هنجارشکنى در شعر صائب تبريزي قسمت دوم (پاياني)

2- صائب معتقد است تاآنجا که مقدور است بايد از عمر جاويد و آب حيات حذر کرد و نبايد منت خضر(ع) يا آب زندگانى را کشيد، چون غايت زندگى و هدف از حيات فقط زيستن نيست. اين مضمون مکرر به شکلى غالبا آميخته با سرزنش و همراه با نوعى ستيزه‌گرى در برابر عناصر داستان خضر(ع) در غزل صائب خودنمايى مى‌کند. صائب در پى آن است که بى‌مقدار بودن عمر (حتى به صورت جاودانش) را به مخاطب خود يادآورى کند: بس کز آب زندگانى چين ابرو ديده‌ام بى‌محابا مى‌کشم چون زخم در بر تيغ را (همان:25‌/90) منت خشک و جبين تلخ آب زندگي بر سکندر آب حيوان مى‌کند آئينه را (همان:12‌/237) ما زخاطر آرزوى آب حيوان شسته‌ايم
شنبه، 8 تير 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
هنجارشکنى در شعر صائب تبريزي قسمت دوم (پاياني)
هنجارشکنى در شعر صائب تبريزي قسمت دوم (پاياني)
هنجارشکنى در شعر صائب تبريزي قسمت دوم (پاياني)

نويسنده:دکتر محمد حکيم آذر
2- صائب معتقد است تاآنجا که مقدور است بايد از عمر جاويد و آب حيات حذر کرد و نبايد منت خضر(ع) يا آب زندگانى را کشيد، چون غايت زندگى و هدف از حيات فقط زيستن نيست. اين مضمون مکرر به شکلى غالبا آميخته با سرزنش و همراه با نوعى ستيزه‌گرى در برابر عناصر داستان خضر(ع) در غزل صائب خودنمايى مى‌کند. صائب در پى آن است که بى‌مقدار بودن عمر (حتى به صورت جاودانش) را به مخاطب خود يادآورى کند:
بس کز آب زندگانى چين ابرو ديده‌ام
بى‌محابا مى‌کشم چون زخم در بر تيغ را
(همان:25‌/90)
منت خشک و جبين تلخ آب زندگي
بر سکندر آب حيوان مى‌کند آئينه را
(همان:12‌/237)
ما زخاطر آرزوى آب حيوان شسته‌ايم
زنگ ظلمت نيست بر آئينه اقبال ما
(همان:4‌/258)
حريف خضر و رشک آب حيوان نيستم صائب
زآب تيغ او پر مى‌کنم پيمانه خود را
(همان: 9/362)
معنى توفيق غير از همت مردانه چيست؟
انتظار خضر بردن اى دل فرزانه چيست؟
(همان:1‌/1243)
3- مضمون ديگرى که صائب از آن دستمايه هنجارشکنى در تلميحات مربوط به خضر(ع)‌ را فراهم کرده، تفضيل انديشه‌ها و عناصر خيال خود بر عناصر داستان خضر(ع) است. او براى اثبات مضمونى که در سر دارد، آن را با روشى قياسى در برابر خضر(ع) يا چارچوب داستان او قرار مى‌دهد و سرانجام برترى مافى‌الضمير خود را بر ماجراى خضر(ع) يا بخشى از آن به اثبات مى‌رساند. او در پى اثبات اين موضوع است که خضر(ع) هم از زندگى جاويد به تنگ‌آمده است. در اين مخالف‌خوانى‌ها، آنچه موج مى‌زند، اين مضمون است که حاصلى از عمر جاويد به دست نخواهد آمد؛ يا اينکه عمر ابد هم کوتاه است و انسان جستجو گرد نبايد در سراچه ترکيب تخته‌بند تن باشد.
