برگردان: محبوبه مهاجر
1
انقلاب صنعتی و جابه جایی مهم منابع قدرت از سرمایهی جاری تاجران به سرمایهی صنایع سنگین اربابان صنایع، در سازمان نیز پیشرفت بارزی به دنبال داشت. نیروی کاری بسیار متشکّل که وجود دستمزد آنها را به هم پیوند میداد، جای عرضهکنندگان کالاها را که اینجا و آنجا پراکنده بودند و فقط با دادو ستد کالا به هم میپیوستند گرفت. تاجری که (شاید) آنچنان نام و نشانی نداشت جای خود را به شخصیت کارآفرین صنعتی داد که علناً ممتاز بود. کارآفرین صنعتی هم مثل همان تاجر بیشتر از قدرت پاداش دهنده برای متابعت افراد استفاده میکرد. ولی حالا قدرت شرطی هم کاربردی تازه و مهم پیدا کرده بود که تغییری بنیادی در اعتقادات حاکم بر اقدامات اقتصادی دولت میداد. دولت با انعکاس این اعتقادات، بیش از پیش حامی نیازها و خواستهای اربابان صنایع و در واقع تاحد زیادی بازویی کمکی برای آنها شد. پرورش این شرطی کردن، در عین حال راه و رسم زندگی و خوشبخت شدن مردم را نیز دگرگون کرد. راه و رسم مقبول و معمول تابع مقاصد صنعت شد و به خدمت قدرت صنعتی درآمد. قدرت شرطی کردن سرمایهداری صنعتی که در سدهی نوزدهم نضج گرفت و روز به روز قوت بیشتری پیدا کرد، ابزار قدرتی همچنان مؤثر بر نسلهای بعدی باقی ماند. و نیروی عظیمی که خود این قدرت برای مقابله به مثل برانگیخت نیز همین وضع را داشت.راقم اصلی این شرطی کردن اجتماعی، آدام اسمیت بود؛ بندرت در تاریخ چنین اتفاق نظر کاملی دربارهی نقش فکری یک شخص واحد وجود داشته است. دیگران هم گرچه سهم زیادی داشتند ولی نام اسمیت بود که میبایست در سرلوحه میماند. چهرهی برجستهی کارل مارکس نیز که سه ربع قرن پس از اسمیت در مقام معمار آرای معارض جناح مخالف او را هدایت کرد، به همین صورت بود.
2
سهم آدام اسمیت در ایجاد باور اجتماعی نسبت به سرمایهداری صنعتی در کتاب ثروت ملل (1) او منعکس است که در سال اعلام استقلال امریکا یعنی در سالهای 1776 منتشر شد. تقارن این دو رویداد هم تصادف محض نبود؛ کتاب اسمیت و انقلاب امریکا واکنشی مشابه در مقابل تضییقات سرمایهداری تجاری بودند (2).سهم اسمیت هم منفی بود و هم مثبت؛ هم حمله به منابع عقیدتی قدرت تجاری بود و هم مُهر قبولی بود بر اعتقاداتی که در خدمت اربابان صنعتی نوظهور قرار داشت. این حضرات- که البته وقتی اسمیت کتابش را مینوشت هنوز در بدو رشد خود بودند- از نظر سنگینی هزینه در مقایسه با صنعت خانگی امتیازهایی داشتند. اسمیت متوجه این قضیه بود گیرم آن را بیشتر ناشی از تقسیم کار در کارخانه و استفاده از کار و مهمات تخصصی در هر بخش کارخانه میدانست تا از ماشینآلات جدید. منافعی که این تقسیم کار دربرداشت موجب شد که تولیدات منطقهای و ملّی به صورت تخصصی درآید و داعیهای شد برای آزادی تجارت داخلی و بینالمللی. سدّ راه این وضع و چیزی که لازم بود از میان برداشته شود دم و دستگاهی بود برای سرمایهداری تجاری برای تنظیم و حمایت تجارت داشت. حذف این مقررات و محدودیتهای تجارت، بازتاب منافع ارباب صنعتی بود؛ هزینهاش که کمتر بود، اختیار این را هم داشت که از تاجر محلّی ارزانتر بفروشد، پس همه چیز بر وفق مرادش بود. اگر این ارباب یک کارخانهدار انگلیسی یا اسکاتلندی بود که در توسعهی صنعتی سرآمد همه بود و لذا باکی از رقابت همتایان تولیدکنندهی خود در کشورهای دیگر و از اینکه حداکثر استفاده را از اصل دسترسی به بازارهای آن تولیدکنندگان ببرد نداشت (3).
در سطحی وسیعتر از این، اسمیت کلّ نفع اقتصادی شخصی را با خیر و صلاح عموم یکی میداند. سرمایهداری که انگیزهاش این است «فقط نفع شخصی خود را در نظر میگیرد ولی در این مورد هم مثل بسیاری از موارد دیگر، دستی نامرئی راهنمای اوست که او را به سمت هدفی سوای نیت شخصیاش به پیش میبرد (4).» بسختی میشود فکر و عقیدهی دیگری پیدا کرد که اینقدر به قدرت صنعتی خدمت کرده باشد. واقع هم این است که هیچ فکر و عقیدهی دیگری این همه وقت در خدمت این قدرت نبوده است. ارباب صنعتی نیازی نداشت که خود را خیرخواه مردم وانمود کند؛ به هر صورت، تظاهر به این موضوع به هیچ وجه نمیتوانست قانع کننده باشد (5). قانونی عام و فراگیر که خودِ ارباب صنعت نیز قطع نظر از مقاصد یا انگیزههای پست و خودخواهانهاش صد در صد تابع آن بود، اقدامات او را تأیید میکرد.
اسمیت صد در صد هم در خدمت سرمایهداری صنعتی نبود و قدر مسلّم این است که همیشه این طور نبوده است. به خاطر موضع مخالفش در برابر پیروان مکتب سوداگری، نسبت به شرکتهای بزرگ چارتر و تلویحاً نسبت به شرکتهای بزرگ امروزی که خلف همان شرکتهای بزرگ چارتر هستند جداً تردید داشت. مدیران شرکتهای بزرگ امروزی باید از این بابت که اسمیت دیگر بازنمیگردد به او ادای احترام کنند. مخالفتش با انحصارطلبی خواه به صورت انحصارطلبی یک بنگاه اقتصادی واحد یا به صورت همدستی چند بنگاه اقتصادی نیز اسباب دردسر بود. رقابت ترمزی ضروری برای قدرت صنعتی بود ولی به زعم اسمیت در تعادلی ناپایدار وجود داشت. هیچ کس این را نمیپذیرفت که رقابت، محدود یا موقوف شود (6). رقابت که از بین برود آن دست نامرئی هم پس میکشد. این شرط اسمیت دویست سال بعد خصوصاً در ایالات متحدهی امریکا خیلی اسباب زحمت شد. شرکتهای بزرگی که همین دست نامرئی پشت و پناهشان بود، همینکه اوضاع را خیلی پس میدیدند ناگزیر میشدند اقرار کنند که همان رقابت لازم هنوز هم حاکم است.
بخش اعظم نیروی تأثیر شرطی کردن اجتماعی اسمیت را باید از این بابت دانست که هیچ حاضر نبود به طور کامل تسلیم کسانی بشود که خود او حامی و مُنادی قدرتشان بود. اسمیت فردی علناً غیروابسته بود؛ و به ذهن کسی خطور نمیکرد که او دستپروردهی کسانی باشد که آب به آسیابشان میریخت و معرکه گردان افکار و عقایدشان بود (7). شرطی کردن که به قدرت صنعتی خدمت میکرد، الزاماً نه توطئهگرانه بود و نه علناً مداهنهگو. با وجود این، محک قبولش همان خدمتی بود که به منافع اقتصادی میکرد.
3
پیش از صد سالی پس از انتشار ثروت ملل، منابع و ابزارهای قدرت سرمایهداری بسختی تحکیم شدند. در ایالات متحدهی امریکا، شخصیتهای برجسته و بسیار پرتحرکی- وَندر بیلت، کولد، راکفلر، هریمن، کارنگی، فریک، مورگان و دیگران- وارد گود شدند و نظایرشان هم که البته به حدّ آنها نمیرسیدند در انگلستان، فرانسه و آلمان به ظهور رسیدند. بین بانیان و گردانندگان مؤسسات عظیم صنعتی که در آن وقت عبارت بود از تأسیسات راه آهن و افرادی (نظیر مورگان) که سرمایهی پولی خود را برای ایجاد این تأسیسات یا اغلب برای تملّک و ادغام این تأسیسات در اختیار آنها میگذاشتند وحدتی بیش از پیش نزدیک به وجود آمد.پشتوانهی شخصیت این کارآفرینان بزرگ، انباشتگی عظیم مالکیتی بود که در اختیار داشتند. مالکیت نیز منبعی بسیار مهمّ و بسیار بارز برای قدرتشان بود. و سدهی نوزدهم که به آخر میرسید، سازمان صنعتی هم بیش از پیش اهمیت مییافت. پیش از این، در نیمهی دوم همان سده، همان طور که آلفرد چندلر پسر هم یادآوری میکند (8)، شرکت بزرگ رفته رفته اهمیت خود را به عنوان بازوی قدرت رئیس کل از دست میداد. زمان آن فرامیرسید که شرکت بزرگ تحت حاکمیت هیئتی مرکب از مدیران که عبارت بودند از انواع متخصصان و تکنیسینها قرار گیرد که مآلاً هم مدیریّت خوانده بشود. سازمان میرفت که منبعی برای قدرت سرمایهداری و نهایتاً نیز جانشین مالکیت شود که منبع اصلی این قدر بود.
تغییر منابع قدرت همراه با تغییر ابزارهای اعمال قدرت هم بود. قدرت کیفردهنده از بین نرفت و همچنان در دست دولت یا نیروهای حفاظتی شرکت باقی ماند. اما در مقایسه با کاربرد عظیم قدرت پاداش دهنده اهمیت چندانی نداشت. این تفاوت بیش از همه در تمام کشورهای صنعتی مشهود بود که میلیونها کارگر برای خدمت به نظام صنعتی بسیج شده بودند. ضعف قدرت کیفردهنده در مورد قدرت کمتر به هم فشردهی تولیدکنندگان نسبت به مصرف کنندگان نیز محسوس بود، اطاعتی که پیش از آن مثلاً در مواردی چون اعمال قدرت راکفلر بر مصرف کنندگان نفت سفید یا اعمال قدرت وَندربیلت و تأسیسات راه آهن بر صدور کالا با کشتی، بسیار سختگیرانه بود. کار قدرت پاداش دهنده تا باج دادن به نمایندگان مجلس و سایر دولتمردان و در نتیجه تا جلب حمایت ابزارهای اعمال قدرت دولت هم کشیده شد. در آخرین سالهای سدهی پیش، از سنای امریکا معمولاً با عنوان باشگاه ثروتمندان یاد میکردند؛ یک صورت دیگرش این است که بگویند سنای امریکا ابزار قدرتی برای عصر سرمایهداری بود که نرخش خیلی بالا بود.
به هر حال، جالبترین و به احتمال قریب به یقین، مهمترین دستاورد سرمایهداری پیشرفته ادامهی تمسّک به قدرت شرطی- همسازی مُدام عقاید اقتصادی با نیاز و واقعیّت جاری- بود. بخش عمدهی این شرطی کردن، خاستگاهی همچنان انگلیسی داشت؛ از این نظر، حتی تا زمان حاضر نیز انگلستان سرآمد همه بوده است. این شرطی کردن، تلاش مجموعهای از دانشوران نامآور را به خود جلب کرد تا اصول اولیه اسمیت را بپیرایند و گسترش دهند. کلّ این بزرگان، به نحوی از انحا، آرا و عقایدی به حمایت از متابعتی که در خدمت قدرت اربابان صنایع بود ارائه دادند.
بنابراین، در نخستین تأسیسات صنعتی، مزد کارگر نسبت به آنچه نصیب کارفرما میشد بسیار کم بود. تردیدی نبود که این نظام با افراد مختلف به شیوههایی بسیار متفاوت معامله میکرد و این تضادّ در اوضاعی که سرمایهدار صنعتی بالنسبه بیش از سلف تجارت پیشهاش با کارگران نزدیکی و مجاورت داشت تشدید میشد. نابرابری یا به اصطلاح امروزی اختلاف سطوح زندگی، بسیار مشهود بود. ایجاد باور در جامعه برای قبولاندن این نابرابری، به شیوهای فوقالعاده مؤثر در آثار دو چهرهی بسیار استثنائی یعنی دیوید ریکاردو (1772-1823) و تامس رابرت مالتوس (1766-1834) ظاهر شد که همعصر و دوست بودند و همدست شدند تا پایین بودن دستمزدها و نابرابری حاصل از آن را ناشی از قدرت باروری شگفتانگیز و ویرانگر طبقهی کارگر بدانند؛ علت فقر کارگران، زاد و رود بیرویهشان است. علت پایین ماندن دستمزد در سطح معیشت هم همین است- تعادلی که به ضرورت تعداد افراد پیش میآید. ریکاردو به این میگفت قانون مفرغی دستمزد. نه سرمایهدار صنعتی ظالم است و نه نظام سرمایهداری بلکه خود کارگر باعث و بانی فقر خودش است (9).
به عقاید شرطی ریکاردو و مالتوس، آرای پیروان مکتب اصالت فایده (10) هم اضافه شد، که رساترین و مؤثرترین آنها آرای جرمی بِنتام (1784-1832) بود. بنتام و پیروانش اصرار داشتند که معیار همهی اقدامات عمومی «حداکثر فایده برای حداکثر مردم» باشد. بهترین سیاستی هم که برای رسیدن به این هدف کمک میکرد فلسفهی آزادی عمل (11) بود. لذا آزادگذاشتن ارباب صنعت برای تعقیب منافع شخصیاش به صورت یک اصل اجتماعی مهم درآمد. نتیجه حاصل از این اصل شاید صد در صد مطلوب نباشد ولی بهترین نتیجه ممکن تلقی میشد. عقیده ضمنی و قدری هم علنی همین نظر این بود که خوشی و رفاه نمیتواند از آنِ همه باشد؛ بعضی باید کنار جاده بیفتند تا اکثریتی فایده ببرند. حتّی در بهترین جهانی هم که بشود تصور کرد چارهای جز رنج و محرومیّت نیست.
آرای دیگری هم نضج میگرفت که در نیمهی آخر سدهی نوزدهم در انگلستان به منصهی ظهور رسید. این آرا متعلق به هربرت اسپنسر (1820- 1903) بود که از این سوی اقیانوس اطلس به آن سوی اقیانوس بشدت بازتاب یافت. اسپنسر در آثار بسیار محققانهی خود، برگ نهایی را به نفع سرمایهداری صنعتی رو کرد: سرمایهداری صنعتی تجلّی داروین در نظم اجتماعی است و اصل حاکم بر آن همان بقای انسب است. سرمایهداران صنعتی بزرگ آن روزگار، بزرگ بودند چون از نظر زیستی برتر بودند؛ فقرا فقیر بودند چون پستتر بودند. ثروت پاداش کسی بود که فطرتاً بهتر بود؛ تلاش برای کسب این ثروت، هم نشانهی این برتری بود و هم مایهی رشد آن. حالا دیگر فقر فقرا از نظر اجتماعی چیز خوبی بود؛ این فقر به فروپاشی ضعیفترین عناصر جامعه کمک میکرد. ویلیام گراهام سامنر (1840-1910) استاد دانشگاه ییل که مؤثرترین آرا در عالم اقتصاد در زمانهاش از آنِ او بود، موجب بسط نفوذ افکار اسپنسر در ایالات متحدهی امریکا شد. هنری وارد بیچر نیز همین نقش را داشت گیرم غیررسمیتر: «مشیّت خداوند این است که بزرگ بزرگ باشد و کوچک کوچک.»
پیروان مکتب لذتگرایی اقتصادی (12) و وابستگان حول و حوش آنها هم دینی عظیم داشتند. این حضرات که آثار ویلیام استنلی جه وُنز (13) (1835-1882) بهترین شاهد مثالشان است، معتقد بود که غایت کلّی و مدام آدمی همیشه به حداکثر رساندن لذت و به حداقل رساندن مشقت است. برای رسیدن به این مقصود، کالاها و خدمات و فایدهای که دارند اساسی است. پس نقش ارباب صنعت هم که این کالاها را عرضه میکند همین طور است. جه وُنز توجیهی بخردانه هم برای محاسبهی اصلی رفاه آدمی اقامه کرد به این عبارت که معاملات تعدیل شود یعنی دو طرف معامله به حدّی برسند که لذّت یا به هر حال ارضای آنها یکی باشد، و در واقع هر دو به مرز برابری برسند. نتیجه آنکه دقبت عمل در این کار برای بهزیستی آدمی اهمیت داشت و نه قیمتها یا عملکرد ارباب صنعت.
علاوه بر اینها، اِعمال نظرهای جامعهشناس و اقتصاددان بزرگ ایتالیایی، ویلفردو پارهتو (1848-1923) نیز به طور مداوم جریان داشت که صراحتاً به نابرابری توزیع درآمد در سرمایهداری پیشرفته میپرداخت. پارهتو حکم داد که این توزیع نابرابر در کشورهای مختلف صنعتی و در زمانهای مختلف ثابت است. و نتیجه گرفت که این «ثابت بودن نابرابری توزیع درآمد بازتاب نابرابری آدمیان از نظر توانایی است که مقولهای طبیعی و عام است (14).»
پیداست که به علّت وجود نابرابری بسیار علنی در سرمایهداری پیشرفته، چه خدمتها که از این نتیجهگیری برمیآمد. اثر این «قانون» پارهتو چندین دههی بعد در تعالیم اقتصادی باقی ماند (15).
4
به موازات همهی اینها، تمجید بازار همچنان ادامه داشت. نه فقط عملیات بیقید و بندش مطابق با حداکثر فایده برای حداکثر مردم بود بلکه محلّلی- و سرپوشی- قوی برای قدرت سرمایهداری صنعتی بود. قیمتها را بازار تعیین میکرد، دستمزدها را هم و همینطور قیمت همهی لوازم تولید را. تصمیمهایی که در مورد تولید گرفته میشد همه در جهت پاسخ به بازار بود. ارباب صنعت در هیچ یک از این موارد قدرتی نداشت، لذا هیچ ملجاء و قانونی هم برای اعمال آن نمیتوانست داشته باشد. فقط کسانی که سواد کافی نسبت به ماهیت بازار نداشتند. ممکن بود باور کنند که ارباب صنعت قدرت دارد. دستاورد اعلای قدرت شرطی که بعدها اقتصاد کلاسیک خوانده شد همین است. همین آرا و عقاید بود که قدرت ارباب صنعت را در جهت مقاصد خوب اجتماعی، گیرم در جهت خلاف نیّت خود او، هدایت کرد؛ ولی اقتصاد کلاسیک در عین حال وجود قدرت ارباب صنعت را ردّ میکرد و این نکته را به همهی کسانی که میخواستند طرز کار نظام را بدانند یاد داد (16). نیازی به گفتن نیست که این درس هنوز هم به قوت خود باقی است. برای دفاع از شرکتهای بزرگ امروزی، هیچ استدلالی به اهمیت این استدلال نیست که بگوییم شرکت بزرگ هیچ قدرتی ندارد- که قدرت کلاً در اختیار بازی بازار فاقد شخص است و هر تصمیمی موکول به دستور همین بازار. و خدمت هیچ چیز دیگری به اهمیت خدمتی که شرطی کردن این باور در جوانان میکند نمیرسد.پینوشتها:
1. The Wealth of Nations که عنوان فرعی آن بدین شرح است:
An Inquiry into the Nature and Causes of the Wealth of Nations.
2. تاجران امریکایی که «وقتی منافعشان به خطر میافتاد ... غیرتمندانه وارد گود سیاست میشدند و احتمالاً انتظار میرفت که مشکلات را رتق و فتق کنند.» منافعی داشتند که با مقررات و قوانین گمرکی انگلستان تعارض داشت. ولی قدر مسلّم آن است که این تاجران مخالف حاکمیت انگلیسیان نبودند. نگاه کنید به:
Arthur Meier Schlesinger (Sr.), The Colonial Merchants and the American Revolution, 1763-1776 (New York: Frederick Ungar, 1966), p. 29.
3. اسمیت سپس محدودیتهای دقیقی برای سایر فعالیتهای دولت و خصوصاً برای فعالیتهایی که به قیمت هزینههای مالیاتبندی بر اربابان صنایع تمام میشد، تجویز میکند.
4. Adam Smith, The Wealth of Nations (Chicago: University of Chicago Press, 1976), Book I, p. 477.
دست نامرئی استعاره است. از روشنگری چون اسمیت بعید است که سودجویی مالی را به قوای فوق طبیعی نسبت دهد. اما همهی پیروان او هم الزاماً این طور نبودهاند.
5. خود اسمیت این نکته را ثابت میکند: «تا آنجا که میدانم، خیر چندانی از جانب کسانی که وانمود میکنند تجارت به خیر و صلاح عموم است نصیب مردم نشده است.» همان، ص 478.
6. لب کلام جمله بسیار معروف او هم همین است: «کسانی که تجارت واحدی دارند حتّی برای خوشگذرانی و انصراف خاطر نیز بندرت دور هم جمع میشوند، ولی گفت و گوهایشان همواره به توطئهای علیه عموم یا به نوعی تدبیر برای بالابردن قیمتها ختم میشود.» همانجا، ص 144.
7. واکنش در قبال ترغیب عقیدتی اسمیت خیلی فوری بود. یک سال و نیم پس از مرگ وی در سال 1790، ویلیام پیت کوچک که بودجهی دولت خود را تقدیم میکرد دربارهاش چنین گفت: «به اعتقاد این جانب، دانش وسیع او که مبتنی بر پژوهشهای فلسفی مبسوط و ژرف است، بهترین راه حلّ را برای هرگونه مشکلی در مورد تاریخ تجارت و در مورد نظام اقتصاد سیاسی به دست خواهد داد.» خطابه پیت در حضور مجلس عوام انگلستان، 17 فوریه 1792، به نقل از:
John Rae, Life of Adam Smith (New York: Augustus M. Kelley, 1965), pp. 290-91.
این سخن پیت، ستایش برجستهای از اِعمال قدرت شرطی است.
8. Alfred D. Chandler, Jr., The Visible Hand: The Managerial Revolution in American Business (Cambridge: Harvard University Press, 1977), pp. 81-121.
9. به عقیده ریکاردو، کارگر جور استفادهی زمیندار را هم میکشید که هنوز جان داشت. «منفعت زمیندار همیشه با منفعت مصرف کننده و تولیدکنندهی صنعتی در تضادّ است.» به نقل از کتاب:
Principles of Political Economy and Taxation (London: Everyman Edition, 1926), p. 225.
به نقل از:
Eric Roll, A History of Economic Thought rev. ed. (New York: Prentice- Hall, 1942), p. 198.
10. utilitarians
11. laissez- faire
12. economic hedonists
13. William Stanley Jevons
14. به نقل از کتاب یادشده از Eric Roll، ص 453.
15. همهی اعمال نظرهایی هم که به حمایت از سرمایهداری پیشرفته میشد به نفع آن نبود. چنانکه یک سلسله مباحثات جالب در توجیه بازده سرمایه و لذا بازدهی سرمایهدار که حکم پاداش امساک- خودداری از مصرف- او را داشت، درگرفت. نظریات طرفدار امساک در سدهی نوزدهم و اوایل سدهی بیستم چندان هم خالی از اهمیت نبودند. ولی متأسفانه به شکلی نسبتاً فضولانه مخلّ سبک زندگی سرمایهداران بزرگ شدند، سبکی که اجازه نمیداد بگویند چشمپوشی از لذّات نفس به قدری الیم است که استحقاق پاداش دارد.
16. باید توجه داشته باشیم که شرطی کردن اجتماعی در سرمایهداری پیشرفته با نیاز ملّی جور بود. انگلستان که اسکاتلند جنوبی هم جزو آن بود، سهم گزافی در شروع توسعهی صنعتی داشت. ورود آزاد مصنوعات به سایر بازارها سخت باب طبعشان بود؛ حمایت از محصولات خاصه از غلّات و حبوبات، هزینهی زندگی و در نتیجه هزینهی کارگر داخلی را بالا برد. اربابان صنایع آمریکا، آلمان و فرانسه که بعداً داخل گود شدند، احتیاج داشتند که در مقابل واردات انگلیسی حمایت بشوند. لذا عقاید کلاسیکها در مورد داد و ستد در آمریکا، آلمان و فرانسه طوری اصلاح شد که حاوی بند تعرفهی حمایتی هم باشند. هنری چارلز که ری (Henry Charles Carey 1793- 1879) بانفوذترین اقتصاددان امریکایی سدهی پیش و همتای آلمانیاش فردریش لیست (1789-1846) صراحتاً و با کلامی مؤثر دربارهی لزوم برقراری تعرفههای حمایتی قلم زدند؛ تجارت آزاد سیاستی غیرعملی و زیانبار بود. در آمریکا و آلمان، آرای که ری و لیست اعتبار زیادی داشت و سخت مورد تأیید بود.
گالبرایت، جان کنت؛ (1390)، آناتومی قدرت، ترجمهی محبوبه مهاجر، تهران: سروش (انتشارات صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران)، چاپ چهارم.