مترجم: حسین قاضیان
بازار مدرن
بازارهای جغرافیایی نوعی هماهنگی و آمیزش عمومی را به معرض نمایش میگذارند که در آن مبادله در بطن مناسبات فرهنگی، اجتماعی و سیاسیِ محلی ریشه دارد. برودل (1977) در تدوین اثر برجستهی خود، تمدن و سرمایهداری، بین این «بازار عمومی» و آنچه وی «بازار خصوصی» مینامد، تمایز قائل میشود. در این اثرِ برودل که پر از صناعات ادبی است، بازارهای جغرافیایی عمومی یک «غشاء»(1) یا یک پرده درست میکنند که پیرامون قلمرو زندگی مادی روزمره کشیده میشود یا به تعبیر دیگر دروازهای به وجود میآورند که کنشگران و کنشهای محلی و اشیاء، برخلاف تولیدات روستایی یا تولیدات خودکفای خانگی، از زیر آن عبور میکنند و - موقتاً - وارد «حیات اقتصادی» میشوند. به عبارت دیگر، بازارهای جغرافیایی عمومی مبادلات بازار را در بطن جامعههای اساساً غیربازاری مینشانند.برودل این بازارهای جغرافیایی را از شبکههای جهانی تجاری، مالی، اطلاعاتی و عمدهفروشی و ادغام عمودیِ خطوط تولید بالادستی و پایین دستیِ اقتصاد، که در جامعههای مدرن غربی اهمیتی فزاینده یافتهاند، متمایز میکند. این شبکهها بر فراز، در پشت و بینِ بازارهای جغرافیایی عمل میکنند و افراد و طبقاتِ کاملاً متفاوتی آنها را به وجود میآورند. این بازیگران تشکیل دهندهی «بازارهای خصوصی» اند، به این معنی که آنها در ملاء عام گرد هم نمیآیند تا در معرض دید و در ارتباط مستقیم با طرفهای دیگر باشند. به جای این، روابط، ملاقاتها و فعالیتهایشان از دید کسانی که نمیتوانند در این سطح عمل کنند، عمدتاً پنهان نگه داشته میشود. برودل در واقع این بازار خصوصی را بر حسب رفتارهای اقتصادیای که «زنجیرهها»ی بلندی از تولید و توزیع را به یکدیگر متصل میسازند، وصف میکند: یک تاجر آنتورپی ابریشم چینی را از طریق کارگاههای اسپیتالفیلدز(2) به درباریان پاریسی میرساند. این قبیل تاجران، سرمایه گذاران و سیاحانِ سوداگر، جهان را از چشم خداوند مینگرند، در همهی حوزههای اقتصادی عمل میکنند و با حاکمان سیاسی مستقیماً به گفتگو میپردازند. اینان به جای آن که در بازارهای جغرافیایی یا در خیابان با یکدیگر ملاقات کنند در نمایشگاهها، بازارهای بورس و دربارها، و بعدها در باشگاهها و اتاق هیئت مدیرهها همدیگر را میدیدند. اما برودل عنوان میکند که آنها در سطح بازار، که در آن سرمایه، انرژی، تجهیزات و تکنیکها در تلفیق با همدیگر به تجمع شدید سرمایه داری مدرن میانجامد، نیروی محرکهی مدرن سازی محسوب میشوند.
«تاریخ خطّی سادهای دربارهی تحولِ بازارها وجود ندارد» (برودل 1982 : 26). با وجود این، کانون قدرت به نحوی فزاینده از بازارهای جغرافیایی عمومی به بازارهای خصوصی بسیار پیشرفته منتقل میشود. برودل در بحث خود در مورد انگلستان، عنوان میکند که گسترش یافتن بازارهای لندن و باب شدن آنها در سراسر انگلستان، در کنار تجارت خارجی، موجبِ
برهم خوردنِ... بازار آزاد سنتی شد، بازاری عمومی که هیچ چیز آن نمیتوانست پنهان باشد و تولیدکننده - فروشنده، و خریدار مصرف کننده به صورت رودررو با یکدیگر ملاقات میکردند. بُعد مسافت چنان افزایش یافته بود که افراد معمولی دیگر نمیتوانستند آن را بپیمایند. پیش از این، حداقل از قرن سیزدهم، تجّار در انگلستان به عنوان کسانی شناخته میشدند که دائماً، به ویژه برای داد و ستد غلات، بین شهر و حومه در حال رفت و آمد بودند. تدریجاً حلقههای واسطی بین تولید کننده و تاجر از یک سو و بین تاجر و خرده فروش از سوی دیگر برقرار شد... و عادات و آداب سنتی لطمه دید یا رو به اضمحلال گذاشت. (ص 42)
برودل ردپای گسترش این بازار خصوصی را تا بازارهای مکارهی بزرگ دنبال میکند و به قرن شانزدهم و هفدهم و بازارهای پولی و اعتباری در آنتورپ، فرانکفورت یا بیزانس(3) میرسد. تفکیک بازار به عمومی / خصوصی اقتباسی ظاهری از این قبیل بازارهای مکاره بود. در حالی که بازارهای عمومی سرگرم برنامههای نمایشیِ دیدنی و جشنها و مراسم بین المللی از جمله مُد و تفریحات بودند، بازرگانان بین المللی پشت درهای بسته ملاقات میکردند تا پرداختها و صورت حسابهای مبادلات را تسویه کنند، به بازار پول سر و سامان بدهند، یا سرمایههایی را که میتوانست صرف تدارک سفرهای اکتشافی و تجاری شود یا برای پرداخت طلبهای پادشاه یا حمایت از ماجراجوییهای نظامیاش به کار رود، به جریان اندازند.
خود این بازارهای مکاره نیز تا قرن هفدهم رو به افول گذاشت و جای خود را به مؤسسات خصوصیِ پیچیده و مجربی از قبیل بانکها و بازارهای سهام داد. این مؤسسات که از قرن هجدهم به بعد مستمراً رو به ازدیاد گذاشته بودند، همانطور که برودل خاطر نشان میکند (136: 1982) یک نوع ضد بازار به حساب میآمدند، یعنی مجموعه فعالیتهایی به شمار میرفتند که به موازات «این کانونهای قدیمی و رو به اضمحلال تجارت» صورت میگرفتند. از بسیاری جهات، انتقالِ مرکز ثقل اقتصادی از بازارهای عمومی به بازارهای خصوصی، انتقال به نوعی امر بیش از پیش انتزاعی است، یعنی انتقالی است از بازار جغرافیایی به مثابهی امری ملموس و مجسّم به بازار به مثابه فضای محاسبات و فرصتهای اقتصادی نظری، انتزاعی و استراتژیک. اکنون میشد بازار را به شکل انتزاعی و تجریدی و به عنوان فرصت خرید و فروش تعریف کرد. به این ترتیب اشاره به بازار آینده دار پنبه یا بازارِ مطلوب [اتومبیلهای] فراری (4) صرفاً به معنای امکان معاملات سودآور است و نه به معنای مکان، زمان یا ساختمانی خاص. در این مفهوم از بازار، توسعه یافتهترین بنگاهها - درست مانند روزگار فوگر(5) – بنگاههای سرمایهداری مالیای هستند که پولهایشان همیشه در جریان است، سریعاً از یک موقعیت به موقعیت دیگر منتقل میشود و هیچ نوع تعهدی نسبت به ارزشها یا وفاداری خاصی به اجتماع یا حاکمان ندارند. یقیناً به همین دلیل است که علم اقتصاد مایل است مانند رشتههای مدیریت و بازرگانی و بازارشناسی و سایر رشتههای مرتبط با بازار، بازار را به صورت یک ساختار عرضه و تقاضا، یک فضای محاسباتی که میتواند به صورت کمّی و طراحی شده درآید، در نظر بگیرد. به علاوه بازار انتزاعی مدرن به سان یک رویداد قابل رؤیت نیست، بلکه از خلال یک نوع نگاه ابزاری به «فرصتهای خرید و فروش» شکل میگیرد. برای مثال، مفهوم «بازاریابی» بعدها به صورت مجموعه اقداماتی درآمد که شامل رفتارها و گفتارهای سازمان یافتهای میشد که برای «بازارسازی» یا برای هماهنگ کردن مجاری توزیع، مشخصههای تولید، عوامل فروش، رسانهها، روابط عمومی، خرده فروشان و مانند آن صورت میگرفت.
بی تردید، بازار خصوصی باید بر پایهی فعالیتها و رویدادهای بسیار ملموسی بنا شود: انتزاعیترین بازارهای مالی، مانند بازارهای مکارهی قرون وسطی، در غرفههای تجاری خاص با معماری ویژهای واقع شده بودند و از آداب معاشرت و ارتباط، شیوههای به جریان انداختن اطلاعات و وسایل اجتماعی کردن رسمی و غیر رسمی، و پیوندهای مبتنی بر اعتماد، آبرو و وظیفهی خاص خود برخوردار بودند (کالون(6) (1998a؛لازار(7) 1990). با این همه، این تصور مدرن از بازار، مستلزم سازماندهیِ فعالیتهایِ اقتصادی به نحوی کاملاً متفاوت با بازارهای جغرافیایی عمومیِ قدیمی بود. در واقع تمایز بین بازارهای عمومی و خصوصی، یا بازارهای جغرافیایی و بازارهای مدرن پر از جنبههای طنزآمیز است. مهمتر از همه این که هرچند بازار خصوصی به صورت موتور و نماد جامعه بازار سرمایه داریِ مدرن درآمده است، اما همین بازار چنان از اصول پایهی «ایدهی بازار» تخطی میکند که بازارهای جغرافیایی سنتی و یا بدوی به گرد آن هم نمیرسند. از یک سو باید گفت که بازار عمومی گرچه مقررات شدیدی داشت با این حال مبتنی بر «مبادلات شفاف» بین تعداد زیادی از خریداران و فروشندگان بود که هیچ کدام شان قادر نبودند برای مدت طولانی بر بازار مسلط شوند. بنابراین با وجود این که بازار عمومی بازاری باستانی بود، میتوان آن را به جای تبانی میان افراد، بازاری مبتنی بر رقابت آزاد میان افراد خودمختار تفسیر کرد. از سوی دیگر، بازار خصوصی دقیقاً بر اثر تلاش برای گریز از آن دسته از مقرراتی به وجود آمد که بازارهای عمومی را به بازارهای رقابتی و شفاف تبدیل کرده بود، چرا که وارد شدن به بازار خصوصی محدودیت داشت و عضویت در آن شامل تعداد محدودی از تجار و بانکداران میشد که همدیگر را میشناختند و با خرید مستقیم از تولید کننده در محل تولید یا در کاروانسراها (به جای خرید در بازار مانند سایر افراد) در پشت سر بازار رقابتی، و پنهان از آن، عمل میکردند.
برودل تمایزی را که میان بازارهای عمومی و خصوصی قائل است با تمایز مرسومِ قرن هجدهمی بین بازار طبیعی و مصنوعی پیوند میزند. مثلاً آدام اسمیت، بنیانگذار لیبرالیسم اقتصادی مدرن گرچه به خاطر دفاع نیرومندش از لغو تمامی محدودیتهای تجارت آزاد مشهور است، اما این بحث را بر زمینههای کاملاً سنتی مبتنی میسازد: «مصرف تنها غایت و مقصد هر نوع تولید است و منافع تولید کننده تنها باید تا جایی مورد توجه قرار گیرد که برای حمایت از مصرف کننده ضروری است» (اسمیت 155:II [1776] 1991). مصرف کنندهای که اسمیت در ذهن دارد، همان تودههای مردم محلیاند که برای مایحتاج ضروری خود متکی به بازارهای جغرافیاییاند و نسبت به هر کسی که بین کشاورزان و شهرنشینان واسطه میشود، سوء ظن و کینهای کهنه در دل دارند. چنانکه اشاره کردیم، واسطهها و دلالها سنتاً زالو صفت یا سرگردنه گیر به حساب میآمدند؛ یعنی کسانی که با ایجاد کمبود مصنوعی قیمتها را بالا میبرند و چون در سطح جهانی عمل میکنند از این امکان برخوردار میشوند تا با دست به دست کردن کالاها (با استفاده از مزیت تفاوت قیمت در بازارهای مختلف) از سودهای بادآورده برخوردار شوند. آدام اسمیت، همانطور که در عبارات مشهورش آمده، با توجه به همین مبنا عنوان میکند که میان واسطهها یا تولید کنندگان نباید تبانی بشود: «افرادی که کاسبی مشابهی دارند محض خنده و تفریح با یکدیگر دیدار نمیکنند، آنها با یکدیگر ملاقات نمیکنند مگر این که گفتگوهاشان به توطئه علیه مردم یا به ترفندهایی برای بالا بردن قیمتها منتهی شود» (اسمیت 117:[1776]1991). با این حال او تا آنجا پیش میرود که میگوید نه تنها هیچ قانونی نمیتواند مانع از این امر شود بلکه برخی قوانین آن را تشویق هم میکنند. اسمیت به همین دلیل با اصناف مخالف بود و همچنین مخالف ثبت و ضبط مشخصات تجار بود، چه این کار موجب میشد آنها همدیگر را بشناسند و به یکدیگر دسترسی داشته باشند. در اینجا نیز باز میتوان مفهوم بازار خصوصی برودل را (که موتور مدرن سازی جهان به سبک سرمایه داری است) با قیمتهای مصنوعی و تبانی علیه عموم مرتبط دانست، در حالی که بازارهای جغرافیایی قدیمی، الگویی هنجاری از هماهنگی اقتصادی عرضه میداشتند.
هنگامی که بازار خصوصی به نیروی محرکهی مدرن سازی و کانون نظم اجتماعی جدید تبدیل میشود، برای بازارهای جغرافیایی چه اتفاقی میافتد؟ میتوان گفت که (برای مثال نگاه کنید به اسلیتر 1993) در قلمرو مصرف، خرید و خرده فروشی هنوز بازار عمومی وجود دارد. این بازارها بخشی از مناظر تماشایی زندگی اقتصادی و اجتماعی مدرناند که در مراکز خرید بسیار بزرگ و نیز در پیکر(ریتزر(8) 1999) سوپرمارکتهایی که به شکل بازار طراحی و تزئین شدهاند و در قالب قفسه بندیهای فروشگاههای بزرگ که مطابق غرفههای بازار درست شدهاند، کماکان به حیات خود ادامه میدهند. به بیان دیگر، تصویرهای ترسیم شده از بازارهای جغرافیایی به صورت مبنایی برای مغازهها، مراکز تجاری، فروشگاههای بسیار بزرگ، سوپرمارکتها و اکنون مراکز خرید بسیار بزرگ درآمده است که همهی آنها تصویرهایی چون وفور چشمگیر کالا، گرد هم آمدن جماعات، مجموعهای از جشنها و سرگرمیها و حضور بیواسطهی بازار را به کار بستهاند. فضاهای خرید مدرن این کار را غالباً با تقلید آگاهانه از فضاهای بازار انجام میدهند: مثل تقلید فروشگاههای بزرگ قرن نوزدهم از نحوهی عرضهی «آشفته و درهم و برهم» اجناس در بازارهای شرقی (ویلیامز 1982) یا تقلید مراکز خرید بسیار بزرگ پست مدرن از عرضه کاملاً نظام مند کالا در بازارهای قرون وسطایی (جیمسن(9) 1984). این شیوههای جدیدِ ملموس ساختن حسّ بازار را در عین حال میتوان بر مبنای نوعی تجرید مفرط هم ملاحظه کرد: به یقین در پشت صحنه فروشگاههای بزرگ و مراکز خرید بسیار بزرگ، بازارهای خصوصیِ مالی، بازارهای خصوصی سرمایه، محاسبات استراتژیک بازارسازان و برنامهریزان شهری و شبکه کارگزارانِ قدرت قرار دارد. برخلاف دوران مدرن اولیه که مورد توجه برودل بود - یا برای آدام اسمیت مهم به حساب میآمد - امروزه شاید رابطهی بین بازار عمومی و خصوصی بسیار صریحتر و بیواسطهتر باشد. مراکز خرید بسیار بزرگ یا مراکز خرید در خیابانهای اصلی شهرها و غرفههای فروشگاههای زنجیرهای علی القاعده در مالکیت سازمانهای بزرگاند. در واقع باید افراد اندکی وجود داشته باشند که نتوانند از فروشگاه مکدونالد محلهشان تا امپراتوریهای عظیم چندملیتی یک خط فرضی مستقیم رسم کنند، حتی اگر این خط را تا مسائلی چون جنگلهای بارانزا، گرم شدن کرهی زمین و نابرابریهای جهانی امتداد ندهند. از سوی دیگر، این خطوط قابل رؤیت ممکن است کاملاً پوشیده و مبهم باشد، چرا که مثلاً اقدام به آگاه ساختن عموم از رابطهی بین نقش شرکت نایک(10) در بازار مدهای خیابانی و نقش نایک به عنوان شرکتی که نیروی کار سیاه را در جهان سوم به کار میگیرد، محتاج تلاشهای تبلیغاتی عظیمی است (راس(11)1977)
از بازار جغرافیایی تا جامعهی بازار
بازارهای جغرافیایی را میتوان ریشه گرفته از نظامهای اجتماعی محلی قلمداد کرد، درحالی که به نظر میرسد نظام گستردهی بازار در سطحی بالاتر، بر فراز و در سرتاسر هر نوع ترتیبات اجتماعیِ معین عمل میکند. حال، مقصود از «جامعهی بازار در این نوشته چیست؟ تصویرهای اصلی اندیشهی اجتماعی مدرن از بسیاری جهات بر پایهی یک تقابل صریح بین جامعهی سنتی و مدرن استوار شده است که غالباً با جفتهایی مفهومی از قبیل منزلت در مقابل قرارداد، اجتماع(12) در برابر جامعه(13) یا اجتماع در مقابل نظم جمعی توصیف میشود. بر حسب چنین تصوری، زندگی پیشامدرن عمدتاً بر اساس ارزشهایی برگرفته از بیرون نظم اقتصادی، از قبیل شأن و منزلت، اصل و نسب، خویشاوندی و دین اداره میشود. زندگی پیشامدرن منشاءِ ارزشهای اجتماعیِ را نه در فرد که در قالبهای اجتماعی مشترکی قرار میدهد که به تمام عصرها و نسلها تسری مییابد. جامعهی پیشامدرن اغلب با توسل به مفاهیمی چون جامعهی ارگانیک یا طبیعی به شکل مطلوب و خوشایندی جلوه داده میشود، اما در اندیشهی روشنگری اساساً جامعهای غیر عقلانی و ظالمانه قلمداد میشود. در مقابل، پیدایش فضاهای کنش بازاری به صورت امری عقلانی و نیز معطوف به فرد در نظر گرفته میشود. بنابراین، بازار سرمشق اصولِ نوین کنش و نظم بود؛ سرمشقی که فرد در آن برای دنبال کردن امیال و ارزشهایی که خودش تعریف و تعیین کرده بود مستقلاً اقدام میکرد و این امیال و ارزشها را تکالیف مقبول و اجتماعی محدود نمیکرد. به علاوه، بر اساس این سرمشق، فرد با محاسبه و تخصیص عقلانی به دنبال منافع و مقاصد خود میرفت.نظم اجتماعی سنتی را میتوان بر حسب مناسبات ثابت و انتسابی میان مردم و در راستای چنین الگویی از شأن و منزلت توصیف کرد. هیچ فردی، دست کم به صورت رسمی، نه میتوانست منزلتی را انتخاب کند نه میتوانست آن را بخرد؛ فرد در قالب یک مرتبهی [اجتماعی]، یعنی در جایگاهی از نظم جمعی به دنیا میآمد و منابع درآمد مشخص و سبک زندگی معینی به نحو «طبیعی» به او اختصاص مییافت. بنابراین در داخل چنین نظم منزلتیای، مناسبات مبادلاتی نیز همان مسیرِ تکالیف و اصل و نسبهای گذشته را میپیمود؛ و از جمله این مناسبات قدیمی، روابط ارباب منشانه در خانواده (یعنی خانواده گستردهی قدرتمند)، و رابطهی بین حقوق و تکالیفِ اربابان و رعایای ایشان، و میان زمینداران و اجاره کاران آنان بود. پرداخت عوارض به فرادستان و ادای تکلیف ایشان در قبال فرودستان شکلهایی از مبادله بودند که هم از لحاظ اقتصادی هم از لحاظ نمادین یک نظام منزلتی خاص را به وجود میآوردند. مناسبات اجتماعی نه تنها ثابت تلقی میشدند، که نوعی مناسبات مالکیتی هم به حساب میآمدند: این فکر که زمین قابل فروش است - یعنی اینکه زمین قابل «واگذار شدن(14)» است و میتواند از مالک فعلی آن جدا شود - مذموم و مطرود بود و خیانتی نسبت به این نظام تثبیت شده قلمداد میشد؛ نظمی که بر طبق آن، مالک زمین صرفاً مالک آن به حساب نمیآمد بلکه مظهر یک نوع مناسبات کهن ریشهدار در ارتباط با زمین قلمداد میشد.
گذار به جامعهی بازار، گذاری انقلابی بود به گونهای که قرارداد میانجی تکالیف اجتماعی شد. طرفهای یک معاملهی بازاری، افرادی هستند که به اختیار خویش یک عقد محدود منعقد میکنند. در واقع، قرارداد تحت اجبار و اکراه به لحاظ حقوقی از درجهی اعتبار ساقط است. قرارداد صرفاً متضمن تکالیف مقرر در آن است و در صورتی که قرارداد محترم شمرده شود، طرفهای قرارداد بدون هرگونه تکلیف اضافی به راه خود میروند. مناسبات منزلتی به واسطهی ادای تکالیف بازآفرینی میشوند در حالی که مناسبات قراردادی (دست کم در اصول) از این جهت خاتمه یافته به حساب میآیند. افراد به سهولت برای انعقاد قرارداد با هر کسی که مایلاند تصمیم میگیرند. قراردادهای بازار، بنا بر اصول نظم فردی نیستند بلکه غیر شخصیاند. تنها مناسبات اجتماعی که مورد قبول این گونه قراردادهاست، آزادیِ رسمی افراد است و نه جایگاه فرد در یک نظم فرهنگی، به علاوه در این نوع از مناسبات، نقش پول بسیار اساسی است زیرا پول معرّفِ حادترین وصف «واگذارکنندگی» به مفهوم سنتی آن است: در ازای پول نه تنها میتوان هر چیزی را فروخت بلکه پول را میتوان به زبان عبارتهای صوری محاسبات ترجمه کرد، یعنی با آن میتوان قیمت یا ارزشِ پولی هر چیز را مشخص کرد. به این ترتیب زمین، به مفهومی که در سطور قبلی به کار رفت، نه تنها از اصل و نسب خانوادگی جدا میشود بلکه میتواند به ارزشی انتزاعی، یعنی شکل دیگری از سرمایه، بدل شود.
این اصول جدید، خواه ترقی و پیشرفت تلقی میشد خواه فساد و تباهی، دست کم از اواخر قرن هفدهم به بعد، عموماً به منزلهی پوسیدگی ناگزیرِ نظم کهن تفسیر شد. در صورتی که هر کس میتوانست بر مبنای امیال و اغراض خود هر چیزی را به سهولت بخرد یا بفروشد، دوام و بقایِ هیچ نوع تکلیف منزلتیای دیگر قابل تصور نبود. ارزشهای زیربنایِ نظم کهن (سنت، شرافت، دین) نمیتوانست در مقابل تسلط ارزشهای اقتصادی مانند قیمت و پول مقاومت کند. در قرنهای هجدهم و نوزدهم بیم و امید نسبت به ویژگی هم سطح کنندهی جامعهی بازار ادامه یافت؛ بیم و امید نسبت به این که هر کسی بتواند با پول چیزهایی چون زمین، عنوان، فرهنگ، تحصیلات، تحرک، قدرت و همهی آن کالاهایی را بخرد که پیش از این به واسطهی یک نظم کاملاً متفاوت به او اختصاص و انتساب مییافت. در واقع دلمشغولی نیمهی نخست قرن هجدهم، نگرانی از جامعهی بازار به مثابه یک نوع جنون جمعی بود؛ جنونی که حبابهای مالی و هیستری بازار نشانههای آن به حساب میآمدند. رمان نویسان قرن نوزدهم چون دیکنز داستانهای خود را غالباً دربارهی به فلاکت افتادن ناگهانی یک بورژوا یا یک شبه تبدیل شدن کارمندی میرزابنویس به آدمی متمول مینوشتند. این تغییرات ناگهانی حاصل سفته بازی یا دست زدن به قمارهای اقتصادی بود.
اندیشهی اجتماعی مدرن برای مشخص کردن تفاوت فاحش جامعهی سنتی و جامعهی بازار مدرن سه ویژگی اصلی را مورد توجه قرار داد که به نظر میرسید ویژگیهای قطعی پیدایش این نظام اجتماعیاند. این ویژگیها عبارت بودند از تقسیم کار، کالایی شدن، و پولی شدن و محاسبه کردن. اینک به ترتیب به هر یک از آنها میپردازیم.
تقسیم کار و انسجام اجتماعی
این سخن مشهور از آدام اسمیت است که رشد بازارها منوط به میزان تقسیم کار، یعنی وابسته به میزان جدایی کامل عملیات تولیدی است؛ عملیاتی که در عین حال وابستگی متقابل هم دارند. این نوع تقسیم کار باید با تجارت هماهنگ باشد. اصطلاح «تقسیم کار»، درواقع، به دو تحول متفاوت اشاره دارد. از یک سو، معنای تقسیم اجتماعی کار این است که در مکانی که تعدادی کالای متفاوت به وسیلهی یک واحد (مثلاً خانواری که لباس میدوزد، مواد غذایی و مانند آن درست میکند) تولید میشود، واحدهای مختلف متعددی به وجود بیایند که هر یک در مورد یک کالا تخصص داشته باشند، و هر یک کالای خاصی را که تولید میکنند با کالاهای دیگری که نیاز دارند مبادله کنند. تولید تخصصی نه تنها با بهرهوری بیشتر (از طریق کارآیی و مهارت فزونتر و حجم بیشتر تولید) همراه است بلکه به وابستگی متقابل بیشتر هم منتهی میشود، به این معنی که هر واحد وابسته به ساز و کارهایی چون بازار است که واحدها از طریق آن میتوانند با دیگر عاملان به مبادله بپردازند.از سوی دیگر، معنای تقسیم فنی کار این است که فرآیند کار در یک واحد تولیدی (مثلاً واحد تولید لباس) به عملیات اختصاصی تقسیم شده باشد و هر یک از این عملیات را تنها یک نفر انجام دهد. این فرآیند باید با برنامه ریزی عقلایی و نظارت بر روند کار به انجام برسد. این فرآیند معلول بازاری شدن است نه علت آن، زیرا تولید کننده به دنبال افزایش میزان بهرهوری و کارآیی است تا از قدرت رقابت بیشتری در بازار بهره مند شود. اما افزایش عظیم بازده بنگاههای تولیدی که حاصل تقسیم فنی کار است، به این معناست که این بنگاهها نیازمند فروش بیشتر کالای خود هستند و بنابراین باید در جستجوی بازارهای بیشتر و بزرگتر باشند. نمونهی اعلای این وضع، فوردیسم(15) است. در فوردیسم، عقلایی کردن شدید خطوط تولید، مستلزم بازاریابی و بازارهای مصرف انبوه بود.
این فکر که تقسیم کار موجب وابستگی متقابل میشود و واحدهایی که به این ترتیب تخصصی میشوند از طریق مبادلات بازار به یکدیگر متصل میشوند، به این فکر پر وبال میدهد که بازارها وسیلهای برای نیل به انسجام اجتماعی و اقتصادیاند. شخصیتهای بسیار متفاوت و حتی متضادی چون منتسکیو و آدام اسمیت در قرن هجدهم، دورکیم در قرن نوزدهم، و زیمل و هایک در قرن بیستم، همه این موضوع را مطرح کردهاند که در جامعهی مدرن که ویژگیاش تقسیم کار پیچیده است، انسان هم خود را «فردتر» مییابد (که مشخصهی آن کارکردها و وظایف اجتماعی تخصصی شده است) و هم مرتبطتر با دیگران. چنان که هیرشمن(16) (1977) مطرح کرده است بسیاری از این اندیشمندان، به تبع این فکر، چنین ویژگیای را ابزاری برای رسیدن به یک جامعهی پر از صلح و صفا و مودت قلمداد کردهاند. در واقع برخی از اندیشمندان قرن نوزدهم برای تحلیل جامعهی بازار از تعابیر ارگانیک یا زیستی بهره میگرفتند. اجزای تخصصی شده در جریان تقسیم کار، همانند اندامهای بدن به نحو کارکردی با یکدیگر سازگاری پیدا میکنند تا بدین ترتیب یک کارکرد کلی حاصل شود. به عبارت دیگر، این نگرش به جامعهی بازار، بیش از رقابت بر انسجام و یکپارچگی اجتماعی تأکید میکرد. به همین ترتیب هماهنگیای که بازار در پی این تقسیم کار شدید به وجود میآورد با گسترش جغرافیایی بازارها در مقام نوعی نظام اقتصادی هماهنگ کننده همسان قلمداد میشود. تجاری که فواصل طولانی بین بازارهای جغرافیایی را، از جمله به خاطر آوردن اقلام تجمّلی گرانبهایی چون ادویه و ابریشم، و بهرهبرداری از تفاوت قیمتها یا از کمبود برخی اقلام در بعضی از مناطق درمینوردیدند، به صورت چهرههای شاخص قسمت اعظم این دورهی تاریخی درآمدند. البته این تجار از لحاظ تاریخی بیش از آن که با افراد معمولی محل سروکار داشته باشند در خدمت نخبگان شهری بودند. از سوی دیگر، جامعهی بازار با تحولاتی که مستمراً بازارها و فعالیتهای اقتصادی را در مقیاس جهانی با همدیگر مرتبط میکند همسان پنداشته میشود. توسعهی امکاناتی چون حمل و نقل و ارتباطات، ابزارهای پولی، بسته بندی و مارک زدن، روشهای خرده فروشی و زیرساختهایی که به بنگاهها امکان میدهد تا محوطهی وسیعی را به عنوان فضای اختصاصی فروش در نظر بگیرند، از جملهی این تحولاتاند.
این تحولات نه تنها از مایل به فروشِ تولید فزایندهی محصولات در چهارچوب یک تقسیم کار دائماً در حال پیچیدهترشدن و بازارهای دائماً در حال بزرگترشدن سرچشمه میگرفت، که ناشی از لزوم به دست آوردن مواد خام برای فرآیندهای دائماً در حال عقلاییترشدن تولید هم بود. توسعهی بازارهای مدرن با «کشف سرزمینها»، و تصرف و استعمار این سرزمینها به وسیلهی امپراتوریهای اروپایی ارتباطی تنگاتنگ دارد؛ مثال آن تقسیم کار پیچیده و پر تنش در تجارت بین دو سوی اقیانوس اطلس بود که مناطق دور از هم عرضهی مواد خام و نیروی کار (بردهها) را به مناطق تولید مصنوعات متصل میساخت. میراث بازمانده از این پیشینه برای دورهی معاصر، یعنی تمایز شمال - جنوب، نیز شکل دیگری از همین نوع رابطهی تجاری است. در این شکل از تجارت نیز مناطق بر مبنای تقسیم کار بین تولیدکنندگان مواد خام از یک سو و تولیدکنندگان مصنوعات آماده و مؤسسات مالی و خدماتی از سوی دیگر به یکدیگر ملحق میشوند. به بیان دیگر، رابطهی بین بازار و تقسیم کار فقط روایتی از داستان انسجام اجتماعی نیست بلکه حقایقی دربارهی نظم اجتماعی جهانی بر مبنای قدرت و سلطهی نهادی شده هم هست.
سرمایه داری و کالایی شدن
با آنکه در مفهوم تقسیم کار، بازار به عنوان سازوکاری مبتنی بر وابستگی متقابل اجتماعی در نظر گرفته میشود اما جامعهی بازار همچنین تلاشی همه جانبه برای سود و انباشتی هم هست؛ سود و انباشتی که ویژگی بارز سرمایه داری به حساب میآید. بازار با نظامهای اقتصادی غیر سرمایهداری هم سازگار است اما در این نظامها حاشیهای و غیر رسمی به حساب میآید. در این گونه نظامها که تقسیم کار، بهرهوری و میزان پولی شدن در سطح پایینی قرار دارد، ممکن است اکثریت مردم چندان خریدی از بازار نداشته باشند و فقط اقلام تجملی یا مصنوعات و مواد خام بخصوصی (مثل دست افزار یا بذر) را خریداری کنند.در هر حال درک سرمایهداری بدون بازار امکان پذیر نیست. در این زمینه، صورتبندی کلاسیک مارکسیستی به خوبی با هر صورتبندی دیگری برابری میکند: در شیوهی تولید «ابتدایی»، مبادلات بازار در حاشیه قرار دارند زیرا در این شیوه، بازار عموماً برای مبادلهی محصول مازاد است، یعنی محصولی که به خاطر مبادله تولید نشده (یعنی کالا(17) نیست) بلکه صرفاً مازاد بر آن احتیاجاتی است که در اصل به خاطرش تولید شده است. در همه جای جهان، (عموماً) زنان هستند که این بازارها را پر میکنند. آنها تعدادی گوجه فرنگی، مقداری میوهی چیده شده، یا مختصری برنج و مانند آن را برای کسب مقداری پول نقد یا به دست آوردن کالاهایی که خود در خانه تولید نمیکنند به بازار میآورند. بنابراین، تولید معطوف به بازار نیست (و از این رو به طور کلی تولید پولی به حساب نمیآید).
در سوی دیگر، تولید سرمایهداری کاملاً معطوف به بازار و با هدف کسب سود است. جالب اینجاست که در اندیشهی غربی تا قبل از انتشار کتابِ زومبارت(18) به نام سرمایهداری مدرن (1902) واژهی «سرمایهداری» رواج چندانی نداشت (برگر(19)1986 : 18). مارکس به ندرت از این واژه استفاده کرده و آدام اسمیت هم اصلاً آن را به کار نبرده است. اما واژهی «سرمایه» از قرن دوازدهم به بعد (و واژهی «سرمایهدار» به عنوان مالک سرمایه، از قرن هفدهم به بعد) پیشینهای طولانی و پربار داشته است. سرمایه شامل اجناس قابل تبدیل به پول یا پول قابل تبدیل به جنسی است که خاصیت «مولّد» داشته باشد. سرمایهی «مال (اعم از منقول یا غیرمنقول) و / یا پولی» تعریف میشود «که برای داد و ستد مورد استفاده قرار گیرد». سرمایه به این معنی، مجموعِ ارزشهای مصرف نشدهای است که به منظور ایجاد ارزشِ همواره بیشتر، در چرخهی تولید و مبادله به جریان میافتد. سرمایه باید دائماً تغییر شکل بدهد؛ مثلاً از پول به ابزار تولید و از آن به موجودی کالاهای تولید شده تبدیل شود (با این امید) که با به فروش رساندن این کالاها پول بیشتری به دست آید. بنابراین، سرمایه معرّفِ یکی شدن کامل تولید و بازاری شدن است.
آنچه در اینجا اهمیت دارد، صرف انتقال به سرمایهداری، یعنی گذار به دورهی غلبهی فعالیت معطوف به بازار نیست، بلکه مهمتر از آن، محاسبات سرمایه گذاران دربارهی سرمایه به عنوان دارایی مولد در کل این چرخهی بازار تولید کنندهی [سرمایه] است که ناگزیر شامل بازار هم میشود. از نظر مارکس، بازارها نوعی «جهش» به وجود میآورند که موجب هراس سرمایهداری میشود، چرا که به محض اینکه سرمایهداران مبادرت به نقد کردن سرمایهی خود از طریق فروش آن کنند، همهی سرمایهگذاری تولیدی را در معرض خطر قرار میدهند. درواقع نظریههای سرمایهداری انحصاری توجه خود را عمدتاً معطوف به شیوههایی میکنند که سرمایهداران با توسل به آنها به دنبال مهار این وضعیت هراسناک یا گریز از آن هستند؛ شیوههایی مثل هدایت یا دورزدن بازارها، نرخ گذاری یا کسب حمایتهای سیاسی، به گونهای که در هر حال بازار رقابتی به کلی کنار گذاشته میشود (مشهورترین نظریات سرمایهداری انحصاری مربوط است به گالبرایث(20) 1972. اما مارکسیستهایی چون لنین، لوکزامبورگ، باران و سویزی(21 )1977 [1966] و مندل(22 ) 1976 نیز به این موضوع توجه نشان دادهاند).
نسبت میان سرمایهداری و بازار مبتنی بر این واقعیت است که تمامی عوامل تولید - یعنی کار، زمین و سرمایه - کالاهایی قلمداد میشوند که به منظور کاهش هزینهها و افزایش سود و میزان بهرهوری میتوانند به نحو رقابتی در بازار خرید و فروش شوند. بنابراین، سرگذشت بازارهای مدرن صرفاً با تخصصی شدنِ کارکردیِ فعالیتهایِ تولیدی مرتبط نیست بلکه با کالایی شدن همهی چیزهایی که موضوع این فعالیتها هستند هم پیوند خورده است. و این یعنی توجه به آنچه مارکس آن را مناسبات اجتماعی تولید مینامید؛ مناسباتی که خود بازار را در مرتبهای نازلتر قرار میدهد. اندیشهی مدرن، و نه فقط سنت مارکسیستی (نگاه کنید به آثار فمینیستی دربارهی جداشدن کار «تولیدیِ» با دستمزد از کار خانگی از جمله آثار جنینگز(23) 1993 و نیکلسن(24) 1986) برای این گذار تاریخی مهم از تولید در واحد خانوادگی برای مصرف خانگی به وضعیتی که اعضای خانوار در ازای دستمزد برای کارفرمایان کار میکنند، اهمیتی اساسی قائل شده است. بنابراین میتوان گفت که اعضای خانوار به جای تولید کالاهایی که نیازهای عاجلشان را برطرف کند ناچارند برای گذران زندگی خود و وابستگانشان «نیروی کار خود» را به عنوان یک کالا در بازار کار به «فروش» برسانند. این تحول خود بخشی از جدایی بیشتر افراد از ابزار تولید و سلب مالکیتشان از آن است. کارگران مدرن (یا «نان آور»ان) که دیگر قادر به تولید کالا برای مصرف بیواسطهی خود نیستند، باید نیروی کارشان را در بازار کار در ازای دریافت پول نقد بفروشند و با آن کالاهای مورد نیاز خود را از بازار مصرف خریداری کنند.
کار و زمین (که پیشتر هم ملاحظه شد که «قابلیت واگذار شدن»ش در حال افزایش بود) مثل خود سرمایه، سیال، قابل انتقال و رقابتی میشوند و به جای آن که با استناد به ساختهای اجتماعی سنتی سامان یابند، از طریق ساز و کارهای بازار تنظیم میشوند. به این ترتیب، ردپای بازار کار مدرن را میتوان تا دگرگونیهایی که در زمینهی نحوهی تصرف زمینهای زراعی رخ داد، دنبال کرد. از جملهی این دگرگونیها امحای نظام ارباب و رعیتی بود که هم رها شدن از زمین و ترک آن را میسر کرد هم پول درآوردن از اجارهی زمین را ممکن ساخت و هم حق استفادهی عمومی از زمین را که قبلاً حقی انحصاری و اختصاصی بود فراهم آورد. به علاوه، این تغییرات زمینهی به وجود آمدن مؤسسات عظیم زراعی را فراهم کرد و باعث به میدان آمدن نیروهای کار فاقد زمینی شد که یا برای خودشان کار میکردند یا به استخدام صنایع درمی آمدند. این تحولات را میتوان بخشی از فرآیند آزادسازی، محدودیت زدایی و مدرن سازی قلمداد کرد. به این ترتیب، مناسبات استخدامی از تکالیف و تعهدات شخصی یا از تکالیف و منزلتهای مرسوم و از پیوند با زمین یا اجتماع جدا شد. به این ترتیب نیروی کار برای فروش کار خود به هر کس و در هر جا به قیمت جاری بازار، «آزاد» میشود. البته این آزادسازی برخی دیگر را دچار یک دستگاه زور و اجبار جدید و از بین رفتن حقوق، حمایتها و امنیت خاطر سنتی و حق سود بردن دیگران از استثمار شخصی کرد (رندل و چارلزورث(25) 1996). نیروی کار به عنوان کالایی که در بازار فروخته شده و خودش هیچ سرمایهی تولیدی را به جریان نمیاندازد، ناچار باید برای دستمزد رقابت کند. بنابراین نیروی کار را با توجه به وضعیت بازار میتوان استخدام یا اخراج کرد. نیروی کار باید خود را با فرآیند کار عقلایی شدهای که نسبت به آن اختیاری ندارد یا از اختیار ناچیزی برخوردار است، سازگار کند. و سرانجام این که در نظام سرمایهداری، قیمتِ نیروی کار (دستمزدش) در گروِ بازار رقابت بین کارگران است و با سودی که از محصول کار به دست میآید، و مارکس دربارهی آن با اصطلاح استثمار نظریه پردازی کرده است، رابطهای ندارد (فصل 3 را ببینید).
اندیشهی اجتماعی مدرن جامعهی بازار را عمدتاً یک جامعهی سرمایهداری به حساب میآورد و توجه خود را به محدودیتزداییهای قانونی و رسمی معطوف میکند که به استناد آن، عوامل تولید برای به حداکثر رساندن سود یا دستمزد خود و برای رقابت در بازار، «آزاد» هستند. این وضع، یعنی وجود آزادیهای رسمی و قانونی، در عین حال به معنای سلب مالکیت[نیروی کار] از ابزار تولید است که موجب نابرابریها و تحمیلهای شدیدی در بازار میشود. در واقع کارگران با همان شرایطی که صاحبان سرمایه با یکدیگر در رقابتاند با هم رقابت نمیکنند؛ زنان در طول تاریخ به اندازهی مردان به بازار دسترسی نداشتهاند؛ و بردگی و کار کودکان نشان دهندهی رضایتِ جامعهی بازار به نادیده گرفته شدن این آزادیهای رسمی سرمایهداری لیبرال حتی در به دست آوردن سود است. بنابراین جامعهی بازار گرچه ناظر بر یک نظم اجتماعیِ واحد است اما چهرهای ژانوسی(26) [دورو] به نمایش میگذارد که یک روی آن آزادی رسمی و نوعی هماهنگی مؤثر است و روی دیگر آن نوعی نابرابری و ستم عمومی.
و دست آخر اینکه کالایی شدن متضمن چیزی بیش از تبعیت عوامل تولید از بازار رقابتی و انگیزهی سود است. این تصور از جامعهی بازار بیانگر این معناست که در چنین جامعهای به طورکلی بیشتر چیزها از طریق فرآیندها و نهادهای بازار با همدیگر مبادله میشوند. بیتردید این مهم است که بدانیم تنها در قرن هجدهم بود که معنای امروزی واژهی «کالا»، یعنی «محصول قابل مبادله»، به آن اطلاق شد. تا قبل از آن، کالا صرفاً به معنی محصول) (27 قابل مصرف بود، یعنی کالا به جای آن که بر اساس ارزش مبادلاتی تعریف شود بر حسب ارزش مصرفی آن تعریف میشد. (راولینگ7:1987(28)) این معنا هنوز هم در کاربست واژهی «محصول» (29) برای اشاره به مواد خام، ژنریک یا مواد اولیهی مورد استفاده در کار تولید، برقرار است (به این معنی ،« بازار محصولات» (30) شامل مواردی چون قهوه، غلات و پنبه میشود). در دورهی مدرن است که واژهی «کالا» با چیزهای مفید جهت مبادله در بازار پیوندی ناگسستی برقرار میکند. به طور دقیقتر، کالایی شدن عموماً مستلزم دو نوع وابستگی به بازار است: اول این که تولید اشیاء و خدمات به شدت تحت تأثیر لزوم فروش آنها در بازار است و دوم آنکه بازآفرینی فرهنگ و زندگی روزمره تحت تأثیر لزوم خرید آنها از بازار قرار دارد. مردم هر روز بیش از پیش به جای تولید کالاهای لازم برای رفع نیازها و خواستههای مصرفی خود، آنها را خریداری میکنند. این رویه آن دسته از مایحتاج ضروری را هم که قبلاً شاید از طریق هنرهای خانگی و تولید خانوادگی فراهم میشد (مانند لباس، مواد غذایی و مسکن) دربرمیگیرد. این امر همچنین متضمن جهتگیری فعالیتها، سرگرمیها، ایام فراغت و اجتماعی شدن در حول و حوش چیزهایی است که خریداری میشوند.
تشخیص این موضوع که کالاهای مدرن هنوز هم میتوانند در مناسبات غیر کالایی جایی داشته باشند، بسیار اهمیت دارد. مثلاً مردم هنوز هدیه میدهند و چیزهایی هم برای مصرف بیواسطهی خود میسازند. خریدن کالاهایی مثل خواربار، نقطهی آغاز کارِ خانگیِ برای پختن یک وعده غذاست که اعضای خانوار به صورت غیربازاری و غیر کالایی آن را مصرف میکنند. اعضای خانواده ممکن است در بلند مدت و در چهارچوب خانوار خصلت کالایی اشیاء را از آنها بزدایند. اجناس ممکن است از منزلت کالا برخوردار شوند یا این منزلت را از دست بدهند و در چهارچوبهای متفاوتِ مالکیتی، مبادلاتی و ارزش گذاری قرار بگیرند یا از این چهارچوب خارج شوند. اپادورای (31)(1986) این فرآیند را «حیات اجتماعی اشیاء» نامیده است. اشیایی از قبیل حلقهی ازدواج یا یک یادگاری خانوادگی که از نسلی تا نسل دیگر دست به دست گشته، ممکن است به صورت شیئی در نظر گرفته شود که جز در صورت نیاز مفرط قابل خارج کردن از مناسبات شخصیای نباشد که از آن ریشه گرفته است. با وجود این، لازمهی حیات اجتماعی اشیاء در چهارچوب سرمایهداری این است که هر شیء را بتوان در نقطهای از حیاتش فروخت یا به عنوان کالا به حساب آورد. انکار نمیتوان کرد که یکی از فشارهای اصلی زندگی مدرن، قابلیت دائمی تبدیل به کالا شدن هر شیء، رویداد یا عملی است. هر چیزی - حتی مادر آدم - هم میتواند به فروش برسد و هر چیزی میتواند قیمتی داشته باشد (کتاب هاردی(32) تحت عنوان شهردارکستربریج(33 ) با این قضیه شروع میشود که مردی دارد همسرش را در یک بازار روز به فروش میرساند). بازاری شدن از دو راه گسترش مییابد. یکی از طریق تبدیل به کالا شدن چیزهایی (مثل آب یا هوا) که عرفاً قابل واگذاری به نظر نمیرسند، و دیگر از طریق پدیدهی اجتماعیِ تبدیل چیزهایی که قبلاً قابل فروش نبودند (مثل مشورت، عشق و مراقبت) به چیزهای قابل فروش.
ما میتوانیم با استفاده از مفهوم «میانجیگری بازار» دربارهی برخی از پیامدهای فرهنگیِ این تحولات بحث کنیم. تولید و مصرف مدرن به نحو فزایندهای به تولید و مصرف کالا بدل شده است، بنابراین جنبههای اصلی بازآفرینی اجتماعی هم به میانجیگری بازار شکل میگیرند. مثلاً از آنجا که بیشتر کالاهایی که ما مصرف میکنیم نه تنها تولید شده هستند که توسط مؤسسات سودطلب (و در قالبهای فرهنگی معینی) طراحی و ساخته و پرداخته شدهاند، ما نیز بیشتر زندگی روزمرهی خود را به جای آن که مستقیماً بر اساس نیازهای خودمان سپری کنیم با مصرف کردن فرهنگ مادیای میگذرانیم که منافع بازار حکم میکند. این میانجیگری میتواند با سلطه و بیگانگی همراه باشد، به این معنی که بین نیاز و کالا رابطهی مستقیمی برقرار نباشد و بنگاههای بازار مدار آن را هدایت کنند. از سوی دیگر، میتوان گفت که مردم تولیدات سرمایهداری را به نحو خلاقانهای با مقتضیات زندگی خود وفق میدهند: در فرایند مصرف است که ما با فوران عینی و بیحد و حصر تولیدات سرمایهداری به میانجی فرآیندهای بازار روبه رو میشویم و میکوشیم آن را بر مبنای وضعیت خویش با زندگی روزمرهی خود سازگار کنیم (میلر(34) 1987 و 1995؛ اسلیتر1997a؛ ویلیس(35)(1990). میانجیگری بازار، با هر دیدگاهی، اغلب به عنوان نیرویی مقاومتناپذیر و بی چون و چرا و به عنوان مظهر نیرویی که سرمایهداری غربی مدرن را جهانی میکند، به حساب آمده است. اگر هر چیزی را بتوان خرید یا فروخت، حرکتی مداوم از ارزشهای فرهنگی یا اجتماعی به سوی ارزشهای اقتصادی جریان خواهد داشت. بسیاری جامعهی بازار را به صرف همین مبنا، در حکم عامل فرسایش دهندهی دیگر نظامهای ارزشی قلمداد میکنند.
پول و محاسبه
بازاری شدن چشمگیر امور مختلف (یعنی نفوذ و گسترش مبادلات بازار تا حد یک اصل اجتماعی) با گسترش جریان پولی شدن ارتباط دارد. البته ممکن است مبادلات بازار شکل تهاتری یا پایاپای (مبادلهی مستقیم کالا) پیدا کند، و قلمرو وسیعی از فعالیتهای مبادلاتی معاصر نیز - مثلاً در قلمرو اقتصاد غیر رسمی یا بازار سیاه - شکل غیرپولی داشته باشد یا در آنها از شبهِ پول یا پولهای غیر رسمی استفاده شود (برای نمونه نگاه کنید به لدنوا(36) 1988). با این همه، ما گسترش مناسبات بازار را به منزلهی سبک معینی از نظم اجتماعی، با تسهیلات متعددی که ابزارهای پولی فراهم میکنند، مرتبط میدانیم، یعنی با ابزارهایی که در طول دوران مدرن نهادی شدهاند. پول بنا به قرارداد میتواند به عنوان واسطهی مبادله، ذخیره کنندهی ارزش، واحد اعتبار، و ابزار پرداخت عمل کند. بنابراین «پول» هم به عنوان تسهیل کنندهی مبادلات «عمل» میکند و هم به عنوان «مظهر مستقل ارزش» (لیشون(37) و ثریفت(38) (1997: 5)و نیز داد(39) 1994). همهی شکلهای پول به طور یکسان تمام نقشهای آن را ایفا نمیکند (این یکی از دلایل این امر است که چرا همیشه شکلهای متعددی از پول در کنار هم وجود دارند) و ما هم نمیتوانیم «پول» را به معنای دقیق آن، صرفاً بر حسب جنبههای انتزاعی اقتصادی یا کارکرد آن در بازار تعریف کنیم (نگاه کنید به زلیزر(40) 1997 و 1998).نسبت میان پولی شدن و بازاری شدن بسیار پیچیده و در طول زمان دچار نوسان بوده است. برای مثال، مردم به جای تولید خانگی محصولات برای مصرف خود به بازار متکی میشوند، و به خاطر نیاز به پول درآوردن برای گذران معیشت خویش به گونهای فزاینده به بازار نیروی کار وابسته میشوند، و بدین ترتیب پول و محاسبات پولی هم تدریجاً از طریق فرآیند کالایی شدن وارد زندگی روزمره میشود. این فرآیند بسیار ناهموار و پرفراز و فرود است: پول، به معنای دقیق آن، میتواند برای خرید نوع خاصی از کالاها یا رویدادها (مثلاً خرید کالاهای تجملی از دست فروشان یا از یک بازار روز) ذخیره شود و بدین ترتیب سایر جنبههای زندگی روزمره مشمول خودکفایی خانگی و مبادلات شخصی باقی بماند. از لحاظ تاریخی مقاومتی که مثلاً برخی جوامع دهقانی در مقابل پول به عنوان نیرویی بیگانه و استعمارگر به خرج دادهاند، بیشتر از فرط استیصال و رسیدن کارد به استخوان بوده است (تاسیگ(41) 1980). همان طور که زلیزر عنوان میکند، پذیرش پول در زندگی روزمره بسیار پیچیده، و گره خورده با مفهوم مذاکره کردن و چانه زدن بوده است. در اوایل قرن بیستم، رسوخ پول به داخل خانهها مستلزم ریختن آن به قالب معانی پیچیده بود؛ مثلاً دادن خرج منزل به زن از طریق چک حقوق شوهر را میشد نوعی اجرت، مقرری یا هدیه به حساب آورد (42: 1997). هر یک از این تعبیرها، تفسیر کاملاً متفاوتی از این مناسبات و نسبت آن با بازار به دست خواهد داد.
پولی شدن به طور کلی با دو تحول حاد پیوند خورده است که هر دو به یک اندازه جزئی جدایی ناپذیر از جامعه بازارند. یکی غیر شخصی شدن و دیگر افزایش حسابگری و کمّی سازی. اگرچه همان طور که زلیزر عنوان میکند، پول با بسیاری از مناسبات شخصی سازگار است، و خود پول در چهارچوب همین مناسبات در شکلهای گوناگون به صورت شخصی درمی آید، اما با این همه پولی شدن با جریان گستردهتر غیر شخصی شدن مرتبط است که از فرآیند بازاری شدن قابل تفکیک نیست. صورت بندی کلاسیک این جریان، همان تمایز تونیز(42) (1957) بین «گمن شافت» و «گزل شافت» یا همان «اجتماع» و «جامعه» است، و جامعه در این معنا عبارت است از نظمی که مبتنی بر رابطهای قراردادی و حقوقی است و نه مبتنی بر تعلقاتِ شخصی ارگانیک. مثلاً جایگزینی پرداختهای پولی از قبیل مالیات به جای تکالیف شخصیِ نیروی کار و وفاداری فئودالی، بیانگر انتقال قطعی به نظمی است که مبتنی بر وارد شدن افراد حقیقی به یک قرارداد معین و مشروط است. پرداخت پولی به معنای آن است که یک تکلیف (که نوعی قرارداد مشروط به حساب میآید) ادا شده و بنابراین رابطه خاتمه یافته است، در حالی که تکالیف فئودالیِ وابسته به شخص، تکالیفی ابدی اند. زیمل (43) (1896) (1991 و[ 1907] 1990) این نوع غیر شخصی شدن را در کانون مزایا و مشکلاتِ دورهی مدرن قرار میدهد. پول، افراد را از نهادها و تکالیف و «ازجمله از[ تکالیف یک] فرد کامل»، آزاد میسازد [1896 1991 : 18]: «با پرداخت پول به شخص، چیز دیگری به او داده نمیشود، بلکه صرفاً چیزی به شخص پرداخت میشود که هیچ نسبت شخصی با وی ندارد» (ص 22). این امر، درک افراد را از واگذار کردن [بیگانه شدن] و عینیت بخشیدن ارتقاء میدهد. اما در عین حال افراد را در چهارچوبِ نوعی داد و ستد و وابستگی متقابل قرار میدهد که درک کاملاً متفاوتی از پیوستگی اجتماعی به بار میآورد و نیز به درک کاملاً متفاوتی از فردیت و استقلال شخصی میانجامد:
دقیقاً همین نوع از مناسبات است که میباید یک فردگرایی نیرومند به وجود آورد، زیرا آنچه مردم را از همدیگر بیگانه میکند و آنان را مجبور میکند که صرفاً متکی به خود باشند جداشدنشان از یکدیگر نیست، بلکه این مزاحم بودن دیگران و بی توجهیکردنشان به فردیت افراد دیگر است که مردم را از هم بیگانه میسازد؛ یعنی همان برقراری مناسبات با دیگران بدون احترام به آن چه آنان هر یک به طورخاصی هستند» (ص 21).
غیر شخصی بودن مبادلات پولی همچنین با مفهوم آزادی رسمی و کالایی شدن هم گره خورده است. این جنبه از بازاری شدن به معنای آن است که مردم هر چیزی را که پولِ خریدنش را داشته باشند میتوانند بخرند. این در تضاد با محدودیتِهای سنتیِ قوانین شاهانه (و غالباً مبتنی بر حرمتهای مذهبیای) است که مطابق آن، کالاهایی که فرد مجاز به مصرف آن است به کالاهایی محدود میشود که شایستهی منزلت فرد در نظام اجتماعی باشد. اعضای یک صنف یا خاندان اشرافی مجبور بودند لباس متحدالشکلی بپوشند که با جایگاه آنها در زندگی تناسب داشته باشد. از جنبهای رسمیتر، موضوع فقط این نبود که خرید آن دسته از کالاهایی که طرز زندگی اشراف را شکل میداد در استطاعت مالی افراد فرودستتر نبود، بلکه این افراد شایستگی برخورداری از آن کالاها را نداشتند. انتقال به اقتصاد پولی شدهای که دیگر در قبضهی اختیار کسی نبود، و شخص میتوانست هر چیزی را که در توانش بود، مالک شود باعث پدید آمدن بحرانی در درک و تصور نابسامانیها و درهم ریختگیهای منزلتی شد یا این نابسامانیها را متجلی ساخت. برای مثال، شخصیت مضحکِ تازه به دوران رسیده ها که کانون ادبیات قرن هجدهم و نوزدهم بود، دنیایی را ترسیم میکرد که در آن آدمها صرفاً به خاطرِ موفقیت در بازار و پول درآوردن میتوانستند نشانههای مربوط به منزلتهای بالا (مانند لباس، زمین، آثار هنری و سبک زندگی) را خریداری کنند بدون آنکه از آن نزاکت ذاتی که سنتاً به آنان استحقاق برخورداری از آن نشانهها را میداد، بهرهای برده باشند. و دست آخر این که، غیر شخصی شدن همچنین با یک نوع ددمنشی نوظهور در مناسبات اجتماعی همراه است: مبادله، مستقل از هرگونه ارزش قائل شدن برای شخصی است و به این ترتیب این که چه بر سر دیگران میآید هیچ ربطی به معامله ندارد.
دومین تحولی که از فرآیند پولی شدن مایه میگیرد، حاکم شدن کامل محاسبات عقلی و کمّی بر مبادلات است. ظهور قیمتهای پولی، امکان کمی کردن هزینهی شیوههای مختلف عمل را فراهم آورد به گونهای که هم میشد هزینهی نهادههای تولید را ارزیابی کرد و هم مقدار سود احتمالی را تخمین زد. به این ترتیب اشخاص میتوانستند هزینه و فایدهی گزینههای خود را مقایسه کنند، هرچند که ممکن بود این گزینهها از لحاظ کیفی شباهتی به هم نداشته باشند. محاسبه و کمی کردن پیوند محکمی با ظهور تاریخی پول و بازار دارند. این دو عامل همچنین با همسان شدن کلیتر مدرنیت با فرایند عقلایی کردنی که به حیطهی علم، حقوق، فرهنگ و فضای زندگی اجتماعی تسرّی یافت، گره خوردهاند. رواج و گسترش این نوع از عقلانیت ابزاری معضل مهمی برای اندیشهی مدرن ایجاد کرد. در یک سو محاسبه و کمّی کردن با کارآیی و رفاه مادی بیشتر، و با راه حلهای مؤثرتر برای حل مشکلات اجتماعی و فنی، یعنی با ایدهی ترقی مدرن مرتبط است. اما در سوی دیگر به میزانی که این فرآیند درگیر محاسبه و کمی کردن انسانها، نیروی کار ایشان و مناسبات اجتماعیشان میشود، بدل به مظهر تقلیل فرد به شیئی محاسبه پذیر و ابزاری در خدمت هدفهای گوناگون میشود، و سلطهی نیروهایی غیر شخصی و غیر قابل مهار را به نمایش میگذارد.
پینوشتها:
1. layer
2. Spitalfields
3. Besancon
4. Ferraris
5. Fugger
6. Callan
7. Lazar
8. Ritzer
9. Jameson
10. Nike
11. Ross
12. Gemeinschaft
13. Gesellschaft
14. alienable
15.Fordism
16. Hirschman
17. commodity
18. Sombart
19. Berger
20.Galbraith
21.Baran and Sweezy
22.Mandel 23.Jennings
24.Nicholson
25. Randall and Charlesworth
27. good
28. Rowling
29 و30. در متن از واژهی «commodity) استفاده شده که علی القاعده باید کالا ترجمه شود. اما چون اشاره آن به معنای قبل از قرن هجدهم این واژه، یعنی ارزش مصرفی آن است، ناچار باید محصول ترجمه شود، نه کالا. همین موضوع دربارهی واژهی ce commodities markets صادق است. -م.
31. Appadurai
32. Hardy
33. The Mayor of Casterbridge
34. Miller
35. Willis
36. Ledeneva
37. Leyshon
38. Thrift
39. Dodd
40. Zelizer
41. Taussig
42. T?nnies
43. Simmel
اسلیتر-تونکیس، دن- فرن؛ (1386)، جامعهی بازار، حسین قاضیان، تهران: نشر نی، چاپ دوم