غزل
در عرصه شعر انقلاب، غزل را باید لنگرگاه و قیامت شعر نامید، چرا که سرودهها و سرایندگان آنها پس از عبور از حاشیة قالبهایی چون رباعی، دوبیتی، مثنوی و … بر ساحل غزل پهلو گرفتند و درست همچون قیامت که آرامشگاه همة تکاپو و کوششهاست. ۱ غزل، آرامشگاه و سرانجامِ عمدة حرکتهای شعری انقلاب به شمار میآید و اگر غزل در مفهوم گستردهاش ـ نه توجه به فرم و شکل خاص ـ دیده شود حضور غزل و روح غزل را در تمام سرودهها اعم از نیمایی و سپید تا قالبهای کلاسیک همچون مثنوی و رباعی و دوبیتی نیز میتوان یافت.
اگر به تعریف غزل ـ رها از شکل و قالب ـ اکتفا کنیم، باید گفت سرودههای انقلاب در همین قلمروِ شفاف و آفتابی قدم میزنند و به دلیلی حضور فرهنگ ایمان، شهادت و عرفان، نبض تمام سرودههاـ با اندکی تسامحـ جز پژواک عشق و عرفان چیز دیگری نیست.
البته این تنها سرنوشت شعر انقلاب نیست که شعر کلاسیک فارسی نیز سرنوشتی چنین داشته است و غزل، فرجام خوش سلوک شعری ماست و اگر امکان آمارگیری دقیق در شعر شاعران ردة اول و دوم شعر فارسی بود، روشن میشد که حرف اول و آخر را غزل زده است.
در آینده نیز میتوان پیشبینی کرد که غزل همچنان میداندار و یکهتاز عرصة شعر فارسی باشد، چرا که روح زندگی، عشق است و این حدیثِ شیرینِ مکرر را از هر زبان که میشنوی نامکرر است.
اگر بپذیریم که غزل اسیری رهاشده از بند قصیده است و آغاز قصاید و قصاید آغازین با تغزل درآمیخته بود و سرانجام در گسستنی میمون، غزل از قصیده جدا گردید و سپس رها و مستقل در هوایی تازه تنفس کرد، باید بپذیریم که نه تنها، سرانجامِ سرودنها به غزل میرسد که سرآغاز سرودن نیز غزل بوده است.
همانگونه که پیشتر اشاره شد، به دلیل نظامنایافتگی تقسیمبندی شعر در ادب کلاسیک، تعریف غزل بر مبنای «شکل» نادرست و نارواست، چرا که نام همه قالبهای شعری، به استثنای غزل و قصیده، بر مبنای شکل است (مانند دوبیتی، مثنوی، مستزاد، ترجیعبند و …)؛ اما نامگذاری غزل و قصیده بر مبنای محتوا و درونمایه شعری است. از نظرگاه شکل، غزل، قصیده و حتی قطعه، تفاوت بارزی با هم ندارند (البته قطعه مصرع) و از نظر درونمایه همان مضامینی را که در غزل مییابیم در مثنوی، رباعی، دوبیتی و … نیز میتوان یافت. پس میتوان گفت روح غزل در تمام قالبهای شعر فارسی دمیده شده و به آنها حیات و جانی تازه بخشیده است.
اگر قرار باشد ویژگیهای عام را برای غزل برشماریم، چند ویژگی زیر از همه شاخصتر و برجستهترند:
این نکته گفتنی است که عشق در هیچ قالبی به اندازة غزل بیان و عرضه نشده است.
همه جلوههای احساسی و عاطفی انسان، همچون خشم و نفرت، سوگ و اندوه، غربت و تنهایی، حتی دردها و شکوههای اجتماعی و سیاسی، مجال غزل را مناسبترین و فراخترین یافته و از آن بهره گرفتهاند.
در سرودههای عصر انقلاب و سالهای دفاع مقدس ویژگی روایی در غزل، بافتی یکدست و پیوندی آشکار میان ابیات ایجاد میکند و این حوزه به دلیل بسامد بالا، نوعی تفاوت با غزل گذشته را نمایان میسازد.
حافظ که حافظه شعری ماست و پهلوان گذشته، هنوز و همیشه در عرصة غزل، گاه عاشقانه، گاه عارفانه و گاه ترکیبی از هر دو را آورده است و در آمیزهای شگفت همه را به شگفتی و حیرت کشانده است. گاه نیز با طنزی ویژه، قلندرانه و بیپروا، به نقد صوفیان متظاهر و زاهدان ریایی پرداخته است؛ شیوهای که بعدها در غزل عصر مشروطه و بیداری ـ اما نه در افق والا و متعالی غزل حافظـ تصویری از جامعه آشفته و بیداد رفته بر شاعر و غیر شاعر را ترسیم کرد. اگر بگوییم غزل، فراگیرترین قالب و عرصه طرح اجمالی همه مسائل انسانی بوده است سخنی به گزاف نگفتهایم. همین است که غزل در خلوت و جلوت همدم مردم ما بوده و هست و هرگز کهنگی و فرسودگی در آن راه نیافته و امروز نیز بیش از همة قالبهای شعری مورد اقبال و استقبال است.
در سرودههای مهدی اخوانثالث، نادر نادرپور، احمد شاملو و نصرت رحمانی مصادیق بارزی از اینگونه سرودن را میتوان دید.
اگر این آرزوی مرگ را با آرزوی مرگ در عرفان و سپس در فرهنگ شهادت در اسلام مقایسه کنیم، تفاوت افق فکری و روحی شاعران این دوره را با عارفان شاعر در خواهیم یافت. گله از بخت و سرنوشت و بد گفتن به زمین و زمان، چاشنی سرودههای مرگستاست که شرایط اجتماعی و سیاسی سهم مهمی در این نوع سرودن دارند.
در سالهای ۳۰ تا ۵۰ بیان نمادین و رمزگونه ـ به دلیل خفقان و اختناق ـ در شعر رشد کرد و در شعر شاعران همین نمادها، دامنگیر مردم نیز شد و شاعر، مردم را به مردگان بیتحرک، کرمهای خوکرده به لجنزار، تندیسهای خاموش، تنسپردگان به شب و … معرفی کرد.
درست در همین هنگامه است که نگاههای روشن و دورنگر، مردم را باور میکنند و توان پنهان در وجود مردم را که همچون آتشفشانی منتظر شرارهافشانی و انقلاب است، میبینند و مییابند و از آن بهره میگیرند. در این میان، چهرة بینشمند و بزرگ عصر ماـ حضرت امام خمینی(ره)ـ بیش از دیگران با نگاه «مردمشناس» به تهییج، ساماندهی و حرکت این موج آماده و خروشان اندیشید و سرانجام نیز موفق شد بزرگترین انقلاب دینی روزگار ما را رقم زند.
فضای غزل ـ برخلاف حماسه ـ فضایی نرم و غنایی است؛ فضای تأملهای درونی، سیر در انفس، ستایش زیباییها و عظمتهای درون و بیرون و به هر حال متفاوت با حماسه.
شرایط سالهای جنگ و تلفیق دو ویژگی لطافت روح و صلابت حرکات، در شعر نیز نمود پیدا کرد و غزل ظرف مناسبی شد تا این فرصت شکوهمند را به نمایش بگذارد. حق تقدم در این راه از آن نصرالله مردانی شاعر نامآشنای کازرونی است.
«مردانی» با بهرهگیری از اسطورههای پهلوانی شاهنامه، مضامین حماسی عاشورا و ترکیب و تلفیق این دو و استفاده از واژگان درشتناک همراه با واژگان غزل، در القای فضا و فرهنگ جبهه کوشید و غزلی را رقم زد که در روزهای حادثه و حماسه نقشی بزرگ در پویایی و ترسیم جریان جنگ و دفاع مقدس داشت. سروده مشهور:
از خوان خون گذشتند صبح ظفر سواران پیغام فتح دارند آن سوی جبهه یاران معرف این ویژگی غزل است. در غزل زیر تمام ویژگیهایی را که برشمردیم میتوان دید. تصویرهای مکرر، نمادها و اسطورهها مانند کاوه، منیژه، جادوگر، بیژن و … غزل را با حماسه درآمیخته است.
در این سروده، روح غزل با روح حماسه درآمیخته است و ترکیبهایی نو چون چریک باد، کاوه بهار، امیر ابر، منیژه جادوگر نسیم، یک کهکشان ستارة میخک و … به شعر حال و هوایی خاص بخشیده است.
در سالهای پس از دفاع مقدس نیز میتوان سرودههایی از این دست یافت. هر چند فضای دیروزین نیست، اما آتش نهفته در خاکستر قلبها، بروز و ظهوری به رنگ و روشنی دیروز دارد. لعابی از حماسه با اندوهناکی غزل در هم آمیخته و تلفیق حماسه و غزل را باعث شده است:
هلا رهاشده در باد پیر تنهاگرد غریبوارة شبهای بیستارة سرد
اگر مجموعة غزلهای موعودیه، زهراییه و عاشورایی در دهه شصت و نیمه اول دهه هفتاد جمعآوری شود، خود چندین دفتر خواهد شد. در این سرودهها نگاه تازه به عاشورا، ۴ انتظار و مظلومیت زهرا (س)، ملموس و محسوس است.
نمونهای از این سرودهها که موضوع دفاع مقدس (جبهه، شهادت، ایثار، صبوری و...) در آن دیده میشود، زاویه نگاه، نحوه برخورد و حضور و وفور سه مسئله محوری را نشان میدهد.
فرهنگ عاشورا ـ همانگونه که پیشتر گفته شدـ در تمام ابعاد و جلوههای خویش در شعر دفاع مقدس چهره مینماید. تموج حماسه، تبلور پیام، آهنگ سوگ، درد، معرفت، محبت و عشق که هر یک جلوهای از منشور شکوهمند عاشورایند خود را در سرودهها مینمایانند. در غزلها و دیگر قالبهای شعری به شیوه گذشتگان، تنها به سوگ، اندوه و مصایب کربلا اشارت نمیشود. اشاره به اسوههای عاشورا، پاکبازی، ایمان، بصیرت و عشقبازی در آن هنگامة بیبدیل تاریخی تصویری بایستهتر از کربلا را به نمایش میگذارد و چون جامعه با عاشورا زندگی میکند و جبههها آیینة روشن کربلایند، شاعر عینیت کربلا را مرور میکند و خود، گاه در متن حادثه به ترسیم امروز جبهههای حماسه و خون و پیوند آن با دیروز کربلای حسینی میپردازد و وجوه مشترک آنها را در شعر توصیف میکند.
این بیان ارجمند شاعرانه، نشان ادراک عمیق شاعر و احساس زلال، صمیمی و دردمندانه اوست، که در مقاطعی خاص ـ و شاخص از یادها و حادثههای دفاع مقدس ـ نمود بیشتری دارد. حضور و وفور این نوع سرودن در موقعیتهای زیر چشمگیرتر بوده و هست:
۱) تشییع پیکر پاک شهیدان
۲) پیروزیهای غرورآفرین رزمندگان در جبههها
۳) بازگشت پیکر مفقودالاثرها
۴) بازگشت آزادگان به وطن پس از سالها اسارت و تحمل سختی
۵) تجلیل و تکریم بسیج و بسیجیـ به ویژه در هفته بسیج و سالگرد دفاع مقدس
در مجموع، غزل دفاع مقدس، چه در سالهای دفاع مقدس و چه پس از آن قدرتمندترین، فراگیرترین و درخشانترین بخش شعر دفاع مقدس و در یک نگاه کلیتر، شعر انقلاب اسلامی به شمار میآید. غزل در این دوران برخلاف دیگر قالبها که گاه با اقبال و گاه عدم اقبال مواجه شدهاند یا مانند رباعی و دوبیتی که در دورهای خاص درخشیده و پس رها شدهاند در همه سالها، عرصه طبعآزمایی و قدرتنمایی شاعران بوده است.
هر چند، مجموعههایی موفق از غزل انقلاب، توسط شاعران فراهم آمده است. ۵ اما به دلیل استواری، پختگی و درخشش این قالب، میتوان سرودههایی برتر در این قالب را ارائه داد. لذا هیچ سرودهای همچون غزل، آیینه شعر انقلاب و دفاع مقدس نیست.
اگر به تعریف غزل ـ رها از شکل و قالب ـ اکتفا کنیم، باید گفت سرودههای انقلاب در همین قلمروِ شفاف و آفتابی قدم میزنند و به دلیلی حضور فرهنگ ایمان، شهادت و عرفان، نبض تمام سرودههاـ با اندکی تسامحـ جز پژواک عشق و عرفان چیز دیگری نیست.
البته این تنها سرنوشت شعر انقلاب نیست که شعر کلاسیک فارسی نیز سرنوشتی چنین داشته است و غزل، فرجام خوش سلوک شعری ماست و اگر امکان آمارگیری دقیق در شعر شاعران ردة اول و دوم شعر فارسی بود، روشن میشد که حرف اول و آخر را غزل زده است.
در آینده نیز میتوان پیشبینی کرد که غزل همچنان میداندار و یکهتاز عرصة شعر فارسی باشد، چرا که روح زندگی، عشق است و این حدیثِ شیرینِ مکرر را از هر زبان که میشنوی نامکرر است.
اگر بپذیریم که غزل اسیری رهاشده از بند قصیده است و آغاز قصاید و قصاید آغازین با تغزل درآمیخته بود و سرانجام در گسستنی میمون، غزل از قصیده جدا گردید و سپس رها و مستقل در هوایی تازه تنفس کرد، باید بپذیریم که نه تنها، سرانجامِ سرودنها به غزل میرسد که سرآغاز سرودن نیز غزل بوده است.
همانگونه که پیشتر اشاره شد، به دلیل نظامنایافتگی تقسیمبندی شعر در ادب کلاسیک، تعریف غزل بر مبنای «شکل» نادرست و نارواست، چرا که نام همه قالبهای شعری، به استثنای غزل و قصیده، بر مبنای شکل است (مانند دوبیتی، مثنوی، مستزاد، ترجیعبند و …)؛ اما نامگذاری غزل و قصیده بر مبنای محتوا و درونمایه شعری است. از نظرگاه شکل، غزل، قصیده و حتی قطعه، تفاوت بارزی با هم ندارند (البته قطعه مصرع) و از نظر درونمایه همان مضامینی را که در غزل مییابیم در مثنوی، رباعی، دوبیتی و … نیز میتوان یافت. پس میتوان گفت روح غزل در تمام قالبهای شعر فارسی دمیده شده و به آنها حیات و جانی تازه بخشیده است.
اگر قرار باشد ویژگیهای عام را برای غزل برشماریم، چند ویژگی زیر از همه شاخصتر و برجستهترند:
۱) آیینة عواطف و تأثیر و تأثرهای درونی
این نکته گفتنی است که عشق در هیچ قالبی به اندازة غزل بیان و عرضه نشده است.
همه جلوههای احساسی و عاطفی انسان، همچون خشم و نفرت، سوگ و اندوه، غربت و تنهایی، حتی دردها و شکوههای اجتماعی و سیاسی، مجال غزل را مناسبترین و فراخترین یافته و از آن بهره گرفتهاند.
۲) لطافت و نرمی زبان، بیان و واژگان
۳) گسستگی در روساخت و پیوستگی در ژرفساخت
در سرودههای عصر انقلاب و سالهای دفاع مقدس ویژگی روایی در غزل، بافتی یکدست و پیوندی آشکار میان ابیات ایجاد میکند و این حوزه به دلیل بسامد بالا، نوعی تفاوت با غزل گذشته را نمایان میسازد.
۴) بیپیرایگی و رهایی از تکلف
۵) عرصه اجمال نه تفصیل
۶) تأثیرگذاری و پایایی در ذهن و ضمیر
کارکرد و گسترة غزل
حافظ که حافظه شعری ماست و پهلوان گذشته، هنوز و همیشه در عرصة غزل، گاه عاشقانه، گاه عارفانه و گاه ترکیبی از هر دو را آورده است و در آمیزهای شگفت همه را به شگفتی و حیرت کشانده است. گاه نیز با طنزی ویژه، قلندرانه و بیپروا، به نقد صوفیان متظاهر و زاهدان ریایی پرداخته است؛ شیوهای که بعدها در غزل عصر مشروطه و بیداری ـ اما نه در افق والا و متعالی غزل حافظـ تصویری از جامعه آشفته و بیداد رفته بر شاعر و غیر شاعر را ترسیم کرد. اگر بگوییم غزل، فراگیرترین قالب و عرصه طرح اجمالی همه مسائل انسانی بوده است سخنی به گزاف نگفتهایم. همین است که غزل در خلوت و جلوت همدم مردم ما بوده و هست و هرگز کهنگی و فرسودگی در آن راه نیافته و امروز نیز بیش از همة قالبهای شعری مورد اقبال و استقبال است.
ویژگیهای غزل معاصر
الف) ویژگیهای محتوایی و درونی
۱) غلبه عشق زمینی و سطحی
۲) یأس و بدبینی شدید فلسفی و روحی
۳) تحقیر، تمسخر و گاه توهین به ارزشها و نمادهای دینی و مذهبی
در سرودههای مهدی اخوانثالث، نادر نادرپور، احمد شاملو و نصرت رحمانی مصادیق بارزی از اینگونه سرودن را میتوان دید.
۴) مرگستایی و آرزوی مرگ
اگر این آرزوی مرگ را با آرزوی مرگ در عرفان و سپس در فرهنگ شهادت در اسلام مقایسه کنیم، تفاوت افق فکری و روحی شاعران این دوره را با عارفان شاعر در خواهیم یافت. گله از بخت و سرنوشت و بد گفتن به زمین و زمان، چاشنی سرودههای مرگستاست که شرایط اجتماعی و سیاسی سهم مهمی در این نوع سرودن دارند.
۵) شکوه از زمانه و مردم
در سالهای ۳۰ تا ۵۰ بیان نمادین و رمزگونه ـ به دلیل خفقان و اختناق ـ در شعر رشد کرد و در شعر شاعران همین نمادها، دامنگیر مردم نیز شد و شاعر، مردم را به مردگان بیتحرک، کرمهای خوکرده به لجنزار، تندیسهای خاموش، تنسپردگان به شب و … معرفی کرد.
درست در همین هنگامه است که نگاههای روشن و دورنگر، مردم را باور میکنند و توان پنهان در وجود مردم را که همچون آتشفشانی منتظر شرارهافشانی و انقلاب است، میبینند و مییابند و از آن بهره میگیرند. در این میان، چهرة بینشمند و بزرگ عصر ماـ حضرت امام خمینی(ره)ـ بیش از دیگران با نگاه «مردمشناس» به تهییج، ساماندهی و حرکت این موج آماده و خروشان اندیشید و سرانجام نیز موفق شد بزرگترین انقلاب دینی روزگار ما را رقم زند.
ب) ویژگیهای ساختاری و بیرونی
ویژگیهای غزل انقلاب و دفاع مقدس
۱) درآمیختن «عرفان» و «حماسه» در غزل
فضای غزل ـ برخلاف حماسه ـ فضایی نرم و غنایی است؛ فضای تأملهای درونی، سیر در انفس، ستایش زیباییها و عظمتهای درون و بیرون و به هر حال متفاوت با حماسه.
شرایط سالهای جنگ و تلفیق دو ویژگی لطافت روح و صلابت حرکات، در شعر نیز نمود پیدا کرد و غزل ظرف مناسبی شد تا این فرصت شکوهمند را به نمایش بگذارد. حق تقدم در این راه از آن نصرالله مردانی شاعر نامآشنای کازرونی است.
«مردانی» با بهرهگیری از اسطورههای پهلوانی شاهنامه، مضامین حماسی عاشورا و ترکیب و تلفیق این دو و استفاده از واژگان درشتناک همراه با واژگان غزل، در القای فضا و فرهنگ جبهه کوشید و غزلی را رقم زد که در روزهای حادثه و حماسه نقشی بزرگ در پویایی و ترسیم جریان جنگ و دفاع مقدس داشت. سروده مشهور:
از خوان خون گذشتند صبح ظفر سواران پیغام فتح دارند آن سوی جبهه یاران معرف این ویژگی غزل است. در غزل زیر تمام ویژگیهایی را که برشمردیم میتوان دید. تصویرهای مکرر، نمادها و اسطورهها مانند کاوه، منیژه، جادوگر، بیژن و … غزل را با حماسه درآمیخته است.
در این سروده، روح غزل با روح حماسه درآمیخته است و ترکیبهایی نو چون چریک باد، کاوه بهار، امیر ابر، منیژه جادوگر نسیم، یک کهکشان ستارة میخک و … به شعر حال و هوایی خاص بخشیده است.
میآید از دیار بهاران سپاه گل
بر سر نهاده دختر صحرا کلاه گل
با جنبش دلاور جنگل، چریک باد
در خون کشد به بیشة شب پادشاه گل
آرد دوباره رایت خونین به اهتزاز
بر گور لالههای جوان دادخواه گل
با بانگ پُرطنین ظفر، کاوة بهار
فرمان «داد» آورد از بارگاه گل
طبل نبرد میزند امشب امیر ابر
دارد سر ستیز مگر با سپاه گل
همخوابه در حصار چمن با صبا شدن
در دادگاه حادثه باشد گناه گل
دریاب ای منیژه جادوگر نسیم
با سحر عشق بیژن شبنم ز چاه گل
یک کهکشان ستاره میخک شکفته است
در آسمان سبز به اطراف ماه گل
دست کریم ابر برافشانده بیشمار
الماسهای روشن باران به راه گل
بیدار مانده چشم من آن سوی شب هنوز
در انتظار آمدنت ای پگاه گل
نصرالله مردانی بر سر نهاده دختر صحرا کلاه گل
با جنبش دلاور جنگل، چریک باد
در خون کشد به بیشة شب پادشاه گل
آرد دوباره رایت خونین به اهتزاز
بر گور لالههای جوان دادخواه گل
با بانگ پُرطنین ظفر، کاوة بهار
فرمان «داد» آورد از بارگاه گل
طبل نبرد میزند امشب امیر ابر
دارد سر ستیز مگر با سپاه گل
همخوابه در حصار چمن با صبا شدن
در دادگاه حادثه باشد گناه گل
دریاب ای منیژه جادوگر نسیم
با سحر عشق بیژن شبنم ز چاه گل
یک کهکشان ستاره میخک شکفته است
در آسمان سبز به اطراف ماه گل
دست کریم ابر برافشانده بیشمار
الماسهای روشن باران به راه گل
بیدار مانده چشم من آن سوی شب هنوز
در انتظار آمدنت ای پگاه گل
در سالهای پس از دفاع مقدس نیز میتوان سرودههایی از این دست یافت. هر چند فضای دیروزین نیست، اما آتش نهفته در خاکستر قلبها، بروز و ظهوری به رنگ و روشنی دیروز دارد. لعابی از حماسه با اندوهناکی غزل در هم آمیخته و تلفیق حماسه و غزل را باعث شده است:
هلا رهاشده در باد پیر تنهاگرد غریبوارة شبهای بیستارة سرد
به شانههای ستبرت عقیق زخم که ماند
کدام حادثهات بال و پر شکست ای مرد؟
کدام واقعه در خود خراب کرده تو را
کدام صاعقه آتش به خرمنت آورد
تو آن تناور سرسبز آن حکایت سرخ
تو این شکستة دلتنگ این ترانة زرد
سمند سرکشت آن سوی دشتهای غرور
تفنگ خالیات آواز میدهد با درد
به یاد آر شکوه قبیلهات را باز
ببین شقاوت نامردمان چه با او کرد
به پای خیز و به یاد تمام یارانت
که نیستند ز خاک ستم بر آور گرد
سیروس اسدی کدام حادثهات بال و پر شکست ای مرد؟
کدام واقعه در خود خراب کرده تو را
کدام صاعقه آتش به خرمنت آورد
تو آن تناور سرسبز آن حکایت سرخ
تو این شکستة دلتنگ این ترانة زرد
سمند سرکشت آن سوی دشتهای غرور
تفنگ خالیات آواز میدهد با درد
به یاد آر شکوه قبیلهات را باز
ببین شقاوت نامردمان چه با او کرد
به پای خیز و به یاد تمام یارانت
که نیستند ز خاک ستم بر آور گرد
۲) رسوخ و سیطره فرهنگ شیعی
اگر مجموعة غزلهای موعودیه، زهراییه و عاشورایی در دهه شصت و نیمه اول دهه هفتاد جمعآوری شود، خود چندین دفتر خواهد شد. در این سرودهها نگاه تازه به عاشورا، ۴ انتظار و مظلومیت زهرا (س)، ملموس و محسوس است.
نمونهای از این سرودهها که موضوع دفاع مقدس (جبهه، شهادت، ایثار، صبوری و...) در آن دیده میشود، زاویه نگاه، نحوه برخورد و حضور و وفور سه مسئله محوری را نشان میدهد.
بیا وگرنه در این انتظار خواهم مرد
اگر که بیتو بیاید بهار خواهم مرد
محسن حسنزاده لیلهکوهی اگر که بیتو بیاید بهار خواهم مرد
جرس به وادی خورشید میکشاندمان
که این چنین لب چاووش نور خواندمان...
به چوب نیزه اگر سر برفت باکی نیست
که سعی عشق چنین سرخ میدواندمان
حسین اسرافیلی، که این چنین لب چاووش نور خواندمان...
به چوب نیزه اگر سر برفت باکی نیست
که سعی عشق چنین سرخ میدواندمان
آه... ای همنشین این محفل، همنشینانتان کجا رفتند
از گلوی پرندگان سبز، بوی شعر و شعور میآید
بوی عطر نجیب آلاله، بوی سیب و شهادت و قرآن
بوی پرواز، بوی عاشورا، بوی عصر ظهور میآید
سید مرتضی کراماتیاز گلوی پرندگان سبز، بوی شعر و شعور میآید
بوی عطر نجیب آلاله، بوی سیب و شهادت و قرآن
بوی پرواز، بوی عاشورا، بوی عصر ظهور میآید
روزی هزار مرتبه تا مرگ میرویم
روزی هزار مرتبه تکرار میشویم
فردا دوباره صبح میآید از این مسیر
چشمانتظار لحظه دیدار میشویم
سلمان هراتی/ غزل معاصر ایران/ ص ۳۰۰
آقاترین! سکوت مرا غرق نور کن
از سمت این خزان سترون عبور کن...
میترسم از شبی که به دجال رو کنیم
آقا! تو را قسم به شهیدان، ظهور کن
منیژه درتومیان/ شعر جوان/صص ۶۷ و ۶۸
وقتی به خواب شقایق، خون شهیدی شتک زد
یک لاله در پشت این باغ، خود را به سنگ محک زد
یک لالهـ یعنی دل منـ در خون خود، غوطه میخورد
وقتی که دست غریبی، سیلی به روی فدک زد!...
عبدالرحیم سعیدیراد روزی هزار مرتبه تکرار میشویم
فردا دوباره صبح میآید از این مسیر
چشمانتظار لحظه دیدار میشویم
سلمان هراتی/ غزل معاصر ایران/ ص ۳۰۰
آقاترین! سکوت مرا غرق نور کن
از سمت این خزان سترون عبور کن...
میترسم از شبی که به دجال رو کنیم
آقا! تو را قسم به شهیدان، ظهور کن
منیژه درتومیان/ شعر جوان/صص ۶۷ و ۶۸
وقتی به خواب شقایق، خون شهیدی شتک زد
یک لاله در پشت این باغ، خود را به سنگ محک زد
یک لالهـ یعنی دل منـ در خون خود، غوطه میخورد
وقتی که دست غریبی، سیلی به روی فدک زد!...
فرهنگ عاشورا ـ همانگونه که پیشتر گفته شدـ در تمام ابعاد و جلوههای خویش در شعر دفاع مقدس چهره مینماید. تموج حماسه، تبلور پیام، آهنگ سوگ، درد، معرفت، محبت و عشق که هر یک جلوهای از منشور شکوهمند عاشورایند خود را در سرودهها مینمایانند. در غزلها و دیگر قالبهای شعری به شیوه گذشتگان، تنها به سوگ، اندوه و مصایب کربلا اشارت نمیشود. اشاره به اسوههای عاشورا، پاکبازی، ایمان، بصیرت و عشقبازی در آن هنگامة بیبدیل تاریخی تصویری بایستهتر از کربلا را به نمایش میگذارد و چون جامعه با عاشورا زندگی میکند و جبههها آیینة روشن کربلایند، شاعر عینیت کربلا را مرور میکند و خود، گاه در متن حادثه به ترسیم امروز جبهههای حماسه و خون و پیوند آن با دیروز کربلای حسینی میپردازد و وجوه مشترک آنها را در شعر توصیف میکند.
۳) درآمیختن غزل و قصیده
برادر مبارزم، زمزمه کن بهار را
بچین ز شاخة یقین، میوة انتظار را
بهار شد، بهار شد، وطن چو لالهزار شد
تا که شمارد این همه، لالة بیشمار را
به خون رقم زدند تا قصة روزگار من
بخوان، بخوان ز دفترم شوکت این تبار را
هیمة عشق را شرر، از نفس دعا بزن
موجزنان برو برو، ببر به سر قرار را ...
این سرودهها هرگز یادآور توصیفهای دروغین و بیبنیادی نیست که شاعر خود باور نداشته باشد. شاعر در بهت و شگفتی، شاهد و ناظر عظمتهاست و گویی گریز و گزیری از ستودن ندارد. بچین ز شاخة یقین، میوة انتظار را
بهار شد، بهار شد، وطن چو لالهزار شد
تا که شمارد این همه، لالة بیشمار را
به خون رقم زدند تا قصة روزگار من
بخوان، بخوان ز دفترم شوکت این تبار را
هیمة عشق را شرر، از نفس دعا بزن
موجزنان برو برو، ببر به سر قرار را ...
۴) اعتراض و دلتنگی
دسته گلها دستهدسته میروند از یادها
شمع روشن کردهای در رهگذار بادها؟
سخت گُمنامید اما، ای شقایقسیرتان
کیسه میدوزند با نام شما، شیادها!
علیرضا قزوه شمع روشن کردهای در رهگذار بادها؟
سخت گُمنامید اما، ای شقایقسیرتان
کیسه میدوزند با نام شما، شیادها!
امروز شاید باید از خون گلو خورد
نان شرف از سفرههای آرزو خورد
بوی ریا پر کرده ذهن دستها را
ای کاش میشد جرعهای بیرنگ و بو خورد...
شاید تمام حرفم این باشد جماعت
حق شما را کاخهای روبهرو خورد
سید ضیاءالدین شفیعی نان شرف از سفرههای آرزو خورد
بوی ریا پر کرده ذهن دستها را
ای کاش میشد جرعهای بیرنگ و بو خورد...
شاید تمام حرفم این باشد جماعت
حق شما را کاخهای روبهرو خورد
۵) نگرانی و دلواپسی نسبت به خویش (خود متهم کردن)
چه زنم لاف رفاقت، نه غمم چون غم توست
نه از آن گرمدلی هیچ نشانی است مرا
گو بسوزد تنة خشک مرا غم، که به کف
برگ و باری نبود دیر زمانی است مرا
ساعد باقری نه از آن گرمدلی هیچ نشانی است مرا
گو بسوزد تنة خشک مرا غم، که به کف
برگ و باری نبود دیر زمانی است مرا
در این بهار شکوفایی، کسی به فکر شکفتن نیست
دل من است که واماندهست، دل من است که از من نیست
شکسته بالترینم من، شکسته، خسته همینم من
همین که هیچ در او شوقی، به پر کشیدن و رفتن نیست
چه شد که در شب خاموشی، ز گردباد فراموشی
میان کوچة دلهامان، چراغ عاطفه روشن نیست
علیرضا قروه دل من است که واماندهست، دل من است که از من نیست
شکسته بالترینم من، شکسته، خسته همینم من
همین که هیچ در او شوقی، به پر کشیدن و رفتن نیست
چه شد که در شب خاموشی، ز گردباد فراموشی
میان کوچة دلهامان، چراغ عاطفه روشن نیست
ای کتیبة شکیب، مرد روز ناگریز
ای تمام لحظههات شعرهای دلپذیر...
دست و پا جدا شدی، پر زدی، رها شدی
وای من، اسیر دل، وای این دل اسیر
ابوالقاسم حسینی (ژرفا) ای تمام لحظههات شعرهای دلپذیر...
دست و پا جدا شدی، پر زدی، رها شدی
وای من، اسیر دل، وای این دل اسیر
این بیان ارجمند شاعرانه، نشان ادراک عمیق شاعر و احساس زلال، صمیمی و دردمندانه اوست، که در مقاطعی خاص ـ و شاخص از یادها و حادثههای دفاع مقدس ـ نمود بیشتری دارد. حضور و وفور این نوع سرودن در موقعیتهای زیر چشمگیرتر بوده و هست:
۱) تشییع پیکر پاک شهیدان
۲) پیروزیهای غرورآفرین رزمندگان در جبههها
۳) بازگشت پیکر مفقودالاثرها
۴) بازگشت آزادگان به وطن پس از سالها اسارت و تحمل سختی
۵) تجلیل و تکریم بسیج و بسیجیـ به ویژه در هفته بسیج و سالگرد دفاع مقدس
در مجموع، غزل دفاع مقدس، چه در سالهای دفاع مقدس و چه پس از آن قدرتمندترین، فراگیرترین و درخشانترین بخش شعر دفاع مقدس و در یک نگاه کلیتر، شعر انقلاب اسلامی به شمار میآید. غزل در این دوران برخلاف دیگر قالبها که گاه با اقبال و گاه عدم اقبال مواجه شدهاند یا مانند رباعی و دوبیتی که در دورهای خاص درخشیده و پس رها شدهاند در همه سالها، عرصه طبعآزمایی و قدرتنمایی شاعران بوده است.
هر چند، مجموعههایی موفق از غزل انقلاب، توسط شاعران فراهم آمده است. ۵ اما به دلیل استواری، پختگی و درخشش این قالب، میتوان سرودههایی برتر در این قالب را ارائه داد. لذا هیچ سرودهای همچون غزل، آیینه شعر انقلاب و دفاع مقدس نیست.
● نمونههای غزل دفاع مقدس
تو را صدا زدم
و داد زد بیا به سمت بادها
اگر نماندهای در انجمادها
و بعد از آن همیشه اشکهای سرخ
که سبز شد به چشم گریهزادها
نشستم و فقط تو را صدا زدم
تو را، در ازدحام جیغ و دادها
همین که شد، تمام زخمهای من
به وسعت هجوم انتقادها
نگاه تا همیشه عاشقانهام
اسیر شد به قاب عکس یادها
تو رفتهای و روشنایی دلت
هنوز مانده در مسیر بادها
محسن احمدی و داد زد بیا به سمت بادها
اگر نماندهای در انجمادها
و بعد از آن همیشه اشکهای سرخ
که سبز شد به چشم گریهزادها
نشستم و فقط تو را صدا زدم
تو را، در ازدحام جیغ و دادها
همین که شد، تمام زخمهای من
به وسعت هجوم انتقادها
نگاه تا همیشه عاشقانهام
اسیر شد به قاب عکس یادها
تو رفتهای و روشنایی دلت
هنوز مانده در مسیر بادها
بیبادبان
دلم رفت تا بیکران رو به دریا
به آن وسعت بینشان رو به دریا
دلم رفت و رفتند دریادلانی
شبی کاروان کاروان رو به دریا
سرازیر شد جویباری ز چشمم
به دنبالت ای مهربان رو به دریا
تو آیینهای، آفتابیترینی
تو تصویری از آسمان رو به دریا
نمییابم از آشنایان نشانی
که رفتند بیبادبان رو به دریا
محمدتقی احمدی دلم رفت تا بیکران رو به دریا
به آن وسعت بینشان رو به دریا
دلم رفت و رفتند دریادلانی
شبی کاروان کاروان رو به دریا
سرازیر شد جویباری ز چشمم
به دنبالت ای مهربان رو به دریا
تو آیینهای، آفتابیترینی
تو تصویری از آسمان رو به دریا
نمییابم از آشنایان نشانی
که رفتند بیبادبان رو به دریا
سرنوشت سبز
به خاطر میسپارم اسمتان را، اسمهای آسمانی را
زمین طاقت ندارد چرخش این چشمهای کهکشانی را
کجا بودید تا امروز؟ ای امروز و فردای شما آبی
که دارد سرنوشت سبزتان را، هجرت رنگین کمانی را
پلاکی بود و دیگر هیچ سهم انتظار چشمهای تو
چه میکردم نمیدیدم اگر این آفتاب ناگهانی را
بپرسید از همین تنها درخت بی بر و برگم ـ دلم ـ تا باز
بگوید من چه کردم بیشما این روز و شبهای خزانی را
محمدرضا سنگریبه خاطر میسپارم اسمتان را، اسمهای آسمانی را
زمین طاقت ندارد چرخش این چشمهای کهکشانی را
کجا بودید تا امروز؟ ای امروز و فردای شما آبی
که دارد سرنوشت سبزتان را، هجرت رنگین کمانی را
پلاکی بود و دیگر هیچ سهم انتظار چشمهای تو
چه میکردم نمیدیدم اگر این آفتاب ناگهانی را
بپرسید از همین تنها درخت بی بر و برگم ـ دلم ـ تا باز
بگوید من چه کردم بیشما این روز و شبهای خزانی را