته شدن در جنگ یا غرق شدن در آب
اظهار دوستی به جانشاه و غلامانش، زندانی کردن آن‌ها در جزیره
حمله به سپاه میمون‌ها، حمله به جانشاه و غلامانش
 تلاش برای کمک به جانشاه
تلاش برای کمک به جانشاه
تلاش برای کمک به جانشاه
رساندن بلوقیا به مقصدش

یاری دهنده
ستمدیده،
نجات دهنده (خود)
قربانی
یاری دهنده (دروغین) ستمگر
یاری دهنده ستمگر
یاری دهنده
یاری دهنده
یاری دهنده
یاری دهنده

15

الاغ
گاو
زن بازرگان
خروس
سگ
بازرگان

راهنمایی به گاو برای گریز از کار و زحمت
به کار گرفته شدن توسط صاحب مزرعه
راهنمایی خواستن از الاغ برای کار نکردن
در آستانه ذبح شدن قرار گرفتن
با جدیت آماده کار شدن
اصرار بر فهمیدن راز به قیمت مرگ همسر
راهنمایی مرد صاحب مزرعه
راهنمایی مرد صاحب مزرعه
در آستانه مرگ قرار گرفتن
تنبیه همسر و منصرف کردن او

یاری دهنده
قربانی
یاری گیرنده
قربانی
نجات دهنده (خود)
ستمگر (ناکام)
یاری دهنده (ناخواسته)
یاری دهنده (ناخواسته)
قربانی
نجات دهنده (خود)

16

گربه
موش
سگ شکاری

یاری خواستن از موش و تظاهر به احتضار
تلاش برای شکار و خوردن موش
دلسوزی و پناه دادن به گربه،
قرار گرفتن در آستانه شکار شدن
ورود به لانه و دریدن گربه

یاری گیرنده (دروغین)
ستمگر
یاری دهنده
قربانی
نجات دهنده (ناخواسته)

17

ماهی خردمند
گروه ماهیان
خرچنگ

توصیه به راهنمایی خواستن از خرچنگ
کمک خواستن از خرچنگ برای حل مشکل
کم آبی
توصیه به صبر و توکل بر خدا و یاری خواستن از او

یاری دهنده
یاری گیرنده
یاری دهنده

18

کلاغ و همسرش
مار
زغن

ترک لانه به دلیل تجاوز مار
کمک طلبیدن از خدا
تصاحب لانه کلاغ
شکار شدن توسط زغن
شکار مار

ستمدیده
یاری گیرنده
ستمگر
قربانی
یاری دهنده

19

روباه اول
روباه دوم

توصیه به خوردن گورخر
تلاش برای خوردن گورخر و مرگ به علت پیکان شکارچی

یاری دهنده
یاری گیرنده قربانی

20

گروه پرندگان
باز

انتخاب باز به عنوان فرمانروا
پی بردن به شکار پنهانی باز
گریز از چنگ باز
شکار پنهانی پرندگان

یاری گیرنده
قربانی
نجات دهنده
ستمگر

21

عنکبوت
باد

دور شدن از خانه به دلیل طوفان، صبر کردن و توکل بر خدا
دور کردن عنکبوت از خانه به امر خدا

آزمایش شده
شکیبا
آزمایش کننده

22

لاک‌پشت‌ها
دراج
راسو

اظهار دوستی به دراج،
یاری نکردن به هنگام حمله راسو
دل بستن به کمک لاک‌پشت‌ها،‌شکار راسو شدن
حمله و شکار دراج

یاری دهنده
ستمگر
قربانی
ستمگر

23

گنجشک
طاووس

ملازمت طاووس و پناهنده شدن به او
تلاش برای حل اختلاف دو گنجشک دیگر شکار صیاد شدن
توجه به گنجشک و اعطای مقام وزارت به او

یاری گیرنده
یاری دهنده
قربانی
یاری دهنده


در این فابل‌های هزار و یک شب نیز محورهای ستمگر / قربانی و یاری گیرنده / یاری دهنده، ارکان اصلی عمل داستانی را تشکیل می‌دهند و خط سیر حوادث قصه و عملکردهای قهرمانان در این فابل‌ها همانند نمونه‌های پیشین بر تلاش جانور ستمگر برای شکار قربانی یا آسیب رساندن به او و کوشش جانور در معرض تهدید برای نجات خود و یاری گرفتن از دیگران مبتنی است. در این فابل‌ها نیز در مواردی با شخصیت‌های ستمگری مواجه هستیم که در رده یاری دهنده دروغین قرار دارند و با تظاهر به کمک می‌کوشند قربانی را فریب داده، هلاک گردانند، مانند قصه 1 که پیرمرد نجار با تظاهر به همدردی با بچه شیر او را در قفس افکند و به آتش کشید. در قصه 6 راسو با ترغیب موش به خوردن دانه‌های کنجد، او را به قتلگاه فرستاد. در قصه 4 – 5 – 11 نیز خارپشت با تظاهر به زهد و تقوی، قمری و همسرش را فریب داد تا تمام میوه‌های درخت را تصاحب کند و... الخ.
گاهی یاری دادن نه به دیگران بلکه به خود انجام می‌گیرد، به عبارت دیگر قهرمان قصه می‌کوشد تا خود را نجات دهد، مانند قصه 1 که مرغابی از چنگ انسان‌ها می‌گریزد و به جزیره‌ای پناه می‌آورد و در همان قصه، اسب، شتر و الاغ برای نجات خود از دست انسان‌ها فرار می‌کنند. به عنوان مثال در قصه 3 روباه با تدبیر گرگ ستمگر را گرفتار و هلاک می‌کند تا از ستم او رهایی یابد. در قصه 15 مرد بازرگان با تنبیه همسر فضول خود، خود را از مرگ نجات می‌دهد.
گاهی نجات دادن و یاری رساندن ناخواسته اتفاق می‌افتد؛ در قصه 15 سگ و خروس مرد بازرگان ناخواسته با گفتگوهای خود، مرد بازرگان را راهنمایی می‌کنند و او را برای رهایی از مخمصه یاری می‌نمایند. در قصه 16 هنگامی که گربه فریبکار خود را برای خوردن موش آماده می‌کند، ناگهان سگی شکاری به خیال اینکه روباهی یافته به درون لانه حمله‌ور می‌شود و گربه را می‌درد.
در مواردی شاهد هستیم، شخصیتی که در ابتدای قصه یاری دهنده بوده، خود به ستمگر تبدیل می‌شود، مانند قصه جانشاه 13 که میمون‌ها در آغاز کمر به خدمت جانشاه می‌بندند اما در طول قصه می‌بینیم که او و همراهانش را در جزیره زندانی کرده‌اند و هنگامی که از قصد جانشاه برای خروج، آگاه می‌شوند به آنان حمله می‌کنند. در همان قصه، سپاه مورچگان با یورش به سپاه میمون‌ها، به جانشاه و همراهانش یاری می‌رسانند، اما بعد خود به آنان حمله‌ور می‌شوند. گاهی نیز یاری دهنده بی‌آنکه خود بخواهد و از سر نادانی به دیگری ستم می‌کند، مانند قصه 22 که در آن، لاک‌پشت‌ها از فرط علاقه به دراج از او می‌خواهند تا پرهایش را بکند تا همیشه نزد او بماند و او نیز می‌پذیرد و در نتیجه به دلیل از دست دادن قدرت پرواز، شکار راسو می‌شود. گاهی یاری دادن دو طرفه انجام می‌پذیرد و هر کدام از دو طرف، هم یاری گیرنده هستند و هم یاری دهنده، مانند قصه 9 که کک به موش پناهنده می‌شود و از او یاری می‌طلبد و موش نیز به او کمک می‌کند، سپس موش برای تصاحب سکه‌های طلا از کک کمک می‌خواهد و او نیز به یاری موش می‌شتابد.
از جمله نکات قابل تأمل این است که شخصیتی که قربانی می‌شود همواره مظلوم نیست، گاهی ستمگر در نتیجه اعمال خود، به سزای ستم خویش می‌رسد و قربانی ظلم خود می‌شود، مانند قصه 3 در آغاز داستان گرگ ستمگر است و روباه، قربانی اما در پایان با تدبیر روباه، گرگ درون گودال سقوط می‌کند و توسط مردم هلاک می‌شود و بدین ترتیب قربانی ستم خویش می‌شود. در قصه 18 مار ستمگر که در فصل تابستان لانه کلاغ‌ها را تصاحب کرده بود توسط زغن شکار می‌شود و به دلیل عملکرد خود در جایگاه قربانی قرار می‌گیرد.

پی‌نوشت‌ها:

1. الف لیلة و لیلة، محمد قطة العدوی، ج 1، ص 459-452.
2. همان، ص 463-461.
3. همان، ص 473-463.
4. همان، ص 467 و 468.
5. همان، ص 472.
6. همان، ص 473 و 474.
7. همان، ص 474.
8. همان، ص 474 و 475.
9. همان، ص 475 و 476.
10. همان، ص 477.
11. همان، ص 478 و 479.
12. همان، ص 553-504.
13. ألف لیلة و لیلة، ص 547-540 پایگاه اینترنتی الوراق، www.alwaraq.net
14. ألف لیلة و لیلة، ص 542-523.
15. همان، ص 3 و 4.
16. ألف لیلة و لیلة، ص 846 و 847.
17. همان، ص 850.
18. همان، ص 851.
19. ألف لیلة و لیلة، ص 851 و 852.
20. همان، ص 853 و 854.
21. ألف لیلة و لیلة، ص 856.
22. همان،‌ ص 878 و 879.
23. ألف لیلة و لیلة، ص 282.

منبع مقاله :
ناظمیان، هومن؛ (1393)، از ساختارگرایی تا قصه: داستان ادبیات کهن عربی از زبان حیوانات با رویکرد ساختارگرایی، تهران: امیرکبیر، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما