واژه‌ی توسم (فراست) در قرآن

ابن انباری متوسم را به متثبت (با دقت نظر) شرح کرده است. و از کلابی نقل کرده است که متوسم کسی است که نظاره می‌کند. خداوند فرموده است: إِنَّ فِی ذَلِكَ لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ؛ یعنی برای نظاره کنندگان با بصیرت. قمی نیشابوری
دوشنبه، 9 فروردين 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
واژه‌ی توسم (فراست) در قرآن
 واژه‌ی توسم (فراست) در قرآن

 

نویسنده: دکتر صالح عضیمه
مترجم: دکتر سید حسین سیدی



 
چه زیباست اگر از سخن زهیر در معلقه‌اش شروع کنیم که گفت:

وَ فیهنَّ مَلهًی لِطَیّفٍ وَ مَنظَرٌ *** أنیقٌ لِعَینِ النّاظِرِ المُتوسِّمِ (1)

ابن انباری متوسم را به متثبت (با دقت نظر) شرح کرده است. و از کلابی نقل کرده است که متوسم کسی است که نظاره می‌کند. خداوند فرموده است: إِنَّ فِی ذَلِكَ لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ (2)؛ یعنی برای نظاره کنندگان با بصیرت. قمی نیشابوری درباره‌ی این آیه می‌گوید: «یعنی برای انسانهای بافراست؛ و حقیقت توسم، فراست و ژرف نظری است تا حقیقت شیء را بشناسد؛ و بیان تأمل و تفکر است.» راغب می‌گوید: «یعنی برای عبرت گیرندگان عارف؛ این توسم همان است که گروهی آن را هوش، گروهی فراست و گروهی زیرکی می‌نامند.» به نظر طبری: «در آن نشانه‌ها‌ و دلالتهایی است برای انسانهای زیرک و عبرت آموز، به واسطه‌ی نشانه‌ها‌ و عبرتهای خداوند.» وی در تفسیر مشهورش از قتاده نقل می‌کند که گفت: برای عبرت آموزان. همچنین از مجاهد نقل می‌کند که گفت: برای زیرکان. ابونعیم [اصفهانی] در حلیة الاولیاء از قول امام صادق (علیه السلام) روایت کرده است که ایشان «متوسمین» را به زیرکان تفسیر کرده است. نظر نویسنده‌ی المیزان هم تأکیدی بر درستی این تفسیر است و به منابع متعددی باز می‌گردد که همه‌ی اینها نزد ابوسعید خدری به هم می‌رسند که گفت: پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «إتَّقُوا فَراسَة المؤمِن فَإِنَّهُ یَنظُرُ بِنُورِ اللهِ (3).» آن گاه تلاوت فرمودند: « إنَّ فی ذلِكَ لآیاتٍ لِلمُتَوَسِّمینَ»؛ یعنی اهل فراست.
پس از آن که مشخص شد که اجماع آن است که توسم همان تفرس می‌باشد، ضروری است که فراست موضوع سخن ما باشد و توجه بیشتری را به خود جلب کند. فراست همان است که عربها می‌شناسند: «استدلال به هیأت، أشکال و سخنان انسان بر صفات و طبیعت او.» در تعریفات جرجانی آمده است؛ یعنی: «مکاشفه‌ی یقین و مشاهده‌ی غیب.» درباره‌ی فراست هرچه گفته شده باشد، تعریفی بالاتر از تعریف پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) وجود ندارد که فرمودند: «اتَّقوا فراسة المؤمن فانّه ینظُر بنورَالله و ینطق بتوفیق الله.» طبری از قول انس ، سخن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را چنین نقل می‌کند: «إنَّ لِلهِ عباداً یعرفون النّاس بالتوسم.» (4)
صوفیان چه می‌گویند؟
در رساله‌ی قشیریه متوسم کسی است که نشانه را می‌شناسد و به آنچه که در سویدای دل نهفته است عارف است؛ و شخص بافراست به نور الهی می‌نگرد. در این کتاب به اقوال متعددی از عارفان و صوفیان اهل الهام برمی‌خوریم که آنچه را که از آن معانی مفیدترند بیان می‌کنیم؛ مثل پاسخ آنها به پرسشگری که از فراست پرسید، و گفتند: «ارواحی که در ملکوت می‌گردند و بر معانی غیب اشراف دارند و از اسرار آفرینش به سان سخنی از روی مشاهده سخن می‌گویند، نه سخنی از سر حدس و گمان.» تقریباً این نظر بین سخن واسطی و این سخن تفاوت می‌گذارد: «فراست، درخشش نورهایی است که در قلب می‌درخشد و رسیدن به شناختی است که درونها را در عالم غیب از غیبی به غیبی می‌برد تا اشیاء را از آن حیث که حق آنها را به او نمایانده است، مشاهده کند و از باطن خلق سخن می‌گوید.» سخن اینها چقدر به سخن منسوب به ابوسعید خراز نزدیک است که گفت: «هر کس به نور فراست بنگرد، به نور حق نگریسته است و مایه‌ها‌ی دانش او بدون فراموشی و غفلت
از حق است، بلکه حکم حق است که بر زبان بندهای جاری شده است.» حلاج- در سخنی که خیال به پرواز در می‌آید و مکانی نمی‌یابد تا فرود آید و آرام گیرد- می‌گوید: «هرگاه حق بر باطنی چیره شود، او را صاحب اسرار می‌کند و آنها را می‌بیند و از آنها خبر می‌دهد.» از ابوالحسن نوری سؤال شد: «فراست انسانهای باافراست از کجا پیدا شده است؟ گفت: «از این آیه‌ی: وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی (5)؛ هر کسی که بهره‌اش از آن نور بیشتر و کاملتر باشد، مشاهده‌ی او درست‌تر است.»
از بابا طاهر نقل شده است: «فراست میزان حسن ظن است» و عین القضات هم آن را چنین شرح کرده است: «فراست بر دو نوع است: استدلالی، که در آن به واسطه‌ی هیأت ظاهری و اشکال بدنی بر احوال باطنی و اخلاق روحی- روانی پی برده می‌شود؛ و الهامی، که از آن عارفان است.» شیخ عفیف الدین تلمسانی شرحی کامل و روشن بر این دو نوع فراست دارد که عارف سید حیدر آملی در جامع الاسرار و منبع الانوار آورده و یادآوری می‌کند که از شرح تلمسانی بر منازل السائرین نقل کرده است. او می‌گوید: «آنچه که نزد من به تجربه ثابت شده است، این که: فراست اهل معرفت، همان تشخیص آنها نسبت به کسانی است که در حضور خداوند صلاحیت دارند. از آنهایی که صلاحت ندارند؛ و به واسطه‌ی آن کسانی که استعداد پرداختن به خداوند و وصل به حضرت جمع را دارند می‌شناسند. این، فراست اهل معرفت است. اما فراست اهل ریاضت به وسیله‌ی گرسنگی، خلوت و تصفیه‌ی باطن بدون ارتباط به جانب حق می‌باشد. آنها فراست کشف صورتها و اخبار از امور غیبی خاص خلق را دارند؛ آنها تنها از خلق خبر می‌دهند؛ چون از حق درحجابند. اما اهل معرفت به خاطر اشتغال آنها از معارف حقی که بر آنها وارد می‌شود، اخبارشان از جانب خداوند است.»
از مطالب لطیفی که باباطاهر می‌گوید- هر چند که‌ اشاره وار است و رمزآمیز- آن است که «الفراسة إبراز السرّ بإخراج السرّ؛ فراست، نشان دادن سر است با بیرون آوردن سر ». مراد از سر اول، امر پنهان از چشمان خلق و فهم آنها و ابراز هم اظهار است؛ و مراد از سر دوم، قلب یا ذات انسان است و اخراج آن؛ یعنی تصفیه‌ی آن از حجابها و ظلمتهای مسلط بر آن تا بتواند أنوار الهام را پذیرا باشد و به واسطه‌ی آن ظلمت اشیاء و آنچه در باطن بشر است، بزداید؛ پس معرفت غیب تنها بعد از پاکسازی قلب و تصفیه‌ی دل است و قلب ممکن نیست که از معرفت امور و آگاهی از آنچه که در آینده رخ خواهد داد، پیشی بگیرد، جز این که صاف گردد و بر لوح قلب هر آنچه که در برابر اوست، منعکس گردد. در قرآن آمده است: كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِمْ مَا كَانُوا یكْسِبُونَ (6) که تعلیل و تبیین است به این که گناهکاران نابخردانه در ظلمت گناهان و نابخرانه در ظلمت گناهان و لغزشها گام می‌نهند؛ و هرگاه یکی از آنها مرتکب گناه گردد. اثری تاریک بر صفحه‌ی قلبش نقش می‌بندد، تا جایی که تاریکی آن را می‌پوشاند و چیزی را از دور یا نزدیک نمی‌بیند؛ و عذاب او در دنیا و آخرت همین تاریکی است که اعمال او بر وی چیره ساخته، دستانش کسب کرده‌اند. ابن عباد نفزی در شرح الحکم العطائیة از یکی از صوفیان، این سخن پاک و لطیف را روایت می‌کند: «هرگاه نفس عزم بر ترک گناهان کند؛ در ملکوت سیر می‌کند و به آن بنده تازه‌ها‌ی حکمت می‌رسد بی آن که دانشمندی با دانش بدان برسد.»

در قوت القلوب ابوطالب مکی آمده است: «ابودرداء می‌گفت: مؤمن از ورای پرده‌ای نازک به غیب می‌نگرد، به خدا سوگند که این از جانب حق است که خداوند در قلب او می‌افکند و بر زبانشان جاری می‌سازد.» عده‌ای از دانشمندان گفته‌اند: «گمان مؤمن همچون جادوست؛ یعنی به خاطر نافذ بودن و صحت وقوع آن، جادوست.» برخی هم گفته‌اند: «دست خداوند بر دهان حکیمان است و سخنی نمی‌گویند مگر این که خداوند برای آنها حق را آماده سازد.» خداوند هم فرموده است: یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یجْعَلْ لَكُمْ فُرْقَانًا (7) گفته شده است: «نوری که به واسطه‌ی آن میان شبهه‌ها‌ تفاوت می‌افکنید؛ و یقینی که به واسطه‌ی آن میان مشکلات فرق می‌افکند.» این از برترین انواع فراست است که خداوند به بندگان خاص و مقرب خود اختصاص داده است. این همان چیزی است که کتانی در نظر داشته است: « فراست: مکاشفه‌ی یقین، مشاهده‌ی غیب و از مقامات ایمان است.»

در الهوامل و الشوامل- که مجموعه پاسخهای ابن مسکویه به پرسشهای دوستش ابوحیان توحیدی- فصل خاصی مربوط به فراست دیده می‌شود. وی فراست را فنی به شمار می‌آورد که آدمی با ابزار مادی به استواری و مهارت هنر خود می‌پردازد؛ و اصولی ثابت با شرایطی دارد که برخی محسوس و در ارتباط با مزاج است؛ و برخی اخلاقی و در ارتباط با حالتهای روانی است. ابن مسکویه در روش بررسی و تحلیل، با مفسران و فقیهان و صوفیان در مفهوم فراست اختلافی ندارد؛ چون آنان نیز در برابر جنبه‌ی روحی یا معنای کلی فراست توقف می‌کنند و اکتفا می‌کند که به زبان ذوقی- وجدانی بیان کنند. وی از جانب خود تلاش می‌کند تا به جستجوی علل مادی، اخلاقی و اجتماعی بپردازد که منجر به وظایفی می‌شود و بعد از آن فراست نزد آدمی به وجود می‌آید. آنچه در بحث او عجیب است این که، وی در حیوان و نبات و جمادات هم در پی کشف فراست؛ وَإِنْ مِنْ شَیءٍ إِلَّا یسَبِّحُ بِحَمْدِهِ (8)، می‌گوید: «فراست صناعتی است که اخلاق و رفتارهایی را که ناشی از اخلاقند- از مزاج و هیأت طبیعی و حرکتهای وابسته به آن- کسب می‌کند. صناعتی است درست، با اصولی استوار و مقدماتی مطمئن که صاحب آن به تمرین در سه اصل آن نیازمند است تا بر آن حکم کند و یا به واسطه‌ی آن حکم نماید که در نتیجه دچار اشتباه نمی‌گردد. این اصول سه گانه عبارتند از: 1- طبایع چهارگانه 2- مزاج و وابسته‌ها‌ی آن و مقتضیات آن. 3- هیأت، شکل و حرکتهای وابسته به اخلاق. مراد از این صناعت ارائه معرفت به اخلاق مردم است تا آنان را بصیرت دهد. فراست در اسب و سگ و دیگر حیواناتی که انسانها از آنها بهره می‌برند، وجود دارد. در جمادات- مثل شمشیر، ابر و...- هم فراست یافت می‌شود. اما توجه کامل در فراست انسان واقع می‌شود، که به خاطر بهره وری بسیار از آن است.»
بعد از این سخن، که شامل تعریف فراست و تعیین کارکرد آن می‌شود. ابن مسکویه به تفصیل این اصول سه گانه- که برای درست بودن فراست پیشنهاد می‌کند- پرداخته است.
درباره‌ی اصل اول- یعنی استدلال به طبایع- انسان باید حرارتی داشته باشد اندکی بیش از اعتدال، شرح صدر داشته باشد و دارای صدای رسا، موی فراوان در کنار سینه و شانه، سرش کوچک باشد، در داوری عجول نباشد و بردباری و درنگ را به کار بندد. در استدلال به اصل دوم- یعنی مزاج- می‌گوید: هر مزاجی اخلاقی مناسب و شکلی موافق آن دارد؛ این اخلاق تابع اخلاق نفس است، چون طبیعت همیشه از هر مزاجی با اخلاق خاص کار می‌کند و دارای ویژگیهایی است که آن را از مزاج دیگر متمایز می‌کند و صفت و ویژگی به آن می‌بخشد که به واسطه‌ی آن شناسایی می‌شود. اگر شخص بافراست انسانی را ‌ببیند که صاحب مزاجی با ویژگی خاص و اوصاف متمایز است، بر او حکم می‌کند و موقعیت او را می‌شناسد، که آیا از نیکی است یا بدی؟ در حیوانات نیز، شکلها بر طبیعت آنها دلالت درستی دارد؛ مثل: مکر در روباه، ترس در خرگوش و شجاعت در شیر، این حیوانات نمی‌توانند طبیعت خود را پنهان کنند، برخلاف انسان که می‌تواند طبیعت اصلی‌اش را پنهان سازد و تظاهر به طبع دیگری نماید؛ بنابراین باید با فراست هویت او را شناخت و حقیقت وی را کشف کرد.
امّا درباره‌ی اصل سوم- یعنی استدلال به هیأت، شکل و حرکتها- ابن مسکویه می‌گوید: «هر حالت از حالتهای نفس- مثل خشم و رضایت، شادی و غم و... - دارای هیأت، حرکتها و شکلهایی است. این حالت همیشه ادامه دارد و ظهور آن در صورت و چشم بیشتر است؛ و انسانهای بافراست، به ویژه به چشم تکیه می‌کنند و بر این باورند که چشم در قلب است و از شکل و رنگ آن کشف می‌کنند. حالتهای آن زیاد است، بیشتر اخلاق و طبایع را کشف می‌کنند که حکم آنها درست است.» «افلیمون درباره‌ی این اصول سه گانه کتابی نوشته است که گفته می‌شود. او نخستین کسی است- از آنها که اثرشان به ما رسیده و از اخبار آنها آگاهیم-. او در این دانش گام برداشته است و سپس گروهی راه او را ادامه دادند و کتابهایی نگاشتند که مشهور است.»
ابن مسکویه استدلال چهارمی نیز اضافه می‌کند که دارای اهمیت است: «اگر طبیعی نباشد نزدیک آن است؛ یعنی عادات. در ضرب المثل هم آمده است که عادت طبیعت دوم است. کسی که در شهری یا بین مردمی زندگی کند و معاشرت او با گروهی طولانی گردد به آنها شبیه گردد و شیوه‌ی آنها را بر می‌گیرد.» منظور وی از این سخن آن است که شخص بافراست به هر دو محیطِ بشری و اجتماعی اهمیت می‌دهد؛ و از آن دو می‌تواند به نفس انسانها نفوذ کند و مسائل پنهانی آن را کشف کند. مکان، سایه و تأثیرش را بر کسانی که در آن زندگی می‌کنند، می‌افکند؛ و معاشرت با دیگران هم به تأثیر و تأثر منجر می‌شود.

پی‌نوشت‌ها:

1- در (وضع و لباس و اوضاع آنها) سرگرمی و لذت بود برای شخص خوش طبع، و منظره‌ای زیبا برای تماشاگر بافر است.
2- حجر (15)، آیه‌ی 75: به یقین در این [کیفر] برای هوشیاران عبرتهاست.
3- از فراست مؤمن بپرهیزید، که او به نور الهی می‌نگرد.
4- خداوند بندگانی دارد که مردم را به زیرکی و فراست (خود) می‌شناسند.
5- ص (38)، آیه‌ی 72: و از روح خویش در آن دمیدم.
6- مطففین (83)، آیه‌ی 14: نه چنین است، بلکه آنچه مرتکب می‌شدند زنگار بر دلهایشان بسته است.
7- انفال (8‌ )، آیه‌ی 29: ای کسانی که ایمان آورده‌اید! اگر از خدا پروا دارید، برای شما نیروی تشخیص [حق از باطل] قرار می‌دهد.
8- اسراء (17)، آیه‌ی 44: و هیچ چیز نیست، مگر این که در حال ستایش، تسبیح او می‌گوید.

منبع مقاله :
عضیمه، صالح؛ (1392)، معناشناسی واژگان قرآن (فرهنگ اصطلاحات قرآنی)، ترجمه‌ی سیدحسین سیدی، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ چهارم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.