آمده ام جبهه شهيد بشوم

همه دور هم نشسته بوديم. يكى از بچه ها كه زيادى اهل حساب و كتاب بود و دلش مى خواست از كُنه هر چيزى سر در بياورد گفت: «بچه ها بياييد ببينيم براى چه اومديم جبهه.» و بچه ها كه سرشان درد مى كرد براى اينجور حرفها البته با حاضر جوابى ها و اشارات و كنايات خاص خودشان همه گفتند: «باشه.» از سمت راست نفر اول شروع كرد: «والله بى خرجى مونده بودم. سر سياه زمستونى هم كه كار پيدا نمى شه گفتيم كى به كيه مى رويم جبهه و مى گيم براى خدا آمديم
شنبه، 15 تير 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آمده ام جبهه شهيد بشوم
آمده ام جبهه شهيد بشوم
آمده ام جبهه شهيد بشوم

همه دور هم نشسته بوديم. يكى از بچه ها كه زيادى اهل حساب و كتاب بود و دلش مى خواست از كُنه هر چيزى سر در بياورد گفت: «بچه ها بياييد ببينيم براى چه اومديم جبهه.» و بچه ها كه سرشان درد مى كرد براى اينجور حرفها البته با حاضر جوابى ها و اشارات و كنايات خاص خودشان همه گفتند: «باشه.» از سمت راست نفر اول شروع كرد: «والله بى خرجى مونده بودم. سر سياه زمستونى هم كه كار پيدا نمى شه گفتيم كى به كيه مى رويم جبهه و مى گيم براى خدا آمديم بجنگيم.» بعد با اين كه همه خنده شان گرفته بود او باورش شده بود و نمى دانم تندتند داشت چه چيزى را مى نوشت. نفر بعد با يك قيافه معصومانه اى گفت: «همه مى دونن كه منو به زور آوردن جبهه چون من غير از اين كه كف پام صافه و كفيل مادرم هستم و دريچه قلبم گشاد شده خيلى از دعوا مى ترسم، سر گذر هر وقت بچه ها با هم يكى به دو مى كردند من فشارم پايين مى آمد و غش مى كردم.» دوباره صداى خنده بچه ها بلند شد و جناب آقاى كاتب يك بويى برده بود از قضيه و مانند اول ديگر تندتند حرفهاى بچه ها را نمى نوشت. شكش وقتى به يقين تبديل شد كه يكى از دوستان صميمى اش گفت: «منم مانند بچه هاى ديگه، تو خونه كسى محلم نمى گذاشت، تحويلم نمى گرفت آمدم جبهه بلكه شهيد بشوم و همه تحويلم بگيرن.»




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط