اسطوره‌ای از چین

تقسیم عادلانه

دو خواهر بودند كه یكی «سمور بزرگه» خوانده می‌شد و دیگری «سمور كوچیكه». هر دو در یك رودخانه شكار می‌كردند. سمور بزرگه بسیار نیرومند و پر زورتر از خواهر خود بود. او می‌‌توانست سنگ‌های بزرگی را كه در دهانه‌ی
يکشنبه، 23 خرداد 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
تقسیم عادلانه
تقسیم عادلانه

 

نویسنده: ژیزل والری
مترجم: اردشیر نیكپور





 
 اسطوره‌ای از چین
دو خواهر بودند كه یكی «سمور بزرگه» خوانده می‌شد و دیگری «سمور كوچیكه». هر دو در یك رودخانه شكار می‌كردند. سمور بزرگه بسیار نیرومند و پر زورتر از خواهر خود بود. او می‌‌توانست سنگ‌های بزرگی را كه در دهانه‌ی غارهای زیر آبی پناهگاه ماهیان افتاده بودند با دست نیرومند خود به كناری بغلتاند، و رشته‌های خزه را كه خرچنگان در میان آنها آشیانه می‌ساختند از هم پاره كند. چون روز به پایان می‌رسید، با غرور و نخوت بسیار خواهرش را پیش خود می‌خواند و ماهیانی را كه گرفته بود نشانش می‌داد و می‌گفت: «ببین، من شش ماهی و دو خرچنگ شكار كرده‌ام. كار امروزم بد نبود. آیا تو هم همین قدر كار كرده‌ای؟»
سمور كوچیكه جواب می‌داد: «نه، اما از این بابت دریغ و افسوس نمی‌خورم؛ زیرا مگر تو می‌توانی همه‌ی اینها را كه گرفته‌ای هم امشب بخوری؟ اگر آنها را برای فردا بگذاری، فاسد می‌شوند و نمی‌توانی بخوری. من یك ماهی بیش نگرفته‌ام كه آن را امشب با اشتهای بسیار می‌خورم و برای فردای خود ماهی تازه‌ای می‌گیرم.»
پس در آن نقطه‌ی جهان نیز رقابت و هم چشمی حتی میان دو خواهر وجود داشت. لیكن، چون بخت و اقبال یار دو خواهر بود و رودخانه ماهی بسیار داشت، هیچ یك از آن دو خواهر ماهی گیر تا بدان روز برای شكار ماهی در سختی و رنج نیفتاده بودند و كارشان به نزاع نكشیده بود.
چون زمستان فرا رسید، رودخانه یخ بست و یخ به ضخامتی رسید كه نیرومندترین پنجه‌ها هم توان تكان دادن و شكستن آن را نداشت. ماهیان به غارهای ژرف پناه بردند و از دسترس ماهی گیران گریختند. گاه اتفاق می‌افتاد كه سمور بزرگه و سمور كوچیكه چندین روز با رنج و پریشانی گرسنگی به سر برند. چون نمی‌توانستند از رودخانه شكاری بگیرند، رو به جنگل آوردند و آهنگ شكارهای زمینی كردند. لیكن، در جنگل‌ها نیز چون رودها شكاری پیدا نمی‌شد؛ زیرا جانوران بی‌آزار كه می‌دانستند پا به هرجا بنهند به دام می‌افتند و طعمه‌ی شكارافكنان می‌شوند، در پناهگاه‌های خود پنهان شده بودند و كمتر بیرون می‌آمدند و تنها درندگان بزرگ و تیزدندان و قوی پنجه بیرون می‌آمدند كه هرگاه دو سمور را می‌دیدند یك لقمه می‌كردند.
روزی دو خواهر با حالی زار و پریشان در كنار رودخانه پرسه می‌زدند كه ناگهان سمور كوچیكه كه نگاهی دوربین‌تر داشت، در ته رود، ماهی بزرگی را دید كه شتابان در میان تخته سنگ‌ها و خزه‌ها شنا می‌كند. سمور كوچیكه فریاد زد: «ماهی». و آنگاه در آب جست و چون تیری خود را به روی او انداخت. لیكن، ماهی بزرگ و نیرومند بود و با آنكه سمور كوچیكه پنجه‌هایش را می‌فشرد، ماهی تلاش می‌كرد و دست و پا می‌زد و نتیجه‌ی كشمكش معلوم نبود.
سمور بزرگه نیز در پی سمور كوچیكه در آب جست و با دندان‌های تیز و نیرومند خود پشت ماهی را كه سمور كوچیكه گرفته بود و رها نمی‌كرد، شكست. دو سمور با هم به روی آب و ساحل رو آوردند.
چون به روی ماسه‌های نرم لب رود رسیدند، یكی سر و دیگری دم ماهی را گرفته بود و نگاه‌هایی خشمگین به یكدیگر می‌كردند. سمور بزرگه به لحنی تحقیرآمیز گفت: «خواهر، امیدوارم كه ادعای مالكیت ماهی را نداشته باشی.»
سمور كوچیكه پرسید: ‌«چرا خواهر؟ چرا چنین ادعایی نكنم؟ مگر من نبودم كه ماهی را دیدم و خود را به رویش انداختم و به چنگش آوردم؟ تو وقتی رسیدی كه مبارزه پایان یافته بود.»
-نه، چنین نیست كه تو می‌گویی. اگر من تیره‌ی پشت او را به دندان نمی‌شكستم، مبارزه پایان نمی‌یافت. تو چنان كوچك و ناتوانی كه هرگز نمی‌توانستی بر او پیروز شوی و به چنگش بیاوری. من بودم كه كار او را ساختم و كار را به پایان رساندم.
سمور كوچیكه گفت: «درست است كه ماهی را تو كشتی، اما به سبب بزرگی جثه چنان كُند رفتاری كه هرگاه من به موقع خود را در رودخانه نمی‌انداختم و ماهی را نمی‌گرفتم، از زور بازو و قوت دندان تو كاری ساخته نمی‌شد. آیا بی‌انصافی و بیدادگری نیست كه تو ماهی را از آن خود بدانی و برای من حقی نشناسی؟»
سمور بزرگه گفت: «اگر من نبودم، رنج تو بی‌حاصل می‌ماند. پس ماهی از آن من است.»
سمور كوچیكه از خشم دندان‌هایش را به هم فشرد و گفت:‌ «نه، این درست نیست. ماهی از آن من است و هرگاه تو خلاف این را ادعا كنی دروغ گویی بیش نخواهی بود.»
چیزی نمانده بود كه این گفت و گو به دعوا و زد و خورد بینجامد كه ناگاه جانوری چالاك پیدا شد و در برابرشان ایستاد. جانوری سرخ مو و اندكی بزرگ‌تر از روباه و چون روباهان دارای پوزه‌ای دراز و نوك تیز، لیكن از دیدگانش فروغ درندگی و بی‌رحمی بیشتری می‌تافت؛ در سیمای او هم درندگی و خون خواری خوانده می‌شد و هم ترسویی و پستی. این جانور شغال بود.
شغال به دو سمور آبی نزدیك شد و به لحنی دلسوزانه گفت: «دوستان گرامی، چه شده است؟ من لب رود گردش می‌كردم و فكر می‌كردم كه صدای گفت و گوی شما به گوشم رسید. امیدوارم كه سر دعوا و زد و خورد با یكدیگر نداشته باشید.»
سمور بزرگه جواب داد: «اتفاقاً با هم دعوا داریم و یا راستش را بخواهید خواهرم با من سر دعوا دارد.»
سمور كوچیكه سخن او را برید و گفت: «نه، هیچ هم این طور نیست، من دعوا ندارم، او می‌خواهد با من دعوا بكند.»
شغال كه بوی شكار خوبی شنیده بود، گفت: «نه، نه، اوقاتتان تلخ نشود، با هم دعوا مكنید. بگویید بدانم چه اختلافی دارید تا با خردمندی بی‌مانند خود راه حلی برای آن پیدا كنم. قضاوت كارتان را به من واگذارید و قضیه را به من بگویید.»
سمور بزرگه شروع كرد به گفتن «بلی، قضیه از این قرار است كه...»
سمور كوچیكه هم در همان موقع گفت: «ملاحظه بفرمایید، موضوع عبارت از این است كه...
شغال با لحنی دوستانه به آن دو گفت: «هر دو با هم حرف مزنید. اگرچه من دو گوش دارم، لیكن متأسفانه نمی‌توانم در آن واحد سخن هر دو را بشنوم و بفهمم.»
سمور بزرگه گفت: «دعوای ما سر یك ماهی است...»
سمور كوچیكه به میان حرف او دوید و گفت: «... كه آن را من گرفته‌ام...»
سمور بزرگه نیز سخن او را برید و گفت: «... و آن را من كشتم.»
به شنیدن این سخن برقی از شادی در دیدگان شغال درخشید، لیكن آن را از دو سمور پنهان كرد و گفت: «این ماهی كه می‌گویید كجاست؟»
دو سمور كه یكی سر و دیگری دم ماهی را گرفته بود گفتند: «این است.»
شغال روی ماهی خم شد و گفت: «دیدم، آری ماهی خوبی است و كسی كه آن را گرفته...
سمور كوچیكه گفت: «من گرفته‌ام.»
-و كسی كه آن را كشته...
سمور بزرگه گفت: «من».
شغال با وقار و متانت فراوان گفت:« ... هر دو حق دارید كه به پاداش رنج و كوشش خود سهمی از ماهی ببرید. آنگاه، شغال پنجه‌ی نیرومند خود را روی ماهی نهاد و گفت: «اما باید درست قضاوت كرد. سمور بزرگه، آیا شما به هنگام صید ماهی عادت دارید روی آب شنا كنید؟»
سمور بزرگه كه از این پرسش در شگفت شده بود جواب داد:‌ «نه، من بیشتر در پایین آب شنا می‌كنم و...
-خوب كافی است. شما چه طور سمور كوچیكه، آیا شما هم در زیر آب شنا می‌كنید؟
-نه من در روی آب شنا می‌كنم، اما...
-بسیار خوب مسئله حل شد. سمور كوچیكه، سر ماهی به شما می‌رسد، زیرا ماهی اغلب روی آب می‌آید تا هوا بخورد. و شما سمور بزرگه، دم ماهی هم به شما می‌رسد،‌ زیرا دم ماهی به ناچار چند انگشتی زیر آب می‌ماند.
دو سمور خواستند بر این داوری اعتراض كنند، لیكن شغال با چنگال‌های تیز و نیرومند خود سر و دم ماهی را كه در دست دو سمور بود از تنه جدا كرد و تنه‌ی ماهی را برداشت و گفت: «این هم مزد داوری من است. خداحافظ دوستان گرامی. از این پس با هم دعوا و نزاع مكنید؛ زیرا مشاجره و مناقشه جز وقت تلف كردن و زحمت به خود دادن سودی ندارد.
شغال این بگفت و دو سمور را، كه مات و مبهوت و با قیافه‌ای ترحم انگیز به سهم ناچیز خود می‌نگریستند، بر جا گذاشت و رفت.
لیكن، قضا و قدر داوری سختی درباره‌ی آن داور بیدادگر و ستمكار كرد. بدین معنی كه چون شغال ماهی را برداشت و دوان دوان به لانه‌ی خود رفت تا در آنجا راحت بنشیند و آن را ببلعد، ماده شغال را دید كه سرگرم شیردادن بچه شغال است. مادگان شیرده همیشه گرسنه‌اند. شغال خانم چون چشمش به طعمه‌ای افتاد كه شوی در دهان داشت، در حالی كه می‌كوشید خود را بی‌اعتنا و بی‌اشتها نشان دهد. زیرا ماده شغالان نیز در حیله‌گری و ریاكاری دست كمی از شغالان نر ندارند- گفت: «این ماهی را از كجا به دست آورده‌ای؟»
شغال از روی بدگمانی نگاهی به ماده‌ی خود انداخت و گفت: «معلوم است كه از رودخانه گرفته‌ام. ماهی را كه از روی درخت نمی‌گیرند.»
-تازه است یا كهنه؟ زیرا ماهی كهنه فاسد می‌شود. معده‌ی شغال ماهی را به زحمت هضم می‌كند و اگر ماهی تازه نباشد از خوردن آن مسموم می‌شود.
شغال نر كه از شنیدن كلمه‌ی مسمومیت تا نوك‌ گوش‌هایش به لرزه افتاده بود گفت: «شناختن ماهی كهنه از تازه چندین راه دارد. ساده‌ترین راه نگاه كردن به چشم ماهی است. بدبختانه سر ماهی نیست تا من به چشمش نگاه كنم و تازه یا كهنه بودنش را بفهمم، اما راه دیگری هم هست.»
شغال نر گفت: «راه دوم چیست؟»
-نگاه كردن به دم ماهی. هرگاه دم ماهی سخت باشد... اما ماهی شما دم هم كه ندارد تا از تازه بودنش اطمینان پیدا كنیم.
شغال كه ماهی را بر زمین نهاده بود و كم كم با بدگمانی به ان می‌نگریست گفت: «آیا راه سومی برای شناختن تازگی و كهنگی ماهی نیست؟»
-نه، تنها از این دو راه می‌توان تازگی و كهنگی ماهی را شناخت، اما من نمی‌توانم باور كنم كه شما با آن همه زیركی و مهارت كه دارید ماهی بی‌سر و دمی از رودخانه گرفته باشید. راستش را بگویید بدانم این ماهی را از كجا به چنگ آورده‌اید؟
شغال كه سخن همسرش در او مؤثر افتاده بود حقیقت امر را به زن خود حكایت كرد و گفت كه چگونه آن را از چنگ دو سمور آبی كه سر تقسیمش می‌جنگیدند در ربوده است.
ماده شغال با وحشت و نفرت بسیار گفت: «از چنگ سموران در ربوده‌ای؟ بدبخت، مگر نمی‌دانی كه سموران جز ماهی كهنه و فاسد نمی‌خورند. مگر دیوانه بودی كه شكار آنان را از دستشان گرفتی؟»
شغال گفت: «اما آن دو می‌گفتند كه این ماهی را تازه از رودخانه گرفته‌اند.»
ماده شغال گفت: «جانوری خودپسندتر و خودنماتر از ماده سموران در همه‌ی جهان پیدا نمی‌شود. چندان كه ماهیی را كه بوی گندش تا یك فرسنگی می‌رسد، می‌گویند هم اكنون گرفته‌ایم. آه! آه! من از همین جا كه نشسته‌ام بوی بد ماهی گندیده را می‌شنوم و حالم به هم می‌خورد.» شغال نر گفت: «راست می‌گویی؟ اما من هرچه بو می‌كشم بوی گندیدگی از این ماهی نمی‌شنوم.»
-پس بویایی تو خیلی ضعیف‌تر از بویایی من است. من كه هیچ حاضر نیستم لب به این ماهی بزنم. چون هم سموران آن را از آب گرفته‌اند و هم سر و دم ندارند تا در آنها نگاه كنم و به تازگی و كهنگی آن پی ببرم.
ماده شغال این بگفت و روی از شغال نر برگردانید و چنین وانمود كرد كه فرزندش را شیر می‌دهد.
شغال نر بدگمان شد و ماهی را برداشت و این سو و آن سو گردانید و سپس تصمیمی گرفت و از لانه‌ی خود بیرون دوید. تا شغال نر از لانه بیرون رفت شغال ماده خود را به ماهی رسانید و آن را با دندان‌های تیز خود تكه تكه كرد و با لذت و اشتهای بسیار فرو داد. هنگامی كه آخرین قطعه‌ی ماهی را فرو می‌داد شغال نر باز آمد و چون او را دید، به خشم بسیار بر او غرید: «ماهی كجاست؟»
ماده شغال دندان‌های تیز خود را، كه در تاریكی می‌درخشید به شوهر نشان داد و گفت: «خوب، چه كار كردی؟ آیا سر و دم ماهی را پیدا كردی؟»
شغال كه قیافه‌ی ترحم آمیزی پیدا كرده بود جواب داد: «نه، سموران آن را خورده بودند. اما بگو ببینم تنه‌ی ماهی چه طور شد؟»
ماده شغال كه محكم روی چهار دست و پای خود ایستاده بود جواب داد: «من می‌دانستم كه شما دم و سر ماهی را پیدا نخواهید كرد و نخواهیم توانست از تازگی آن مطمئن شویم. اما چون معده من نیرومندتر از معده‌ی توست با خود گفتم كه من زن شما هستم و وظیفه دارم از مسموم شدنتان جلوگیری كنم؛ اگرچه با خوردن ماهی ممكن است به سر دردی سخت گرفتار شوم. من برای خدمت به تو ماهی را خوردم، اما برای اینكه شما را نیز بی‌نصیب نگذارم، استخوان‌هایش را نگه داشتم تا آنها را بخورید.»
منبع مقاله :
والری، ژیزل، (1383)، داستان‌های چینی، ترجمه‌ی اردشیر نیكپور، تهران: شركت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ چهارم.

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما
رویارویی رزمندگان مقاومت با نظامیان صهیونیست
play_arrow
رویارویی رزمندگان مقاومت با نظامیان صهیونیست
ارجاع تخلف یکی از داوطلبان در کلیپ تبلیغاتی به مرجع قضایی
play_arrow
ارجاع تخلف یکی از داوطلبان در کلیپ تبلیغاتی به مرجع قضایی
بازگشت طلایی حسن یزدانی‌
play_arrow
بازگشت طلایی حسن یزدانی‌
ادامه یک مسیر...
play_arrow
ادامه یک مسیر...
شناسایی پیکر شهید پس از ۴۱ سال با آزمایش DNA
play_arrow
شناسایی پیکر شهید پس از ۴۱ سال با آزمایش DNA
غُرش دوباره "حسن پهلوان" در تشک کشتی
play_arrow
غُرش دوباره "حسن پهلوان" در تشک کشتی
اعتراف به‌ شکست اسرائیل مقابل حزب‌الله
play_arrow
اعتراف به‌ شکست اسرائیل مقابل حزب‌الله
حکمت | انتخابات صحنه جنگ قدرت نیست / مقام معظم رهبری
music_note
حکمت | انتخابات صحنه جنگ قدرت نیست / مقام معظم رهبری
دلیل نظارت استصوابى شوراى نگهبان در انتخابات و برخی شبهات پیرامون آن
دلیل نظارت استصوابى شوراى نگهبان در انتخابات و برخی شبهات پیرامون آن
شهرستان لردگان کجاست؟ از پیش شماره این شهر تا مناطق گردشگری و مشاهیر آن
شهرستان لردگان کجاست؟ از پیش شماره این شهر تا مناطق گردشگری و مشاهیر آن
شهرستان هشترود کجاست؟ از پیش شماره این شهر تا مناطق گردشگری و مشاهیر آن
شهرستان هشترود کجاست؟ از پیش شماره این شهر تا مناطق گردشگری و مشاهیر آن
شهرستان کردکوی کجاست؟ از پیش شماره این شهر تا مناطق گردشگری و مشاهیر آن
شهرستان کردکوی کجاست؟ از پیش شماره این شهر تا مناطق گردشگری و مشاهیر آن
معنی اسم بهناز و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم بهناز و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم هوتن و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم هوتن و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم بیتا و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم بیتا و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال