سازگاري خاتميت و امامت
منبع: سایت باشگاه اندیشه
آيا اعتقاد به خاتميت پيامبر با اعتقاد به امامت امامان معصوم سازگاري دارد؟
1ـ يكي از اعتقادات بنيادين مسلمانان، اين است كه با آخرين رسول و پيامآور الهي، يعني ـ حضرت محمدبن عبدالله(ص) ـ ارسال رسل و انزال كتب به پايان رسيد. و خداوند پس از پيامبر گرامي اسلام(ص) هيچ پيامبري نخواهد فرستاد. بنابراين انسانها از اين پس، بايستي بر خوان گستردة آخرين پيام الهي، يعني قرآن، بنشينند و از مائدههاي آسماني آن، روح و جان و عقل خويش را سيراب سازند و راه هدايت و سعادت را شناسايي نموده و در آن ره بپيمايند.
2ـگروهي از مسلمانان با عنوان شيعه براين عقيدهاند كه پيامبر گرامي اسلام پس از خويش تعدادي از نزديكترين و عالمترين و پرهيزكارترين افراد خانوادة خويش را به عنوان جانشينان خود انتخاب كرد و مسلمانان را موظف نمود كه از آنها پيروي نموده و راه آنها را بپيمايند و حق را در آنها بجويند و هدايت به سوي حق ـ سبحانه و تعالي ـ را از آنان طلب كنند و در فهم و درك وحي دست به دامن آنان باشند؛ چرا كه به فرمودة عليابن ابي طالب(ع) "آنان اساس دينند و ستون يقين زياده روان بايد به سوي آنان بازگردند و عقبافتادگان به ايشان ملحق شوند و حق ولايت ويژگي آنان است و وصيت و وراثت از آنِ آنان و نيز آنان جايگاه سرّ خدايند و ملجأ امر او، ظرف علم پروردگارند ـ مرجع حكم او، پناه كتاب الهياند و كوههاي استوار دين او، به واسطه آنان خدا خميدگي پشت دين را راست نمود و لرزشهاي اركان آن را آرام كرد". 1
با توجه به آنچه ذكر شد، اين پرسش مطرح ميشود كه آيا با اين اعتقاد، نسبت به جايگاه ائمه اطهار(ع)، خاتميت پيامبر اسلام(ص) مخدوش نميگردد؟
در پاسخ به اين پرسش، بدون اينكه خود را درگير گفتوگو و نوشتههايي كه اخيراً ميان برخي انديشمندان دانشگاهي و حوزوي مطرح شده نمائيم، آنچه به نظر تفسير درست و منطقي است به نحوي كه هم با خاتميت پيامبر سازگار افتد و هم قابل دفاع از امامت باشد را به محضر ارباب معرفت، عرضه ميدارد.
درباره جايگاه اهل بيت(ع) در ميان مسلمين دست كم سه نظر عمده وجود دارد كه به نظر نگارنده دو تاي آنها مخدوش است و تنها يكي از آنها قابل دفاع و منطبق با حقيقت است.
اما آن دو كه به نظر نادرست ميآيد عبارت است از نظر گروهي كه درباره ائمه اطهار راه افراط و غلو را پيمودند و درباره آن بزرگواران سخن غاليانه بر زبان راندند. و نيز نظر گروهي كه در حق ايشان راه بيمهري و تقصير پيمودند. در اين مختصر مجال بررسي و تحقيق درباره اين دو گروه نميباشد و در جاي ديگر بايستي به آن پرداخته شود.
اما آن نظري كه قابل دفاع و منطبق با حقيقت و سازگار با خاتميت است اين است كه پس از پيامبر گرامي اسلام(ص) تعدادي از بهترين و آگاهترين و با تقواترين مؤمنين كه شيعه از آنان به عنوان امامان معصوم از اهل بيت پيامبر گرامي اسلام ياد ميكند، به عنوان جانشينان پيامبر، مرجعيت ديني و هدايت به سوي كمال انساني را به عهده گرفتند البته كساني كه بر چنين جايگاهي تكيه دارند لازم است از ويژگيهاي خاصي برخوردار باشند؛ از جمله طهارت باطني، كمالات وجودي و علم و دانشي كه بتوانند با آن گرهگشاي مشكلات ديني مسلمانان و مؤمنين باشند. در اينكه آن بزرگواران دو تاي نخست را داشتند هيچ ترديدي نيست همانطور كه شيعه و سني در اين حقيقت همداستانند، اما سخن بر سر داشتن سومي است كه آنان را بر جايگاه ويژهاي نشانده كه دست ديگران از رسيدن به آن قله كوتاه است.
قصد ما آن است كه اين سوّمي را به اختصار مورد بررسي قرار دهيم. با توجه به روايات معتبري كه در باب علم و دانشِ ائمه(ع) در حوزه معارف ديني در دست داريم (كه در ادامه به برخي از آنها اشاره خواهيم كرد) بدون اينكه كوچكترين قدمي در راه غلو و افراطيگري برداشته شود، ميتوانيم بر اين باور باشيم كه ائمه اطهار به سرچشمة علم و دانش پيامبر گرامي اسلام متصل بودند و اين آن چيزي بود كه ديگران را به آن راهي نبود و آن بزرگواران هر آنچه در زمينه معارف و وظايف ديني كه مسلمانان بايستي به آن توجه ميكردند به زبان ميراندند، از سرچشمه علم و دانشي بود كه از پيامبر به آنها رسيده بود، نه از ناحيه خودشان.
حال پرسش اين است كه آيا داشتن چنين دانشي و سخن گفتن بر اساس آن، خاتميت را در محاق ميافكند و به تأخير مياندازد؟ به نظر نگارنده چنين نيست، چرا كه پيامبر هر ويژگي كه داشته باشد و لوازم خاتميت هر چه كه باشد، منافات با اين ندارد كه كساني به خاطر شايستگيهاي وجوديشان از علم و دانشي كه پيامبر در اختيار آنان نهاده بهرهمند باشند. و براساس آن علم و دانش، حكمي از احكام الهي را بگويند؛ زيرا آنچه با خاتميت منافات دارد اين است كه ائمه اطهار(ع) همچون پيامبر اسلام با استقلال دست به تشريع زنند و مردم موظف به تبعيت از آن باشند. البته ائمه اطهار(ع) نه تنها چنين ادعايي نداشته بلكه بنابر آنچه از امام صادق(ع) نقل شده ايشان هر چه در پاسخ به پرسش ديني ميگفتند بر گرفته از علم و دانشي بود كه از رسول گرامي اسلام دريافت كرده بودند و هيچ چيزي از سوي خود نميگفتند. 2
و اين امر هيچ منافاتي با خاتميت پيامبر ندارد، چرا كه آنان خوشهچينان خرمن پيامبر اسلام(ص) بودند، نه همتا و همطراز آن رسول گرامي، چنانكه امام علي(ع) نيز به اين نكته به صراحت اشاره دارد آنجا كه در پاسخ كسي كه ميپرسد آيا شما پيامبريد؟ ميگويد: "واي بر تو، من بندهاي از بندگان محمدم. "3
اما اينكه علي(ع) و فرزندان معصومش چگونه به سرچشمه علم و دانش پيامبر اسلام راه پيدا كردند، البته چيزي نيست كه به راحتي بتوان آن را آشكار ساخت. اما در اين زمينه يك روايت از علي(ع) كه در منابع حديثي شيعه و سني البته با اندك اختلاف در عبارات آمده، ميشود تا حدودي مسئله را روشن نمود.
از امام علي(ع) روايت شده است: "پيامبر بابي از علم بر من گشود كه هزار باب از آن بر من گشوده شد. "4
در حديثي از امام صادق آمده است: "پيامبر بر علي هزار باب از علم گشود كه از هر بابش هزار باب گشوده شد. "5
ممكن است به ذهن خطور كند كه چگونه حضرت علي(ع) توانست به اين همه معارف الهي دست يابد؟ پاسخ اين سؤال را از زبان خود آن حضرت ميشنويم:
"... اما من، هر روز يك نوبت و هر شب يك نوبت بر پيغمبر(ص) وارد ميشدم، با من خلوت ميكرد و در هر موضوعي با او بودم (محرم رازش بودم و چيزي از من پوشيده نداشت. ) اصحاب پيغمبر ميدانند كه جز من با هيچ كس چنين رفتار نميكرد. بسا بود كه در خانة خودم بودم و پيغمبر نزدم ميآمد و اين همنشيني در خانة من بيشتر واقع ميشد تا خانة پيغمبر و چون در بعضي منازل بر آن حضرت وارد ميشدم، زنان خود را بيرون ميكرد و تنها با من بود و چون براي خلوت به منزل من ميآمد، فاطمه و هيچ يك از پسرانم را بيرون نميكرد. چون از او ميپرسيدم، جواب ميداد و چون پرسشم تمام ميشد و خاموش ميشدم، او شروع ميفرمود. هيچ آيهاي از قرآن بر رسول خدا(ص) نازل نشد، جز اينكه براي من خواند و املا فرمود و من به خط خود نوشتم و تأويل و تفسير و ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و خاص و عام آن را به من آموخت و از خدا خواست كه فهم و حفظ آن را به من عطا فرمايد و از زماني كه آن دعا را دربارة من كرد، هيچ آيهاي از قرآن و هيچ علمي را كه املا فرمود و من نوشتم، فراموش نكردم و آنچه را كه خدا تعليمش فرمود از حلال و حرام و امر و نهي گذشته و آينده و نوشتهاي كه بر هر پيغمبري پيش از او نازل شده بود، از طاعت و معصيت، به من تعليم فرمود و من حفظش كردم و حتي يك حرف آن را فراموش نكردم. پس دستش را بر سينهام گذاشت و از خدا خواست دل مرا از علم و فهم و حكم و نور پر كند... "6
روايت ياد شده به نقل از منبع مورد اعتماد شيعيان نقل شد، اما با مراجعه به مصادر روائي اهلسنّت، ميتوان احاديث مشابهي نيز يافت. اينك به چند نمونه از اين احاديث توجه نماييد:
1. سليمان احمسي از پدرش نقل ميكند كه گفت: علي(ع) فرمود: به خدا، هيچ آيهاي نازل نشد، مگر اينكه من ميدانم دربارة چه چيزي، در كجا و دربارة چه كسي نازل گرديده است. 7
2. محمد بن عمر بن علي بن ابيطالب از پدرش نقل ميكند كه از علي(ع) پرسيدند: چه شده كه شما در ميان اصحاب رسول خدا بيشترين حديث را در اختيار داري؟ علي(ع) فرمود: براي اينكه هر وقت از آن حضرت سؤال ميكردم، پاسخ ميداد و هنگامي كه ساكت ميشدم، خود آن حضرت شروع ميكرد و آنچه لازم بود، براي من بيان مينمود. 8
3. ابيالطفيل ميگويد علي(ع) فرمود: از من دربارة كتاب خدا هرچه ميخواهيد بپرسيد؛ چرا كه هيچ آيهاي نيست، مگر اينكه ميدانم كِي و دربارة چه چيزي نازل شده است. 9
4. علي(ع) فرمود: هر وقت از رسول اكرم ميپرسيدم، جوابم را ميداد و هرگاه ساكت ميشدم، خود آن حضرت سخن آغاز مينمود و هيچ آيهاي بر ايشان نازل نشد، مگر اينكه آن را بر من ميخواند و تفسير و تأويل آن را دانستم و از خدا خواست كه هيچ چيزي از آنچه بر من تعليم نمود از ياد نبرم و من حلال و حرام و امر و نهي و طاعت يا معصيت آن را هرگز از ياد نبردم و دست خويش را بر روي سينه من گذاشت و گفت: خدايا، سينة علي را از علم و فهم و حكمت و نور پركن. 10
5. عبدالله بن عمرو بن هند جملي گويد: از علي ـ رضي الله عنه ـ شنيدم كه ميفرمود: هنگامي كه از رسول خدا سؤال ميكردم، آنچه را لازم بود به من ميبخشيد و آن گاه كه ساكت ميشدم، خود آن حضرت لب به سخن ميگشود و گفتنيها را به من ميگفت. 11
با توجه به اين روايات، معلوم ميشود كه چرا حضرت علي(ع) ميفرمايد: پيامبر بابي از علم بر من گشود كه هزار باب از آن بر من گشوده شد. و يا چرا پيامبر فرمود: من شهر علمم و علي دروازة آن؛ هر كس ميخواهد وارد اين شهر شود، بايد از دروازة آن وارد شود.
هنگامي كه در اين احاديث به قدر كافي تأمّل ميكنيم، سرّ اين نكته معلوم ميشود كه چرا پيامبر(ص) اهلبيت خود را در حديث متواتر نزد فريقين (حديث ثقلين) عدل قرآن و ثقل اصغر در كنار ثقل اكبر(قرآن) قرار ميدهد.
1ـ يكي از اعتقادات بنيادين مسلمانان، اين است كه با آخرين رسول و پيامآور الهي، يعني ـ حضرت محمدبن عبدالله(ص) ـ ارسال رسل و انزال كتب به پايان رسيد. و خداوند پس از پيامبر گرامي اسلام(ص) هيچ پيامبري نخواهد فرستاد. بنابراين انسانها از اين پس، بايستي بر خوان گستردة آخرين پيام الهي، يعني قرآن، بنشينند و از مائدههاي آسماني آن، روح و جان و عقل خويش را سيراب سازند و راه هدايت و سعادت را شناسايي نموده و در آن ره بپيمايند.
2ـگروهي از مسلمانان با عنوان شيعه براين عقيدهاند كه پيامبر گرامي اسلام پس از خويش تعدادي از نزديكترين و عالمترين و پرهيزكارترين افراد خانوادة خويش را به عنوان جانشينان خود انتخاب كرد و مسلمانان را موظف نمود كه از آنها پيروي نموده و راه آنها را بپيمايند و حق را در آنها بجويند و هدايت به سوي حق ـ سبحانه و تعالي ـ را از آنان طلب كنند و در فهم و درك وحي دست به دامن آنان باشند؛ چرا كه به فرمودة عليابن ابي طالب(ع) "آنان اساس دينند و ستون يقين زياده روان بايد به سوي آنان بازگردند و عقبافتادگان به ايشان ملحق شوند و حق ولايت ويژگي آنان است و وصيت و وراثت از آنِ آنان و نيز آنان جايگاه سرّ خدايند و ملجأ امر او، ظرف علم پروردگارند ـ مرجع حكم او، پناه كتاب الهياند و كوههاي استوار دين او، به واسطه آنان خدا خميدگي پشت دين را راست نمود و لرزشهاي اركان آن را آرام كرد". 1
با توجه به آنچه ذكر شد، اين پرسش مطرح ميشود كه آيا با اين اعتقاد، نسبت به جايگاه ائمه اطهار(ع)، خاتميت پيامبر اسلام(ص) مخدوش نميگردد؟
در پاسخ به اين پرسش، بدون اينكه خود را درگير گفتوگو و نوشتههايي كه اخيراً ميان برخي انديشمندان دانشگاهي و حوزوي مطرح شده نمائيم، آنچه به نظر تفسير درست و منطقي است به نحوي كه هم با خاتميت پيامبر سازگار افتد و هم قابل دفاع از امامت باشد را به محضر ارباب معرفت، عرضه ميدارد.
درباره جايگاه اهل بيت(ع) در ميان مسلمين دست كم سه نظر عمده وجود دارد كه به نظر نگارنده دو تاي آنها مخدوش است و تنها يكي از آنها قابل دفاع و منطبق با حقيقت است.
اما آن دو كه به نظر نادرست ميآيد عبارت است از نظر گروهي كه درباره ائمه اطهار راه افراط و غلو را پيمودند و درباره آن بزرگواران سخن غاليانه بر زبان راندند. و نيز نظر گروهي كه در حق ايشان راه بيمهري و تقصير پيمودند. در اين مختصر مجال بررسي و تحقيق درباره اين دو گروه نميباشد و در جاي ديگر بايستي به آن پرداخته شود.
اما آن نظري كه قابل دفاع و منطبق با حقيقت و سازگار با خاتميت است اين است كه پس از پيامبر گرامي اسلام(ص) تعدادي از بهترين و آگاهترين و با تقواترين مؤمنين كه شيعه از آنان به عنوان امامان معصوم از اهل بيت پيامبر گرامي اسلام ياد ميكند، به عنوان جانشينان پيامبر، مرجعيت ديني و هدايت به سوي كمال انساني را به عهده گرفتند البته كساني كه بر چنين جايگاهي تكيه دارند لازم است از ويژگيهاي خاصي برخوردار باشند؛ از جمله طهارت باطني، كمالات وجودي و علم و دانشي كه بتوانند با آن گرهگشاي مشكلات ديني مسلمانان و مؤمنين باشند. در اينكه آن بزرگواران دو تاي نخست را داشتند هيچ ترديدي نيست همانطور كه شيعه و سني در اين حقيقت همداستانند، اما سخن بر سر داشتن سومي است كه آنان را بر جايگاه ويژهاي نشانده كه دست ديگران از رسيدن به آن قله كوتاه است.
قصد ما آن است كه اين سوّمي را به اختصار مورد بررسي قرار دهيم. با توجه به روايات معتبري كه در باب علم و دانشِ ائمه(ع) در حوزه معارف ديني در دست داريم (كه در ادامه به برخي از آنها اشاره خواهيم كرد) بدون اينكه كوچكترين قدمي در راه غلو و افراطيگري برداشته شود، ميتوانيم بر اين باور باشيم كه ائمه اطهار به سرچشمة علم و دانش پيامبر گرامي اسلام متصل بودند و اين آن چيزي بود كه ديگران را به آن راهي نبود و آن بزرگواران هر آنچه در زمينه معارف و وظايف ديني كه مسلمانان بايستي به آن توجه ميكردند به زبان ميراندند، از سرچشمه علم و دانشي بود كه از پيامبر به آنها رسيده بود، نه از ناحيه خودشان.
حال پرسش اين است كه آيا داشتن چنين دانشي و سخن گفتن بر اساس آن، خاتميت را در محاق ميافكند و به تأخير مياندازد؟ به نظر نگارنده چنين نيست، چرا كه پيامبر هر ويژگي كه داشته باشد و لوازم خاتميت هر چه كه باشد، منافات با اين ندارد كه كساني به خاطر شايستگيهاي وجوديشان از علم و دانشي كه پيامبر در اختيار آنان نهاده بهرهمند باشند. و براساس آن علم و دانش، حكمي از احكام الهي را بگويند؛ زيرا آنچه با خاتميت منافات دارد اين است كه ائمه اطهار(ع) همچون پيامبر اسلام با استقلال دست به تشريع زنند و مردم موظف به تبعيت از آن باشند. البته ائمه اطهار(ع) نه تنها چنين ادعايي نداشته بلكه بنابر آنچه از امام صادق(ع) نقل شده ايشان هر چه در پاسخ به پرسش ديني ميگفتند بر گرفته از علم و دانشي بود كه از رسول گرامي اسلام دريافت كرده بودند و هيچ چيزي از سوي خود نميگفتند. 2
و اين امر هيچ منافاتي با خاتميت پيامبر ندارد، چرا كه آنان خوشهچينان خرمن پيامبر اسلام(ص) بودند، نه همتا و همطراز آن رسول گرامي، چنانكه امام علي(ع) نيز به اين نكته به صراحت اشاره دارد آنجا كه در پاسخ كسي كه ميپرسد آيا شما پيامبريد؟ ميگويد: "واي بر تو، من بندهاي از بندگان محمدم. "3
اما اينكه علي(ع) و فرزندان معصومش چگونه به سرچشمه علم و دانش پيامبر اسلام راه پيدا كردند، البته چيزي نيست كه به راحتي بتوان آن را آشكار ساخت. اما در اين زمينه يك روايت از علي(ع) كه در منابع حديثي شيعه و سني البته با اندك اختلاف در عبارات آمده، ميشود تا حدودي مسئله را روشن نمود.
از امام علي(ع) روايت شده است: "پيامبر بابي از علم بر من گشود كه هزار باب از آن بر من گشوده شد. "4
در حديثي از امام صادق آمده است: "پيامبر بر علي هزار باب از علم گشود كه از هر بابش هزار باب گشوده شد. "5
ممكن است به ذهن خطور كند كه چگونه حضرت علي(ع) توانست به اين همه معارف الهي دست يابد؟ پاسخ اين سؤال را از زبان خود آن حضرت ميشنويم:
"... اما من، هر روز يك نوبت و هر شب يك نوبت بر پيغمبر(ص) وارد ميشدم، با من خلوت ميكرد و در هر موضوعي با او بودم (محرم رازش بودم و چيزي از من پوشيده نداشت. ) اصحاب پيغمبر ميدانند كه جز من با هيچ كس چنين رفتار نميكرد. بسا بود كه در خانة خودم بودم و پيغمبر نزدم ميآمد و اين همنشيني در خانة من بيشتر واقع ميشد تا خانة پيغمبر و چون در بعضي منازل بر آن حضرت وارد ميشدم، زنان خود را بيرون ميكرد و تنها با من بود و چون براي خلوت به منزل من ميآمد، فاطمه و هيچ يك از پسرانم را بيرون نميكرد. چون از او ميپرسيدم، جواب ميداد و چون پرسشم تمام ميشد و خاموش ميشدم، او شروع ميفرمود. هيچ آيهاي از قرآن بر رسول خدا(ص) نازل نشد، جز اينكه براي من خواند و املا فرمود و من به خط خود نوشتم و تأويل و تفسير و ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و خاص و عام آن را به من آموخت و از خدا خواست كه فهم و حفظ آن را به من عطا فرمايد و از زماني كه آن دعا را دربارة من كرد، هيچ آيهاي از قرآن و هيچ علمي را كه املا فرمود و من نوشتم، فراموش نكردم و آنچه را كه خدا تعليمش فرمود از حلال و حرام و امر و نهي گذشته و آينده و نوشتهاي كه بر هر پيغمبري پيش از او نازل شده بود، از طاعت و معصيت، به من تعليم فرمود و من حفظش كردم و حتي يك حرف آن را فراموش نكردم. پس دستش را بر سينهام گذاشت و از خدا خواست دل مرا از علم و فهم و حكم و نور پر كند... "6
روايت ياد شده به نقل از منبع مورد اعتماد شيعيان نقل شد، اما با مراجعه به مصادر روائي اهلسنّت، ميتوان احاديث مشابهي نيز يافت. اينك به چند نمونه از اين احاديث توجه نماييد:
1. سليمان احمسي از پدرش نقل ميكند كه گفت: علي(ع) فرمود: به خدا، هيچ آيهاي نازل نشد، مگر اينكه من ميدانم دربارة چه چيزي، در كجا و دربارة چه كسي نازل گرديده است. 7
2. محمد بن عمر بن علي بن ابيطالب از پدرش نقل ميكند كه از علي(ع) پرسيدند: چه شده كه شما در ميان اصحاب رسول خدا بيشترين حديث را در اختيار داري؟ علي(ع) فرمود: براي اينكه هر وقت از آن حضرت سؤال ميكردم، پاسخ ميداد و هنگامي كه ساكت ميشدم، خود آن حضرت شروع ميكرد و آنچه لازم بود، براي من بيان مينمود. 8
3. ابيالطفيل ميگويد علي(ع) فرمود: از من دربارة كتاب خدا هرچه ميخواهيد بپرسيد؛ چرا كه هيچ آيهاي نيست، مگر اينكه ميدانم كِي و دربارة چه چيزي نازل شده است. 9
4. علي(ع) فرمود: هر وقت از رسول اكرم ميپرسيدم، جوابم را ميداد و هرگاه ساكت ميشدم، خود آن حضرت سخن آغاز مينمود و هيچ آيهاي بر ايشان نازل نشد، مگر اينكه آن را بر من ميخواند و تفسير و تأويل آن را دانستم و از خدا خواست كه هيچ چيزي از آنچه بر من تعليم نمود از ياد نبرم و من حلال و حرام و امر و نهي و طاعت يا معصيت آن را هرگز از ياد نبردم و دست خويش را بر روي سينه من گذاشت و گفت: خدايا، سينة علي را از علم و فهم و حكمت و نور پركن. 10
5. عبدالله بن عمرو بن هند جملي گويد: از علي ـ رضي الله عنه ـ شنيدم كه ميفرمود: هنگامي كه از رسول خدا سؤال ميكردم، آنچه را لازم بود به من ميبخشيد و آن گاه كه ساكت ميشدم، خود آن حضرت لب به سخن ميگشود و گفتنيها را به من ميگفت. 11
با توجه به اين روايات، معلوم ميشود كه چرا حضرت علي(ع) ميفرمايد: پيامبر بابي از علم بر من گشود كه هزار باب از آن بر من گشوده شد. و يا چرا پيامبر فرمود: من شهر علمم و علي دروازة آن؛ هر كس ميخواهد وارد اين شهر شود، بايد از دروازة آن وارد شود.
هنگامي كه در اين احاديث به قدر كافي تأمّل ميكنيم، سرّ اين نكته معلوم ميشود كه چرا پيامبر(ص) اهلبيت خود را در حديث متواتر نزد فريقين (حديث ثقلين) عدل قرآن و ثقل اصغر در كنار ثقل اكبر(قرآن) قرار ميدهد.
پينوشتها:
1 ـ نهجالبلاغه، خطبه2.
2 ـ جامعالاحاديث، ج 1، ص 17، حديث 4، باب حجية الفتري).
3 ـ كافي، ج1.
4 - ابن عساكر، تاريخ دمشق، ج2، ص485، ح1003.
5 - محمد بن بعقوب كليني، اصول كافي، ج1، "كتاب الصحابه".
6 - همان، كتاب"فضل العلم" باب اختلاف الحديث، ح1.
9-7 - ابن سعد، الطبقات الكبري، ج2، ص338، "علي بن ابي طالب" رضي الله عنه.
10 - ابن عساكر، پيشين، ح1004.
11 - حاكم نيشابوري، پيشين، ذكر مناقب امير المؤمنين علي بن ابي طالب، ص135، ح228 و4630.