زير تيغ ازبس به رغبت جان‌فشانى مى‌کنيم
خضر را از زندگى بيزار مى‌سازيم ما
(همان:13‌/276)
بلاست خواب پريشان دراز چون گردد
چه دلخوشى بود از عمر جاودانه مرا
(همان:4‌/629)
بهار عمر ملاقات دوستداران است
چه حظ کند خضر از عمر جاودان تنها
(همان:2‌/671)
مدت عمر ابد يک آب خوردن بيش نيست
خضر خوش‌هنگامه‌اى بر آب حيوان چيده است
(همان:2‌/1167)
اى سکندر تا به يک حسرت خورى برحال خضر
عمر جاويدان او يک آب خوردن بيش نيست
(همان: 5/1281)
4- صائب گاه خضر(ع) را اهل امساک و بخل مى‌داند. مى‌دانيم که خضر(ع) به دستيارى اسکندر به ظلمات راه يافت و تنها کسى بود که فيض نوشيدن آب حيات را کسب کرد (همراهان او محروم از اين موهبت بازگشتند.) صائب مى‌گويد که حضرت(ع)‌مى‌توانست به همراهان خود آب حيات بنوشاند؛ ولى از اين کار دريغ ورزيد. بهره‌‌اى که خضر(ع) از نوشيدن آب حيات برد، عمر طولاني، ديدن داغ عزيزان و گرانجانى دنيوى بود. دنيايى که از منظر عارفان و شاعران،اقامتگاهى موقت است؛ پس خضر(ع) با ماندن در اين دنيا، ناخواسته اصرار بر گرانجانى دارد:
چشم دلسوزى مدار از همرهان روز سياه
کز سکندر خضر مى‌نوشد نهانى آب را
(همان:8‌/16)
حيات جاودان بى‌دوستان مرگى است پابرجا
به تنهايى مخور چون خضر آب زندگانى را
(همان:3‌/446)
مى‌کند همرهى خضر، بيابان مرگت
اگر از درد طلب راهبرى نيست تو را
(همان:4‌/491)
به احتياط زدست خضر پياله بگير
مباد آب حياتت دهد به جاى شراب
(همان:5‌/905)
بى‌رفيقان آب خوردن مى‌دهد خجلت ثمر
خضر را از ديده‌ها شرمندگى پوشيده است
(همان:9‌/1175)
خضر اگر تيرى به تاريکى فکند از ره مرو
آن‌که مى‌بخشد حيات جاودان پيداست کيست
(همان:12‌/1244)
مدار چشم مروت زهيچ‌کس صائب
که خضر را غم محرومى سکندر نيست
(همان:12‌/1797)
خضر آب زندگى به سکندر نمى‌دهد
در طبع روزگار مروت نمانده است
(همان:10‌/1980)
5- در ادب عرفاني، خضر رهبر راه‌گم‌کردگان است. در ادب عامه هم بسامد اين برداشت تقريبا بالاتر از ساير تعابير پيرامون خضر(ع) است. صائب در ابيات زير از دريچه‌اى ديگر به اين بخش از زندگى خضر(ع)‌نگريسته است. او مدعى است که در تاريکى‌هاى دنيا، خود خضر(ع) هم از جويندگان راه حقيقت است. چگونه مى‌توان از کسى که خود در زندان دنيا چشم‌بسته، اسير شده است تمناى ياورى و راهبرى داشت:
   از سر تعميرم اى خضر مروت درگذر
بر نمى‌دارد مرا از خاک اين تعميرها
(همان:9‌/301)
من به اين سرگشتگى صائب به منزل چون رسم
در بيابانى که چندين خضر سرگردان شده‌است
(همان:11‌/1147)
تا چه باشد در بيابان طلب احوال ما
خضر اينجا رهنورد رهنما گم کرده‌اى است
(همان:5‌/1185)
چه انتظار خضر مى‌برى قدم بردار
هزار گمشده را شوق رهنما کرده است
(همان:9/1750)
برو خضر که من آن کعبه‌اى که مى‌بينم
دليل راهش غير از شکسته‌پايى نيست
(همان:5‌/1820)
خضر را ما سبزه اين بوم و بر پنداشتيم
گردبادى هم نشد زين دشت بى‌حاصل بلند
(همان:6‌/2588)
در اين وادى که هر سو چون خضر آواره‌اى دارد
نمى‌گردى بيابان‌مرگ اگر از خود جدا گردي
(همان:3‌/6763)
6- در شعر و نثر قبل از قرن يازدهم غالبا امتيازى که براى خضر(ع) قائل بوده‌اند، نوشيدن آب حيات است. شاعران، خضر(ع) را مباهى و مبتهج از نوشيدن آب زندگى مى‌دانند اما شعر قرن يازدهم- بويژه شعر صائب- در بردارنده اين مضمون است که خضر(ع)از نوشيدن آب حيات شرمگين است.
    بى‌رفيقان آب خوردن مى‌دهد خجلت ثمر
خضر را از ديده‌ها شرمندگى پوشيده است
(همان:9‌/1175)
سبز نتواند شد از خجلت ميان مردمان
هرکه آب زندگى چون خضر تنها مى‌خورد
(همان:2‌/2398)
از اين خجلت که تنها خورد آب زندگانى را
ندانم خضر پيش مردمان چون سبز مى‌گردد
(همان:9‌/2853)
شود گرد خجالت بر جبين خضر بنشيند
غبارى از سر خاک سکندر چون هوا گيرد
(همان: 5/2971‌)
7- نوشيدن آب زندگي، عواقب ناپسندى در پى دارد:
زآب زندگى آئينه هم زنگار مى‌گيرد
بود ظلمت نصيب از چشمه حيوان سکندر را
(همان:6‌/366)
نظر به چشمه حيوان نمى‌کنم صائب
مرا ز راه برد جلوه سراب کجا
(همان:14‌/574)
توان زآئينه جبهه سکندر ديد
سياه‌کاسگى آب زندگانى را
(همان:5‌/648)
با تشنگى زچشمه حيوان گذشته‌ايم
از خضر انتقام سکندر کشيده‌ايم
(همان:5‌/5882)
8- حيرت از خضر(ع) در تعدادى از ابيات صائب به چشم مى‌خورد. صائب با ابزار پرسشگرى به سراغ خضر(ع) مى‌رود تا نقدى موشکافانه بر داستان حيات او بگذارد:
    چون به عمر جاودان صائب تسلى شد خضر
داشت سيرى عالم امکان ولى ماندان نداشت
(همان:10‌/1342)
ما از اين هستى ده روزه به تنگ آمده‌ايم
واى بر خضر که زندانى عمر ابد است
(همان:6‌/1444)
جز دمى آب که صد چشم بود در پى آن
خضر از چشمه حيوان چه تواند دريافت
(همان:9‌/1633)
از اين خجلت که تنها خورد آب زندگانى را
ندانم خضر پيش مردمان چون سبز مى‌گردد
(همان:9‌/2853)
ما به اين ده روزه عمر از زندگانى سير آمديم
خضر چون تن داد- حيرانم- به عمر جاودان
(همان:6‌/5985)
نيست جز داغ عزيزان حاصل پايندگي
خضر حيرانم چه لذت مى‌برد از زندگي
(همان:1‌/6719)
من شدم دلگير صائب زين حيات پنج روز
خضر چون آورد تا امروز تاب زندگي
(همان: 14/6720)
سبزه زيرسنگ نتوانست قامت راست کرد
چيست حال خضر يا رب زير بارزندگي
(همان:23‌/6722)
9- صائب، خضر(ع) را مورد خطاب قرار مى‌دهد و از سر انتقاد- که گاه تند و شماتت‌آميز هم هست- گستاخانه چيزى را از او مى‌پرسد. اين ملامت‌گرى در کل غزل‌هاى صائب چندان زياد نيست؛ اما به هرحال ساختار جملاتى که خضر(ع) در آنها مخاطب است- و شبه‌جمله‌اى با نام او ساخته مى‌شود- از حيث مخالف‌خوانى جالب است:
    برو خضر که من آن کعبه‌اى که مى‌بينم
دليل راهش غير از شکسته‌پايى نيست
(همان:5‌/1820)
اى خضر چند تير به تاريکى افکني
سرچشمه حيات نهان در دل شب است
(همان:2‌/1867)
اى خضر غير داغ عزيزان ودوستان
حاصل تو را ز زندگانى جاودانه چيست؟
(همان:4‌/2026)
تو اى خضر از زلال زندگى بردار کام خود
که اين لب‌تشنه لعل آبدارى در نظر دارد
(همان:2‌/2921)
در هر گذر سبيل مکن آبروى خويش
اى خضر پاس چشمه حيوان نگاه‌دار
(همان:4‌/4717)
به من تکليف آب زندگى کردن بود کشتن
تو را اى خضر در قيد جهان جاويد مى‌خواهم
(همان:4‌/5608)
10- خضر(ع) فيض دستيابى به آب زندگى رابه مدد ديگران به دست آورد. در حقيقت خضر(ع)‌بر نردبانى پا نهاد که پله‌هاى آن کسانى از قبيل اسکندر بودند. اسکندر ابزارى بود براى دستيابى خضر(ع)‌به سرچشمه آب حيات؛ اگرچه شوکت و جلال پادشاهى داشت، ولى در عين غنا محتاج حيات جاودان بود. همين پارادوکس غنا و فقر است که يکى از گسترده‌ترين مضامين اسطوره‌اى رادر فرهنگ تمامى ملت‌ها ساخته است. حيات جاويد و حسرت دستيابى به آن، بن‌مايه داستان‌ها، افسانه‌ها و اسطوره‌هاى فراوانى است که ماجراى اسکندر، اسطوره کاووس، حماسه اسفنديار، داستان کى‌‌گشتاسب و ديگران در ادبيات فارسي، مشتى از اين خروار به شمار مى‌رود. خضر(ع)‌با دستيابى به عمر جاويد و نوشيدن آب حيات، ديگران را در حسد عمر ابد باقى گذاشت. شايد اين اتفاق را بتوان ناشى از جبر دانست. ولى صائب آن‌قدر اختيار براى خضر(ع)‌قائل است که مى‌گويد:
     به سکندر ندهد قطره آبى هرچند
خضر سيراب زاقبال سکندر شده است
(همان:3‌/1539)
زاقبال سکندر خضر بر دل داغ‌هادارد
که آب زندگانى جاى چشم تر نمى‌گيرد
(همان:6‌/2992)
سايه ارباب دولت شمع راه ظلمت است
خضر از اقبال سکندر يافت آب زندگي
(همان:9‌/6720)
11- صائب تبريزى در دو بيت، ماجراى خضر را به صراحت افسانه مى‌داند و همانند مضامين ذکر شده در شماره 1، امورى ديگر را بر داستان خضر(ع) برترى مى‌نهد. او چرخ ستمگر را ظالم‌تر از آن مى داند که حتى اجازه دهد قطره آبى خوش از گلوى کسى پايين برود، چه رسد به اينکه کسى زير اين آسمان کبود آب حيات بنوشد:
    خضر و سير ظلمت و آب حيات افسانه است
تازه شد هرکس شراب کهنه در مهتاب زد
(همان:5‌/2406)
حرفى است اينکه خضر به آب بقا رسيد
زين چرخ‌دل سيه دم آبى نديد کس
(همان: 6/4855)
نتيجه‌گيري
شاعران سبک هندى در ادامه مسير شعر فارسي، تلميح را به شکلى به کار بردند که بتواند در خلق مضمونى تازه موثر باشد و در اين مسير حتى در تلميحات دستکارى‌هايى هم کرده‌اند ياگاه شاخه‌هاى فرعى (اپيزود) در داستان‌هاى معروف ساخته‌اند که در کتاب‌هاى تفسير و ديگر آثار ادبى پيش از خودشان سابقه نداشته است.
نکته قابل توجه اين است که هرچه از شعر سبک خراسانى فاصله مى‌گيريم و به سبک هندى نزديک‌تر مى‌شويم، رنگ ملى تلميحات و اساطير کمتر و رنگ دينى و سامى آنها زيادتر مى‌شود به طورى که در ديوان صائب، بسامد تلميحات ملى و حماسى تقريبا به صفر نزديک مى‌شود.
ديوان صائب تبريزى با بهره‌گيرى از عنصر تلميح در سطح گسترده و توجه فراوان به شخصيت‌هاى سامى و اساطير اسلامي، از لحاظ مطالعه تلميحات، جايگاه خاصى دارد. بالا بودن بسامد نام‌هايى چون خضر، يوسف، موسي، عيسي، سليمان، مريم-عليهم‌السلام- و پايين بودن آمار نام‌هاى حماسى اساطير ملى نشانه‌اى از گرايش‌هاى خاص اجتماعى و سياسى عهد صفوى است.
صائب در شرايطى اين چنين، با رويکردى افراطى به اسطوره‌هاى سامى در دوباره‌‌خوانى داستان‌ها و تلميحات مربوط به آنها دارد و از همين رهگذر است که مسئله‌اى به نام مخالف‌خوانى يا هنجارشکنى در بستر تلميح آفريده مى‌شود و در همين مخالف‌خوانى‌هاست که گاه مضامينى به چشم مى‌خورد که در شعر و نثر گذشته اصلا سابقه نداشته است:
    بر نمى‌آيد غرور حسن با تمکين عشق
يوسف از کنعان به سوداى زليخا مى‌رود
(همان:3‌/2645)
عشق مغرور کند خون به دل حسن آخر
يوسف آن نيست که مغلوب زليخا نشود
(همان:8‌/3606)
چند روزى بود اگر مهر سليمان معتبر
تا قيامت سجده‌گاه خلق مهر کربلاست
(همان:3590‌)
والسلام
توضيح: ابياتى که از صائب نقل مى‌شود، ازديوان شش جلدى او به کوشش استاد محمد قهرمان انتخاب شده است. شماره سمت چپ، شماره غزل و شماره سمت راست شماره بيت است.




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط