نویسنده: دن اسلیتر و فرن تونکیس
مترجم: حسین قاضیان
مترجم: حسین قاضیان
عالمان اقتصاد سیاسی اولیه نظم بازار را با نظم اجتماعی وسیعتر مرتبط میکردند، اما اقتصاددانان مارژینالیست با نظم بازار به عنوان یک مسئلهی کاملاً فنی روبه رو میشدند. در چه شرایطی بازار به تعادل بین عرضه و تقاضا دست مییابد یا آن را «اعلام میکند»؟ نگرشِ اقتصاددانان مارژینالیست به بازار حاوی یک مفهوم متمایز از کنش اجتماعی در بازار است. تقدم نقش قیمت در هماهنگ ساختن بازار، منوط به وجود نوع خاصی از عقلانیت حسابگرانه در میان کنشگران بازار است. به این ترتیب نگرش فنی به فرآیندهای بازار با نوعی نگرش فنی به عاملان بازار توأم میشود. چنین توصیفی از عاملان بازار، مشهورتر از هر تعبیر دیگری در تعبیر «انسان اقتصادی» پارتو بیان شده که ترجمانی از یک «ماشین محاسبهی»(1) انسانی است. (مک کلاسکی 48:1994). این الگو به اقتصاددانان امکان میدهد تا به تحلیل این موضوع بپردازند که افراد برای به حداکثر رساندن فایدهمندی اقتصادی خود، منابعشان را چگونه تخصیص میدهند؟ این امر نشانهی صوری شدن فزاینده نظریهی اقتصادی است، هرچند این موضوع تا حد زیادی مرهون جنبشهای فلسفی آن روزگار است. تأکید مارژینالیستها بر حسابگری افراد در زمینه فایدهمندی اقتصادیشان، قرابت آشکار با فلسفههای لیبرال فایده باوری و لذت باوری دارد که ما پیشتر در فصل 1 از آن بحث کردیم. آموزهی لذت باوری، مفهوم خیر را بر پایهی به حداکثر رساندن خرسندی فردی استوار میکند، و این خرسندی بر حسب سود، رضایت خاطر، شادکامی یا صرفاً بر حسب فقدان رنج تفسیر میشود. اقتصاد نوین علاوه بر این نوع پیوندها با فلسفهی لیبرال - به واسطهی تأکیدش بر فایده و انتخاب فردی - با تحلیل جامعه مصرفی، یعنی جامعهای که در آن مصرف در حال تبدیل شدن به یک فعالیت اقتصادی اساسی است، نیز بسیار سازگار به نظر میرسد (اسلیتر 1977a).
نظریهی فایدهمندی نهایی متکی بر یک گزارهی ساده دربارهی کنش انسانی است: افراد کالاها را به گونهای مبادله میکنند که حاصل جمع فایدهای که نصیبشان میشود به حداکثر برسد. رفتار اقتصادی بر اساس تمایل به حداکثر کردن فایده (یا به تعبیر لذت باورانه، حداکثر کردن خرسندی) و به حداقل رساندن عدم فایده (یا رنج) هدایت میشود. اما در حالی که تمایلات ما نامحدود به نظر میرسد، منابعی که میتواند این تمایلات را برآورده کند، محدود است: بنابراین انسانها از لحاظ کمیابیِ وسایل نیل به فایدههای مورد نظرشان، دچار محدودیتاند. افراد در چهارچوب محدودیتهای ناشی از کمیابی (کالا، زمان و منابع) باید از بین هدفهای قابل دست یافتن دست به انتخاب بزنند. بدین ترتیب، علم اقتصاد، عقلانیت صوریای را تحلیل میکند که افراد با استفاده از آن، منابع کمیاب را برای به حداکثر رساندن هدفهای مطلوبشان، تخصیص میدهند. این تعریف، برخاسته از مفروضات زیر است:
1. انسانها احتیاجات خود را برآورده میکنند و این احتیاجات را میتوان اولویتبندی کرد.
2. انسانها وضعیت کمیابی، یعنی وضعیتی را که در آن برای برآورده کردن احتیاجات منابع محدودی وجود دارد، مد نظر قرار میدهند.
3. انسانها در چهارچوب این کمیابی به منظور به حداکثر رساندن سود خود، دست به انتخاب میزنند.
ما در آغاز این فصل اشاره کردیم که اقتصاد به عنوان علم بررسی انتخابها در شرایط کمیابی، (علی الاصول یا در عمل) محدود به مطالعهی بازار نیست. البته مدل حداکثرسازی فایدههای فردی، به ویژه، کاملاً با چهارچوب بازار تناسب دارد، زیرا هر فردی در مورد قیمت از درک ظریفی برخوردار است. در مدلی که در سطرهای قبل ترسیم شد، انتخاب اقتصادی یک فرآیند اساساً حسابگرانه است. وقتی که من برای کندن کلک یک پوندی که در جیب دارم سری به کافه میزنم، میتوانم بین یک فنجان چای به همراه یک روزنامه یا یک قهوهی اسپرسوی دوبل، یکی را انتخاب کنم. اقتصاددانان چنین فرض میکنند که من در انتخاب بین این دو، فایدهی کالاها را در مقایسه با قیمتشان محاسبه میکنم. توجه داشته باشید که فایدهمندی در این مثال، یک شیوهی صوری و نسبی برای بیان انواع متفاوتی از رضایت خاطر است که از این اقلام ناشی میشود. «فایدهمندی» ناظر به خرسندی مشخصی نیست که از نوشیدن قهوهی غلیظ یا چای یا خواندن اخبار ورزشی مورد علاقه در روزنامهها به دست میآید، بلکه این فایدهمندی به مفهوم کاملاً انتزاعیِ قابلیت هر یک از این کالاها برای برآورده کردن خواستههای شخصیِ من راجع میشود. این مفهوم از فایدهمندی است که به من امکان میدهد بین اقلامی که فی نفسه اصلاً قابل مقایسه نیستند، معادله برقرار کنم.
فرض کنید که انتخاب من، خرج کردن آن یک پوند برای خرید چای و روزنامه باشد. اگر فرض من به حداکثر رساندن سود باشد، ما میتوانیم نتیجه گیری کنیم که این ترکیب [چای و روزنامه] بیانگر فایدهمندی بیشتری برای من است. به عبارت دیگر، خواستههای شخصی و ارزشهای ذهنی از ترجیحات آشکار افراد در مورد تقاضای مصرفی عینی خود، یعنی از انتخابهای عملیای که مشاهده میشود افراد طی رفتار خود در بازار انجام میدهند، استنتاج میشود. نظریهی فایدهمندی نهایی با این اقدام، تمایز آشکاری میان ارزش و قیمت قائل میشود. اقتصاد سیاسی کلاسیک برای برقراری رابطه بین ارزش مادی کالاها و قیمتی که این کالاها در بازار به دست میآورند، تلاش زیادی کرده است در حالی که علم اقتصاد مارژینالیستی عمدتاً از این پروژه صرف نظر میکند. از این دیدگاه، ارزش یک عامل مادی یا عینی نیست که با هزینهی تولید مشخص شود و در قیمت «طبیعی» انعکاس یابد، بلکه ارزش یک مفهوم ذهنی است که برای مصرف کنندگان متفاوت فرق دارد. از این دیدگاه، تلاش اقتصاددانان کلاسیک برای استوار کردن قیمت بر پایه ارزش یک نوع تلاش زیان آور برای تبیین پدیدههای اقتصادی (قیمت) بر مبنای مفاهیم غیر اقتصادی (ارزش) است. به عبارت ساده، کالاها در یک بازار همان مقدار میارزند که شخص حاضر است بابت آن پول بدهد. علم اقتصاد نمیتواند درباره ارزش مطلبی بیان کند، اما ابزارهای فنی لازم را برای تحلیل چگونگی تعیین قیمت فراهم میآورد.
ارزیابی فایدهی نهایی
این نوع مواجهه با بازار موجب پدید آمدن نوع خاصی از رفتار عقلانی و حسابگرانه در میان بخشی از عوامل بازار میشود. مدل حسابگری عقلانی عمدتاً بر پایه نحوه سبک و سنگین کردن «فایدهی نهایی» است. تصمیمات اقتصادی غالباً متضمن برقرارکردن موازنه بین هزینهها و فایده نهایی است. در چهارچوب علم اقتصاد، از محاسبهی فایدهمندی نهایی در شماری از عرصههای اقتصادی، از بهرهوری نیروی کار گرفته تا نرخ مالیات، استفاده میشود. البته این کاربردهای متفاوت همه به یک مدل اساسی فایدهمندی نهایی فروکاسته و تحویل میشوند. حال بیایید انتخابهای اقتصادی را به صورت نوعی «مزایده» در نظر بگیریم. مثلاً من به بازار میروم تا یک اتومبیل دست دوم بخرم. اولین قیمت پیشنهادی من 500 پوند است. با بالارفتن قیمتهای پیشنهادی، من نیز قیمت 600 پوند و سپس 700 پوند را اعلام میکنم. اما هنگامی که قیمت به 800 پوند میرسد من دیگر برای اعلام قیمت بیشتر آمادگی ندارم زیرا در این حال اتومبیل مزبور گرانتر از فایدهای است که من در صورت مالک شدنش انتظار بهره مندی از آن را دارم. محاسبات اصلی من در حاشیهای بین 750 تا 800 پوند انجام میشود و من در قیمت 800 پوند از بازار خارج میشوم. راه دیگر برای فکر کردن به این قبیل محاسبات، فکر کردن در قالب فایدهمندی نهایی درآمد است. برای شخصی که درآمد اندکی دارد - مثلاً کسی که درآمدش از راه مستمری بیکاری دولت است - فایدهی نهایی هر پوند درآمد اضافی بسیار بیشتر از شخصی خواهد بود که درآمدش 100000 پوند است، یعنی گویی برای او هریک پوند ارزش بیشتری دارد. برای شخصی که درآمد اندکی دارد، فایدهمندی نهایی درآمد اضافی ممکن است مستلزم اضافه کار (یا عدم فایدهمندی) باشد، در حالی که در مقایسه، یک فرد با درآمد زیاد «حاضر نیست» برای کمتر از 500 پوند در روز «حتی از جایش تکان بخورد». به این اعتبار، فایدهمندی نهایی کالاها بستگی به فایدهی آخرین واحد از آن کالایی دارد که فرد مصرف میکند. برای شخصی که هفتهای 60 پوند درآمد دارد، فایدهمندی یک پوند آخر نسبتاً زیاد است. در مقابل، برای شخصی که در هفته درآمدی حدود 2000 پوند دارد، فایدهمندی نهایی یک پوند آخر نسبتاً کم است. به میزانی که شخص یک کالا را بیشتر مصرف میکند، فایدهمندی نهایی آن کاهش مییابد (اولین تکهی یک کیک شکلاتی، خوشمزهتر از تکهی پنجم آن است). به طور کلی با افزایش عرضه یک کالا، فایدهمندی آن کالا نیز با رسیدن به نقطهای که جونس آن را نقطهی ارضاء یا «اشباع» مینامد، کاهش مییابد.البته چنین تصویری از ارزیابی فایده نهایی فرآیند انتخاب را کاملاً تبیین نمیکند، چرا که باید مشخص کرد افراد برای به دست آوردن یک کالا یا یک خدمت به جز هزینهی به دست آوردنشان چه چیزهایی را از دست میدهند. به این لحاظ، هرچند قیمت یک اسپرسوی دوبل ممکن است یک پوند باشد اما هزینهی آن برای من شامل چای و همین طور روزنامهای که صرف نظر کردن از آنها را انتخاب میکنم نیز میشود. این همان هزینه فرصتِ به دست آوردن کالاست (چیزی که عدم فایدهمندی نهایی نامیده میشود). محاسبهای که من در مورد خوردن قهوه انجام میدهم، شامل سبک و سنگین کردن منافع حاصل از مقدار معینی کافئین در قبال مقداری پول و نیز هزینهی فرصت[های از دست رفتهی ناشی از این انتخاب] است. نظریهی عدم فایدهمندی در آغاز نه تنها در ارتباط با فعالیتهای مصرف کنندگان مورد استفاده قرار میگرفت، بلکه در مورد عرضه و قیمت عوامل مختلف تولید هم به کار میرفت. مثلاً مارژینالیستها دستمزد (یعنی قیمت نیروی کار) را بر حسب عدم فایدهمندی وقتهای آزادی که کارگر از دست میدهد تعیین میکردند (اوقات فراغتی که از نظر آدام اسمیت که کار را نوعی فشار تحمیلیِ ناخواسته بر آزادی و اختیار فردی میدانست، نوعی آسودگی مستمر به حساب میآمد). به همین ترتیب سودی که عاید سرمایه گذاران میشود (یعنی قیمت سرمایه) حاکی از عدم فایدهای است که از به تعویق انداختن مصرف فوری آن پول به جای سرمایه گذاری کردن آن و نیز عدم فایدهای است که از قبول خطر از دست رفتن آن پول حاصل میشود. مارکس در گروندریسه این برداشت را به شکلی که سنیور مطرح کرده بود به ریشخند گرفت و نوشت «البته که سرمایهدار هم فداکاری میکند و ریاضت میکشد، چرا که به جای مصرف مستقیم تولیداتش، در حال ثروتمندترکردن خودش است». اگر از مارکس میپرسیدند او با اطمینان میگفت که «خسّت سنیور باعث خشنودی او از ریاضتش میشود» (مارکس 1977: 368-369).
ملاحظه میشود که نظریهی فایدهمندی تنها میتواند شکل گیری قیمت را با درنظرگفتن تقاضا برای محصولاتی معین (آب، چای، قهوهی اسپرسو) تبیین کند. اما این نظریه نمیتواند تقاضا برای خود این محصولات را تبیین کند. به این معنی، نظریهی فایدهمندی نظریهای دربارهی «ارزشمند بودن» نیست؛ این نظریه تبیین نمیکند که چرا مردم از لحاظ ذهنی برای برخی کالاها ارزش قائل میشوند، بلکه فقط توضیح میدهد که این ارزشها چگونه به صورت قیمت بیان میشوند. در این مدل اقتصادی، دلایل ذهنی این که چرا من ممکن است چای را بر قهوه ترجیح دهم قابل شناخت نیست. تمام آن چیزی که درباره ترجیحات من میتواند به یقین شناخته شود، همان چیزهایی است که از خلال عمل انتخاب کردن من آشکار یا اظهار میشود. فایدهمندی یک کالا وابسته به ترجیحاتِ فردی هر یک از مصرف کنندگان آن کالاست. این ترجیحات فردی به صورت شخصی و خارج از چهارچوب مبادله شکل میگیرند و از اساس ذهنیاند و بدین لحاظ به مقایسه بین افراد تن نمیدهند. مفهوم فایدهمندی یک مفهوم به شدت صوری است که تنوع و مشروط بودن نیازها و خواستههای بشری را در چهارچوب نوعی منطق حداکثرسازی به شکل انتزاعی درمیآورد.
نظریهی فایدهمندی نهایی در کار تحلیل محاسبات و انتخابهای فردی، نوعی روش شناسی به شدت صورت باورانه را به وجود آورد. خواه به لحاظ شخصی بودن ذوق و سلیقه، خواه به دلیل وجود عوامل برونزایی که ممکن است بر این ذوقها و سلیقهها تأثیر بگذارند، نمیتوان درباره شکلگیری ترجیحات چیزی دانست. تنها چیزهای قابل شناخت، برآیندهای عینی مرتبط با انتخابهای بازارند که به شکل تجربی مشاهده میشوند - یعنی همان رفتارهایی که افراد با آن «ترجیحات آشکار خود را ظاهر میسازند. این روش شناسی، پوزیتیویستی است، به این معنی که اکیداً با ویژگیهای بیرونی کنش انسانی سر و کار دارد. این روش شناسی از لحاظ شناختِ کنش انسانی، رفتارباورانه هم هست، به این معنی که فعالیت در چهارچوب بازار را به بر حسب رشتهای از محرکها (تغییر قیمت) و پاسخها (تقاضا) که قابل مشاهده، قابل محاسبه و قابل پیش بینیاند، بررسی میکند.
به این اعتبار، علم اقتصاد نیز با مشکل عام همهی علوم اجتماعی مواجه است؛ یعنی مشکل ناشی از سر و کارداشتن با مطالعه و بررسی عاملان انسانی، این مشکل مربوط میشود به نسبت یا رابطهی روشهای صوری مطالعهی کنش انسانی با تعبیر و تفسیرهای هنجاری از ماهیت انسان یا انگیزش انسانی. ریشهی این فکر که افراد به دلیل محاسبهی فایدهمندیها دست به انتخاب میزنند، متأثر از مارژینالیستهایی چون ویلیام استنلی جونس و ویلفردو پارتو بود و به هیچ وجه ابزار تحلیلی متقاعد کنندهای نیز به حساب نمیآمد. جونس ملتزم به نگرش فایده باورانه بنتامی در باب محاسبهی خرسندی و رنج بود، حال آنکه پارتو بر این باور بود که الگوی انسان اقتصادی او به خوبی با روان شناسی انسانی تطبق دارد. از این دیدگاه، به کار بستن محاسبهی قیمتها برای اولویت بندی ترجیحات و تخصیص منابع صرفاً یک شیوهی کارآمد برای عمل در بازار نیست، بلکه تجلی سرشت عقلانی انسان است. این تفسیر، صرف نظر از هر زمینهی اجتماعی و تاریخی خاصی، در عمل دارای اعتبار است. انسانها در بازار و به طور کلی بنا به محاسبهی فردیِ خرسندی و رنجی که آنان را به حداکثر کردن فایدهمندیهای ذهنیشان میرساند، عمل میکنند.
از این رو، انقلاب مارژینالیستی در همان حال که بازار را در کانون تحلیل اقتصادی قرار داد، از این نظر هم اهمیت داشت که نسخهای قطعی از بازیگر یا کنشگر بازار را هم ترویج کرد. به این اعتبار، مارژینالیسم نگرشی شدیداً صوری به بازار در کار آورد که مطابق آن بازار هم نوعی دستگاه نظم بود هم جایگاه عاملیت. این طرز تلقیِ اساسی مارژینالیسم - یعنی توجه به تعادل بازار و انتخاب فردی - بنیانهای لازم را برای علم اقتصاد نئوکلاسیک تدارک دید، به طوری که این علم به انگارهی مسلط قرن بیستم بدل شد.
پینوشتها:
1. calculating machine
منبع مقاله :اسلیتر-تونکیس، دن- فرن؛ (1386)، جامعهی بازار، حسین قاضیان، تهران: نشر نی، چاپ دوم