خصوصیات اخلاقی جناب شيخ مرتضی زاهد (رحمت الله علیه) (1)
تعبد و عمل به احکام شرعی
« مرحوم شیخ مرتضی زاهد شاخصه هایی داشتند که بسیار قابل توجه است.
اول اینکه او نسبت به احکام و ظواهر شرع و عمل به رساله های عملیه، بسیار متعبد بود. معلوماتش در حد اجتهاد نبود؛ به همین جهت یکی از مراقبات و دغدغه های بزرگش این بود که به صورت درست و صحیح [احتیاط] به احکام دینی عمل کند.
همین امر سبب شده بود تا ایشان بسیار مکرر به خدمت بزرگان علمای تهران چون حضرت آیت الله خوانساری می رسید و از احکام و شرعیات سوال می کرد. این تعبد به احکام از شاخصه های او بود و این دغدغه در او بسیار محسوس بود.
اخلاص فوق العاده
ایشان دارای اخلاصی بسیار فوق العاده بود؛ اخلاصی که برای همه ظاهر و محسوس بود. هر کس با ایشان اندکی معاشرت پیدا می کرد به خوبی برایش معلوم می شد این بزرگوار فقط و تنها خدا را در نظر دارد و بس.
این اخلاص در تمام شئونات زندگی ایشان حاکم بود؛ همه نشست و برخواستها و همه کارهایش برای خدا بود و کسی که به این شکل اخلاص داشته باشد، خدا می داند به چه درجات و به چه مقاماتی راه پیدا می کند! و این اخلاص در زندگی ایشان بسیار نمایان بود.
اخلاص در ذکر مصائب اهل بیت(ع)
صحنه ای از آقا شیخ مرتضی را هرگز فراموش نمی کنم:
« بچه بودم و ایشان برای دیدن پدرمان به خانه ما آمده بود. یادم هست در آن زمان آقا شیخ مرتضی بسیار پیر و نحیف شده بود و یک آقایی ایشان را به کولش گرفته بود و به خانه ما آورده بود.
آن روز چند نفر دیگر در خانه ما حضور داشتند؛ به همین خاطر مرحوم پدرمان به آقا شیخ مرتضی گفت:
آقا! حالا که چند نفر از مومنین جمع هستند، دوست داریم شما مقداری روضه برای ما بخوانید.
آقا شیخ مرتضی قبول کرد و بلافاصله شروع به خواندن روضه کرد.
او فقط جمله ای کوتاه و مختصر را بیان کرد. یادم هست آن چند کلمه در رابطه با روضه عطش بود.
اما آن صحنه و تصویرهای بعد از آن روضه خوانی، با آنکه من کم سن و سال بودم، همان طور در ذهنم باقی مانده است و آن را فراموش نکرده ام؛ زیرا فقط با همان چند کلمه روضه ای که آقا شیخ مرتضی خواند، به اندازه ای حاضرین منقلب و نالان شدند که چند نفرشان از حالت عادی خارج شدند و ... »
اثر سوره حمد و اخلاص
« به دور ایشان جمع بودیم. آقا شیخ مرتضی زاهد نگاهش به مورچه ای بی جان افتاد. لحظاتی در فکر فرو رفت و سپس رو ما کرد و گفت:
« می گویند این دانشمندهای جدید همه چیز را براساس آزمایش و امتحان، قبول یا رد می کنند! »
همه حاضران به خوبی فهمیده بودیم او از این جملات منظوری دارد.
آقا شیخ مرتضی نگاهش را به آن مورچه متمرکز کرد.
نگاه حاضران نیز به آن مورچه بی جان معطوف شد. آقا شیخ مرتضی آن مورچه بی جان را برداشت و آن را به دو نیمه نصف کرد!
همه از این عمل شگفت زده شدیم! اگرچه آن مورچه جان در بدن نداشت، اما از آقا شیخ مرتضی چنین عملی بعید بود.
آقا شیخ مرتضی بگونه ای بود که هر کاری می کرد فقط و فقط برای خدا میکرد و کار بیهوده از او سر نمی زد. مردی که حتی نفس کشیدنها و پلک زدنهای او نیز نشانه های فراوانی از اخلاص و برای خدا بودن داشت.
آقا شیخ مرتضی زاهد هر دو نیمه مورچه را با مقداری فاصله بر روی زمین گذاشت؛ سپس سرش را بالا آورد و گفت:
« می گویند این دانشمندان جدید همه چیز را باید آزمایش و امتحان کنند... پس بیایید ما هم یک آزمایش بکنیم. »
در حالی که به آن مورچه دو نیمه شده نظر داشت ادامه داد.
« در روایات آمده است اگر بر مرده ای هفتاد مرتبه، سوره حمد را قرائت کردید، اگر دیدی آن جنازه جان پیدا کرد و زنده شد، زیاد تعجب نکنید! ... پس بیایید ما هم این مطلب و این حمدهای خود را امتحان و آزمایش کنیم. »
آقا شیخ مرتضی زاهد شروع به خواندن سوره حمد کرد.
چند بار سوره حمد قرائت شد، معلوم نیست، ولی پس از لحظات و دقایقی همه حاضران با چشمهای شگفت زده مشاهده کردند که هر دو نیمه از مورچه تکان تکان خوردند و به هم نزدیک شدند و به هم چسبیدند و سپس مورچه ای کامل و سالم جان گرفت و به راه افتاد!
سبحان الله عما یصفون الا عبادالله المخلصین.
خداوند منزه است از آنچه او را به آن توصیف می کنند مگر آن گونه که بندگان مخلص توصیف می کنند.
اخلاص در غذا خوردن
« آقا شیخ مرتضی زاهد در طول عمرش غذاها را نیز فقط برای خدا خورده است تا جان و رمق برای بندگی و عبودیت داشته باشد به گونه ای که این امر سبب شده است تا او دیگر طعم و مزه غذاها را هم تشخیص ندهد. »
دائم الذکر بودن
« ایشان دائم الذکر بود. این عمل بسیار مشکل است؛ واقعاً سخت است که آدم به صورت دائمی و همیشگی به یاد خدا باشد. البته من کم سن و سال بودم که ایشان را درک کردم؛ ولی با این حال تا آنجا که یادم هست هیچ وقت یادم نمی آید ایشان را در وضعیتی دیده باشم که نشان دهد در غیر از ذکر و یاد خدا است.
ایشان هم خودش دائم الذکر بود و هم اینکه سعی می کرد تا افراد را به خدا و آخرت متوجه کند و به جنیه های معنوی مشغول سازد. اعیان و بزرگان علمای تهران وقتی به خدمت ایشان می رسیدند، احساس می کردند در یک عالم دیگری حضور پیدا کرده اند. »
دریای معارف
مربی بی نظیر
در جلسه ایشان نیز قشرهای مختلفی چون علما و مجتهدین و تجار و بازاریان و اداره ای ها و اقشار مختلف شرکت می کردند.
ایشان یک سری جلساتی داشت که در ابتدای مغرب با نماز جماعت شروع می شد ( نمازهای ایشان نیز طولانی بود) و سپس مقداری تعقیبات و بعد گاهی تا دو ساعت صحبت می کرد؛ ولی مستمعین تا آخر می نشستند و خوب گوش می دادند.
حالات و روحیات
« ... در آن زمان گاهی که وضو گرفتن های آقا شیخ مرتضی را مشاهده می کردم، می دیدم که او چنان غرق در حال خود و توجه به تکلیف و انجام فریضه می شود که گویی هیچ کسی دیگر در مجلس حضور ندارد و به نحوی با خداوند متعال به راز و نیاز می پرداخت که تقربش به ذات لایزالی به خوبی مشهود بود.
همچنین به هنگام نماز با تمام وجود در پیشگاه حق متعال به قیام و قعود و سجود و ذکر مشغول می شد...
مرحوم آقا شیخ مرتضی مطالب دینی و اخلاقی و عرفانی و سخنان خود را از روی کتاب بازگو می کرد و شمرده شمرده و با تأنی بیان می نمود...
افرادی که پای موعظه آن مرحوم می نشستند، حداقل تا مجلس هفته بعد، نیروی وعظ و نصیحت مشفقانه ایشان، آنان را از ارتکاب گناه و مکروهات باز می داشت و به کرامات نفسانی سوق می داد...
عمل و چهره اش تذکاری بر بندگی خدا و خلوص و رفتارش بی رغبتی و عدم دلبستگی به دنیای بی ارزش. به هیچ وجه حرص و هوی و هوس و علاقه به زخارف دنیا و لذایذ مادی از او دیده نمی شد...
حقیر می دیدم مرحوم آقا شیخ مرتضی وقتی به ذکر مصائب سرور شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام اشاره می نمود، بسیار با اخلاص و با جگری سوخته روضه می خواند.
هنوز طنین ناله های جان سوزش به گوش دلم می رسد و نوحه سرایی های متین و عمیق او، به خصوص در ایام عاشورا که می گفت:
« هذا عزاک یا حسین، روحی فداک یا حسین »
و اشکی محبت آمیز توأم با معرفت از مردم می گرفت...
شبهای احیای ماه مبارک رمضان، معنویت و عبودیت، تضرع و زاری در مجلس ایشان در سطحی بسیار عالی بود، تا جایی که اگر کسی از مصاحبین آن مرحوم در حال حاضر هم در قید حیات باشد، گمان نمی کنم بعد از ایشان همانند حال و هوای معنوی مجلس احیا و وعظ و روضه مرحوم آقا شیخ مرتضی را دیده و چشیده باشد...
همراهان و شاگردان آن مرحوم همگی در ایمان، تقوی، درستکاری، صداقت و امانت زبانزد عام و خاص بوده و هستند.
ایثار و فداکاری برای دین
« جلسه روضه و توسلی در خانه یکی از مومنین برپا بود. آن مجلس، چند واعظ و روضه خوان داشت. آقا شیخ مرتضی زاهد نیز یکی از واعظهای آن مجلس بود. یار و همراه ایشان آیت الله حاج میرزا عبدالعلی تهرانی نیز در آن جلسه حاضر بود.
از قدیم رسم بود ریش سفیدهای وعظ و منبر، در انتهای مجالس سخنرانی کنند؛ اما آن روز آقا شیخ مرتضی زاهد این رسم را بر هم زد.
او آن روز اولین نفری بود که بر بالای منبر رفت و شروع به صحبت کرد. در آن جلسه صحبتهای او با جلسه های دیگرش بسیار متفاوت بود.
در واقع، صحبتهای او ضعیف و نامرتب بود و نمی توانست برای مردم جذاب و دلنشین باشد!
حاج میرزا عبدالعلی تهرانی از این منبر بسیار تعجب کرده بود. با توجه به شناختی که از آقا شیخ مرتضی زاهد داشت، حکمت و دلیلی برای این منبر می دید.
بعد از مجلس، با اصرار از آقا شیخ مرتضی زاهد خواهش کرد تا علت و فلسفه این صبتهای نامرتب را تعریف نماید.
آقا شیخ مرتضی بعد از اصرار حاج میرزا عبدالعلی تهرانی می فرماید:
« راستش امروز در این مجلس یک آقایی قرار بود به منبر برود.
این آقا بعد از مدتی تحصیل در حوزه علمیه قم، تازه به تهران بازگشته است.
ایشان شاید هنوز در بیان منبر به خوبی مسلط و توانا نشده باشد. به همین خاطر من سعی کردم صحبتهایم زیاد جذاب نباشد تا ان شاء الله بعد از صحبتهای من، صحبتهای این آقای تازه کار برای مردم دلنشین تر و چشمگیرتر جلوه کند، تا یک تشویق و القای روحیه ای برای ایشان شده باشد. »
کلام نافذ
« در محله و بازارچه نایب السلطنه، پهلوانی به نام حاج محمد صادق بلورفروشان ساکن بود. او آدمی درشت قامت و قوی هیکل بود و در آن زمان در تهران از جهت قدرت بدنی و هیکل؛ بسیار کم نظیر بود.
حاج محمد صادق بلورفروشان با این بدن ورزیده، قوی و درشتش بسیار نیز متواضع و باتقوا بود.
یک روز در خانه آقا شیخ مرتضی زاهد بودیم که حاج محمد صادق بلورفروشان وارد شد. آقا شیخ مرتضی در گوشه حیاط بر بالای منبر بودند و از روی کتاب برای مردم حدیث می خواندند و موعظه می کردند.
بعد از دقایقی آقا شیخ مرتضی سرش را بالا آورد و نگاهش به حاج محمد صادق افتاد. آقا چون گوشها و چشمهایش در این آخرها کمی ضعیف شده بود، رو به حاج محمدصادق کرد و پرسید:
حاج محمدصادق آقا، خودتان هستید؟
حاج محمد صادق جواب داد: بله آقا جان خودمم، محمدصادق هستم.
مرحوم آقا شیخ مرتضی دوباره شروع به خواندن کرد. بعد از لحظاتی دوباره سرش را بالا آورد و حالا چه حکمتی در کار بود، گفت:
« خداوند ما را خلق نکرده است که بخوریم و بیاشامیم و قوی بشویم تا مردم را به زمین بزنیم! »
وقتی آقا شیخ مرتضی این جمله را فرمودند، مرحوم حاج محمدصادق به شدت به گریه افتاد و نتوانست جلوی گریه اش را بگیرد. آن روز در حدود یک ساعت حاج محمد صادق بلورفروشان با آن هیکل و جثه اش در گوشه ای از حیاط نشسته بود و همانند یک کودک زار زار گریه می کرد و اشک می ریخت! »
*****
حاج احمد شهامت پور نقل میکند:
« مرحوم پدرم در همین کوچه حمام گلشن مغازه قصابی داشت و با توجه به شغل و پیشه اش مقداری در همان حال و هوای داش مشتی گری و این گونه عوالم بود.
شاگردش برای ما تعریف می کرد مرحوم پدرم در یک دورانی دندانهایش مشکل پیدا کرده بود و همه دندانهایش را طلا گرفته بود؛ تا اینکه یک روز آقا شیخ مرتضی زاهد از جلوی مغازه قصابی او رد می شود و بعد از سلام و علیک به پدرم می گوید:
اصغر آقا حیف نیست! این دندانهایت را طلا گرفته ای؟
حسین آقا شاگرد پدرم می گفت: به قدری کلام آقا شیخ مرتضی زاهد نافذ بود که فردای آن روز مرحوم پدرم با همان داش مشتی گری که داشت رفته بود و همه آن طلاها را برداشته بود. »
احترام به استاد
حاج احمد آقای مصلحی می گفت:
« آقا شیخ مرتضی زاهد در آن آخرهای عمرش نیز که او را به کول می گرفتند و به این طرف و آن طرف می بردند، در این وضعیت هم، سفارش و تأکید می کرد که او را به هیچ وجه از این میدانی که آقا شیخ فضل الله را به دار آویختند عبور ندهند. ایشان نقل می کرد که آقا شیخ مرتضی زاهد بر بالای منبر می گفت:
بعد از اینکه حاج شیخ فضل الله نوری را شهید کردند، او را در خواب دیدم.
از حاج شیخ فضل الله پرسیدم: آقا شما در آن لحظاتی که می خواستند شما را بر بالای دار ببرند، چه حالی داشتید؟ در آن لحظات بر شما چه گذشت؟
حاج شیخ فضل الله جواب داد: زمانی که می خواستند مرا بر بالای دار ببرند، مشاهده کردم خاتم الانبیاء حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم تشریف آوردند. در دستهای آن حضرت، عمامه ای سبز قرار داشت. حضرت رسول اکرم (ص) در حالی که آن عمامه سبز را بر روی سرم می گذاشتند به من فرمودند:
« بگذار تا ابتدا این عمامه سبز را بر روی سرت بگذاریم تا شما با این عمامه سبز بر بالای دار بروی!...»
مقام و منزلت نزد مراجع
« چند نفر هستند که من هر روز برای آنها فاتحه ای می خوانم؛ یکی از آنها مرحوم زاهد است و من سالهاست هر روز برای مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد فاتحه ای می خوانم و این عمل از من ترک نمی شود.
ایشان فرمود:
در مقام و منزلت آقا شیخ مرتضای زاهد همین مطلب کافی است که مرجع عالیقدر جهان تشیع، حضرت آیت الله العظمی آقا سیدابوالحسن اصفهانی، به یک شخصی فرموده بودند:
من حاضرم مقداری پول به شما بدهم تا شما آقا شیخ مرتضی زاهد را از تهران به عتبات عالیات بیاورید، تا من یک بار این آقا شیخ مرتضی را از نزدیک ببینم... »
اجابت دعا و سیره ائمه اطهار(ع)
« یک روز مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد حدیثی را برای ما خواندند؛ آن حدیث درباره دعا کردن و اجابت دعاها از سوی خدای متعال بود.
مرحوم آقا شیخ مرتضی برای اینکه معنای دعا و باور اجابت دعاها برای ما محسوس و قابل قبول تر بشود به چند نمونه از دعاهای خودشان اشاره کردند.
آقا شیخ مرتضی می گفت:
من یک روز ظهر بسیار خسته و کوبیده به خانه بازگشتم. به اندازه ای خسته بودم که بلافاصله خواستم کمی استراحت کنم؛ ولی مگسها نگذاشتند. من هم چون زیادی خسته بودم بلند شدم و خطاب به مگسها گفتم:
« آیا از علم خدا نگذشته است شماها از این اتاق بیرون بروید؟! و آن مگسها هم بلافاصله و همه با هم، فوری از اتاق بیرون رفتند و من هم به استراحت مشغول شدم! »
و البته من این گونه دعا کردنها را از مادر حضرت امام باقر علیه السلام یاد گرفته ام. آن بانوی مکرمه به دیواری که می خواست بر سرش فرو ریزد فرمود:
« بحق المصطفی خدا اجازه نداده که بر سر من خراب شوی! »
پس آن دیوار همان طور در حال خراب شدن و کج باقی ماند تا والده امام باقر علیه السلام به سلامت عبور کرد. »
همه به دعا احتیاج داریم!
« من جوان بودم که یک شب با آقا شیخ مرتضی زاهد دو نفری از جلسه ای بر می گشتیم. ایشان پیرمرد و ضعیف شده بود و من دستهای ایشان را گرفته بودم و در راه رفتن به ایشان کمک می کردم.
آن شب من آهسته آهسته ایشان را تا جلوی خانه شان رساندم و آماده خداحافظی شدم. آقا شیخ مرتضی زمانی که می خواست به داخل خانه برود، رو به من کرد و فرمود:
« آقا محمود! مرا دعا کن آقا محمود، دعا کن ».
من خنده ای کردم و عرض کردم: آقا جان شما که به دعا احتیاج ندارید!
تا این جمله از دهان من خارج شد، به یکباره چشمهای آقا مرتضی زاهد پر از اشک شد و بسیار منقلب و گریان شد و فرمود:
« نه آقا محمود! دعا کن مرا؛ همه ما به دعا احتیاج داریم...»
حاج محمود اخوان با گلویی بغض کرده ادامه دادند :
مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد با گریه ای شدید و با صدایی لرزان و بغض کرده فرمود:
«... محمود! شیطان قسم خورده است تا همه ما را اغوا کند، همه ما به دعا احتیاج داریم؛ دعاکن محمود، دعا کن مرا، دعا کن...»
شوخی ولیّ خدا
ایشان از روی کتاب در حال خواندن حدیث و روایتی برای حاضرین بودند.
در این میان حاج مقدس از جا بلند میشود تا از جلسه بیرون برود.
حاج مقدس، قد و قامتی بلند داشت، بنابراین وقتی به جلوی در رسید به صورت بسیار محسوسی جلوی نوری که از حیاط به داخل اتاق تابیده می شد گرفته شد.
سایه او بر روی کتاب آقا شیخ مرتضی می افتد و ایشان سرش را از روی کتاب بالا می آورد. حاج مقدس اشاره بر رفتن و خداحافظی داشت.
آقا شیخ مرتضی به او می گوید: کجا می روید؟
حاج مقدس جواب می دهد: کاری دارم آقا باید بروم.
آقا شیخ مرتضی می گوید:
حالا چند دقیقه ای بنشینید بعد می روید.
حاج مقدس دوباره جواب می دهد: نه آقا کار دارم باید بروم کار دارم آقاجان.
و آقا شیخ مرتضی با حالتی از مزاح و شوخی همراه با لبخندی معنادار به آرامی می گوید:
« هی می گه کار دارم کار دارم؛ ای بیکار بشی مقدس! »
حاج مقدس از خانه آقا شیخ مرتضی بیرون می آید و به دنبال کارهایش می رود.
از آن روز به بعد مشکلی غیرعادی برای حاج مقدس پیدا می شود. در واقع حاج مقدس از آن روز به بعد بیکار شده بود.
بسیاری ازمنبرهای او به شکل های متفاوتی به هم خورده بود با توجه به مهارتی که ایشان در روضه خوانی و خطابه داشت و در بسیاری از اوقات با کمبود وقت روبرو می شد، بعد از مدتی یقین پیدا می کند این بیکاری باید علت و دلیلی داشته باشد.
حاج مقدس به فکر فرو می رود تا علت را پیداکند. و به یکباره یاد صحبت آقا شیخ مرتضی زاهد می افتد که به شوخی گفته بود:
« هی می گه کار دارم کار دارم؛ ای بیکار بشی مقدس! »
حاج مقدس با عجله و شتاب به سوی خانه آقا شیخ مرتضی زاهد می رود. او را در جریان می گذارد و از او معذرت خواهی و طلب بخشش می کند.
آقا شیخ مرتضی زاهد نیز که آن سخن را بی هیچ قصد و غرضی و فقط برای شوخی و مزاح گفته بود، لبخندی می زند و او نیز از حاج مقدس دلجویی می نماید و از آن لحظه به بعد دوباره منبرها و موعظه های حاج مقدس رونق می گیرد.
منبع: www.salehin.com