در معنای واژه‌های «وسواس» و «خناس» در سوره ناس

«وسواس» بر وزن «فَعلال» با فتحه فاء، اسم است و به کسره «فِعلال» مصدر، مانند: زَلزال و زِلزال دومی مصدر فعل «زَلزَل» است و اولی اسم است برای آن حرکت معروفی که در زمین اتفاق می‌افتد (زِلزله)
سه‌شنبه، 14 ارديبهشت 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
در معنای واژه‌های «وسواس» و «خناس» در سوره ناس

 در معنای واژه‌های «وسواس» و «خناس» در سوره ناس
 

 

نویسنده: فاضل صالح سامرایی
برگردان: حمیدرضا میرحاجی



 

[مِنْ شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ‌]

«وسواس» بر وزن «فَعلال» با فتحه فاء، اسم است و به کسره «فِعلال» مصدر، مانند: زَلزال و زِلزال دومی مصدر فعل «زَلزَل» است و اولی اسم است برای آن حرکت معروفی که در زمین اتفاق می‌افتد (زِلزله). (1)
گاهی وزن «فَعلال» مشتق و به معنی اسم فاعل به کار می‌رود؛ مانند: ثرثار (پرگو) به معنی «مُثرثِر» (بر وزن اسم فاعل از ثلاثی مزید بر وزن «ثَرثَرَ») و یا «فَأفاء» (با لکنت حرف زننده) و یا «تَمتام» (مِن من کننده، کسی که با لکنت حرف می‌زند) با این توجه که این‌ها افاده مبالغه و کثرت می‌کنند، مانند وزن فعال در تلاتی مجرّد. (2)
به همین علت در مورد واژه «وسواس» اختلاف بوجود آمده است. عده‌ای معتقدند که «وسواس» اسم است به معنی «وسوسه» و آن عبارت از چیزی است که شیطان با آن انسان را وسوسه می‌کند، یعنی اموری از قبیل هوای نفس و شهوات نفس، آن چه که نفس با آن وسوسه می‌شود، از قبیل أمیال و هواهای نفسانی و امور خطرناک دیگر «وسواس» است. بنابراین استعاذه به معنی پناه بردن از شرور و بدی‌های همین وسوسه‌هایی است که با ذکر و یادآوری کردن خدای متعال نابود می‌شوند.
بعضی گفته‌اند. در این آیه منظور از «وسواس» شیطان است و لذا یک مضاف را باید در آیه تقدیر گرفت؛ یعنی در اصل این گونه بوده: من شر ذی الوسواس (از شر دارنده وسواس) و «ذو الوسواس» هم شیطان است. در تفسیر کشاف، می‌خوانیم: «وسواس» اسم است به معنی وسوسه نمودن و تحریک کردن مانند «زلزال» که به معنی زلزله است. و می‌توان این کلمه را به کسر واو اول (وسواس) در نظر گرفت مانند زلزال که در این صورت مصدر است (وسوسه کردن، تحریک نمودن) و منظور و مصداق این کلمه هم شیطان است. شیطان به صورت مصدر نامگذاری شده، گویی این که شیطان همه وجودش وسوسه و تحریک است و این هم خیلی بیراهه نیست زیرا کار و شغل شیطان همین است و همه توجه و وجود شیطان به همین مسأله برمی گردد. شاید هم منظور از این کلمه کسی باشد که دارای وسوسه است و وسوسه هم یعنی صدای پنهان و پوشیده! (3)
گروهی دیگر بر این عقیده‌اند که «وسواس» (به فتح واو) مشتق و به معنی اسم فاعل است، یعنی کسی که وسوسه و تحریک می‌کند، مانند «ثرثار»، «قضقاض»، «تمتام» (همگی بر وزن فعلال به معنی: کسی که زیاد حرف می‌زند، کسی که چیزی را خرد و خمیر می‌کند، کسی که با لکنت حرف میزند) «وسواس» یکی از نام‌های شیطان است. در کتاب روح المعانی آمده است: زمخشری می‌گوید: وسواس (با کسر واو اول) مصدر و با فتح واو اول همانند (زلزال) اسم است برای آن حرکت معین زمین (زلزله)... او همچنین می‌افزاید: در مصادر قیاسی جز در فعل مضاعف وزن فَعلال (با فتح فاء) نداریم. اهل زبان می‌گویند: با این حال فتح و کسر هر دو جایز است اما معمولاً اگر این قالب یعنی «فَعلال» به معنی اسم فاعل به کار برده شود مفتوح الفاء است؛ مانند «صَلصال» (صدا کننده)، «قضقاض»، «وَسواس» (وسوسه کننده) که همگی به معنی اسم فاعل هستند. و لذا ابن مالک معتقد است که این‌ها مصدر نیستند. با این حال وزن در غیر افعال مضاعف به صورت جامد و یا مشتق به کار برده نشده جز به صورت نادر؛ مانند «خَزعال» (شتر لنگ). (4)
در کتاب روح المعانی هم چنین آمده است: وسواس به اعتقاد زمخشری اسمی است که معنای مصدری می‌دهد و مصدر این کلمه هم با کسره واو (وسواس) به کار برده می‌شود... بعضی از علمای زبان معتقدند «فعلل» دو تا است؛ یکی آن که به صورت فعل صحیح به کار برده می‌شود؛ مانند «دَحرَج» (غلطاند) و دوم هنگامی که به صورت فعلی مضاعف استفاده شود؛ مانند «صلصل» (طنین افکند). این دو دارای دو مصدر قیاسی هستند: فعلله و فعلال (به کسر). در دومی کسره شایع تر و قانونمندتر است اما فتحه هم هر چند به صورت شاذّ و کم، به کار برده شده است. اما در مضاعف حرکت فتحه در فاء الفعل شایع و زیاد است؛ مانند: تَمتام، فَافاء که همانند وزن فعال در ثلاثی معنای مبالغه دارند؛ مانند: وَطواط (بسیار ضعیف) و ثرثار (پُرگو). قول درست در مورد واژه «وسواس» آن است که آن را مشتق بدانیم. در این صورت دیگر نیازی به مجاز به حساب آوردن و یا در تقدیر گرفتن یک مضاعف نداریم. (5)
به نظر من هم قولی که رجحان دارد همین مشتق به حساب آوردن و اسم فاعل دانستن این کلمه و داشتن معنای مبالغه و کثرت است. و چیزی که این نظر را تأیید می‌کند خود همین آیه است: الَّذِی یوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ. «وسواس» در این آیه دو قسمت شده؛ یکی مربوط به «جن» و دیگری «انسان». این معنی با مصدر بودن و یا اسمی که به معنای مصدر باشد، سازگاری ندارد؛ مگر آن که قائل به تأویل و تقدیر شویم. بنابراین مشتق دانستن این کلمه موجب می‌شود که این خلاف اصل را در مسائل زبانی مرتکب نشویم و چیزی را در تقدیر فرض نکنیم و مجازی را نیز در آیه وارد ندانیم؛ مانند این مسأله هم در زبان زیاد اتفاق می‌افتد! (6)
اشکالی هم ندارد که هر دو معنی را صحیح بدانیم و از باب توسّع دایره معنایی الفاظ، معتقد شویم که صاحب کلام از روی عمد این واژه را اختیار کرده تا هر دوی این معانی به ذهن مخاطب متبادر شود و لذا هر دو معنی نیز می‌تواند صحیح باشد، یعنی استعاذه و پناه خواستن از شر «وسوسه کردن» و نیز «وسوسه کننده».
اگر «وسواس» را به معنای اسم فاعل فرض کنیم، این سؤال به ذهن خطور می‌کند که چرا به جای این کلمه از واژه «مُوَسوِس» (اسم فاعل از ثلاثی مزید) استفاده نشده است. در پاسخ می‌گوییم. علت این انتخاب چند چیز است. یکی این که «وسواس» همان طور که گفتیم احتمال دلالت بر بیش از یک معنی را دارد یعنی هم به معنای مصدری و هم اسم فاعلی، در این صورت استعاذه هم از دست شرور یکی از این دو معنی (و یا هر دو) خواهد بود! از طرف دیگر شاید «موسوس» معنای دیگری غیر از وسوسه و تحریک داشته باشد. به این معنی که «موسوس» گاهی بر کسی که وسوسه بر او غلبه کرده اطلاق می‌شود و مثلاً گفته می‌شود: «رجل موسوس» به معنی کسی که وسوسه بر او غالب شده باشد... و یا «فلان موسوس» با کسر واو دوم به معنی کسی که دچار وسوسه شده باشد. (7)

همچنین در این آیه از شر این وسوسه به خدا پناه برده شده و نه خود «وسواس» به طور عموم، یعنی گفته نشده: من الوسواس الخناس. در حالی که وقتی از شیطان صحبت می‌شود به صورت کلی و عام از او سخن به میان می‌آید، مانند: فَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ (8) و یا وَإِنِّی أُعِیذُهَا بِكَ وَذُرِّیتَهَا مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ (9) و این بدان خاطر است که در سوره ناس دو گروه ذکر شده‌اند: گروه جن و ناس که این دو نیز شیطان نیستند. جان هم مؤمن صالح دارد و هم فاسق و کافر مانند خود فرزندان آدم. خداوند از زبان جن چنین می‌گوید: وَأَنَّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَمِنَّا الْقَاسِطُونَ (10) و یا وَأَنَّا مِنَّا الصَّالِحُونَ وَمِنَّا دُونَ ذَلِكَ كُنَّا طَرَائِقَ قِدَدًا (11) جنینان کافر همان شیاطینند.

همراه «جن» واژه «ناس» هم آمده و همان طور که معلوم است آدم‌ها هم چند گروهند. در این سوره از شرور این گروه و نه از خود آدمها به طور عموم، طلب پناه بردن به سوی خداوند شده است. درست نیست که از همه جنیان است. استعاذه از خداوند خواسته شود؛ چرا که در میان اینان هم خوب و هم صالح وجود دارد و لذا از شر جنیان بد، انسان طلب پناه خواستن از خدا می‌کند. «ناس» هم همین طور. ما از عموم مردم خواستار پناهندگی به خدا نمی‌شویم بلکه از بادها و شرهای آنها استعاذه می‌خواهیم: زیرا به ما دستور داده شده که با مردم معاشرت داشته باشیم، آنها را فرا بخوانیم، اگر مشکلی در آنها دیدیم اصلاح کنیم، نصیحتشان کنیم، اگر این گونه به ما امر شده پس چطور از آنها دوری کنیم و از دست آنها به خدا پناه ببریم؟! اگر استعاده‌ای هم هست از مردم به شکل کلی و عام به خدا پناه نمی‌بریم بلکه از دست ستمگران مسلط و حاکم و شرورشان و آدم‌هایی از این قبیل استعاذه می‌خواهیم. خداوند می‌فرماید: إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَرَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لَا یؤْمِنُ بِیوْمِ الْحِسَابِ (12).
امّا مسأله شیطان فرق می‌کند. همه وجود شیطان، حضور و وسوسه و تحریکش همه و همه شر است. و لذا پناه خواستن از شیطان و شرور آن به طور کلی و عام بدون هیچ قیدی انجام می‌گیرد. خداوند در سوره مؤمنون می‌فرماید: وَقُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّیاطِینِ* وَأَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ یحْضُرُونِ (13) از این رو آمدن واژه «شر» در کنار «وسواس» همان شیطان است و لذا خواسته شده که از شر او به صورت عام به خدا پناه برده شود.
از سوی دیگر باید به این مسأله توجه کنیم که در این آیه چگونه از شر «وسواس» که همان خود وسوسه کننده است، استعاذه خواسته شده و نه از شر وسوسه و تحریک او، بلکه از خودش؛ و این به این علت است که استعاذه عمومیت پیدا کند و از تمامی شرور و بدی‌های شیطان به خدا پناه برده شود و نه فقط تحریک و وسوسه! زیرا وسوسه کننده گاهی شیطان است و گاهی کسی جز شیطان؛ در این آیه استعاذه از شر هر آنچه که از او صادر می‌شود- چه این امر وسوسه باشد و چه نباشد- خواسته شده است.
در کتاب تفسیر القیم می‌خوانیم: به نحوه آمدن واژه‌ای که در قرآن به کار برده شده تأمل و اندیشه کن؛ ببین چگونه استعاذه از شرّ شیطانی که در این جا با نام الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ الَّذِی یوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ معرفی شده مطرح می‌شود. به عبارت دیگر در این جا استعاذه از «شر وسوسه شیطان» مطرح نشده و این بدان سبب است که خواسته شده از تمامی شرور شیطان به خدا پناه برده شود. و لذا در مِنْ شَرِّ الْوَسْوَاسِ استعاذه از همه شرور آمده است.(14)
در کتاب روح المعانی آمده است: ظاهر آیه حکایت از آن می‌کند که در این آیه استعاذه از شر «وسواس» بدون هیچ قیدی، یعنی از خود وجود «وسواس» خواسته شده است. هر چند غایت و نتیجه این عمل همان استعاذه از شر تحریک و وسوسه ای است که از «وسواس» صادر می‌شود. عده ای گفته‌اند مقصود، استعاذه از تمامی شرور «وسواس» است و به همین خاطر در این جا آمده: مِنْ شَرِّ الْوَسْوَاسِ و نه «من شرِّ وسوسة الوسواس»! از پی آمدهای این کلام آن است که شر این وسواس به بدن و جسم انسان هم می‌رسد، همان طور که روح و نفس آدمی هم از آن در امان نیست و حتی آثار آن به مراتب آشکارتر و روشن تر از آثاری است که به جسم سرایت می‌کند.
«الخناس» صیغه مبالغه از مصدر «خنوس» (خنَس-ِ) به معنی عقب ماندن و گاهی به معنی پنهان شدن به کار می‌رود. انتخاب صفت «خناس» در کنار «وسواس» از آن رو که هر دو مبالغه هستند مناسب است. «وسواس» که از کلمات رباعی است همانند وزن «فعال» در ثلاثی است. هر دو دلالت بر استمرار و مبالغه در وصف می‌کنند. وزن «فعال» برای حرفه و پیشه به کار می‌رود. «کذاب» کسی است که حرفه‌اش دروغ است همانند «نجار» و «حداد» که حرفه شان نجاری و آهنگری است. وزن «وسواس» دلالت بر آن می‌کند که هم و تلاش این موجود تنها وسوسه کردن و تحریک نمودن است. گویی تنها کار او و شغل و پیشه‌اش همین است. تکرار حرف واو و سین حکایت از تکرار و تداوم این کار یعنی وسوسه است؛ همانند کلماتی از قبیل: کبکبة (انداختن، برزمین زدن) هزهزة (تکان دادن) زلزله (لرزیدن).(15)
ما آدمها نیازمند چیزی هستیم که بتواند شیطان را به عقب براند و هر زمان که وسوسه و تحریک می‌کند او را سرکوب کند. واژه «خناس» برای شیطان به این سبب انتخاب شده که این لفظ با توجه به معنای مبالغه داشتن بر بسیار پنهان شدن و عقب گرد نمودن دلالت می‌کند. این ویژگی آن زمانی آشکار می‌شود که انسان جوینده پناه بردن به خدا به او پناه برد و استعاذه نماید. شیطان از سویی کارش وسوسه و تحریک است و از سوی دیگر پنهان شدن و عقب گرد و هر زمان که فرصتی دست دهد این ویژگی شیطان خود را نشان می‌دهد.
از سوی دیگر ما اگر دشمنی داشته باشیم که در صدد آزار رساندن به ما باشد، در این صورت لازم است که ویژگی دشمن خود را بشناسیم و نقاط قوت و ضعف او را تشخیص دهیم و دریابیم که چقدر و تا چه میزان می‌توانیم به او خسارت وارد کنیم و چگونه می‌توانیم از دست او رهایی یابیم.
خداوند به ما این آگاهی را داده که ما نمی‌توانیم به طور کامل براین دشمن غلبه کنیم و نهایت کاری که ما در برخورد با این دشمن می‌توانیم انجام دهیم آن است که شر وسوسه‌اش را از خود دور کنیم. این دشمن با ذکر خدای متعال و اطاعت از او عقب نشینی می‌کند؛ اما چیزی نمی‌گذرد که تحریک و نیرنگ و حیله‌اش به کار می‌افتد و در اولین فرصتی که برایش پیش آید و در آن لحظه ای که از ذکر خدا و استعاذه به او غفلت شود، بار دیگر به سراغ ما می‌آید.
پروردگار ما ویژگی این دشمن و نیرنگ و حیله او و کار همیشگی او را برای ما مشخص نموده و ما را نسبت به سلاحی که باید در مقابل این دشمن، خود را با آن مجهز کنیم آگاهی داده تا در مقابل خطر او بایستیم و با آن مقابله کنیم. به عبارت دیگر سلاحی را که خداوند به ما داده تا که با آن در مقابل این دشمن بایستیم آن گونه نیست که او را به طور کامل از پای درآورد؛ آن گونه که از دست او به طور کامل راحت شویم و نفس راحتی بکشیم؛ این امر در حدّ قدرت و توانایی ما نیست و ما نمی‌توانیم او را به طور کامل از میان برداریم. و به همین سبب خداوند می‌فرماید: الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ یعنی آن که خود را پنهان کرده تا بار دیگر باز گردد؛ او منتظر لحظه غفلت ماست. و لذا خداوند نفرمود: «الوسواس المنهزم الذی لایعود» (شیطانی که با ذکر خدا و اطاعت او از میان می‌رود). از این رو باید احتیاط کرد و دوری نمود و از خدا یاری خواست.

پی‌نوشت‌ها:

1. کشاف ج 3 ص 352 و نیز «روح المعانی» ج 30 ص 208-209.
2. رک به: روح المعانی ج 30 ص 286.
3. کشاف ج 3 ص 370.
4. روح المعانی ج 30 ص 208-209.
5. روح المعانی ج 30 ص 286.
6. موصول الذی، در (الَّذِی یوَسْوِسُ...) به وسواس» برمی گردد. این نشان می‌دهد که «وسواس» باید اسم فاعل باشد چرا که مطابق آیه کسی است که کاری را انجام می‌دهد. اگر قائل به مصدر بودن «وسواس» شویم با این که از لحاظ زبانی جای توجیه دارد و می‌توان آن را از باب تأکید در وسوسه کردن به حساب آورد، اما از آن جا که خلاف اصول زبانی است، بهتر آن است که به اصل متمسک شویم و این واژه را مشتق و اسم فاعل بدانیم.
7. لسان العرب، ریشه «وسوس».
8. و چون قرآن بخوانی از شیطان رانده شده به خدا پناه ببر، (نحل، 19: 98) .
9. و او و فرزندانش را از (آسیب ) شیطان رانده شده به پناه تو می‌سپارم. (آل عمران، 3: 36)
10. و همانا از ما برخی مسلمانند و برخی بیدادگر، (جن، 72: 14).
11. و همانا از ما برخی نیک و شایسته‌اند و برخی جز این، ما گروه‌هایی گوناگونیم. (جن، 72: 11)
12. من به پروردگار خویش و پروردگار شما پناه می‌برم از هر گردنکشی که به روز حساب ایمان ندارد. (غافر، 40: 27)
13. و بگو پروردگارا از وسوسه‌های شیاطین به تو پناه می‌آورم و به تو پناه می‌آورم پروردگارا، از این که پیرامون من بگردند. (مؤمنون، 23: 97-98)
14. التفسیر القیم 608-609.
15. مقصود این است که میان «لفظ» و «معنی» ارتباط و هماهنگی وجود دارد. تکرار حروف نشان از تکرار فعل می‌کند.

منبع مقاله :
سامرایی، فاضل صالح؛ (1392)، درآمدی بر تفسیر بیانی قرآن کریم، مترجم: حمیدرضا میرحاجی، تهران: انتشارات سخن، چاپ اول



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط