نویسنده: محمد غفارنیا
میدانیم كه بهانه جوییهای مشركان یكی دو تا نبود. آنها برای این كه راه را بر دین مقدس اسلام ببندند و پیشرفت ونفوذ آن را متوقف سازند، به هر حیله و نیرنگی دست مییازیدند. از جمله پیشنهادهای احمقانه و جاهلانه آنان این بود كه:
روزی عدهای از سران مشرك قریش، مانند ولید بن مغیره، عاص بن وائل، امیه بن خلف و حارث بن قیس خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمدند و گفتند: یا محمد، تو بیا از آیین ما پیروی كن، ما نیز از آیین تو پیروی خواهیم كرد و در تمام امتیازات خود، تو را شریك میسازیم. یك سال تو خدایان ما را عبادت كن!! و سال دیگر ما خدای تو را. بدین ترتیب اگر آیین تو بهتر باشد، ما با تو در آن شریك شده ایم؛ اگر هم آیین ما بهتر باشد تو در آن شریك شدهای و بهره ات را از آن گرفته ای.
پیامبر فرمودند: پناه بر خدا، كه من چیزی را همتای او قرار دهم.
گفتند: لااقل یكی از خدایان ما را لمس كن و از آنها تبرك بجوی؛ ما هم تو را تصدیق میكنیم و خدای تو را میپرستیم.
حضرت فرمود: من (برای پاسخ) منتظر فرمان پروردگار هستم. سرانجام هم پاسخی نازل شدكه روزنه امید را بر آنها بست:
قُلْ یَا أَیُّهَا الْكَافِرُونَ * لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ...
بگو: ای كافران، آنچه را شما میپرستید، من نمیپرستم... (1)
وقتی این سوره نازل شد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به مسجد الحرام آمد. گروهی از سران قریش هم آنجا جمع شده بودند. حضرت بالای سر آنها ایستادند و این سوره را تا آخر برای آنها خواندند.
آنان وقتی پیام این سوره را شنیدند، كاملا مایوس شده و بیشتر به آزار پیامبر و یارانش پرداختند. (2)
پینوشتها:
1-كافرون1-6
2-مجمع البیان: ج10. ص552.
غفارنیا، محمد، (1387) 142 قصّه از قرآن: همراه با شأن نزول آیاتی از قرآن، قم: جامعه القرآن الکریم، چاپ اول