برگردان: حمیدرضا و آرزو افلاطونی
در بین خرافههای برنامه ریزی و خانه سازی، رویایی دربارهی دگرگون سازی (1) کودکان وجود دارد. چیزی مانند این که: جمعیتی از کودکان، محکوم به بازی در خیابانهای شهرند. این کودکان رنگ پریده و ضعیف در محیط اخلاقی شرارت بار خود، به یکدیگر اباطیلی در رابطه با سکس (2) میگویند و پوزخند زنان و شیطنت بار اشکال جدید فساد را به همان کارایی که گویی در مدرسه اصلاح و تربیت (3) اند، میآموزند. این موقعیت چنین خوانده میشود." عوارض اخلاقی و فیزیکی خیابانها برای جوانان". گاهی نیز به سادگی زاغه نشینی (4) نامیده میشود.
اگر تنها میشد این کودکان محروم را از خیابانها جمع کرد، به پارکهایی با زمین بازی، وسایل ورزشی، فضایی برای دویدن و چمن برای تصعید روان، برد! مکانهایی پاکیزه و شاد، پر از خندهی کودکانی برخوردار از فضایی سالم. افسانه پردازی بسیار!
بگذارید به داستانی از زندگی واقعی، آن گونه که چارلز گوگنهایم (5) مستندساز در سنت لوییز (6) کشف کرد، توجه کنیم. گوگنهایم روی فیلمی که فعالیتهای یک مرکز نگهداری روزانه کودکان را در سنت لوییز به تصویر میکشید، کار میکرد. او توجه نمود که در انتهای بعدازظهر تقریباً نیمی از کودکان با اکراهی فراوان آنجا را ترک میکنند.
کنجکاوی گوگنهایم آن قدر برانگیخته شده بود تا بررسیای را در این باره آغاز کند. او دریافت، بدون استثناء همهی کودکانی که با نارضایتی مرکز را ترک میکردند از یک پروژه خانهسازی نزدیک میآیند و باز هم بدون استثناء آنها که با رضایت آن جا را ترک میگفتند از خیابانهای محله فقیرنشین قدیمی میآمدند. گوگنهایم معمای سادهای را کشف کرد. کودکانی که به پروژه، با زمینهای بازی و چمنهای عالیاش باز میگشتند از بین قلدران مبارزه جویی میگذشتند که جیب آنها را خالی، یا آنها را وادار به مبارزه، گاه نیز هر دو، میکردند. این کودکان کوچک هر روز نمیتوانستند بدون تحمل عذابی سخت که آنها را به وحشت میانداخت، به خانه بازگردند. گوگنهایم دریافت، کودکانی که به خیابانهای قدیمی بازمیگشتند از ارعاب در امان بودند. میتوانستند خیابانهای بسیاری را [برای عبور] انتخاب کنند و زیرکانه امنترین راه را انتخاب میکردند. گوگنهایم میگوید: "اگر کسی با آنها ور میرفت، همیشه مغازهداری که به او پناه ببرند، یا کسی که به کمک آنها بیاید، پیدا میشد" همچنین اگر کسی دنبال آنها میافتاد، مسیرهای فراوانی برای فرار از میان راههای مختلف وجود داشت. این کودکان کوچک احساس امنیت و خاطر جمعی میکردند و از سفر بازگشت به خانه لذت میبردند. گوگنهایم مشاهده کرد که زمینهای منظرسازی شده و زمین بازی پروژه تا چه حل دلگیرند و چه برهوت به نظر میرسند. در مقایسهی با آنها خیابانهای نزدیک قدیمی تا چه حد سرشار از توجه، گوناگونی و موضوع چه برای دوربین و چه برای ذهن خیالپرداز هستند.
به داستان دیگری از زندگی واقعی توجه کنید. یک جنگ بین دستههای نوجوان در تابستان 1959 در نیویورک منجر به مرگ یک دختر پانزده ساله شد که هیچ ارتباطی با جنگ نداشت. او بر حسب تصادف در زمین (7) پروژهای که در آن زندگی میکرد ایستاده بود. مکان و وقایعی که به تراژدی پایانی آن روز انجامید در محاکمهی متعاقب آن که نیویورک پست آن را این گونه گزارش کرد، آمده است:
اولین کتک کاری هنگام ظهر، وقتی روی داد که دستهی اسپورتزمن (8) به تورف پسران خیابان فورسایت (9) در پارک سارادلانو روزولت (10) (11) قدم گذاشت... در طول بعد از ظهر پسران خیابان فورسایت تصمیم گرفتند که از اسلحههای حداکتری خود استفاده کنند: طپانچهها و بمبهای بنزینی... در نزاع پارک سارادلانوروزولت... یک پسر چهارده سالهی خیابان فورسایت به صورتی مهلک چاقو خورد و دو پسر دیگر که یکی از آنها یازده ساله بود به شدت زخمی شدند... حدود ساعت 9 بعد از ظهر [هفت یا هشت نفر از دستهی پسران خیابان فورسایت] ناگهان به پاتوق اسپورتزمن نزدیک پروژه خانه سازی لیلیان والد (12) حمله بردند و از زمین حائل خیابان D [مرز زمینهای پروژه] بمبهای بنزینی خود را در حالی که کمین کرده و با طپانچه شلیک میکردند، به میان گروه پرتاب کردند.
این سه نزاع کجا اتفاق افتادند؟ در یک پارک و زمینهای پارک مانند پروژه. بعد از آشوبهایی از این نوع، یکی از چارههایی که پی گرفته شد ساختن پارک و زمینهای بازی بیشتر بود. ما از آوای نمادها شگفت زدهایم.
"دستههای خیابانی" اغلب "جنگهای خیابانی " را در پارکها و زمینهای بازی راه میاندازند. هنگامی که مجله نیویورک تایمز (13) در سپتامبر 1959 بدترین آشوبهای دستههای نوجوانان را در دههی قبل در شهر جمع بندی کرد، مشخص شد که همه همواره در یک پارک اتفاق افتادهاند. از آن گذشته، نه فقط در شهر نیویورک بلکه در سایر شهرها نیز مشخص شده است غالب کوه کانی که در چنین ماجراهای هولناکی وارد میشوند، از پروژههای ابربلوک میآیند که بازیهای روزمره آنها در آنجا با موفقیت از خیابانها (خیابانهایی که خود وسیعاً از بین رفتهاند رخت بر بسته است. نوار (14) بیشترین بزهکاریها در ایست ساید سیتی نیویورک؛ که جنگ دستههای یاد شده در آن اتفاق افتاد؛ به طور دقیق در همان نوار پارک مانند پروژههای خانه سازی عمومی روی میدهند. دو دسته خطرناک در بروکلین (15) ریشه در دو پروژهی قدیمیتر دارند. بر اساس نوشتهی نیویورک تایمز رالف ولان (16)، مدیر عامل هیأت جوانان شهر نیویورک، افزایش ثابت نرخ بزهکاری را در هر جایی که یک پروژهی خانه سازی جدید ساخته میشود، گزارش کرده است. بدترین دسته دختران فیلادلفیا (17) در زمینهای دومین پروژهی خانه سازی در آن شهر رشد کرده است. نوار محل وقوع بالاترین میزان بزهکاری در آن شهر با نوار محلهای عمده [ساخت] پروژهها مطابقت دارد. در سنت لوییز، پروژهای که گوگنهایم به ارعاب جاری در آن پی برد، در مقایسه با بزرگترین پروژهی شهر نسبتاً من به نظر میآید:
پنجاه و هفت آکر (18)، اغلب پوشیده از چمن که زمینهای بازی آنرا نقطه نقطه کردهاند؛ عاری از خیابان شهری و زمینهی اصلی پرورش بزهکاری در آن شهر است. این پروژهها در میان سایر چیزها، مثالهایی هستند از تلاش برای بیرون کشیدن کودکان از خیابانها آنها، گاهی به همین منظور این گونه طراحی شدهاند.
نتایج نومید کنندهی حاصل، عجیب نیستند. همان قواعد امنیت شهر و زندگی عمومی شهر که بر بزرگسالان اعمال میشود بر کودکان نیز اعمال میگردد. با این استثناء که کودکان در مقابل خطر و وحشیگری آسیب پذیرترند.در زندگی واقعی، اگر کودکان از خیابانهای سرزندهی شهر به یک پارک معمولی یا زمین بازی پروژه یا عمومی منتقل شوند، چه تغییر مهمی روی میدهد؟
در بسیاری موارد مهمترین تغییر (خوشبختانه نه همهی موارد، این است که کودکان از زیر چشمان نسبت زیادی از بزرگسالان به مکانی منتقل میشوند که در آن نسبت بزرگسالان کم یا هیچ است. اگر فکر کنیم این به معنی بهبود کودک پروری شهر است، خیالی بیش نپروراندهایم.
کودکان شهر، خود نیز این را میدانند. نسلهاست از آن آگاهند. جس ری چک، (19) هنرمندی که در بروکلین بزرگ شده است میگوید: وقتی میخواستیم کاری ضد اجتماعی بکنیم به لیندی پارک (20) میرفتیم، چون هیچ یک از بزرگترها ما را آن جا نمیدید" اغلب در خیابانهایی بازی میکردیم که در آن هر کاری میشود کرد."
زندگی امروز نیز همان گونه است. پسرم که از فرار خود از چنگ چهار پسر که سر به دنبالش گذاشته بودند، خبر میدهد این گونه میگوید: میترسیدم مرا در موقع عبور از زمین بازی گیر بیندازند. اگر آن جا گیر میافتادم کارم ساخته بود!"
چند روز بعد از قتل دو پسر شانزده ساله در زمین بازی مرکز وست ساید (21) در مانهاتان، من دیداری بیمارگونه از ناحیه کردم. خیابانهای اطراف آشکارا به حال عادی بازگشته بودند.
صدها کودک، زیر نظر مستقیم تعداد زیادی از بالغین که خود در حال استفاده از پیادهراه بودند و یا از پنجره به آن مینگریستند، مشغول بازیهای گوناگون پیادهراه بودند. غریو شادیشان پیادهراه را پر کرده بود. پیادهراه کثیف و برای برآوردن نیازهایی که از آن توقع میرفت، بسیار باریک بود و برای حفاظت در برابر آفتاب نیاز به محافظ داشت. اما صحنهی حریق، جارو جنجال یا محل رونق سلاحهای خطرناک نبود. در زمین بازی که جنایات شبانه [در آن] اتفاق افتاده بود، نیز اوضاع به ظاهر به حال عادی بازگشته بود. سه پسر بچه زیر یک نیمکت چوب آتش روشن کرده بودند. دیگری سرش را به بتون میکوبید. نگهبان باوقار و به آهستگی جذب پایین کشیدن پرچم آمریکا شده بود.
در بازگشت به خانه همانطور که از زمین بازی بالنسبه آبرومند نزدیک محل زندگیم عبور میکردم، توجه کردم که تنها ساکنان آن در دیر وقت بعد از ظهر که مادران و نگهبان آن را ترک کرده بودند، دو پسر بچهاند که دختر کوچکی را با اسکیت خود به زدن تهدید میکنند؛ و یک الکلی که نیم خیز شده تا سری تکان دهد و منمن کنان به آنها بگوید که نباید این کار را بکنند. دورتر در پایین دست خیابان، در بلوکی که مهاجران زیادی از پورتوریکو (22) در آن زندگی میکنند، صحنه متفاوت بود. بیست و هشت بچه با سنین مختلف در پیادهراه بدون جارو جنجال، حریق یا واقعهای جدیتر از کلنجار رفتن بر سر یک پاکت آب نبات، بازی میکردند. آنها تحت مراقبت بزرگسالانی بودند که اساساً در [مکانی] عمومی با یکدیگر ملاقات میکردند. مراقبت، آنگونه که بعد از پایان یافتن جدال بر سر آب نبات و برقراری صلح و عدالت ثابت شد، تنها به ظاهر اتفاقی بود. هویت بزرگسالان [مراقب] پیوسته تغییر میکرد، زیرا افراد متفاوتی سرهایشان را از پنجره بیرون میآوردند یا برای انجام کاری آمد و شد میکردند و به هنگام عبور کمی درنگ مینمودند. اما تعداد بزرگسالان در ساعتی که تماشاگر بودم - بین هشت تا یازده نفر - ثابت بود. هنگامی که به خانه رسیدم توجه کردم که در انتهای بلوک ما، در جلوی ساختمان یعنی جلوی دوزندگی خانهی ما، رختشوی خانه، پیتزافروشی و میوه فروشی دوازده کودک در پیادهراه و زیر چشم چهارده بزرگسال مشغول بازیاند.
مطمئناً همه پیادهراههای شهر به این شیوه تحت مراقبت نیستند و این یکی از معضلات شهر است که برنامه ریزی باید در جهت اصلاح آن یاری رساند. پیادهراههای کمتر مورد استفاده، تحت مراقبتهای مناسب برای پرورش کودکان نیستند. همچنین پیادهراهها اگر جمعیت ساکنی با جا به جایی دائم و سریع آن را در برگرفته باشد، مستعد ایمنی نیستند- یکی دیگر از مشکلات عاجل برنامه ریزی. زمینهای بازی و پارکهای چنین خیابانهایی حتی از سلامت کمتری برخوردارند.
همهی زمینهای بازی و پارکها، ناامن یا تحت مراقبت اندک نیستند. اما آنها که سالماند، نوعاً در محلاتی قرار دارند که خیابانهای آن سرزنده و امناند و طنین نیرومند زندگی عمومی متمدن پیادهراه در آن غلبه دارد. تا آنجا که من دریافتهام، تفاوتهای موجود از نظر امنیت و سلامت بین زمینهای بازی و پیادهراهها در هر ناحیه، همواره به دفع خیابانهای مورد اتهام است.
مردمی که در شهرها از نظر عملی و نه تئوری مسئول پرورش کودکانند، اغلب این را به خوبی میدانند. مادران شهر چنین میگویند: "میتوانید بیرون بازی کنید!! اما در پیادهراه بمانید". من نیز به کودک خود همین را میگویم و از گفتن آن منظوری بیشتر از گفتن: " به خیابان نروید. خودروها در آن هستند"داریم.
نیویورک تایمز در گزارش مربوط به نجات معجزه آسای یک پسر نه ساله که توسط ضاربی ناشناس در مجرای فاضلاب سرنگون شده بود - البته در یک پارک، چنین مینویسد: مادر که قبل از این به پسرها گفته بود در پارکیهای بریج (23) بازی نکنند... عاقبت به این کار رضایت داد". همراهان وحشتزدهی پسرک، عاقلانه از پارک بیرون دویدند و به خیابانهای شیطانی! بازگشتند و در آنجا به سرعت کمک فراهم آمد.
فرانک هی وی، مدیر خانه سازی ستلمنت در نورتاند بوستن میگوید والدین گاه و بی گاه با این مشکل به سراغ او میآیند:"، من به بچههایم گفتهام بعد از شام در پیادهراه بازی کنند. اما میشنوم که کودکان نباید در خیابانها بازی کنند. آیا اشتباه کردهام"؟ هی وی به آنها میگوید کار درستی کردهاند. او نرخ پایین بزهکاری را در نورتاند، به مراقبت عالی اجتماع از کودکان هنگام بازی در جایی که اجتماع در آن جا از هر جای دیگر قویتر است، نسبت میدهد یعنی در پیادهراه.
برنامه ریزان باغ شهر با نفرتی که از خیابان داشتند، در جست و جوی راهی برای دور نگاهداشتن کودکان از خیابان و تحت مراقبت سالم قرار دادن آنها، مکانهای محصور داخلی را در مراکز ابربلوکها اندیشیدند. این خط مشی به وسیله طراحان باغ شهر تابناک دنبال شد.
امروزه بسیاری از نواحی بزرگ نوسازی شده بر مبنای پارکهای بستهی محصور در میان بلوکها، طراحی شدهاند.
مشکل این گونه طراحیها، آن گونه که در نمونههای موجود آن مثل چاتام ویلج در پیتسبورگ، بالدوین هیل ویلج (24) در لس آنجلس و کلنیهای کوچکتر حیاط دار در نیویورک و بالتیمور میتوان دید، آن است که هیچ کودک جسور و سرزندهای بعد از رسیدن به سن شش سالگی، به دلخواه در چنین مکان کسل کنندهای نمینماند. بسیاری پیش از آن خواهان بیرون رفتن از آنند. این جهان سر پوشیده "هم بودگی" در عالم واقع برای سه یا چهار سال از زندگی یک کودک کوچک مناسب است. چهارسالی که از بسیاری جهات مدیریت آن بسیار ساده است. حتی ساکنان بالغ این مکانها نیز خواهان بازی کودکان بزرگتر در حیاطهای سرپوشیده خود نیستند. در چاتام ویلج و بالدوین هیل ویلج این کار آشکارا ممنوع است. کوچولوها، تزیینی و تقریباً حرف شنو هستند. اما کودکان بزرگتر پر سرو صدا و پرانرژیاند. آنها به جای آن که بگذارند محیط بر آنها عمل کند، خود بر محیط عمل میکنند. از آن جا که محیط پیشاپیش "کامل " است این عمل صورت نمیگیرد. به علاوه تا آنجا که میشود در نمونههای موجود یا در پلانهای ساختمانی دید، این شکل از برنامه ریزی نیازمند آن است که روی ساختمانها به سوی قلمرو درونی محصور قرار گیرد. در غیر این صورت زیبایی قلمرو محصور بدون استفاده مانده، بدون مراقبت و دسترسی آسان باقی میماند. بنابراین پشت مردهی ساختمانها، یا بدتر از آن، دیوارهای خالی به سوی خیابان رو میکنند. امنیت پیادهراههای اختصاصی نشده، به خاطر شکلی از امنیت تخصصی و به دلیل بخش خاصی از جمعیت برای چند سال از زندگی آن، معاوضه میشود. هنگامی که [این] کودکان سفر پر مخاطرهی خود را آغاز کنند، که میکنند و باید بکنند، در برخورد با دیگران دچار مشکل خواهند بود.
من روی جنبهی منفی از پرورش کودک در شهرها انگشت گذاشتهام: عامل حفاظت، حفاظت کودکان از حماقتهای خودشان؛ از بزرگسالانی که گرایش به آسیب رساندن به آنها دارند و از یکدیگر. من روی این مورد انگشت گذاردهام زیرا قصد دارم به وسیلهی آسانترین مشکل درک شده نشان دهم که رویای o.k بودن خود به خود زمینهای بازی و پارکها برای کودکان و o.k نبودن خود به خود خیابانها برای آنها چه بی معنی است.
اما پیادهراههای سرزنده جنبههای مثبت دیگری نیز برای بازی کودکان دارند که لااقل به همان اهمیت امنیت و حفاظتاند.
کودکان در شهرها نیازمند مکانهای گوناگونی برای بازی و یادگیریاند. در میان دیگر چیزها، آنها نیازمند فرصتهایی برای همه نوع ورزش و بازی و مهارتهای فیزیکیاند فرصتهای بیشتر، با امکان دستیابی بیشتری از آنچه که در غالب موارد در حال حاضر از آن استفاده میکنند- اگرچه، همزمان نیازمند پایگاهی غیر تخصصی خارج از خانه هستند که در آن بازی کنند، بپلکند و به شکل گیری مفاهیم خود از جهان یاری رسانند.
پیادهراهها در خدمت این شکل از بازی غیر تخصصیاند. پیادهراههای شهری سرزنده به شکلی عالی این خدمت را انجام میدهند. هنگامی که این پایگاه خانگی به زمینهای بازی و پارکها منتقل میشود نه تنها زمینهی مناسبی برای ناامنی فراهم میشود بلکه کارکنان مزدبگیر، تجهیزات و فضایی که میتواند به جای آن به زمینهای اسکیت روی یخ (پاتیناژ، استخرهای شنا، برکههای قایقرانی و سایر استفادههای خارج خانهی خاص، تخصیص یابد، تلف میشود. کاربریهای عام و ناچیز بازی (25)، پولهایی را که میتواند در عوض برای بازیها بخوبی تخصصی (26) شده استفاده شود، میبلعد.
هدر دادن حضور معمولی بزرگسالان در یک پیادهراه سرزنده و در ازای آن سرمایهگذاری (اگرچه آرمانگرانه روی جایگزینی اجیر، نهایت سبک سری است. این کار نه تنها از نظر اجتماعی بلکه از نظر اقتصادی نیر سبک سری است. زیرا شهرها از کمبود پول و پرسنل برای کاربریهای فضای باز (27) جالب تر، به جای زمینهای بازی، همچنین از کمبود پول و پرسنل برای سایر جنبههای زندگی کودکان، به تنگ آمدهاند. برای مثال امروزه نظام مدرسههای شهری، نوعاً بین سی تا چهل - گاهی بیشتر- کودک را در کلاسهای خود جا میدهند که شامل کودکانی با مشکلات گوناگون از ندانستن زبان انگلیسی گرفته تا ناراحتیهای عاطفی میشوند. مدرسههای شهر نیازمند حدود 50 درصد افزایش تعداد معلمان هستند تا بتوانند با مشکلات جدی خود دست و پنجه نرم کنند. همچنین اندازههای کلاسها را به رقمی برسانند که اجازهی آموزش بهتر را بدهد. 58 درصد از پستهای پرستاران متخصص در بیمارستان عمومی شهر نیویورک به سال 1959، خالی بود. در بسیاری از شهرهای دیگر کمبود پرستار به حد هشدار دهندهای رسیده است. کتابخانهها و غالب موزهها ساعت کار خود، به ویژه ساعات بخش کودکان را کاهش دادهاند. بودجه برای خانه سازی رو به تزاید مورد نیاز در زاغههای جدید و پروژههای شهرها به شدت دچار کمبود است. حتی خانههای ساخته شدهی موجود فاقد بودجهی لازم برای توسعهها و تغییرات مورد نیاز در برنامهی خود و به طور خلاصه برای کارکنان هستند. ضروریاتی مانند آنچه گفته شد باید از الویت بالایی در بودجه عمومی و بشردوستانه برخوردار باشند- نه فقط در سطح بودجههای بسیار بد و ناکافی موجود، بلکه [در سطح] بودجههای به شدت افزایش یافته.
آن عده از مردم شهر که وظایف و شغلهای دیگری دارند و آنها که آموزش لازم را ندیدهاند، نمیتوانند داوطلب معلمی یا پرستاری، کتابداری، موزه داری یا مددکاری اجتماعی شوند. اما، لااقل میتوانند بر بازی اتفاقی کودکان نظارت کنند و آنها را جذب جامعهی شهر نمایند؛ همانگونه که در پیادهراههای تنوع یافته و سرزنده شهر میکنند. آنها این کار را در مسیر سایر اهدافی که دنبال میکنند، انجام نمیدهند.
به نظر میآید برنامه ریزان نمیدانند به چه نسبت بالایی از بزرگسالان برای پرورش کودکان در بازیهای اتفایشان مورد نیاز است. همچنین آنها درک نمیکنند که فضاها و تجهیزات، کودکان را پرورش نمیدهند. این دو در پیوند با یکدیگر میتوانند موثر واقع شوند. اما فقط مردم کودکان را پرورش داده، آنها را جذب جامعهی متمدن میکنند.
ساختن شهرها به طریقی که این نیروی انسانی معمولی و عادی برای پرورش کودکان را هدر دهد و این کار اساسی را نکرده زمین گذاشته - با وجود نتایج وحشتناک آن - یا جایگزین اجیر برای آن را ضروری سازد، احمقانه است. این افسانه که زمینهای بازی، چمن و نگهبانان یا سرپرستان ذاتاً برای کودکان مفید و خیابانهای شهری آکنده از مردم عادی ذاتاً برای آنها مضرند، بی حرمتی عمیقی نسبت به مردم عادی است.
در زندگی واقعی، کودکان اولین اصول زندگی موفق شهری را تنها از بزرگسالان عادی پیادهراهها میآموزند - اگر اصولاً چیزی بیاموزند- مردم حتی اگر پیوندی با هم نداشته باشند، نسبت به هم اندکی احساس مسئولیت عمومی دارند. این درسی است که هیچ کس از گفتهها نمیآموزد؛ مگر با تجربه کردن آن که مردمی بدون پیوندهای خویشاوندی، دوستی نزدیک یا مسئولیت رسمی، در برابر آنها اندکی مسئولیت عمومی دارند. هنگامی که آقای لی سی (28) قفل ساز، یکی از پسران مرا به خاطر دویدن به خیابان سرزنش کرد و سپس گزارش این تخطی را به شوهرم که از مقابل مغازهی قفل سازی او میگذشت داد، پسرم از آن درس عبرت بیشتری گرفت تا از یک درس علنی امنیت و اطاعت. او به علاوه به صورتی غیرمستقیم آموخت که آقای لیسی که با او پیوندی به جز همجواری خیابانی (29) داریم، تا درجهای در مورد او احساس مسئولیت میکند. پسرکی که در پروژهی "هم بودگی یا هیچ" بدون کمک در آسانسور مانده بود، درس مخالفی از تجربیات خود میگیرد. کودکان پروژهای که آب را به داخل پنجرهها و سر و صورت عابران میپاشیدند و چون کودکان ناشناسی در زمینی ناشناس بودند، گوشمالی نمیشدند، درسهای متفاوتی میگیرند.
این درس که ساکنان شهر باید مسئولیت آنچه را که در خیابانهای آن میگذرد بپذیرند، در پیادهراههایی که از یک زندگی محلی عمومی برخوردارند، بارها و بارها به کودکان آموخته میشود. در کمال شگفتی، کودکان بسیار زود آن را جذب میکنند. آنها با اعمال خود به مثابه بخشی از مدیریت [خیابان] نشان میدهند که درس را به خوبی جذب کردهاند. پیش از آن که از آنها خواسته شود، داوطلب نشان دادن راه به کسانی که گم شدهاند، میشوند؛ به مردی که در صدد پارک خودرو خود است میگویند که اگر آن جا پارک کند، جریمه خواهد شد و مشاورهی نطلبیدهای به سرپرست ساختمان میدهند تا به جای شکستن یخ، با سنگ نمک به جنگ آن برود. حضور یا عدم حضور این گونه ریاست طلبی کودکانه در خیابان شهری اطلاع بسیار خوبی از حضور یا فقدان رفتار مسئولانهی بزرگسالان نسبت به پیادهراه و کودکان است که از آن استفاده میکنند. کودکان از ایستارهای بزرگسالان تقلید مینمایند و این امر ارتباطی به درآمد ندارد. برخی از فقیرترین بخشهای شهرها از این نظر بهترین و برخی دیگر بدترین عملکرد را دارند.
در حیات شهر آموزهای است مبنی بر آن که مردمی که برای مراقبت از کودکان اجیر میشوند نمیتوانند آموزش دهند؛ زیرا جوهرهی این مسئولیت در عمل داوطلبانه به آن است. در درس دیگر این که والدین به خودی خود قدرت آموزش دادن را ندارند. اگر والدین کمترین احساس مسئولیت عمومی را در برابر غریبهها یا همسایگان در جامعهای که هیچ کس دیگر چنین کاری نمیکند از خودشان بروز دهند، نه تنها مناسب تلقی نمیشود بلکه فقط به این معنا است که به طریقی نامطلوب متفاوت از دیگران و فضولند. چنین درسی باید از درون جامعه بیرون آید و در این صورت، در شهرها همواره در طول زمانی که کودکان صرف بازیهای اتفاقی در پیادهراهها میکنند، به دست میآید.بازی در پیادهراههای زنده و تنوع یافته کاملاً از دیگر بازیهای اتفاقی روزانه که امروزه به کودکان آمریکایی عرضه میشود، متفاوت است: تحت رهبری مادرسالارانه نیست.
غالب طراحان و برنامه ریزان شهری، مرداند. شگفت آن که به گونهای طراحی و برنامه ریزی میکنند تا در هر جایی که مردم زندگی میکنند مردان را به مثابه بخشی از زندگی روزانه عادی از آن بیرون بکشند. در طراحی مسکونی، آنها برای برآورده ساختن نیازهای مفروض روزانه زنان خانه دار تهی مغز و کودکان پیش دبستانی هدف گذاری میکنند. کوتاه آن که برای جوامع مادرسالارانه برنامه ریزی مینمایند.
آرمان یک مادرسالاری به صورتی گریزناپذیر همراه با همهی برنامههایی است که ساکنان آن از سایر بخشهای زندگی جدا شدهاند. همچنین همراه با همه برنامههای مربوط به کودکانی است که بازی اتفاقی آنها از قلمرو خود جدا افتاده است. عمل جامعهی بالغ در همراهی با زندگی روزانهی کودکان هر چه باشد، متأثر از چنین برنامه ریزیهایی، یک مادرسالاری خواهد بود. چاتام ویلج، این مدل پیتسبورگی زندگی باغ شهر، از نظر مفهومی و عملکردی همانقدر مادرسالارانه است که جدیدترین حومه خوابگاهی. (30) همه پروژههای خانه سازی این گونهاند.
قراردادن محل کار و تجارت نزدیک محل سکونت، اما ایجاد حائل بین آنها در تئوری باغ شهر، همانقدر ترتیبی مادرسالارانه است که اگر سکونتگاهها مسافتها از کار و مردان دور باشند. مردان جدا نیستند. آنها شخصاً یا در اطرافند، یا نیستند. اگر قرار است مردان در زندگی روزانه اطراف کودکان باشند- مردانی که به صورت عادی بخشی از زندگی روزانهاند، برخلاف مردانی که به جایگزینی زنان یا در تقلید از پیشههای زنانه در زمینهای بازی گاه و بی گاه حضور مییابند- مانند مردانی که در خیابان هودسن یا نزدیک به آن کار میکنند، مکانهای کار و تجارت باید در اختلاط با مسکن قرار گیرند.
فرصت - در جهان امروزه مزیت- بازی و بزرگ شدن در جهانی روزانه، مرکب از زنان و مردان، برای کودکانی که در پیادهراههای سرزنده و تنوع یافته شهری بازی میکنند، ممکن و معمولی است. من نمیتوانم بفهمم چرا باید به وسیلهی برنامه ریزی و منطقه بندی از این ترتیب ممانعت کرد. برعکس باید به وسیلهی آزمودن شرایطی که ترکیب و امتزاج کار و تجارت را با سکونت برمیانگیزد، با آن همدستی کرد.
جذابیت زندگی خیابان برای کودکان همواره مورد توجه متخصصان اوقات فراغت بوده و اغلب مورد قبول واقع نشده است. در سال 1928 انجمن برنامه ریزی منطقهای نیویورک (31) در گزارشی که تا امروز بهترین بررسی آمریکایی از اوقات فراغت شهرهای بزرگ است، چنین گفته است:
بازبینی دقیق زمینهای بازی در شعاعی به طول یک چهارم مایل در شرایط وسیع الطیف در بسیاری از شهرها نشان داده است یک هفتم جمعیت کودکان بین 5 تا 15 سال ممکن است در این زمینها دیده شوند... جذابیت خیابان رقیب قدرتمندی است... برای رقابت موفقیت آمیز با خیابانهای شهر زمین بازی باید به خوبی و همراه با حادثه و زندگی سرشار اداره شود. توان جذب فعالیتهای زمین بازی، آنقدر که بتواند کودکان را از خیابانها به آنجا بکشد و توجه آنها را از روزی به روز دیگر جلب کند، قابلیت نادری در رهبری بازی است که نیازمند ترکیب مهارتهای فردی و تکنیکی، با نظمی فراوان است.
همان گزارش سپس از گرایش لجبازانهی کودکان به ول گشتن به جای پرداختن به "بازیهای شناخته شده" ابراز تاسف میکند. ( شناخته شده برای چه کسی؟ این آرزوی "کودک سازمانی" (32) از سوی کسانی که مایلند بازیهای اتفاقی را محبوس کنند و در مقابل، ترجیح لجوجانهی کودکان به ول گشتن در خیابانهای سرشار از زندگی و حادثهی شهر، امروز نیز مانند 1928 شاخص است.
پسر جوانتر من در حالی که مرا برای دیدن یک "راه سری" که زیر یک خیابان بین پلههای بالایی و پایینی یک ایستگاه قطار زیر زمینی و یک جای مخفی به عرض 9 اینچ که بین دو ساختمان کشف کرده است میبرد، این گونه لاف میزند: من همهی گرینویچ ویلیج را مانند کف دستم میشناسم! او گنجهایی را که صبح در راه مدرسه از بین آنچه مردم بیرون در میگذارند یافته و در جایی، مخفی میکند و در بازگشت از مدرسه آنها را همانجا باز مییابد. (من در همین سن چنین جای مخفیای بر سر راه مدرسهام به همین منظور داشتم. ولی مال من به جای شکاف بین دو ساختمان در شکاف بین دو صخره قرار داشت. گنجهای پسرم نیز عجیبتر و غنیتر است.
چرا کودکان اغلب پرسه زدن در پیادهراههای سرزندهی شهر را جالبتر از حیاطهای پشت خانه و زمینهای بازی مییابند؟ زیرا پیادهراهها جالبترند. این همانقدر قابل لمس است که بپرسیم: چرا بزرگسالان خیابانهای سرزنده را جالبتر از زمینهای بازی مییابند؟
آسایش اعجاب آور پیادهراههای شهری موهبت مهمی برای کودکان نیز هست. کودکان بیش از هر کس دیگری به جز سالخوردگان، از موهبت این آسایش برخوردارند. بخش زیادی از بازیهای خارج خانهی کودکان، به ویژه به هنگام شروع مدرسه و بعد از آن که تعدادی از فعالیتهای سازمان یافته را کشف کردند (ورزشها، هنرها، صنایع دستی یا هر آن چیز دیگری که علائق یا فرصتهای محلی برایشان تهیه ببیند در زمانهای اتفاقی و لابهلای آن انجام میشود. از ذرههای کوچک، انبوهی از زندگی خارج خانه برای کودکان ایجاد میشود. این اتفاق در باقیماندهی وقت نهار، بعد از مدرسه که کودکان به فکر انجام کاری یا پیدا شدن کسیاند، در حالی که منتظر آماده شدن شاماند و خلاصه در هر وقفهی بین شام و تکلیف خانه یا تکلیف خانه و وقت خواب روی میدهد.
در چنین وقتهایی کودکان از شیوهها و راههای فراوانی برای ورزش و سرگرم کردن خود استفاده میکنند. در چالههای آب شلپ شلپ میکنند؛ با گچ [روی دیوار] چیز مینویسند؛ طناب بازی، اسکیت سواری و تیله بازی میکنند؛ دار و ندار خود را بیرون میریزند؛ معلق میزنند؛ کارتهای خود را با هم معاوضه میکنند؛ توپ بازی میکنند؛ چوب پا به پا میکنند؛ جعبههای صابون را تزیین میکنند؛ کالسکههای قدیمی را تکه پاره میکنند؛ از نرده بالا میروند و بالا و پایین میدوند. از درون این فعالیتها ذاتاً چیزهای بزرگی به دست نمیآید. اشیاء ذاتاً به صورت رسمی به جایی نمیروند تا به صورتی رسمی از آنها استفاده شود. بخشی از افسون آنها ناشی از احساس آزادی همراه با آن برای گشتن در پیادهروها است؛ یعنی موضوعی متفاوت از محصور بودن در یک قلمرو. اگر احتمال انجام اتفاقی و آسان آنها نبود، به ندرت روی میداد.
هنگامی که کودکان بزرگتر میشوند این فعالیتهای اتفاقی خارج از منزل - بگوییم ضمن انتظار برای شام - از نظر فیزیکی کمتر تکروانه میشوند و بیشتر شامل پرسه زدن با دیگران، در رفتنهای پنهانی، حرف زدن، هل دادن و اسب بازی میگردد. نوجوانان همواره برای این نوع ول گشتنها سرزنش شدهاند، اما بدون آنها بزرگ نخواهند شد. مشکل هنگامی روی میدهد که این [فعالیتها] نه درون جامعه، بلکه همچون شکلی از زندگی قانون شکنانه اتفاق بیفتد.
اقتضای هر کدام از این فعالیتها وجود هر نوعی از تجهیزات پر زرق و برق نیست. بلکه تنها دسترسی فوری و راحت به مکانی جالب برای آنها کافی است. اگر پیادهراهها به نسبت نیاز کلی که بر آنها نهاده میشود، بیش از حد باریک باشند، کار برای بازی تنگ خواهد شد. به ویژه اگر پیادهراهها فاقد ضوابط حداقل در مورد خط ساختمانها (33) باشند. میزان فراوان پرسه زدن و بازی در پیادهراههای کم مایه، مانع رفت و آمد پیاده میشود.
برنامه ریزی برای بازی در پیادهراهها محلی از اعراب ندارد، مگر آن که پیادهراهها برای مقاصد متنوع دیگر و توسط مردم گوناگون دیگر نیز مورد استفاده قرار گیرند. این استفادهها برای مراقبت مناسب، زندگی عمومی با نشاط و برای علائق کلی محتاج یکدیگرند. اگر پیادهراهها در یک خیابان سرزنده به اندازهی کافی عریض باشند، بازی همراه با سایر استفادهها، شکوفا خواهد شد. اگر [در مورد عرض پیادهراهها] خست به خرج داده شده باشد، طناب بازی اولین بازی است که قربانی خواهد شد؛ اسکیت سواری، سه چرخه و دوچرخه سواری قربانیهای بعدیاند. هرچه پیادهراهها باریکتر باشند، بازیهای اتفاقی نشسته بیشتر میشوند و یورش گاه به گاه کودکان به خیابان سواره رو (34) نیز بیشتر خواهد شد.
پیادهراههایی با عرض سی یا سی و پنج فیت (35) تقریباً با هر نوع نیاز به بازیهای اتفاقی که بر آنها نهاده شوند سازگارند. [چنین پیادهراههایی] همچنین میتوانند درختانی برای حفاظت فعالیتها، و فضای کافی برای چرخش پیادهها و زندگی عمومی پیادهراه و پرسهی بزرگسالان داشته باشند. کمتر پیادهراهی با این عرض لوکس یافت میشود. عرض پیادهراه همواره قربانی عرخس راه ماشین رو میشود. زیرا پیادهراههای شهری به طور سنتی به مثابه فضایی صرفاً برای سفر پیاده و دسترسی به ساختمانها در نظر گرفته شدهاند. پیادهراهها، بدینسان که هستند، به مثابه اعضای منحصر به فرد حیاتی و غیر قابل جایگزینی امنیت شهر، زندگی عمومی و پرورش کودکان شناخته نشده و مورد احترام قرار نمیگیرند.
پیادهراههایی با عرض بیست فوت که در آنها میتوان طناب بازی کرد و به راحتی اجازهی اسکیت سواری و استفاده از سایر اسباب بازیهای چرخدار را میدهد، هنوز یافت میشوند. اگر چه تعریض کنندگان خیابانها هر ساله از آن میکاهند (با این اعتقاد که بازارچههای درخشان و گردشگاهها، جایگزینهای سازند، آنها هستند. هر چه پیادهراهی زندهتر و مردم پسندتر باشد و هر چه تعداد و تنوع استفاده کنندگان آن بیشتر باشد، عرض کلی مورد نیاز آن برای خدمت رسانی به اهداف دلپسندش نیز باید بیشتر شود.
اما حتی هنگامی که فضای کافی موجود نیست، راحتی موقعیت و جذابیت خیابانها برای کودکان بسیار مهماند- و مراقبت خوب برای والدین آنها بسیار مهم است- به گونهای که با فضای تنگ و ترش پیادهراه سازگار میگردند. این بدین معنا نیست که ما در استفادهی غیر اخلاقی از سازگاری آنها محقیم. در حقیقت چه در مورد آنها و چه در مورد شهرها بی انصافی میکنیم.
برخی پیادهراههای شهری، بدون شک، مکانهای شیطانی برای پرورش کودکاناند.آنها برای همه شیطانیاند. در چنین محلاتی نیاز به تشویق کیفیتها و وسایلی است که امنیت، روح و ثبات را در خیابانهای شهر به ارمغان میآورند. این مشکلی پیچیده و مرکزی برای برنامه ریزی در شهرها است. در محلات معیوب شهر، کیش کردن کودکان به پارکها و زمینهای بازی چه به مثابه راه حلی برای مشکلات خیابانی و چه راه حلی برای کودکان، بی فایده و حتی بدتر از آن است.
موذیانهترین ایدهی نابود کننده در برنامه ریزی شهری متداول سخت کیش، ایدهی منسوخ کردن خیابانهای شهر، تا جایی که ممکن است و به حداقل رساندن و کوچک شمردن نقش اجتماعی و اقتصادی آن در زندگی شهر است. این که این اعمال اغلب تحت نام و لوای رویاهای مه آلود دربارهی پرورش شهری کودک صورت میگیرد، طنز تلخی بیشتر نیست.
پینوشتها:
1- Transformation
2- Sex
3- Reform School
4- Gutter
5- Charles Guggenheim
6- St. Louis
7- Ground
8- Sportsmen
9- Forsythst. Boys
10- Sara Delano Roosevelt Park
11- پارک سارادلانوروزولت مرز خیابان فورسایت است که بلوکهای بسیاری را در بردارد. جری اونیکی JeryOniki کشیش کلیسای هم مرز پارک در نیویورک تاجر با توجه به تأثیر پارک روی کودکان اشاره کرده است که " هر نوع آموزهای که تصور کنید آن جا در جریان است" اگر چه پارک مورد ستایش متخصصان است. در مقالهای که رابرت مؤسس Robert Muses (1981-1888) بازسازی کنندهی نیویورک دربارهی بارون هآسمان Boron Haussmann، بازسازی کنندهی پاریس در سال 1942 نوشت به پارک سارادلانو روزولت که آن موقع نوساز بود، همچون دست آوردی همتای خیابان ریولی Rue de Rivoli پاریس اشاره شده است.
12- Lillion Wald
13- New York Tims
14- Belt
15- Brooklyn
16- Ralph Whelan
17- Philadelphia
18- این نیز، تحسین متخصصان را برانگیخته است. هنگام ساخت آن در سال 6- 1954 در محافل معماری و خانه سازی همچون استثنایی عالی در خانه سازی مثال زدنی بود.
19- Jesse Reicheck
20- Lindy Park
21- West Side
22- PuertoRico
23- HighBridge Park
24- Baldwin Hill Village
25- Generalized Play Use
26- Good Specialized play
27- Outdoor
28- Lacey
29- Street Propinquity
30- Dormitory suburb
31- Regional plan Association of New York
32- Organization Child
33 - Building line
34- Vehicular roadway
35- Feet
جیکوبز، جین؛ (1392)، مرگ و زندگی شهرهای بزرگ آمریکایی، ترجمهی دکتر حمیدرضا پارسی، آرزو افلاطونی، تهران: مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، چاپ سوم