مترجم: سيد حسين حسيني
نسفي و برخي از پيشوايان معتقدند، علمي است که نقيض بردار نباشد، ديگران هم معتقدند، علم به يک شيء را گويند، که شخص قبلاً در آن شک داشته است، چه علم ضروري باشد و چه استدلالي. راغب ميگويد: «يقين، صفت علم است و فوق معرفت، درايت و نظاير آن. گفته ميشود علم يقين نه معرفت يقين؛ و همان آرامش نفس همراه با ثبات حکم ميباشد. و در قرآن آمده است: إن نَظُنَّ إلاً ظَناً وَ ما مُستَيقِنينَ (1)؛ وَ فِي الأرضَ آياتٌ لِلمُوقِنينَ (2)؛ وَ ما قَتَلُوهُ يَقيناً (3) (يعني او را از سر يقين و اطمينان نکشتند، بلکه از سر حدس و گمان حکم کردهاند). در احياء العلوم غزالي آمده است که يقين مشترک بين دو معناست: 1- عدم شک، که بر هر چيزي که در آن شک نباشد چه به نظر حاصل آيد و چه حس و يا غريزهي عقل يا تواتر و يا دليل، اطلاق ميشود و تفاوتي در آن نيست. 2- آنچه که فقيهان و صوفيان و بسياري از دانشمندان به آن تصريح کردهاند که به شک و ترديد در آن نگريسته نميشود، بلکه به غلبهي آن بر قلب است. حتي گفته ميشود فلاني نسبت به مرگ ضعف يقين دارد و نسبت به روزي يقين قوي؛ پس هر چه که بر قلب غالب شود آن يقين است؛ تفاوت اين هم آشکار است.
بهترين چيزي که به فهم يقين و شناخت احوال اهل يقين نزديک است آيهي: وَقَالَ الَّذِينَ لَا يعْلَمُونَ لَوْلَا يكَلِّمُنَا اللَّهُ أَوْ تَأْتِينَا آيةٌ كَذَلِكَ قَالَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ قَدْ بَينَّا الْآياتِ لِقَوْمٍ يوقِنُونَ (4). اينها شکاکانياند که نميتوانند به وجود خالق اعتقاد داشته باشند، مگر اين که حواسشان به آن برسد، و در پي آنند تا کلامش را بشنوند يا بخشي از آن را ببينند يا دليلي برايشان بيابند که حس ماديشان را راضي نمايد تا تصديق کنند که او موجود است، و يا ايمان بياورند که خالق آنهاست و شايستهي عبادت است. چنين افرادي، چه آنهايي که قبل از ايشان بودند و چه آنهايي که بعد از ايشان آمدند، هرگز از بحث و جستجو جدا نيستند، و از لذات يقين در آرامش خاطر و اطمينان قلب و امنيت و آرامش و اطمينان در زندگي فعلي و آيندهشان، بهره مند نخواهند شد، بلکه در پي آيات و دلايل روشن و معجزاتي آشکار بر وجود خالقند؛ و حال آن که خودشان بهترين دليل بر وجود او و همهي آنهايي که در پيرامون آنهاست، شاهد و دلايل قاطع و يقين آوري است بر اين که وجودي نيست، مگر براي او که به آن رهنمون ميشود و در کنارش آرامش ميگيرد؛ آنها کسانياند که از نعمت آمادگي پذيرش يقين و پناه بردن به سايهي گسترده چشمهي گواراي خوشبختي يقين، پناه ميآورند.
در اينجا، به روايتي در کافي، عبدالله بن سنان از امام صادق (عليه السلام) روايت کرده است اشاره ميکنيم. ميفرمايد: «خداوند به عادل و قسطش راحتي و آسايش را در يقين و رضا قرار داده است و غم و اندوه را در شک و نارضايتي.» همچنين روايت شده است که ابوبصير از امام صادق (عليه السلام) روايت کرده است که گفتم: حد يقين چيست؟ فرمود: «با خداوند از هيچ چيزي نترسي.» يعني آن گاه که واقعاً به خداوند ايمان آورده باشد و به يقين رسيده باشد که تقدير و تعيين سرنوشت، تنها دست خداوند است، و اراده و مشيت از آن اوست و او بر هر چيز وکيل و محيط به هر چيز است و مخلوقات، اراده و تصرفي جز ضمن اراده و تصرف ندارند، و کسي که به عدالت و عفو و رضاي او يقين داشته باشد، چگونه به خلق او ظلم ميکند و از مخلوقاتي مثل خود ناراضي ميگردد؟ چگونه در امان، آرامش و اطمينان نفس نباشد؟ سخن متواتر حضرت امير (عليه السلام) در همين معناست که فرمود: «بنده طعم ايمان را نميچشد، مگر اين که بداند آنچه که به او رسيده، از او درنميگذشت و آنچه که از او درگذشت، به او نميرسيد و ضرر رسان و نفع دهنده، همان خداوند است.» همچنين امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «هر کس که به قَدَر، يقين داشته باشد تنها از خداوند ميترسد.» سخن ابو يعقوب نهرجوري هم از اين مطالب چندان دور نيست که گفت: «وقتي بنده حقايق يقين را تکميل کند، بلا نزد او به نعمت و راحتي به مصيبت تبديل ميشود.»
جرجاني طبق عادت خود، مجموعهاي از تعريفهاي خوب در باب يقين ارائه ميدهد، از جمله ميگويد: «نزد اهل حقيقت، ديدن به عيان، به قوت ايمان است نه به دليل و برهان.» اين تعريف برگرفته از رسالهي قشيريه است که بي درنگ ما را به ياد حديث پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) مياندازد، که فرمود: «از فراست مؤمن بپرهيزيد! چون به نور خداوند مينگرد.» فراست مؤمن و نور خداوند هم، تنها ناشي از شدت ايمان و غلبه و قدرت آن است. وقتي امام علي (عليه السلام) ميگويد: «اگر پردهها برافتد به يقينم چيزي اضافه نميشود.»، منظور حضرت آن است، کسي که به او در دنيا ايمان آورد، همان کسي است که در آخرت او را خواهد ديد و هرگز يقين و معرفت به آن که از غيب به او ايمان آورد هنگام مشاهدهي او، زياد نميگردد.
جرجاني تعريفي ديگر از يقين ارائه ميدهد و ميگويد: «مشاهدهي غيب به صفاي قلب و شاهدهي اسرار به محافظت افکار است.» و گفته شد: «آرامش قلب بر حقيقت شي ء» و «تحقق تصديق به غيب با ازالهي هر شک و ترديد.» و «يقين، ضد شک است.» و «يقين، از بين رفتن شک در محضر غيب.» و «يقين، علم حاصل بعد از شک را گويند.» با مراجعه به رسالهي قشيريه ميبينيم، تعريفهايي که جرجاني آورده، تعريفهاي جنيد و امثال اوست که از کشف و شهود بهرهاي داشتند. قشيري و قبل از او سراج توسي، در کتاب اللمع نقل کردهاند که: «يقين همان مکاشفه است» و مکاشفه عبارت است از: ظهور شيء در قلب با غالب آمدن ياد خداوند و بدون بقاي بر شک و ترديد؛ گاهي مراد از مکاشفه نزديک به چيزي است که شخصي بين خواب و بيداري ميبيند و اينها اين حالت را بسيار به ثبات تعبير ميکنند.
سراج توسي، مکاشفه را بر سه وجه ميداند: مکاشفهي عيان به ديدن در روز قيامت، و مکاشفهي قلب به حقايق، ايمان به واسطهي يقين و بدون کيف و حد، و مکاشفهي ايمان به اظهار قدرت انبيا به معجزات، و غير از پيامبران به کرامت و استجابت. وي معتقد است، يقين حالي است والا و اهل يقين داراي سه احوالند: اصاغر که همان مريدان و عموم مردمند، و ابتداي مقام يقين نزدشان اعتماد به آنچه که نزد خداست و نااميدي از دست مردم. وقتي از جنيد پرسيدند: يقين چيست؟ گفت: از بين رفتن شک و آنچه که ابويعقوب گفته است: وقتي بنده به آنچه که خداوند براي او قسمت کرده راضي باشد، يقين در وي به کمال رسيده است. رويم بن احمد که اين حال را ميشناسد ميگويد: «يقين تحقق قلب به معنا به همان حال است که هست و اوساط، که خواصند.» از ابن عطاء دربارهي حالشان سؤال شد، گفت: «يقين آن است که در آن معارضات براي هميشه از بين رفته است.» نهرجوري در اين باره ميگويد: «وقتي بنده به يقين تحقق يافت، از يقيني به يقيني ديگر ميرود تا يقين وطن و جايگاه او گردد.» ابوالحسن نوري هم همين معنا را قصد کرده بود، وقتي که از او دربارهي يقين پرسيدند: گفت: يقين يعني مشاهده. و سوم اکابر که خاص الخاصند؛ همان که ابن عثمان مکي گفته است: «يقين يعني تحقق اثبات براي خداوند با همه صفاتش.» و گفت: حد يقين توجه دائمي به خداوند است، که يقين، حرکتهايي که شبيه الهام است به قلب وارد ميکند. و نهرجوري ميگويد: بنده شايستگي يقين ندارد، مگر اين که همه اسباب بين خود و خداوند را از عرش تا فرش از بين ببرد و مرادش تنها خداوند باشد و خداوند را بر هر چيزي جز او ترجيح دهد. يقين نهايتي ندارد و هر چه بفهمند و در دين آگاهي يابند يقينشان افزون ميگردد.يقين اصل تمام احوال است و همه احوال به آن پايان ميگيرند؛ و آخر احوال و باطن همهي احوال است و همهي احوال، ظاهر يقين و نهايت يقين، تحقق تصديق به غيب با از بين رفتن هرگونه شک و ترديد و بشارت و حلاوت و شيريني مناجات و صفاي نظر به خداوند به مشاهدهي قلب با حقايق يقين و به واسطهي از بين رفتن علتها و معارضهي وهم. خداوند فرموده است: إنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِلمُتَوسِمِّينَ (5)؛ وَ فِى الأرضِ آياتٌ لِلمُوقِنينَ (6). واسطي ميگويد وقتي به معنا يقين پيدا کرد، مشاهدهي احوال براي او رخ ميدهد و هرگاه حقايق معنا براي او کشف گردد، از اندوه خلق خارج ميشود و آنها را به تقرب مورد خطاب قرار ميدهد که همان کشف از صديق بودن است، و خداوند آنها را به مشاهده خطاب ميکند. چه بسا بهترين توصيف چنين افرادي همان است که امام علي (عليه السلام) فرموده است: «دانش نور حقيقت بيني بر آنان تافته و آنان روح يقين را دريافته و آنچه را ناز پروردگان دشوار ديدهاند، آنان پذيرفتهاند. و آنچه را که غافلان از آن رميدهاند، خو گرفتهاند. همنشين دنيايند با تنها و جانهايشان آويزان است در ملأ أعلي. اينان جانشينان خدا در زمين و دعوت کنندگان به دين اويند. وه که چه آرزومند ديدار آنانم؟»
قشيري در رساله اقوالي از اهل احوال و اهل صفا و خوشي نقل ميکند که معاني زياد از آن منتشر ميشود و از آن الهام ساطع است. اين سخنان به توصيف و تعريف يقين و بيان حد آن ميپردازد. برخي هم گفتهاند: يقين همان علم به وديعت نهاده در قلبهاست. گويندهي اين سخن به اين اشاره دارد که اکتسابي نيست. جنيد ميگويد: «يقين همان استقرار علمي است که در قلب دچار تغيير و تحول نميشود.» ذوالنون مصري ميگويد: «يقين به آرزوي کوتاه فرا ميخواند، و آرزوي کوتاه به زهد، و زهد موجب حکمت، و حکمت هم عاقبت نگري را در پي دارد.» سهل بن عبدالله ميگويد: «حرام است بر قلبي که رايحهي يقين را استشمام کند و به غير خداوند آرام گيرد.» از سري سقطي دربارهي يقين سؤال شد، گفت: «يقين، آرامش تو هنگام جَولان يافتن امور در قلبت است تا برايت تبيين نمايد که حرکت تو در آن برايت مفيد نيست، و آنچه را که از تو از دست رفت به تو باز نميگرداند.» ابوبکر وراق ميگويد: «يقين، ملاک قلب است و کمال ايمان، و به وسيلهي يقين خداوند شناخته ميشود، و به وسيلهي عقل از خداوند، بازداشته ميشود.»
وراق همچنين ميگويد: يقين بر سه گونه است: يقين خبر، يقين دلالت، و يقين مشاهده. اين گونهها نزد ديگر صوفيان و اهل حق نامهايي ديگر هم دارند؛ يعني علم اليقين که ابن عربي آن را به آنچه که «دليل ارائه نمايد» تعريف ميکند؛ و عين اليقين که ميگويد همان «دستاورد مشاهده و کشف است»؛ و حق اليقين که به نظر او، عبارت است از: «آن علمي که آن مشهود براي او اراده شده، حاصل ميشود». هجويري در کشف المحجوب ميگويد: «مراد از علم اليقين، علمي به معاملات دنيا و احکام اوامر است؛ و مراد از عين اليقين، علم به حال جان کندن هنگام از دنيا رفتن؛ و مراد از حق اليقين، علم به کشف رؤيت در بهشت و کيفيت احوال آن به عيان است. علم اليقين، درجهي دانشمندان به حکم استقامتشان در احکام امور؛ و عين اليقين، مقام عارفان به حکم آمادگيشان به مرگ؛ و حق اليقين، همان محل فناي دوستان به حکم اعراضشان از همهي موجودات است. پس، علم اليقين به مجاهده است؛ و عين اليقين به همخويي و همنشيني؛ و حق اليقين به مشاهده.»
پينوشتها:
1- جاثيه (45)، آيهي 32: جز گمان نميورزم، و ما يقين نداريم.
2- ذاريات (51)، آيهي 20: و روي زمين براي اهل يقين نشانههايي (متقاعد کننده) است.
3- نساء (4)، آيهي 157: و يقيناً او را نکشتند.
4- بقره (2)، آيهي 118: افراد نادان گفتند: چرا خدا با ما سخن نميگويد؟ يا براي ما معجزهاي نميآيد؟ کساني که پيش از اينان بودند (نيز) مثل همين گفته ايشان را ميگفتند. دلها (و افکارشان) به هم ميماند. ما نشانههاي خود را براي گروهي که يقين دارند، نيک روشن گردانيدهايم.
5- حجر (15)، آيهي 75: به يقين، در اين (کيفر) براي هوشياران عبرتهاست.
6- ذاريات (51)، آيهي 20: روي زمين براي اهل يقين، نشانههايي (متقاعد کننده) است.
عضيمه، صالح؛ (1392)، معناشناسي واژگان قرآن (فرهنگ اصطلاحات قرآني)، ترجمهي سيدحسين سيدي، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوي، چاپ چهارم