گمراهی روحانی

حادثه‌ی گمراهی روحانی در مغرب زمین چه علت دارد؟ نكند علت آن یك غریزه‌ی عمیق صیانت نفس و حسرت یگانگی جهان باشد؟ مقبولیت تصورهای مشرق زمین ممكنست نتیجه‌ی یك سقوط عصبی است شبیه به آنچه در اوایل مسیحیت
يکشنبه، 8 فروردين 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
گمراهی روحانی
 گمراهی روحانی

 

نویسنده: سروپالی راداكریشنان
مترجم: صادق رضازاده شفق





 

حادثه‌ی گمراهی روحانی در مغرب زمین چه علت دارد؟ نكند علت آن یك غریزه‌ی عمیق صیانت نفس و حسرت یگانگی جهان باشد؟ مقبولیت تصورهای مشرق زمین ممكنست نتیجه‌ی یك سقوط عصبی است شبیه به آنچه در اوایل مسیحیت رخ داده باشد. معلوم می‌شود كمی متوجه شده‌ایم كه با وجود موفقیت‌های بهادرانه‌ی درخشان حقایق اولیه را از دست داده‌ایم. عدم ثبات زندگی خود را از هر طرف به اشكال مختلف نشان می‌دهد. تصدیق یك حاكمیت كه تعهدی با كسی نداشته و در نابود ساختن افراد خودش آزاد باشد و خود آن نیز معروض همان نوع طالع بدون حق اعتراض شود، بت‌پرستی‌های نژادی و ملی كه منكر حیات همكاری عمومی است، استبداد روزافزون ثروت، خصومت بین فقیر و غنی، و از بین رفتن روح تعاون، هستی جامعه‌ی بشری را به خطر انداخته.
ناامنی ملل و محرومیت اقوام همیشه با ما بوده ولی قیامهای ادواری خونین هم با ما بوده. هر دو وضع دو جهت مختلف یك نظام اجتماعی را می‌نمایاند كه واقعاً هنوز در مرحله‌ی وحشت و بداوتست. تمدن یونان در ستیزگی به وجود آمد. ستیزگی بین حكومتهای شهری و ستیزگی با دشمن بیگانه. امپراطوری روم نتیجه یك سلسله جنگهای نابودكننده و وحشیانه بود با اینكه همان مهد تمدن مغرب زمین گشت. عهد قرون وسطی كه اروپا یك دین واحد مشترك داشت در عین حال عهد جنگ‌های لاینقطع بود. گزاف نیست اگر گفته شود روزی نمی‌گذرد مگر اینكه دول بزرگ گرفتار جنگند چه بزرگ چه كوچك. هم اكنون ما در داخل برای تحصیل یك زندگی بهتر و عادلانه‌تر جان كنی می‌كنیم و در خارج برای استقلال.
بشر بدتر نشده و از بعض جهات به پیشینیان خود رجحان دارد ولی طوری هم نیست كه اعظامش كنیم. موقعی بانو (روزیتافربس) زندان سائوپاولو (1) را بازدید كرد و پرسید آیا میان زندانیان دزد هم هست. زندانبان از این سؤال تعجب كرد و گفت نه، نه، برازیلی‌ها مردم درستكارند، همه‌ی اینها آدم كشتند! اوگستینوس جواب یك دزد دریایی را كه به اسكندر داده نقل می‌كند: و آن این بود. «چون من با كشتی كوچكی كار می‌كنم راهزن نامیده می‌شوم ولی شما چون با ناوگان بزرگی اقدام می‌كنید امپراطور نامیده می‌شوید!» آزمایش نهائی یك دستگاه اجتماعی سعادت و خوشبختی مرد و زنست. آنانكه برای مقاصد اقتصادی یا حكومت زندگی می‌كنند علاقه‌ای به رشد واقعی كیفیت زندگی مردم ندارند پس مجبورند جنگ را حرفه‌ی ملی قرار دهند. عادات فكری و روابط ما با همسایگان تغییری نیافته ولی خصومت متقابل و سوء تفاهم دارد به مرحله خطرناكی می‌رسد آن هم در عالمی كه شبكه‌ی تنگی به وجود آورده و اسلحه‌ی خطرناكی ساخته.
ترقیات عظیم ماشینی و نارسی و خامی اخلاقی، عشق قدرت اقتصادی، واكنش سیاسی با تمام بی‌عدالتی كه با خود می‌آورد، همه‌ی ما را با خودپسندی كه داریم آشفته ساخته. ما از خود می‌پرسیم آیا پایه‌هائی كه جامعه با تردید روی آن قرار گرفته اساس اخلاقی دارد یا نه. آیا نظام كنونی با سابقه‌ی برده گیری و كوتاه فكری‌ها بر طبق قوانین عدالت است یا نه؟ وقتی حرص و طمع عمومی از حد گذشته و شرایط غیرطبیعی زندگی برای دفاع آن تبدیل تمام ملل را به جنگاوران مجهز لازم می‌داند و حكومت سیاست‌های زور با نیروی تخریبی ذاتی خود در خطر است و عامه‌ی مردم به زبان حال می‌گویند خوشا به حال كسانی كه از مادر نزادند و لب به پستان مادر نزدند. چنین زمانی اصول و ایمان ما را متزلزل ساخته. تصور ذهنی كه به انسان عارض شده باید ما را به اندیشه عمیق وادارد. جهان ما یك ناكام بیچاره‌ی اخلاقیست كه از مدعیّان و خودنمایان احاطه شده اینها طبیبان جادوگر و معالجانی هستند كه می‌خواهند مریض را در حال اعتیادات بد قرنهای گذشته نگهدارند در حالی كه مریض معالجه جدّی می‌خواهد.
فكر او باید از قالبی كه تاكنون در آن محصور شده رها گردد و در فضایی وسیع‌تر از گذشته تنفس كند. اما واقعیت نهایی محو شدنی نیست قوانین اخلاقی را نمی‌شود مسخره كرد. به قول (جارج مكدونالد) (2) باد تندی می‌خواست ماه را بر باد سازد ولی سرانجام ماه همانطور در فضای فوقانی فرسنگها دور بی‌حركت ماند و ادنی احساس طوفان نكرد.
علت اینهمه اینست كه ما به تجهیز معنوی نپرداختیم تا با حقایق روبرو گردیم و روشهایی و سیاست‌هایی بوجود آوریم كه روی صدق و بردباری استوار باشد بلكه می‌خواهیم بی‌عدالتی‌های خود را به زور اسلحه نگه داریم. دو راه بیشتر نداریم یا یك سیاست شرافتمند و سازمان نوین صحیح جهانی و یا لشكركشی عمومی. اینست مسئله‌ای كه با آن مواجهیم و اهمیت درجه‌ی اول را دارد زیرا هم اكنون با آن گرفتاریم.
یك حقیقت تاریخی است تمدن‌هایی كه براساس واقعی عوامل دینی مانند شكیبایی و رنج و مبارزه‌ی منفی و تفاهم و بردباری استوار بوده طول عمر داشته ولی آنهائی كه استنادشان فقط به عوامل بشری بوده نظیر تعقل عملی، زور، تجاوز، ترقی سریع جلوه‌ی بزرگی كردند ولی دولتشان مستعجل بود مقایسه كنید تاریخ طولانی چین و هند را با هشتصد سال یا كمتر یونان و نهصد سال رومیان و هزار سال بیزانتیوم (پوزنتیوم). تمدن یونان با وود تحفه‌های بزرگی مانند دمكراسی، آزادی فردی، درست‌اندیشی، كه به عالم انسانی دادند به حكم تعصب حكومت‌های شهری حتی بین خودشان هم نتوانستند متحد شوند. افكار عالی آنها در عمل تأثیر نداشت مگر در آنان كه به عالم عرفان پیوستند. یونانیان با وجود تعالیم ارزنده‌ی افلاطون و ارسطو و رواقیون، نتوانستند مفهوم یك جامعه‌ی بشری به وجود آورند. رومی‌ها هم تحفه‌های بزرگ به تمدن عالم دادند ولی سازمان امپراطوری روم در حوالی 500 ب.م. كاملاً از هستی ساقط شد.
امپراطوری‌های بزرگ معمولاً روحانیت را از ما سلب می‌كنند. توسعه‌ی ارضی مستلزم بزرگی معنوی نیست. اینكه در عهد روم صلح بسط داشت برای این بود كه نیرویی نمانده بود با آن مخالفت كند. روم دنیا را تصرف كرد و رقیبی باقی نگذاشت تا له یا علیه آن برخیزد. درست است صلح رومی حكومت می‌كرد ولی در واقع صلح صحرا، صلح سكوت و بردگی بود. پیوستگی تمام سازمان از سپاهیان بود و رئیس كل سپاهیان شخص امپراطور محسوب می‌شد.
در اواسط قرن سوم انواع نظامیان تازه به دوران رسیده هر یك چندی پیروان گرد آوردند و حكومت‌ها را به دست گرفتند و هریك در ناحیه‌ی خود و با دسته‌های خود به فرمانروایی پرداختند. با این ضعف دولت امپراطوری هرج و مرج اخلاقی فزونی یافت. راهزنان آبی و دزدان خاكی در مرزها به كار افتادند ناامنی همه جا پیدا شد.
در پایان قرن سوم امپراطور (دیوكلتیانوس) (3) اقدامی برای تغییر سازمان مملكت به عمل آورد ولی هیچ چیز جلو انحطاط را نتوانست بگیرد.
بعضی دانشمندان دوره‌ی تجدد (رنسانس) عقیده دارند علت انحطاط روم انتشار خرافات مسیحیت شد و با این نظر ندای آن مورخ ملحد یعنی (یولیانوس) معروف به یولیانوس مرتد را تصدیق كردند كه گفت: «تمام بدبختیهای ما از مسیحیانست.» ظاهراً آنچه رفاه و موفقیتهای خارجی كمتر شد مسیحیت بیشتر زمینه پیدا نمود. در هر صورت انقراض روم را فقط از راه حمله‌ی مهاجمین وحشی نمی‌توان توجیه نمود. خیانت داخلی به همان درجه تأثیر داشت كه خطر خارجی داشت.
طمع و فساد، تجمع ثروتهای زیاد و افزایش برده فروشی تعادل جامعه را به هم زد. عهد هرج و مرج و بهم خوردن زندگی عالی فكری و تنزل امانت و درستی سبب شد تا تمدن اروپایی به جایی كشید كه بسیاری تصور كردند آخرالزمان رسیده. بقول (آوگستینوس) همه‌ی مردم از افول روم شكایت داشتند. (سنت هیرونیموس) (4) در دیر خود در بیت اللحم چنین نوشت:
«نسل بشر در نابودیست زبان من به كامم می‌چسبد بغض گلویم را می‌گیرد وقتی تصور می‌كنم شهری كه عالمی را اسیر می‌كرد خودش اسیر شده» مردم از عیسوی و غیر عیسوی تصور كردند آنچه به نظر نمی‌رسید و ناشدنی بود شد. شهر روم، شهر جاودان كه طالع دیگران را تعیین می‌نمود و بنا بود همیشه برقرار باشد خود سقوط كرد!
آن امپراطوری عظیم بدو بخش شد: روم غربی كه مقرش رم، و روم شرقی كه مقرش استانبول تعیین گردید. در اواخر قرن پنجم طولی نكشید كلیه اروپای غربی و شمال غربی به دست مهاجمین بیگانه افتاد. ایتالیا به دست (گتها) ی شرقی افتاد. سرزمین «گل»(5) با قسمت مهمی از آنچه حالا آلمان نام دارد بدست فرنگ‌ها و افریقای شمالی به دست واندالها افتاد. روم شرقی نام بیزانتیوم گرفت و مقرش (استانبول) بنام قسطنطنیه (6) معروف شد چون آن را امپراطور كنستنتینوس در محل (پوزنتیوم) قدیم بنا نهاد. از فراز هفت تپه‌ی آن شهر ارتباطات مجاور اروپا و آسیا پیداست و تنگه‌های آن اروپا و آسیا را به هم وصل می‌كند. در تمام این عصر ظلمانی تنها شعاعی كه باقی ماند تا تمدن را روشن بدارد در داخل حصارهای بیزانتیوم بود. امپراطور تئودوسیوس قلاع عظیم را ساخت و یوستینیانوس بعد از او مؤسسات آن شهر را از نو بنا كرد. ولی بیم هجوم مهاجمین وحشی هر آن می‌رفت و پیداست ارزش روحانی در محیطی كه گرفتار بیم و نگرانی دائمی است پیشرفت نمی‌كند پس فلسفه ورشكست شد، ادبیات رو به انحطاط رفت و دین منجمد و خرافی گشت. پیش از آنكه بیزانتیوم به سال 1453 به تصرف عثمانیان درآید توانسته بود نور تمدن را كه از یونان و روم به ارث برده بود در اروپا منتشر سازد.
تمدن امروز كه پس از سقوط بیزانتیوم به توسعه آغاز كرد ظاهراً مایه‌ی خود را از دست داده زیر تمام علائمی كه امروز نشان می‌دهد به طور تعجب‌آوری علائم افول و انحطاط تمدنهاست. مانند از بین رفتن بردباری و عدالت، و بی قیدی در برابر رنج و پریشانی، و عیاشی و تن پروری، و خودپرستی فردی و اجتماعی و ظهور مذاهب عجیب و غریب، كه نه از حماقت آدمیزاد استفاده می‌كند بلكه از تنبلی او در كار انداختن عقل بهره برداری می‌كند. گروش دیوانه‌وار به جمعیت‌های نژاد و خاك هم از آن قبیل است. جهانی شده پر از چكاچاك اسلحه و نابردباری‌های عظیم. زنان و كودكان چندان بهت زده‌ی نزدیكی خطر شده‌اند كه در كوچه‌ها پناهگاه‌های زیرزمینی تهیه شده و در منازل شخصی اطاقهای ضد گاز ساخته‌اند و اهالی شهرها را به كار بردن نقاب ضد گاز یاد می‌دهند. همه‌ی اینها دلیل قاطع انحطاط اخلاقی عمومی است. بشر به واسطه فساد محض و با تشویق قوای شرّ و با گروش به مرام‌های سودجویی و زورگویی خود را آماده می‌كند حتی همین مختصر بساط زندگی را كه با سعی و فكر خود برپا داشته از بین ببرد به جای پیشرفت در مهر و ترحم كینه جویی‌ها را توسعه می‌دهیم. گویا برای اینكه زندگی كنیم منطق زندگی را از دست داده‌ایم.
جهانی یك خواب آشفته شده. این تمدن جدید در صورتی كه این چنین ادامه یابد قابل نگهداری نیست.
تمدن‌های چینی و هندی در آن صفات عالی كه ملت‌های جوانانه‌ی مغرب را آنچنان در صحنه‌ی جهان نیروی متحرك قرار داده عظمتی ندارد. خواصی نظیر علاقه و سرگذشت‌جویی، مردانگی و شجاعت، روح اجتماعی و مردم دوستی از مزایای مغرب زمین است. میان مردم چین و هند كسانی نمی‌یابیم كه حیات خود را در تحقیقات علمی به خطر اندازند، خط قطبهای شمال و جنوب را بپیمایند. قاره‌ها اكتشاف نمایند، در مسابقه برتری جویند، به ارتفاعات كوه‌ها بالا روند، نواحی مجهول كره‌ی زمین را كاوش كنند. ولی از طرف دیگر آنها عمری طویل كرده و بحران‌ها دیده و با اینهمه خود را محفوظ نگه‌ داشته‌اند. عمر طولانی آنها نشان می‌دهد كه برای زندگی غریزه‌ی سالم و نیروی زندگی جالب نظر و یك نیروی ثابتی را مالك بوده‌اند كه به واسطه ی آن توانسته‌اند خود را با تحولات سیاسی، اجتماعی، و اقتصادی سازگار كنند و اگر تمدن‌های كم استقامتی بودند از بین می‌رفتند. مثلاً هندوستان قرنهائی معروض جنگ و مهاجمات و بیماری‌‌ها و سوء حكومت بوده. گویا برای اینكه شخص بتواند كمی فهم و بردباری بیاموزد باید مقدار زیادی غم و درد بكشد. به طور كلی تمدن‌های مشرق زمین به جای كوشش در اصلاح اوضاع جاری، می‌كوشند این عالم ناقص را بواسطه بسط صفات خوش بینی و قناعت و شكیبائی و بردباری بهتر سازند. در ساحه‌ی نبرد خوش نیستند و هدف آنها كم طمعی و خاموش كردن آتشهای مستمر بوده است. (لائوتسه) (7) گفت: «نجابت شكست ناپذیر است» احتیاجات زندگی معدودتر از آنست كه برخی تصور می‌كنند. اگر مردم مشرق زمین متوجه به یك زندگی ساده و قانع ماوراء دسترس طالع هستند، اگر آنها اطوار مؤدبانه را معمول كردن می‌خواهند كه با كینه‌جویی‌های ریشه‌دار جور نمی‌آید دلیل این نمی‌شود كه به آنان به نظر مردم كم حرارت و بی‌خون بنگریم كه گویا می‌كوشند به عالم تاریكی اعتزال كنند.
در صورتی كه ملتهای مغرب زمین برای آزادی حاضرند به جنگ روند. مشرقیان حاضرند به خاطر صلح حتی آزادی خود را فدا كنند. اینان محدودیت‌های خود را فضیلت می‌شمارند و اشخاصی را كه طمع هرچه كمتر دارند خوشبخت می‌دانند و محترم می‌دارند. دیو گنیس (دیوجانس) افلاطون را سرزنش كرد كه اگر به سختی نبات خواری عادت كرده بود مجبور نمی‌شد مستبدین را تملق گوید. ما از آینده خبر نداریم ولی گذشته به ما یاد داده كه دنیا عاقبت از آن وارستگان از دنیاست. مشرب روحانی در زندگی تمدن‌های شرقی را تغذیه كرده و به آنها در برابر هزاران تحولات اعتماد تزلزل ناپذیر و ذوق سلیم نیرومند بخشیده است. تمدنی كه صرف بشری باشد با وضع سپاهیگری و سیاست زور چنان كه در تمدن حاضر مشهود است در نتیجه مواجهه با خطر نابودی در یك حال یأس رو به مشرق آورده است. افسانه یونانی (ایكاروس) را پرواز می‌دهد و چندان بالا می‌رود كه موم پرهایش از حرارت آب می‌شود و به دریا سقوط می‌كند در صورتی كه (دیادالوس) پدر پیر،‌ پایین‌تر پرواز می‌كند و از خطر مصون می‌ماند. این قصه تخیل محض نیست. صفاتی موجود در تمدن‌های شرقی آن را برای زندگی و ثبات صالح كرده و خواصی هم در مغرب زمین آن را برای ترقی و سرگذشت آماده ساخته. تمدنهای مشرق زمین هرگز به احتیاجات زمان تكافو نمی‌كند. هرج و مرج و بیچاره دیده می‌شوند و قادر نیستند با همكاری رو به پیش بروند. مردم این تمدن‌ها غیرعملی و كم كارند و در سرزمین‌های خود آواره و گمراه و نیمه زنده با ایمان كهنه به غلبه حق به زور زندگی می‌كنند. اگر ضعف پیری نباشد لااقل از ضعف و سستی مخصوص عصر در زحمتند. وضع ناسازگار و بی‌سازمان آنها حتماً نتیجه‌ی عشق به صلح و انسانیت بلكه ثمره‌ی مستقیم تأسف آور كوتاه آمدنشان از فداكاری در راه دفاع خودشان است. آنچه از معنویت برده‌اند از حیث نیرو باخته‌اند و اكنون احتیاج به تجدید جوانی دارند. فلسفه‌ی حیات نیمه كاره ما سبب شده مقدار زیادی نیكی و مساعی سازنده بی‌اثر بماند اگر تمدن عصر حاضر كه اینچنین درخشان و قهرمانانه است در عین حال بردبار و انسانی و كمی بیشتر مایل به تفاهم و كمتر خودكام می‌شد بزرگترین نمونه موفقیت در تاریخ بشر بود.
شرق و غرب هر دو از گذشته تاریخی خود به یك نوع طرز تفكر نزدیك می‌شوند كه ظاهراً برای تمام عالم انسانی مشترك خواهد بود. جهات انطباق با مسائل مادی هرچه می‌خواهد باشد.
آنچه میان قاره‌ها وسایل مكالمه تهیه كنیم و ساز و آواز را ضبط و برای هر كه بخواهد بفرستیم و عكسبرداری را توأم با حیات و حركت سازیم، هیچ‌كدام از اینها اساس تمدن‌ها را تماس نمی‌كند و در هیئت عمومی فكر و زندگی تأثیری ندارد. اینها را در قالبهای كهنه ریخته‌اند كه نشكسته و فقط مصالح نو توی آنها ریخته شده. ولی امروز قالبهای كهنه در كار ترك خوردن هستند. درزهایی كه ده‌ها سال پیش نمایان شد اكنون به شكافهای عمیقی تبدیل یافته و با تركیدن قالبها خود تمدن خواهد تركید. دیگر رشد در قالبهای كهنه امكان ندارد. ما امروز رسیدگی صحیحی لازم داریم و واضح گفته شود باید به ارزشها و حقایق معنوی كه جهان از مشرق گرفته پی ببریم. آنها برای سعادت بشر همان اندازه مهم است كه سازمان ظاهری هست. بی‌آرامی و اعتماد به نفس كه در تمدن زمان ما مشهود است علامت جوانی و خامی و نارسی آنست و اینها با رشد آن از بین می‌روند. طالع بشر متوقف است به تألیف سریع بین خواص تمدن غرب با دین عرفانی شرق و زمینه برای چنین عملی آماده است.
تا این عصر ما جهان جای بزرگی بود و مردم آن هر یك در گوشه‌ای جداگانه می‌زیستند. نبودن جاده‌های آماده‌ی بازرگانی و وسایل مخابره و حمل و نقل و ابتدائی بودن رشد اقتصادی سبب شده بود یك نوع حس خصومت نسبت به بیگانه به خصوص نژادهای دیگر به وجود آید. پس یك نظام مستمر كه تمام بشریت تحت جریان آن باشد وجود نداشت. تعدادی چشمه‌های مستقل داشتیم كه جریان آنها همیشگی نبود. برخی نهرها پیش از آنكه به آبهای عمده برسد خشك می‌شد.
ولی امروز تمام جهان در اختلاطست و همه در جنبشند. شرق و غرب یكدیگر را حاصلخیز می‌كنند كه آن هم نخستین بار نیست. آیا ما نمی‌توانیم پی فلسفه‌یی بگردیم كه بهترین جهات بشر گروی اروپایی را با دین آسیایی تألیف كند، فلسفه‌ای كه عمیق‌تر و زنده‌تر از هر یك از دو موضوع و متصف با نیروی بیشتر روحانی و اخلاقی باشد چندان كه قلوب مردم را تسخیر كند و مردم را مجبور به شناختن قدرت آن سازد؟

پی‌نوشت‌ها:

1.Rosita Forbes Sao Paulo
2.George Macdonald
3.Diocletianus
4.نام صحیح لاتینی این شخص Hieronymus (یعنی پاكنام) است به انگلیسی جروم و به فرانسوی (ژرون) تلفظ می‌شود.
5.Ostrogoths گل (Gaul) به ضبط صحیح لاتینی آن زمان (گالیا) به سرزمین بزرگی حاوی قسمت بزرگی از امپراطوری روم كه مركب از فرانسه و بلژیك و هلند و آلمان و سویس امروز باشد اطلاق می‌شد.
6.این شهر به نام امپراطور بانی «قسطنطنیه» است كه معمولاً قسطنطنیه ضبط می‌شود. كلمه‌ی (استانبول) تلفظ قدیمی محلی یونانی به معنی (به سوی شهر) است و مخفف قسطنطنیه نیست. ضبط (اسلامبول) با اینكه در بعضی كتب آمده صحیح نیست.
7. Lao Tze فیلسوف چینی (531-604ق.م.)

منبع مقاله :
راداكریشنان، ساروپالی، (1393)، ادیان شرق و فكر غرب، ترجمه‌ی صادق رضازاده شفق، تهران: مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.