برگردان: اردشیر نیکپور
اسطورهای از ژاپن
کوماتزو سیشی (1) مهری بیپایان به پدر و مادر خود میورزید. قدرشان را میشناخت و گرامیشان میداشت. هرگز کاری نمیکرد که غبار غمی از وی بر دلشان بنشیند. هر چه پدر و مادرش میفرمودند بیدرنگ انجام میداد و بر آن میکوشید تا همهی خواهشها و آرزوهای آنان را برآورد. در کارهای خانه و خانواده یاریشان میکرد. پی هر کارش میفرستادند به خوشرویی میرفت. مادرش را به زیرکی و هوشیاری مهرآمیزی در کارهای آشپزخانه و دیگر کارها یاری میرسانید.چه بسا او را میدیدند که ماهی و خیزران هندی از دکان ماهی فروشی و سبزی فروشی به خانه میآورد. در منقل آتش میافروخت و اتاق نشیمن پدر و مادرش را گرم میکرد. وقتی پدرش با تن خیس از حمام خانه بیرون میآمد میدوید و با حوله او را خشک میکرد. برادر و خواهر کوچکتر از خود را به پشت خود میبست و به گردش میبرد.
هر چه بزرگتر میشد بهتر و بیشتر میفهمید که پدر و مادر از زمان زادنش تا آن زمان چه رنجها برده و چه فداکاریهای کردهاند تا کودک خردسالشان را بزرگ کنند و زندگی خرم و شیرینی برایش فراهم آورند. مگر مادرش تا سه سالگی شیرش نداده بود؟ مگر پدرش با اندک درآمد خود اسباببازی برایش نخریده بود؟ مگر نقاب و از همه بهتر سگ بزرگی از مقوا، که تا مدتها گرانبهاترین گنج او به شمار میرفت، برایش نخریده بود؟...
کوماتزو خود را چندان مدیون پدر و مادر میدانست که باور نمیکرد روزی بتواند دین خود را به آنان بپردازد.
وی، چون مردی جوان، با شوق و لذت بسیار سر در کتابهای اخلاقی نویسندگان و فلاسفهی اخلاقی چین، که در بعضی از مجامع ژاپن هوادار بسیار دارد، فرو برد. این نویسندگان جزئیات رفتاری را که فرزندان باید با پدران و مادران در پیش گیرند، به دقت باز مینمایند. آنان میگویند فرزندان نباید در پیش پدر و مادر تف بیندازند و دهن دره یا عطسه و سرفه کنند یا خیره به رویشان بنگرند. هرگاه جایی از تن آنان بخارد باید به نرمی بسیار آن جا را بخارند. باید پس ماندهی خوردنیهای آنان را به خرسندی و رغبت بخورند...
کوماتزو به سرمشقهای مهر فرزندی که مایهی افتخار اخلاق خاور دور است علاقهی بسیار داشت.
یکی از این سرمشقها مردی است جوان که پوستی لطیف دارد و با این همه شبها بیپشهبند میخوابد تا همهی پشههای خانه به تن او بنشینند و بدینگونه پدر و مادرش راحت و شیرین بخوابند.
دیگری نامادری شکمبارهای دارد که شیفتهی ماهی است و در زمستان اندوهی گران بر دلش مینشیند زیرا دریاچه یخ میبندد و ماهی صید نمیشود. این پسر برهنه روی یخ دریاچه دراز میکشد تا گرمی تنش یخ دریاچه را آب کند و چون ماهیان برای بهتر و آسوده نفس کشیدن به نزدیک سوراخی که روی یخ پیدا شده میآیند، آنها را میگیرد و برای نامادری خود میبرد.
کوماتزو بخصوص قصهی محبوبه را که دختر یکی از بزرگان چین به نام کوئنیو (2) یا بال گستر بود، بسیار دوست میداشت. امپراتور چین به وزیر خود فرمان داده بود تا ناقوسی بسازد که صدای آن از مسافتی بسیار دور به گوش برسد. گوئن یو ماهرترین ریختهگران را حاضر کرد و به آنان دستور داد برای ساختن ناقوس، زر به مس درآمیزند تا صدای آن طنینی بسیار بلند یابد و سیم در آن درآمیزند تا صدایی خوش و دلپذیر پیدا کند، لیکن از این کار نتیجهی نیکویی به دست نیامد.
امپراتور چین به او گفت هرگاه تا بار سوم در کار خود توفیق نیابد فرمان خواهد داد سر از تنش جدا کنند. چون محبوبه از این ماجرا اطلاع یافت در نهان مقداری از گوهرهای خود را فروخت تا با ستارهشناسی در این باره مشورت کند. ستارهشناس پس از آن که به دقت در برجهای دوازدهگانهی طاس خود نگریست به مجبوبه گفت که زر و سیم و مس ناقوس ممکن نیست با هم درآمیزند مگر آن که گوشت دختری جوان در همان بوته بگدازد و خون پاک او با فلزات آمیخته شود.
سومین بار که به ساختن ناقوس دست زدند محبوبه گفت میخواهد کورهی فلز گدازی را از نزدیک ببیند و چون به آن جا نزدیک شد ناگهان خود را در کوره انداخت و فریاد زد: «پدر! در راه تو!»
این بار چون ساختن ناقوس به پایان رسید، کاملی از آب درآمد. شکلی شایستهی تحسین، رنگی خوشایند و طنینی بسیار بلندتر و دلنشینتر از همهی ناقوسها پیدا کرد، اما گاه در میان صدای پر طنین آن، فریاد و هق هق گریه و ناله همه به گوش میرسید.
کوماتزو این افسانههای دلانگیز را دوست میداشت و بر آن بود که او نیز به نوبهی خود قهرمان چنان داستانیهایی شود و با خود میاندیشید که شادی و سروری بیپایان خواهد داشت هرگاه روزی در ردیف نمونهها و سرمشقهای مهر فرزندی قرار گیرد.
لیکن زندگی او به شتاب سپری میشد و فرصت مناسبی به دستش نمیآمد تا آرزوی خود را انجام دهد...
کوماتزو تا شصت و پنج سالگی نتوانست کار نمایانی بکند و نام خود را در ردیف قهرمانان مهر فرزندی، که عشقی سرشار به آنها داشت، قرار دهد. با این همه این خوشبختی را داشت که پدر و مادرش با این که به صدسالگی رسیده بودند هنوز زنده بودند؛ لیکن این دو پیر صدساله با تمام توجه و مهری که فرزندشان به آنان مینمود از پیری و فرسودگی خود اندوهی گران به دل داشتند و چون به یاد گذشتهی خود میافتادند درمییافتند که چه بسیار کمی و کاستی که در آنان پیدا شده است. قدشان خمیده و کوتاه و پایشان کوچکتر شده بود. چشمشان درست نمیدید و گوششان خوب نمیشنود. جرئت نمیکردند چهرهی خود را، که به رنگ عاج کهنه درآمده بود، در آینه ببینند. احساس میکردند توانایی گرفتن تصمیم، به هم پیوستن دو اندیشه و گفتن سخنی پر معنی را ندارند. با ترس و هراس بسیار درمییافتند که در سراشیب سبک مغزی و دیوانگی درافتادهاند.
کوماتزو همهی عمر دراز خویش را بر آن کوشیده بود که نگذارد اندوهی بر دل پدر و ماردش راه یابد. لیکن چگونه میتوانست اندوه پیری را از آیینهی دل پدر و مادر بزداید؟در صدد پیدا کردن راه حلی برای این مشکل برآمد، مدتها فکر کرد تا روزی راه حلی یافت یا چنین پنداشت که آن را یافته است.
آن گاه به بازار دوید و اسباب بازیهای بچگانهای چون طبلی کوچک، قرقره و خرگوش مقوایی خرید و به خانه آورد. کیمونو (3) ی سرخگونی خرید و به تن کرد.
سپس تیری از چوب خیزران در جلو خانهی خود برافراشت و ماهیای مقوایی که آن را با کاغذی رنگین و درخشان میسازند، از فراز آن آویخت تا باد بر آن بوزد و تکانش دهد. در ژاپن در روز پسر بچگان پدر و مادرها چنین چوبی در خانهی خود میافرازند و به تعداد فرزندان کمتر از هفت سال خود از این ماهیهای مقوایی از نوک آن میآویزند و آنها را مظهر این آرزوی خود قرار میدهند که کودکانشان بزرگ شوند و در جریان زندگی، مانند بعضی از ماهیان که برعکس جهت جریانهای تند هم میتوانند شنا کنند، از سدها و موانع بگذرند و پیش روند.
پدر و مادر کوماتزو، وقتی دیدند چوب خیزرانی با ماهی مقوایی در برابر خانهی آنان برافراشته شده است در شگفت شدند، لیکن وقتی دیدند پسرشان با این که شصت و پنج سال از عمرش میگذرد، همچون کودکان خردسال، کیمونویی سرخگون بر تن کرد و چهار دست و پا روی زمین میخزد، چنان که گفتی تازه راه رفتن آموخته و چنان حرف میزند که پنداری تازه زبان باز کرده و با تنبور و خرگوش مقوایی بازی میکند. بیش از پیش بر حیرتشان افزوده شد.
کوماتزو با چنین رفتاری میخواست، این گمان را در پدر و مادرش برانگیزد که کودکی خردسال دارند و نباید خود را بسیار پیر بپندارند.
سرانجام این ابتکار سادهلانه، که از مهری بیپایان سرچشمه میگرفت، کوماتزو را هم در ردیف سرمشقها و نمونههای مهر فرزندی قرار داد.
پینوشتها:
1. Komatzu Seichi.
2. Kouen Yu.
3.Kimono. جامهای است آستین گشاد که مردان و زنان ژاپن به تن میکنند و در حقیقت جامهی ملی آنان به شمار میرود. رنگ این جامه بیشتر تیره است و تنها کودکان میتوانند کیمونوهایی به رنگهای روشن بپوشند.
داستانهای ژاپنی، ترجمه ی اردشیر نیکپور، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول فلیسین، (1383)