واژه‌ی علم در قرآن

موضوع علم بخش زیادی از قرآن را به خود اختصاص داده است، چون اعتبار و اهمیت زیادی دارد و یکی از صفات ذاتی خداوند است و نوری است در گوش و چشم، فهم؛ وجود نخستین و مقدم بر هر چیزی قبل از شکل‌گیری آن شیء
دوشنبه، 16 فروردين 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
واژه‌ی علم در قرآن
 واژه‌ی علم در قرآن

 

نویسنده: صالح عضیمه
مترجم: سید حسین حسینی



 
موضوع علم بخش زیادی از قرآن را به خود اختصاص داده است، چون اعتبار و اهمیت زیادی دارد و یکی از صفات ذاتی خداوند است و نوری است در گوش و چشم، فهم؛ وجود نخستین و مقدم بر هر چیزی قبل از شکل‌گیری آن شیء می‌باشد. به دشواری می‌توان آن را تحت تعریف درآورد و یا به ‌اشاره‌ای یا عبارتی مشهور محدودش نمود. این بدان معنا نیست که از ارائه‌ی تصویری که مفهوم آن را به ذهن نزدیک سازد و برخی از ویژگیهای آن را برای ما ترسیم نماید، امتناع می‌کنیم، بلکه ما هم به واسطه‌ی انگیزه‌ی کنجکاوی و علم دوستی به سوی آن کشیده می‌شویم.
شریف جرجانی چند تعریف ارائه می‌کند که نخست به تعریف خود می‌پردازد و آن گاه به بیان تعریف‌های دیگران؛ گویی احساس کرده است که تعریف او با بخش اندکی از علم در ارتباط است. می‌گوید: (علم یعنی اعتقاد جازم مطابق با واقع، و حکیمان گفته‌اند: همان حصول صورت شیء در عقل است. اولی از دومی خاص‌تر است. گفته شد: علم، درک شیء به همان صورت که هست را گویند. و گفته شد: از بین بردن ابهام از معلوم که نقیض آن جهل است. و گفته شد: علم، صفتی است ثابت که به واسطه‌ی آن کلیات و جزئیات درک می‌شوند. و گفته شد: علم، وصول نفس به معنای شیء را گویند و گفته شد: عبارت است از نسبت خاص بین عاقل و معقول، و بالاخره: عبارت است از توصیف امری دارای صفت.»
جرجانی بعد از این، به انواع علم اشاره می‌کند و برای هر نوع تعریف خاصی وضع می‌کند؛ ما بخشی از آن را در این جا می‌آوریم، چون معتقدیم که به موضوع ما بسیار ارتباط دارد. می‌گوید: «علم عقلی، که از دیگری گرفته نمی‌شود. علم انفعالی، که از دیگری گرفته می‌شود. علم الهی، علمی که از احوال موجوداتی بحث می‌کند که در وجودشان به ماده نیازمند و آن است که در وجودش به هیولا نیازی ندارد. علم انطباعی، همان حصول علم به شیء بعد از حصول صورت آن شیء در ذهن است؛ مثل علم شخص به خودش.» بنابراین، می‌بینیم که علم عقلی و علم حضوری همان علم کشفی‌اند؛ یعنی مستقیم و بدون واسطه‌ی اسباب و آموزش حاصل می‌شوند؛ و علم حصولی همان است که از راه گوش دادن، بحث و بررسی، کسب می‌شود.
در مفردات راغب آمده است، علم یعنی «درک حقیقت شیء، و آن دو نوع است: 1- درک ذات شیء. 2- حکم بر شیء به وجود شیئی که برای آن موجود است و یا نفی شیئی که از آن دور است.» راغب همچون غزالی علم را به نظری و عملی تقسیم می‌کند: «نظری آن است که وقتی دانست، کامل می‌گردد؛ مثل علم به موجودات عالم. عملی آن است که کامل نمی‌گردد، مگر این که عمل شود؛ مثل علم به عبادتها.» چنان که آن را به عقلی و سمعی هم تقسیم می‌کند، ولی برای هیچ یک تعریفی ارائه نمی‌دهد. ما هم به تعریف آن دو که‌ اندکی قبل از جرجانی آورده‌ایم، چیزی نمی‌افزاییم.

آن نگاه به تفاوت بین تعلیم و تعلم می‌پردازد و می‌گوید: «تعلیم به تکرار و تمرین اختصاص دارد، که از آن اثری در نفس فراگیر حاصل می‌شود. برخی گفته‌اند: «تعلیم، آگاه کردن نفس از تصور معانی است؛ و تعلم، آگاهی نفس برای تصور آنهاست.» تعلیم در قرآن چنین آمده است: الرَّحمنُ، عَلَّمَ القُرآنَ (1) ؛ عَلَّمَ بِالقَلَمِ (2)؛ عُلِمتُم ما لَم تَعلَمُوا (3)؛ عُلِّمنا مَنطِقَ الطَّیرِ (4)؛ یُعَلِّمُهُمُ الكِتابَ وَ الحِكمَةَ (5)؛ وَ عَلَّمَ آدَمَ الأسماءَ کُلِّها (6)؛ که تعلیم اسماست؛ یعنی «در او قدرتی قرار داد که به وسیله‌ی آن سخن می‌گوید و نام اشیاء را وضع می‌نماید که به إلقا در قلبش می‌باشد و مثل تعلیم حیوانات، که هر یک فعلی دارند و به آن می‌پردازند، و صورتی که آن را پی می‌گیرند.» در آیه‌ی: هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً (7)، راغب معتقد است: «منظور، علم خاص پنهان از بشر که آن را می‌ببنند، و تا زمانی که خداوند آنها را آشنا ساخت، مورد انکار است به دلالت آنچه که موسی (علیه السلام) از آن دید و منکرش گشت تا این که علت آن را شناخت. گفته شده است: بر این علم این آیه دلالت دارد: قَالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ (8).

ابوحیان در مقابسات علم را چنین تعریف می‌کند: «وجدان نفس منطقی به حقایق اشیاء.» آن گاه بلافاصله به تعریف حکمت می‌پردازد، گویی از جهتی دیگر به تعریف علم می‌پردازد، و می‌گوید: «حکمت، حقیقت علم به ‌اشیای همیشگی است.» در جایی از همین کتاب، کسی از نوشجانی درباره‌ی علم می‌پرسد، و او پاسخ می‌دهد: «رأیی که بر کنهِ حقایق اشیاء، ثابت و درست واقع شود و از آن منتقل نگردد.» پرسشگر در پاسخ او گفت: «این را در آنچه که نقل شد، استفاده کردیم، علاقه مندیم آنچه را که فکر تو آن را استنباط نموده و عقل تو آن را عطا می‌کند و فضل تو به آن رسیده، بدانیم.» گفت: (علم، وجدان نفس به مطلوبش می‌باشد... یعنی هرگاه مطلوبِ آن حاصل شد، با آن به وحدت می‌رسد و آن را آزمایشی برای خود و تصویری نزد خود برمی‌گیرد، و پس از آن شک در آن کارگر نیست و ظن ناچیز از ناحیه‌ی طبیعت و عادت و امثال آن، به دستاورد آن صدمه‌ای نمی‌زند، و آنچه که لازمه‌ی آن گشت از وی سلب نمی‌شود.» سپس گفت: «علم نوعی انفعال است، اما با کامل شدن، به شادی و سرورِ نفس می‌انجامد که ویژگی نفس است.»
اکنون نوبت به ابن مسکویه می‌رسد که در این باره سخن گفته و به اختصار- ولی جامع- پیرامون علم سخن رانده است: «علم همان درک تصاویر موجودات است.» قبل از این تعریف سخنی دارد که گویی شرح آن به حساب می‌آید. می‌گوید: «تصویرها بر دو نوعند: 1- به واسطه‌ی حواس که ادراک آنها زمانی است که ماده باشند. 2- به غیر حواس، یعنی به چشم باطنی و معنوی.» هر یک از این دو ادراک، نام خاصی دارند. «علم ویژه‌ی ادراک صورتهایی است که در غیر ماده‌اند، و معرفت ویژه ادراک صورتهایی که دارای ماده‌اند؛ سپس، هر یک به جای دیگر به خاطر توسع در زبان به کار می‌رود.»
ابن مسکویه با نوشجانی در این تعریف بین علم و معرفت اختلافی ندارد، بلکه گویی در ساخت عبارت با هم مشورت کرده، در معانی هماهنگ و در بیان شبیه به هم‌اند. نوشجانی می‌گوید: «معرفت، در تصویرهای نزدیک به احساس پذیر نافذ است، و علم در روحهای تعقل پذیر؛ امّا نزد عموم مردم یکسان به کار می‌رود؛ که به خاطر تفاوت، ظریف و پیچیده است.» وی با عامه‌ی مردم ملایم نیست، بلکه تند است و معتقد است که، آنها مانعی در برابر افراد اهل بصیرت و مشکل بزرگی در جامعه‌اند. می‌گوید: «عامه‌ی مردم سخنشان را از سر ترس و تحریف بیان می‌کند و از کنه حقایق به خاطر اُنس با امور پست که چشم می‌بیند و گوش می‌شنود؛ می‌باشد و در ورای امور دیدنی و شنیدنی، معادن حکمت الهی، دریاهای اسرار ملکوت، سرچشمه‌های یقین نفس پاک و آبشخور اطمینان روحهای پاک و معراج راویان عقلهای روشن وجود دارد.»
اما کیفیت شکل‌گیری علم در نفس چگونه است؟ ابن مسکویه بعد از تعریف علم به آن پاسخ می‌دهد: «بنابراین روشن شد که علم، ادراک و تصور است. و مشخص شد که هر دو انفعالند، چون صورتها موجودند، چه مجرد عقلی باشد و چه مادی و حسی؛ و وقتی نفس آنها را درک کرد به ذات خود منتقل می‌سازد تا آن صورتها در آن نقش ببندد؛ و هرگاه که نقش بست آن را تصور می‌کند. این در محسوس و معقول استمرار دارد.» به نظر او، به این معنا نیست وقتی که انسان چیزی را درک کرد آن چیز با انسان متحد می‌شود و با او فنا می‌پذیرد، بلکه «از باب اضافه شدن و نسبت است، که راهی به وجود آن به شکل منفرد و تحصیل ذات آن بدون هر شائبه‌ای نیست؛ چون ذاتی ثابت در نفس و اثری در برابر عقل جز از آن حیث که اضافه است، ندارد؛ پس معلوم تقدم ذاتی بر علم دارد و همچنین محسوس.»
در این جا، ابن مسکویه با عارف حسن بن حمزه‌ی شیرازی موافق است که در رسالة نخستین خود می‌گوید: «علم تابع معلوم است. و در آن تأثیر نمی‌گذارد، بلکه معلوم در علم تأثیر دارد و آن را مطیع خود می‌کند از آنچه که در ذات اوست. و علم به معلوم چیزی اضافه در ذاتش، صفاتش، افعالش و احوالش نمی‌بخشد. بلکه احوال اعیان ثابته، آن چنان که دانسته شد، تغییر نمی‌کنند؛ چون حقایق تغییرپذیر نیستند، که همان كلمات خداوندند. فرمود: لا تَبدیلَ لِكَلماتِ اللهِ (9).»
خوب است اکنون به علم خداوندِ سبحان هم اشاره‌ای داشته باشیم، که به خاطر اهمیتش آن را همچون سخن در ذات مقدس او قرار می‌دهد. شیخ صدوق در کتاب توحید می‌گوید: «از امام رضا (علیه السلام) سؤال شد: علم خداوند چگونه است؟ فرمود: «می‌داند، می‌خواهد و اراده می‌کند و آنچه را که اراده کرد، مقدر می‌کند: مشیت به علم اوست، و اراده به مشیت او، و تقدیر به اراده‌ی او، و قضا به تقدیر او، و اجرا به قضای او، پس علم بر مشیت مقدم است، و مشیت در مرتبه‌ی دوم، و اراده در مرتبه‌ی سوم؛ و تقدیر بر قضا به واسطه‌ی اجرا واقع می‌شود. خداوند دارای بداء هست، هرگاه که بخواهد و برای تقدیر اشیاء اراده کند؛ می‌داند؛ و آن گاه که قضا به اجرا درآید، بدائی در کار نیست.»
علامه طباطبایی در جلد بیست و پنجم المیزان می‌گوید: «اشیاء برای خداوند، معلوم به علم حضوری‌اند. و علم او دو گونه است: علم حضوری به‌ اشیاء قبل از آفرینش، که عین ذات است؛ و علم حضوری به آنها بعد از آفرینش، که عین وجود اشیاست.» یعنی خداوند علمی ذاتی و علمی فعلی دارد؛ علم ذاتی همان عین ذات اوست، چه موجودات خلق شده باشند و چه نشده باشند؛ و علم فعلی، ثبوت آن بسته به وجود متعلق آن است، که به ذات مقدس او وابسته نیست؛ مثل آفرینش، روزی دادن، زنده کردن و میراندن که بسته به وجود مخلوق، مرزوق، حی و میت دارد. اشیاء همگی موجودند تا زمانی که علم او هست، و برای او معلومند. این نوع علم از صفات فعلی اوست که تحقق فعل از جانب او محقق می‌شود نه قبل از آن. و در ثبوت آنها، بعد از این که به وجود نیامده‌اند، موجب تغییری در ذات مقدس او نمی‌گردند، چون در مقام فعل نیست و در عالم ذات وارد نمی‌شود.

پی‌نوشت‌ها:

1- رحمن (55)، آیات 1 و2: خدای رحمان قرآن را یاد داد.
2- علق (96)، آیه‌ی 4: به وسیله‌ی قلم آموخت.
3- انعام (6)، آیه‌ی 91: در صورتی که چیزی که نه شما می‌دانستید و نه به شما آموخته شد.
4- نمل (27)، آیه‌ی 16: ما زبان پرندگان را تعلیم یافته‌ایم.
5- جمعه (62)، آیه‌ی 2: و کتاب و حکمت بدیشان بیاموزد.
6- بقره (2)، آیه‌ی 31: و خدا همه معانی نامها را به آدم آموخت.
7- کهف (18)، آیه‌ی 66: آیا تو را به شرط این که از بینشی که آموخته شده‌ای به من یاد دهی، پیروی کنم؟
8- نمل (27)، آیه‌ی 40: کسی که نزد او دانشی از کتاب الهی بود گفت.
9- یونس (10)، آیه‌ی 64: وعده‌های خدا را تبدیلی نیست.

منبع مقاله :
عضیمه، صالح؛ (1392)، معناشناسی واژگان قرآن (فرهنگ اصطلاحات قرآنی)، ترجمه‌ی سیدحسین سیدی، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ چهارم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط