اسلام و حقوق بشر؛ گزارشي نشانهشناختي
نويسنده: داوود فيرحي
مقدمه
يكي از پايدارترين مسائل اين بود كه حقوق بشر را بايد بر چه مبنايي اعلام كرد. تاريخچه اعلاميه مشخص مي كند كه مسائل مورد بحث در آن دوران و ديدگاههايي كه الهامبخش روايت نهايي «اعلامية حقوق بشر» بودند، در اساس، به يك منظومة فلسفي غربي مربوط ميشدند. سنّتهاي فلسفي و حقوقي غيرغربي ــ كه شايد ميتوانستند خواستههاي آرماني متفاوت يا تكميلي حقوق بشر را مطرح سازند ــ به ندرت در مذاكرات و مشورتها مدنظر قرار گرفتند. حتي آن بخش از اعضاي كميسيون حقوق بشر كه نمايندگي كشورهاي غيرغربي را بر عهده داشتند، در اغلب موارد، خود در غرب يا در مؤسساتي درس خوانده بودند كه نمايندگان قدرت ها و انديشه هاي غربي در كشورشان بودند. بنابراين اگرچه گهگاه به سنّتهاي غيرغربي مانند آيين كنفسيوس يا اسلام ارجاعاتي ميشد، اما ارجاع به سنّت هاي غربي بر نظرخواهي هايي كه به تدوين نهايي «اعلاميه جهاني» انجاميدند، سخت مسلط بود. [ii]
بدين ترتيب، نخستين و مهمترين مناقشات درونتمدني در باب «اعلامية حقوق بشر» به حوزة فرهنگهاي غربي مربوط ميشد؛ اما همين منازعات، به تدريج و با گسترش نشانه هاي فرهنگ و انديشه غربي، به درون ديگر نظامها و سنّتهاي زيست اجتماعي تسرّي و تعميم يافت. درست به همين جهت است كه اكنون شاهد مناقشات مهم فلسفي، تاريخي و عملي «درونتمدني» در جوامع اسلامي، و در باب مواد مهم اعلامية حقوق بشر هستيم. در اين مقاله، پس از اشاره به منازعات درونتمدني غرب، به تحليل نشانهشناختي اين وضعيت در جوامع اسلامي ميپردازيم.
اعلاميه جهاني حقوق بشر كه در دهم دسامبر 1948م با چهلوهشت رأي موافق و هشت رأي ممتنع به تصويب رسيد، [1] از همان ابتداي شكلگيريِ مقدمات آن، مناقشات مهمي را برانگيخت و تفاوتهاي بنيادي فراواني را در ارزشها و فرهنگ هاي ملل آشكار ساخت. اين مناقشات و تفاوتها، سرانجام در دو قلمروي «بينتمدني» و «درون تمدني»، و سه عرصة «فلسفي»، «تاريخي» و «عملي» آرايش يافت.
يكي از پايدارترين مسائل اين بود كه حقوق بشر را بايد بر چه مبنايي اعلام كرد. تاريخچه اعلاميه مشخص مي كند كه مسائل مورد بحث در آن دوران و ديدگاههايي كه الهامبخش روايت نهايي «اعلامية حقوق بشر» بودند، در اساس، به يك منظومة فلسفي غربي مربوط ميشدند. سنّتهاي فلسفي و حقوقي غيرغربي ــ كه شايد ميتوانستند خواستههاي آرماني متفاوت يا تكميلي حقوق بشر را مطرح سازند ــ به ندرت در مذاكرات و مشورتها مدنظر قرار گرفتند. حتي آن بخش از اعضاي كميسيون حقوق بشر كه نمايندگي كشورهاي غيرغربي را بر عهده داشتند، در اغلب موارد، خود در غرب يا در مؤسساتي درس خوانده بودند كه نمايندگان قدرت ها و انديشه هاي غربي در كشورشان بودند. بنابراين اگرچه گهگاه به سنّتهاي غيرغربي مانند آيين كنفسيوس يا اسلام ارجاعاتي ميشد، اما ارجاع به سنّت هاي غربي بر نظرخواهي هايي كه به تدوين نهايي «اعلاميه جهاني» انجاميدند، سخت مسلط بود. [2]
بدين ترتيب، نخستين و مهمترين مناقشات درونتمدني در باب «اعلامية حقوق بشر» به حوزة فرهنگهاي غربي مربوط ميشد؛ اما همين منازعات، به تدريج و با گسترش نشانه هاي فرهنگ و انديشه غربي، به درون ديگر نظامها و سنّتهاي زيست اجتماعي تسرّي و تعميم يافت. درست به همين جهت است كه اكنون شاهد مناقشات مهم فلسفي، تاريخي و عملي «درونتمدني» در جوامع اسلامي، و در باب مواد مهم اعلامية حقوق بشر هستيم. در اين مقاله، پس از اشاره به منازعات درونتمدني غرب، به تحليل نشانهشناختي اين وضعيت در جوامع اسلامي ميپردازيم.
الف. مباني و مناقشات غربي
1. حقوق الاهي. در جريان نظرخواهي هاي كميسيون حقوق بشر، هنگامي تفاوتهاي فلسفي آشكار شد كه مسئلة گنجاندن يا نگنجاندن استناد به خداوند يا طبيعت، به مثابه منشأ حقوق بيانشده در «اعلاميه حقوق بشر»، مطرح گشت. هلنديها به همراه چند كشور اروپايي و غيراروپايي، در جريان سومين كميتة «كميسيون»، سعي كردند پيشنويس اعلاميه را به سمت استناد به خداوند بكشانند. نمايندة هلند در سخنراني مجمع عمومي گفت:
در اعلاميه به منشأ الاهي انسان و جاودانگي روح او اشاره نشده است. در واقع، سرچشمة تمامي اين حقوق، خود خداي متعال است كه مسئوليت بزرگي بر دوش كساني گذاشته كه اين حقوق را مطالبه كردهاند. ناديدهگرفتن اين پيوند، در حكم جداكردن گياه از ريشه هاي آن، يا ساختن خانهاي بدون پي است. [3]
هرچند اين ديدگاه هرگز به تصويب نرسيد؛ اما قرائتي الاهي از حقوق بشر همچنان به مثابه يكي از قرائتهاي مهم در ذاكرة تاريخي ملل متحد باقي ماند و امتداد پيدا كرد. قرائت اسلامي از حقوق بشر، و چالش ها و چشماندازهاي درونتمدني اين برداشت در جهان اسلام، از جملة اين ديدگاههاست.
2.حقوق طبيعي. حقوق ذاتي شخص انسان و مفاهيم مرتبط با آن، زادة سنّت «حقوق طبيعي» است كه گفته ميشود مبناي مفروض و مسلط اعلاميه حقوق بشر بوده است. اين مفهوم از حقوق بشر، حاصل نظريهاي است كه گروهي از فيلسوفان سياسي سدههاي هفدهم و هيجدهم، تحت عنوان مكتب قرارداد، تدوين كرده بودند. ظاهراً مادة اول اعلاميه حقوق بشر از اين جملة روسو گرفته شده است كه «انسان آزاد آفريده شده است؛ اما همه جا در بردگي به سر مي برد» [4]. روسو در مورد آزادي طبيعي انسان با اغلب نظريهپردازان مكتب حقوق طبيعي وحدتنظر داشت؛ اما آنچه روسو را شاخص مي كند اين است كه وي اين آزادي طبيعي را از انسان جداييناپذير مي داند و قائل است هيچكس در هيچ شرايطي حق ندارد انسان را از آزادي محروم نمايد. به نظر روسو، «دستكشيدن از آزادي خود، به معناي دستكشيدن از مقام انساني خود، دستكشيدن از حقوق بشريت و حتي از وظايف خود است ]...[ چنين انصرافي با طبيعتِ انسان سازگار نيست» [5].
3.حقوق وضعي. همراه با نظرية «حقوق طبيعي»، ديدگاه بسيار متفاوتي دربارة مباني حقوق بشر پيدا شد كه خواستار آن بود كه فقط خواستها و اعمال انسانها و دولتها، منشأ حقوق باشد. اين ديدگاه كه نشاندهنده تمايل بيشتر به عقلباوري بود، اعتقاد داشت كه انسانها، همانند دولتها، به هيچوجه تحت الزام قوانين برونبشري قرار ندارند، بلكه داوطلبانه و از روي عقل ميپذيرند كه رفتارهايشان را خود به گونهاي محدود و منظم كنند تا از بهترين امكانات براي تكامل فردي و ملي برخوردار شوند. بر اساس اين ديدگاه، دولتها با رعايت محدوديتهايي كه براي اعمال خود وضع ميكنند، تعيين محدوده و دامنة حقوق بشر را ممكن مي سازند. [6]
4. حقوق ماركسيستي. در عرصه فلسفي، برداشت ماركسيستي از حقوق بشر، نه بر مبناي فرد، بلكه بر پاية جمع استوار شده بود. از نظر ماركسيست ها ، دستيابي به رفاه و آسايش اقتصادي، پيششرط بهرهمندي واقعي از حقوق مدني و سياسي شمرده مي شد. بنابراين حقوق بشر، به اعتقاد ماركسيستها، فقط در چارچوب نيازها و حقوق جامعه تصورپذير بود. ماركسيست ها از يك سوي، بر حقوق اقليت ها تأكيد مي كردند و اين مستلزم پيوند حقوق فرد و جمع بود، و از سوي ديگر، تحقق سطحي از برابري اقتصادي را بر اعطاي حقوق مدني و سياسي مقدم مي دانستند. [7]
به هر حال، منازعات چهارگانه فوق، اختلافات و تفاسير درونتمدني غربي ها را دربارة حقوق بشر نشان ميدهد و همچنان تنور مباحثات و تحليل ها دربارة اعلاميه جهاني حقوق بشر، مواد تفصيلي آن و سلسلهمراتب اولويت ها و ترجيحات اين سند بين المللي را گرم نگاهداشته است. اين مناقشات، هرچند در شرايط كنوني جهان اهميت دارند، پيگيري آنها با توجه به وضعيت ديني ـ سياسي جامعه ما، اهميت ثانوي دارد و تا حدودي دور از ما و مسائل حياتي جامعه ماست. آنچه براي ما اهميت دارد، جست وجوي وضعيت اعلاميه حقوق بشر در فضاي فكري ـ سياسي اسلامي و پيوند اين وضعيت با سرنوشت كنوني ماست. در سطور زير به ارزيابي اين مسئله مي پردازيم.
ب. اسلام، غرب و حقوق بشر؛ مناقشات برونتمدني
مطالعة مواد مختلف اعلامية حقوق بشر، ابتنا و التزام اين اعلاميه به انسانشناسي فوق را نشان ميدهد. هرچند تاكنون تلاش هاي زيادي براي انفكاك ملازمة حقوق بشر با انسانشناسي فلسفه ليبرال غرب صورت گرفته، و به تعميم و تسرّي حقوق بشر به ديگر سنّت هاي فكري ـ اجتماعي توجه شده است، اما در سال 1948 م (سال تصويب اعلاميه) چنين نبود. در اين زمان، ملازمه ميان مواد اعلامية حقوق بشر و ليبراليسم غرب مشهود بود. نمايندة دولت عربستان در سومين كميتة مقدماتي كميسيون حقوق بشر، با توجه به اين ملازمه، برخي مواد اعلاميه را در حكم تعرض به اصول فرهنگهاي دولتهاي اسلامي تلقي ميكرد. قطعة زير كه از گزارش رسمي تفسيرهاي عربستان سعودي در جريان مباحثات سومين كميته نقل شده است، برخي تقابل هاي مهم اعلاميه با سنّتهاي اسلامي را نشان مي دهد: [10]
نمايندة عربستان سعودي خواستار يادآوري اين نكته شد كه بيشتر نويسندگان اعلاميه فقط هنجارهاي پذيرفته غرب را در نظر گرفته و از تمدنهاي قديميتر غافل ماندهاند؛ تمدنهايي كه ديگر بههيچوجه در مرحلة تجربي نبوده و حكمتشان را در جريان قرن ها ثابت كردهاند. «كميته» نبايستي برتري يك تمدن را بر تمام ديگر تمدنها اعلام ميكرد يا هنجارهاي واحدي را براي تمام كشورهاي دنيا تعيين ميساخت. [11]
منظور نماينده عربستان از تمدنهاي قديمي، البته تمدن اسلامي بود. وي تفاوت تمدني زيادي را در خصوص مواد مربوط به آزادي عقيده، تغيير دين، مقررات ازدواج و ... يادآور شد. بعضي دولتهاي عرب نيز مفاد مادة 18 و 19 (درباره آزادي عقيده و تغيير دين) را با ترديد مينگريستند. تصور مي شد كه چنين مقررهاي به نحوي تفسير شود كه حق نوديني و تغيير در عقايد ديني را، به هر شكل، در كشورهاي اسلامي و براي مبلغان مذهبي ـ سياسي مسيحي تضمين كند. اما بهرغم اين نگراني ها، اصلاحيه پيش نهادي اين دولتها، بهويژه عربستان، هر بار با اكثريتي قاطع رد مي شد.
در اين نوشته، در جستوجوي جزئيات اين ابرامها و انكارها نيستيم. اما آنچه از ديدگاه مقالة حاضر اهميت دارد، تضاد سنّتهاي اسلامي رايج در آن دوره با مذاق كلي اعلاميه حقوق بشر، از يك سو، و عدم توازن قدرت ميان نمايندگان دولتهاي اسلامي و غربي، از سوي ديگر است كه همين امر، سرانجام اعلاميه را در امتداد مباني غربي، و بيتوجه به ديگر سنّتهاي فكري ــ از جمله اسلامي ــ در سال 1948م به تصويب نهايي رساند. از آن سالها تاكنون، و حتي پيش از آن، از فروپاشي خلافت عثماني (4-1923 م) تا امروز، تحولات زيادي در حوزة زندگي، انديشه و دين شناسي مسلمانان صورت گرفته است. بسياري از مباني و تلقي هايي كه به عنوان مثال، مواضع نماينده عربستان در سومين كميتة كميسيون حقوق بشر بر آن استوار بوده، اكنون به چالش كشيده شده و عملاً به حاشيه رانده شده است. در عوض، ديدگاههاي جديدتري درباره اسلامشناسي ظاهر شده است كه كم و بيش با مذاق اعلاميه حقوق بشر تطابق دارند يا دستكم ناسازگار نيستند. اين تحولات چگونه رخ داده است و قرائتهاي اسلامي جديد از حقوق بشر و مفاد اعلاميه چه ماهيتي دارند و چگونه شكل گرفته اند؟ براي درك اهميت اين پرسش ها، مروري نشانه شناسانه بر تحولات انديشه و حقوق اسلامي در يكصد سال گذشته، ارزش نظري و عملي فراواني دارد. در ادامه به اين نكته مي-پردازيم:
ج. حقوق بشر در اسلام معاصر؛ تحولات درونفرهنگي
واقعيت اين است كه ما در زمانهاي زندگي ميكنيم كه زمانة ما نيست. زبان اين زمانه، زبان سنّت هاي ما نيست. بنابراين ما نه تعيينكننده رويدادها و نه طراح «مسائل» آن هستيم. مسلمانان اكنون در دنيايي زندگي مي كنند كه با سنّت هاي تاريخي آنها فاصلة زيادي دارد. در يكصد سال گذشته، مباحثي از مجاري مختلف به جامعة اسلامي وارد شده كه هيچيك از درون سنّتهاي ما برنخاسته است. مفهوم آزادي و حقوق بشر از جملة اين مباحث است؛ مباحثي كه خارج از دايرة سنّت هاي ما قرار دارد و نسبت به آنها «بي ربط»(irrelevant) مي نمايد. محمد طالبي، انديشمند معاصر تونسي، مي نويسد:
امروز اين مسئله به «مسئلة زمانه»، بهويژه نسبت به اسلام، بدل شده است؛ خصوصاً بعد از تحقق نوعي «شبه اجماع» كه در نيمه دوم قرن بيستم، پيرامون حقوق بشر حاصل شده است [...]. لكن گفتمان ديني همچنان بدون تغيير مانده است: در حاليكه هر روز بر فاصله ميان سلوك فعلي، و موضع اعتقادي سنّتي كه در حوزه هاي ديني، مسجدها و مدرسه ها تلقين ميشود، افزوده ميشود، «مسئله» در سطح اصولي همچنان مبهم و معلّق مانده است; و تا زماني كه اين دوگانگي «مانوي» بين «ظلمت» عملي رايج، از يك سوي، و «نور» آموزش هاي غالباً غيرمنطبق با زمانه در تمام يا اكثر جهان اسلام، از سوي ديگر، وجود دارد، تعجب نيست كه هر روز شاهد طوفان هاي تكاندهنده در جوامع خود، و گسترش خشونتي باشيم كه تا مرز تهديد كيان ما پيش مي-رود. به همين دليل، بايد اين «مسئله» را به گونه اي مناسب علاج نمود. [12]
طالبي با تأكيد بر فروكشكردن ذخيرة تفسيرهاي سنّتي، تأكيد ميكند كه جهان اسلام نيازمند گفتمان ديني ـ تمدني اقناعكننده است؛ گفتمان اسلامي صادق و مصدّق و درعينحال «بديل سنّت»، كه دو طرف طناب، وفاي به ميراث ديني و همنشيني با كوكب تجدد، را تعادل بخشد. [13] اين گفتمان جديد اسلامي البته در حال شكلگيري است و به تبع آن، رابطة جديدي بين اصلاحطلبي ديني و حقوق بشر در حال ظهور است. كوشش مي كنيم اين تحول گفتماني در حوزه دينشناسي را با تكيه بر مفاهيم نشانه شناسي دنبال كنيم.
1. نشانهشناسي و نظام هاي معنايي مسلمانان
بدينسان، تصور اين نكته مشكل نيست كه قرآن حاوي مجموعهاي از واژگـان ــ نشانهها ــ است كه بر مدار كلمة «الله» سازمان يافتهاند. توحيد, عاليترين كلمة كانوني است كه فرمانرواي كل دستگاه مفهومي قرآن است و همة كلمات كليدي قرآن بر پيرامون اين والاترين تصور گرد آمده اند. اما اين همه هرگز به معناي تصلّب و عدمگشودگي دستگاه معنايي قرآن نيست. درست به همين دليل است كه همواره متوجه وجود يا تغيير شكل در خردهسيستم هاي نشانهشناختي و مرتبط با نظام كلان معنايي قرآن هستيم. [15]
چنين مينمايد كه قرآن، به رغم خطاب عام و فراگيرش، با مردمان هر زمانه و تاريخي, به گونهاي خاص سخن ميگويد؛ زيرا جريان نص در تاريخ، همواره به وساطت تفسير يا تفسيرهايي صورت ميگيرد كه برخاسته از «عقلانيت» (rationality) حاكم بر هر دوران است. ايزوتسو به درستي متوجه اين وضعيت است و كوشش مي كند با قطع ملازمه قطعي و نفي اينهماني كامل بين نصوص ديني و دانشهاي اسلامي، ساخت معنايي اين دو را مستقل از يكديگر ببيند. ايزوتسو، به عنوان نمونه، به نسبتسنجي ميان كلام سنّتي مسلمانان و نظام واژگاني قرآن مي-پردازد و در تلاش براي تعميم ارزيابي خود به ديگر نظام هاي معرفتي مسلمانان مي نويسد:
اگر از يك سو، واژگان كلامي، به لحاظي، ادامه و گسترش واژگان قرآني است و به همين جهت، بيشتر مصالح و مواد خود را از قرآن مي گيرد و با وجود اين، از سوي ديگر، با سازماندادن به كل مصالح، بنا بر اصل سازمان و ساخت بخشيدن به آنها, يك دستگاه تصوري مستقل است، آنگاه بايد اختلاف ميان اين دو را به صورت عمده در جنبة «نسبي» اصطلاحات كليدي جست وجو كرد. ولي اختلاف و تفاوت، در بسياري از موارد، بسيار دقيق و ظريف و بازشناختن آن دشوار است؛ مخصوصاً اگر درست, كلمات واحدي تقريباً در زمينههاي واحد به كار برده شده باشد. [16]
عبارت ايزوتسو نكات و نتايج نشانهشناختي مهمي دارد: نخست آنكه دانش هاي اسلامي را، از آن حيث كه واژگان و بيشتر مصالح خود را از قرآن ميگيرند، بايد امتداد نشانهشناختي قرآن تلقي كرد. دوم اينكه اين دانش ها به لحاظ سازمان نشانهشناختي، زيرساختي متمايز از ساخت كلان معنايي قرآن دارند و لازم است كه هر يك از اين دانش ها را دستگاههاي تصوري مستقل از قرآن تعريف كرد. نكته سوم، كه نتيجه دومين نكته است، اين است كه با پذيرش استقلال نظام معنايي قرآن و علوم اسلامي، بايد نسبت به اختلافات و تمايزات نسبي اصطلاحات كليدي و غالباًَ مشابه، حساس و كنجكاو بود. همينجاست كه اهميت تحليل هاي نشانهشناسانه ظاهر ميشود. اين تحليل ها كوشش مي كنند با ارزيابي ارزش و وزن نسبي مفاهيم در دو نظام معنايي متفاوت، از نوع آرايش نشانه ها و تقدم و تأخر آنها در هر نظام نشانهاي، نظام معنايي و معنايي از زندگي را كه درون هر گفتمان توليد ميشوند، بازشناسي كنند.
اكنون اگر بتوانيم منطق ايزوتسو را توسعه دهيم، نسبت مطالب بالا با موضوع حقوق بشر بيشتر روشن ميشود: مسئله اسـاسي ايـن است كه واژگان و دستگاه تصوري حقوق بشـر
ــ چنانكه گذشت ــ يك «ميدان » خاص مندرج در كلي بزرگتر، يعني نظام معنايي ليبراليسم و مكتب قرارداد، است. از ديدگاه نشانهشناختي، آزادي و ديگر حقوق تعريفشده در «اعلاميه جهاني حقوق بشر» از نشانه هاي كليدي فلسفه ليبرال و مكتب قرارداد است كه در درون «مغناطيس معنايي» اين فلسفه زاده و ظاهر شده است. به لحاظ نظري، چه نسبتي بين حقوق بشر و نظام معنايي قرآن، از يك سوي، و دستگاههاي تصوري يا حوزه هاي معناشناختي ملحوظ در دانش هاي سنّتي مسلمانان، از سوي ديگر، وجود دارد؟
اينجا هشداري به ما داده ميشود كه از شناختن نوع و ماهيت روابط بين نظامهاي نشانهشناختي يا معناشناختي غفلت نكنيم؛ زيرا روابط بين نظامهاي نشانه، قواعد خاص و ظريفي دارد. توضيح آنكه هر نظام معناشناختي سه ويژگي اساسي دارد:
كلمات كليدي. تحليل نشانهشناختي، خواه در قرآن يا سنّت اسلامي (دانش سنّتي) يا حقوق بشر ليبرال، هرگز به معناي تحقيق در كل واژگان اين نظام هاي معنايي نيست، بلكه فقط پژوهشي در خصوص آن كلمات و نشانه هاي مهمي است كه ظاهراً نقشي قاطع در خصوصيت بخشيدن به نشانه و انديشة غالب در يك نظام معنايي دارند و موقعيتي هژمونيك نسبت به ديگر نشانه ها پيدا كردهاند. همين كلمات كليدياند كه خصوصيت تمام دستگاه را تعيين مي كنند.
كلمات يا نشانه هاي كليدي در هر نظام معنايي، بهخصوص در نظامهاي معنايي تاريخي ـ بشري، معمولاً به دو دسته تقسيم ميشوند: نخست، واژگان ايستا و دائمي كه به رغم تغييرات نسبي در معاني آنها، «هم زمان» (synchronic) و همنشين با ديگر واژگان يك نظام ميشوند؛ و دوم، واژگان متغير تاريخي كه وضعيت «درزماني» (diachronic) دارند و در لحظه اي از حيات تاريخي يك نظام معنايي ظاهر شده، براي مدتي به واژگان فعال و غليظ تبديل ميشوند و ممكن است پس از مدتي به حالت كما روند يا مرگ دائمي آنها فرا رسد.
كلمه يا نشانة كانوني. همة واژگان كليدي، در هر نظام معنايي، نشانه هاي مهمي هستند; اما از ميان نشانه هاي كليدي متعدد، همواره واژه يا نشانهاي، موقعيت كانوني پيدا مي كند كه ممكن است در ديگر نظامها چنين موقعيتي براي چنين نشانهاي فراهم نشود. مفهوم «آزادي» يا «ايمان» در فلسفة غرب و جهان اسلام از جملة اين واژگان است. بدين ترتيب، گروهي از واژگان مهم در اطراف كلمهاي كليدي فراهم ميآيند. كلمة كانوني, نقش وحدتبخش مفاهيم را به عهده ميگيرد و ديگر واژگان به مثابه نماد تنوع و تشخص و تمايز عمل ميكنند. اگر مفهوم «آزادي» را مفهوم كانوني حقوق بشر در نظر بگيريم، ديگر واژگان و مواد اعلاميه ــ مانند حق برابري زن و مرد، حق تغيير دين، حق حاكميت و حكومت و ... ـــ تشخصات منبعث از مفهوم كانوني را تمهيد ميكنند. طرح اين برداشت نتايج مهمي در تمدن اسلامي معاصر دارد كه بدان اشاره خواهيم كرد.
ميدان معناشناختي. هر نظام معنايي, گرچه در حلقه هاي دور خود، تا حدودي، شفافيت مرزهايش را از دست مي-دهد، اما به هر حال ميدان معناشناختي متمايزي دارد كه آرايش واژگان كليدي و نيز تبديل يكي از آنها به موقعيت كانوني، نتيجه فعاليت و جاذبه هاي مغناطيسي اين ميدان است. بدين سان، هر ميدان معناشناختي، يك حوزة مغناطيسي مستقل است كه به لحاظ طبيعت و ماهيت، كاملاً به واژگان خاص خود تعلق دارد. ميدان معناشناختي در اين معنا, دستگاهي منتظم يا منظومهاي ترتيبيافته است؛ دستگاه سازمانداري از كلمات و تصورات كليدي است.
ماهيت آنچه ميدان مغناطيسي يا دستگاه معنايي ناميده ميشود، مستلزم آن است كه اگر نقطة مهمي در آن تغيير يا حركت كند، در همه قسمت هاي بازماندة آن دستگاه، انعكاسي از آن تغيير و جابجايي احساس ميشود [17] و ساخت دروني نظام معنا دچار نوعي دگرگوني ميشود. به نظر مي رسد كه نظام معنايي قرآن مختصات هندسي و گشودگي خاصي دارد؛ اما به هر حال، گسترش حقوق بشر به درون «نظام معنايي سنّت» در جهان اسلام، يا گسترش مفهوم دين و مباني توحيدي به درون مفاهيم و نشانه هاي حقوق بشر، نتايج نشانهشناختي تكاندهندهاي دارد كه در ادامه به آن مي پردازيم.
2. سنّت اسلامي و حقوق بشر؛ حركت در نشانهها
از اين حيث كه تاكنون نظام معنايي سنّت، يگانه نظام معنايي براي توليد معنا و توجيه زندگي مسلمانان بوده كه به طور تاريخي شكل گرفته و در مواجهه با تجدد، ذخيرة معنايياش فروكش كرده و تحليل رفته است، اين نوشته به حركت نشانه ها بين اين نوع نظام معنايي اسلامي و نظام معنايي مولد حقوق بشر توجه كرده است.
2-1. الگوي حركت در نشانه ها. هر نظام معنايي، اعم از سنّت اسلامي يا حقوق بشر ليبرال، حاوي مجموعهاي از نشانه هاست كه ممكن است از لحاظ صوري يكسان باشند. براي مثال، مفاهيم «آزادي»، «انسان»، «حق»، «برابري» و ... همچنان كه در نظام سنّت اسلامي به چشم مي خورد، در فلسفة ليبرال غرب نيز قرار دارد. اما هر يك از اين نشانه ها يك معناي «ذاتي و اساسي» دارند و يك معناي «نسبي». تمايز در همين معناي «نسبي» ايجادشده در درون يك شبكه معنايي است كه يك نظام معنايي را از ديگر نظام هاي نشانهاي جدا مي سازد. منظور از حركت نشانه، حركت اين معناي نسبي از يك نظام معنايي و تلاش در ورود به درون نظام معنايي ديگر است. اين نكته مستلزم فرض روششناختي حداقل دو نظام نشانهاي در يك دورة تاريخي و در يك جهان ـ زيست است كه يكي نسبت به ديگري، در وضع استيلا (هژمونيك) قرار دارد و به صدور معناي نسبي نشانگان كليدي خود به درون فرهنگ غيرمسلط اقدام ميكند. به نظر مي رسد كه در قرن بيستم و در شرايط تنظيم اعلاميه جهاني حقوق بشر، نظام نشانهاي غرب، كه به شدت فعال است، با حركت دادن معاني نسبي واژگان كليدي خود به درون ديگر فرهنگها، از جمله فرهنگ سنّتي اسلامي، تلاطم نشانهشناختي مهمي در نظام هاي سنّتي مسلمانان ايجاد كرده است.
با تكيه بر قاعدة «همزماني» و «در زماني» نشانه ها، هم زيستي اجباري سنّت اسلامي با مدرنيته مسلط غرب، موجب شد كه عناصر تازهاي (معاني نسبي تازهاي) وارد نظام معنايي سنّت شود و نشانه هاي تازه اي درون شبكه نشانه اي قديم شكل بگيرد. اين امر، البته به دگرديسي دوگانه و متقابل در نشانه ها منجر ميشود. بند بعد به توضيح اين مطلب مي پردازد.
2-2. شالوده شكني دوگانه نشانه ها. منظور از شالودهشكني دوگانه اين است كه ورود مفاهيم جديد حقوق بشر در درون سنّت اسلامي، از يك سو، موجب فروريختن عناصر كهن سنّت اسلامي ــ كه پيش از اين نقطة تاريخي, نشانههاي آن به دلايلي از فعاليت افتاده و ساكـت يا ساقط شدهاند ــ گشته و از طرف ديگر، به دليل فعال بودن مغناطيس كانوني سنّت اسلامي (مثل مفهوم توحيد و اعتبار نصوص ديني)، عناصر تازهوارد تحت فشار اين نقطة كانوني دچار نوعي انحنا و دگرديسي شدهاند. در اين وضعيت، بعضي از نشانه هاي تازهوارد يا حتي بعضي از وجوه مفهومي يك نشانة تازه وارد، جايگاه خوبي در دستگاه زبان اسلامي پيدا ميكنند و برخي ديگر، به سرعت يا تدريجاً، محو ميگردند و جاي خود را به نشانه هاي جديدتر مي دهند. درست به همين دليل است كه شاهد تضادها و تعارضات مكرر و نيز تلاش هاي مستمر براي بوميكردن مفهوم حقوق بشر، يعني ظهور و زايش مفهوم و قرائتي اسلامي از حقوق بشر، در جوامع اسلامي هستيم.
2-3. گسترش و بوميشدن حقوق بشر در جهان اسلام. چنانكه گذشت، حقوق بشر، نشانهاي از نشانههاي كانوني فلسفه جديد است كه خود را وارد نظام معنايي مسلمانها كرده است. اصولاً مفاهيم بيگانه وقتي وارد يك نظام معنايي جديد ميشوند، بعضي از آنها چنان بار معنايي قوياي دارند كه مغناطيس آنها حتي مهمترين كانون نظام معنايي قبلي را ميشكند. نيچه به اين مسئله در تضاد و تداخل نظامهاي فكري مدرن و مسيحيت توجه كرده بود. به نظر او، مفاهيم مدرن چنان پيچيده اند و بار معنايي قوي دارند كه كانونيترين نشانه مسيحيت را متلاشي كرده اند، و آن، مفهوم و تعريف خداي مسيحي است. نيچه گمان ميكند كه «اين تعريف» از خدا مرده است. [19]
اما در جهان اسلام چنين اتفاقي رخ نداده است. مفاهيم جديد، مثل حقوق بشر، وقتي وارد حوزة نشانههاي ما شدند، در واقع، توانستند فقط نظام معنايي سنّت را بشكنند؛ چيزي كه ما از آن تحت عنوان نصوص فرهنگي يا نصوص نوع سوم ياد كرديم. نشانههاي جديد حتي نتوانستند نصوص نوع دوم را مورد تعرض قرار دهند. اين وضعيت نشان ميدهد كه ما اكنون با پديدهاي خاص مواجه هستيم و آن بحران نشانهشناختي در نظام سنّت، در عين استمرار و فعاليت نظام معنايي قرآن با آن دو مخزن مفسر شيعي (اخبار) و سني (عمل صحابه) است كه هنوز نشكستهاند. از اين جهت است كه مفاهيمي وارداتي چون حقوق بشر هم تحت فشار مغناطيس معنايي قرآن، دچار دگرگوني مفهومي شده, بومي ميشوند. اگر واژگان جديد ميتوانستند مجموعه نصوص دوم و اول، بهويژه نص اول (قرآن) را بشكنند، آن گاه ما اصلاً نظام دانايي اسلامي نداشتيم؛ اما چنين نشده است . ظاهراً مفاهيم جديد فقط دستگاههاي دانش سنّتي ما را به چالش خوانده و برخي شبكههاي نشانهاي آن را از هم پاشيدهاند. [20]
به هر حال، مفاهيم جديد وضعيت خاصي دارند: اولا، بار معنايي جديد و متمايز را با خود حمل ميكنند. ثانياً، وقتي در شبكه معنايي مسلمانها قرار ميگيرند، ضمن تغيير در شبكه، به گونهاي، آن معناي قبلي خود را نيز از دست مي-دهند. براي مثال، وقتي مردمسالاري غربي وارد جهان اسلام ميشود، بهگونهاي، از بخشي از معناي قبلي و غربي خود خالي ميشود و با همزيستي با ديگر مفاهيم همسنخ و نزديك به خود در جهان اسلام، مفهوم جديدي به نام شورا و بيعت پيدا ميكند. اما اين بيعت و شورا نيز، كه با سيستمهاي انتخابات مدرن همنشين شده و از نو معنايابي شده است، ديگر آن بيعت سنّتي نيست. مفهوم حقوق بشر نيز چنين است. مفهوم جديد حقوق بشر با بار معنايي خود، آنگاه كه با نشانههاي نسبتاً مترادف اما داراي يك نوع بار معنايي ويژه در نظام سنّت اسلامي، برخورد ميكند، بهناگزير آنقدر از اصل خود فاصله ميگيرد كه گويي چيز تازهاي، مفهوم و نشانة تازه اي از حقوق بشر، يا همان حقوق بشر اسلامي متولد ميشود. مقايسه موادي از اعلاميه جهاني حقوق بشر (1948م / 1327ش) و اعلاميه اسلامي حقوق بشر (1990 م / 1369 ش) به وضوح اين نكته نشانهشناختي را آشكار ميكند.
د. بازتاب حقوق بشر در اعلاميه اسلامي حقوق بشر
ماده 1- تمام افراد بشر آزاد زاده ميشوند و از لحاظ حيثيت، كرامت و حقوق با هم برابرند. همگي داراي عقل و وجدان هستند و بايد با يكديگر با روح برادري رفتار كنند.
ماده 2- هركس ميتواند بيهيچگونه تمايزي، بهويژه از حيث نژاد، رنگ، جنس، زبان، دين، عقيده سياسي يا هر عقيده ديگر، و همچنين منشأ ملي يا اجتماعي، ثروت، ولادت يا هر وضعيت ديگر، از تمام حقوق و همه آزاديهاي ذكرشده در اين اعلاميه بهرهمند گردد.
به عنوان قرينة مواد بالا در اعلامية اسلامي حقوق بشر نيز آمده است: [22]
ماده 11- الف) انسان آزاد متولد ميشود. هيچكس حق به بردگي كشيدن يا ذليل كردن يا مقهور كردن يا بهره كشيدن يا به بندگي كشيدن او را به غير خداي متعال ندارد.
ماده 1- بشر، به طور كلي، يك خانواده ميباشد كه بندگي نسبت به خداوند و فرزندي نسبت به آدم، آنها را گرد آورده است و همه مردم در اصل شرافت انساني و تكليف و مسئوليت برابرند؛ بدون هيچگونه تبعيض از لحاظ نژاد يا رنگ يا زبان يا جنس يا اعتقاد ديني يا وابستگي سياسي يا وضع اجتماعي و غيره. ضمناً عقيدة صحيح آنها تضميني براي رشد اين شرافت از راه تكامل انسان است.
دو اعلاميه حقوق بشر, در بسياري موارد، از جمله درباره حقوق سياسي و مذهبي نيز تعابير مشابهي دارند. در ماده 21 اعلاميه حقوق بشر تأكيد شده است كه:
1. هركس حق دارد كه در اداره امور عمومي كشور خود، خواه مستقيماً و خواه با وساطت نمايندگاني كه آزادانه انتخاب شده باشند, شركت جويد.
2. هركس حق دارد با تساوي شرايط، به مشاغل عمومي كشور خود نايل آيد.
3. اساس و منشأ قدرت حكومت، اراده مردم است. اين اراده بايد به وسيله انتخاباتي ابراز گردد... . [23]
در اعلاميه اسلامي حقوق بشر نيز، بهرغم تفاوتهاي خاص، عبارات مشابهي به تصويب نمايندگان دولتهاي اسلامي رسيده است. ماده 23 اين اعلاميه چنين تنظيم شده است:
الف) ولايت امانتي است كه استبداد يا سوءاستفاده از آن شديداً ممنوع مي باشد؛ زيرا كه حقوق اساسي انسان از اين راه تضمين ميشود.
ب) هر انساني حق دارد در اداره امور عمومي كشور خود، به طور مستقيم يا غيرمستقيم, شركت نمايد. همچنين ميتواند پستهاي عمومي را طبق احكام شريعت متصدي شود. [24]
بحث آزادي «مذهب» نيز مورد توجه هر دو اعلاميه جهاني و اسلامي حقوق بشر قرار گرفته است و هريك به گونهاي به آن نگريسته و با عبارات و نشانههاي خاصي آن را ثبت كردهاند كه اين امر تمايز نظام معنايي آنها را نشان مي دهد . ماده 18 اعلاميه جهاني ميگويد:
هر كس حق دارد كه از آزادي فكر، وجدان و مذهب بهره مند شود. اين حق متضمن تغيير مذهب يا عقيده و همچنين متضمن آزادي اظهار عقيده و ايمان مي باشد و نيز شامل تعليمات مذهبي و اجراي مراسم ديني است... . [25]
در ازاي ماده 18 اعلاميه جهاني، اعلاميه اسلامي موضع خاصي دارد. ماده 10 اعلاميه اسلامي چنين است:
اسلام دين فطرت است و بهكارگرفتن هرگونه اكراه نسبت به انسان يا بهره گيري از فقر يا جهل او جهت تغيير اين دين به ديني ديگر يا به الحاد، جايز نمي باشد.
اين موارد برگزيده، فقط بخشي از همگرايي ها و واگراييهاي دو اعلاميه حقوق بشر است؛ اما به هر حال، تمايزات دو نظام معنايي اسلامي و غربي را نشان مي دهد. تحليل جزئيات نشانهشناختي همين موارد برگزيده نيز، مجال وسيعتري ميطلبد. آنچه از ديدگاه كنوني مقاله اهميت دارد اين نكته است كه موارد بالا، نقاط التقاي دو نظام نشانهاي متفاوت را درباره مفهوم حقوق بشر نشان ميدهد.
عرصه حقوق بشر، بهويژه مواد و صفحات دو اعلاميه، آشكارا تضادها و تشابهات نشانه ها را، حتي بهرغم تمايل برخي تصويبكنندگان به پنهانسازي آنها، نشان مي دهد. در چنين شرايطي، اگر يك معادله صوري رياضي را در نظر بگيريم, سه وضعيت رياضي بين اين دو نظام نشانه متصور خواهد بود:
اسلامي < غربي
اسلامي> غربي
اسلامي = غربي
اين نسبتسنجيهاي رياضي، هرگز اعتقادي نيست، بلكه توجه به جرم يا وزن و حجم هر يك از دو تمدن در مقياس جهاني امروز موردنظر است. با فرض رياضي فوق، بايد به دو نكته تحليلي توجه كرد: نخست آنكه همنشيني نظامهاي نشانهاي نه اختياري است و نه اجتنابپذير، بلكه امري ساختاري است كه از قدرت معطوف به حيات (bio- power) ناشي ميشود. ثانياً، نظامهاي معنايي فقط در صورت تساوي، قادر به حفظ مختصات متضاد خود هستند و در غير اين صورت, نظامي بر نظام ديگر استيلا پيدا ميكند. نظام نشانهاي فروتر ناگزير به مراتبي از تجديدنظرها در نشانههاي معطوف به تضاد است. البته اين انتخاب نيز انتخابي ارادي و آزادانه نيست، بلكه انتخابي است كه منبعث از نوعي خودانتقادي و خودشناسي ناخود آگاه است كه با توجه به شرايط جديد و ارزيابي اين شرايط صورت ميگيرد. اين نكته را با مقايسه ماده 30 اعلاميه جهاني و مواد 24 و 25 اعلاميه اسلامي حقوق بشر، بهتر مي توان ديد. اين مواد از دو اعلاميه، به روشني، بر اصرار دو نظام معنايي اسلامي و غربي بر مواضع و مباني مشخص نظر دارند. ماده 30 اعلاميه جهاني تأكيد ميكند كه:
هيچيك از مقررات اعلاميه حاضر نبايد طوري تفسير شود كه متضمن حقي براي دولتي يا جمعيتي يا فردي باشد كه به موجب آن بتواند هريك از حقوق اين اعلاميه را از بين ببرد و يا درآن راه فعاليتي نمايد. [26]
اما به رغم ماده فوق، اعلاميه اسلامي حقوق بشر در دو ماده پاياني اين منشور به تأكيد ميگويد:
ماده 24- كليه حقوق و آزاديهاي مذكور در اين سند، مشروط به مطابقت با احكام شريعت اسلامي مي باشد.
ماده 25- شريعت اسلامي تنها مرجع براي تفسير يا توضيح هر ماده از مواد اين اعلاميه ميباشد. [27]
ملاحظات مندرج در مواد بالا، نوعي ملاحظات الزامآور هستند كه مجموعه مواد مذكور در دو اعلاميه را حمايت و تضمين ميكنند. روشن است كه ماده 30 اعلاميه جهاني, فارغ از هرگونه شريعت و مذهب, شكل گرفته است و بنابراين نشانهاي كانوني است كه مفسّرِ ديگر مواد اعلاميه بر مبناي حقوق طبيعي است . باز هم روشن است كه شريعت اسلامي با برخي مفاد و مواد اساسي اعلاميه جهاني همسازي ندارد. در غير اين صورت، اقدام به تدوين اعلاميهاي اسلامي و مستقل توسط كشورهاي مسلمان، فاقد فلسفه, و عبث مينمود. درست به همين دليل است كه امضاكنندگان «مسلمان» اعلاميه «اسلامي»، با طرح اين اعلاميه، در موضع «تهافت» برخي مواد اعلاميه جهاني برآمدند.
با اين حال، بسياري از كشورهاي اسلامي، اعلاميه جهاني را امضا كردهاند. در سال 1948م و به هنگام تصويب اعلاميه جهاني، همه كشورهاي اسلامي حاضر در يكصد و هشتاد و سومين اجلاس عمومي, به مفاد اعلاميه رأي موافق دادند. ايران، افغانستان، پاكستان، تركيه، سوريه، عراق، لبنان و مصر كشورهاي اسلامي حاضر در جلسه بودند كه همگي رأي موافق دادند. از بين كشورهاي اسلامي، تنها استثنا عربستان سعودي بود كه در كنار كشورهاي بلوك سوسياليستي به اعلاميه رأي ممتنع داد. در عين حال، عربستان و هفت كشور بلوك شرق تأكيد كردند كه با مجموعه «اعلاميه مخالف نيستند، بلكه بعضي از مواد آن را تائيد نميكنند». [28] كشورهاي اسلامي با اندك شرايطي، ميثاق هاي اجرايي مرتبط را هم پذيرفتند.
اين اشارات نشان ميدهد كه تعريف حقوق بشر، آنگونه كه در اعلاميه جهاني نشانهگذاري شده است، به يكي از واژگان و كلمات كليدي در كشورهاي اسلامي و يا اكثر اين كشورها تبديل شده است. ممكن است گفته شود كه در سالهاي پيرامون 1948م، تحت شرايط ويژهاي كه بر جهان حاكم بود، انديشههاي اسلامي از قدرت و نفوذ چنداني برخوردار نبود و نمايندگان كشورهاي مسلمان، در واقع، نمايندگان و حاكمان اسلامي نبودهاند. اما مهم اين است كه حتي امروز هم، در شرايطي كه اسلامگرايي از دهه هفتاد تاكنون به جرياني مسلط و حاكم در كشورهاي مسلمان تبديل شده است، هيچ كشور اسلامي آشكارا و رسماً از التزام به مواد اعلاميه جهاني حقوق بشر استنكاف نكرده است.
بدين سان، بايد اين پرسش را دوباره مطرح كرد كه به رغم التزام حداقل رسمي كشورهاي اسلامي به مفاد اعلاميه جهاني، از يك سو، و مغايرت اعلاميه جهاني با نظام معنايي اسلامي سنّتي، از سوي ديگر، و نيز مغايرت نظام سنّتي ما با برخي وجوه نوگرايانه اعلاميه اسلامي قاهره، از طرف سوم، چه دليلي براي طرح و تصويب اعلاميه اسلامي در سال 1990م/ 1369ش وجود دارد؟ توجيه نشانهشناختي اين پديده چيست؟ آيا نميتوان ظهور اين اعلاميه و مفاد آن را دليل نشانهشناختي براي ظهور واژگان و مفاهيم جديد در شبكه معنايي مسلمانان دانست و به تحليل پيامدهاي آن در جوامع اسلامي علاقهمند بود؟ طرح و ارزيابي اين پرسش، از ديدگاهي كه در اين مقاله مورد توجه است ارزش اساسي دارد. اما قبل از تمركز بر اين مطلب، شايد اشاره به يك نكته نيز خالي از فايده نباشد و آن، گسترش حقوق بشر در درون قوانين اساسي و قوانين عادي كشورهاي اسلامي است.
ه. بازتاب اعلاميه جهاني حقوق بشر در قوانين اساسي و عادي كشورهاي اسلامي
در راستاي همين ديدگاهها و استمرار آنها از زمان تصويب اعلاميه جهاني تاكنون است كه شاهد حضور مستقيم يا غيرمستقيم نشانه هاي حقوق بشر در قوانين اساسي و عادي كشورهاي اسلامي هستيم . از جمله ميتوان به قانون اساسي مراكش(1961م)، الجزاير(1963م)، امارات متحده عربي(1964م)، پاكستان(1964م)، [30] و قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران اشاره كرد.
حسين مهرپور، جايگاه حقوق بشر در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران را به اجمال معرفي كرده است. وي به مواردي نظير «آزادي»، «تساوي در برابر قانون»، «منع شكنجه»، «آموزش و پرورش»، «زن و خانواده» به عنوان اصول مشترك قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران و اعلاميه جهاني اشاره ميكند. [31] مهرپور با تأكيد بر اين نكته كه «نقاط اشتراك ما با ميثاق، خيلي بيش از نقاط افتراق است» ميافزايد:
در آغاز بايد موارد اختلاف و عدم انطباق مشخص شود؛ چون برخي از موارد كه به نظر ميرسد با موازين اسلامي تطابق ندارد و احياناً با برخي مقررات قوانين موضوعه هم مغاير است، قابلحل مي باشد؛ زيرا امكان اصلاح قوانين در راستاي انطباق با ميثاق ]بين المللي حقوق مدني و سياسي[, بدون اينكه خللي به مبناي اسلامي وارد شود، وجود دارد. [32]
مهرپور، به درستي, به چند نكته مهم اشاره ميكند: نخست به تقابل يا استقلال دو نظام معنايي متفاوت، يعني «مباني اسلامي» و «حقوق بشر غربي», توجه ميكند كه در مورد حقوق اساسي بشر با يكديگر «نقاط اشتراك و افتراق» دارند. ثانياً، به ضمانت اجرايي حقوق بشر با توجه به ميثاقهاي لازمالاجراي بين المللي اشاره دارد كه به هر حال, معطوف به قدرت است. سومين نكته در عبارت مهرپور، ضرورت اصلاح حداقل «برخي موارد» از قوانين جمهوري اسلامي ايران در «راستاي انطباق» با ميثاق بين المللي حقوق مدني و سياسي است و سرانجام چهارمين نكته «قابلحل» بودن اين اصلاح و انطباقها بدون «خلل به مباني اسلامي» است.
پرسش اساسي كه بلافاصله ظاهر ميشود اين است كه اين اصلاح و انطباقها چگونه «قابل حل» است و با تكيه بركدام تعريف از «مباني اسلامي». به عبارت ديگر، اگر اين مسائل و مشكلات با تكيه بر مباني دينشناختي سنّتي اسلامي و بدون ايجاد خلل در آنها قابل حل است، پس چرا تاكنون حل نشده يا چرا اصلاً چنين تعارض و تفاوتي شكل گرفته است؟ اگر اين كار مستلزم تفسيرهاي نوگرايانه از مباني اسلامي است، اين تفسيرها چگونه ميتوانند در عرصه تصميمگيريها و قانونسازيها قرار گيرند؟
به نظر ميرسد گسترش نشانههاي حقوق بشر در تمدن و كشورهاي اسلامي، چنان دروني شده كه مستلزم مباحثات درونتمدني در درون فرهنگ اسلامي است. از اين حيث، حقوق بشر نشانهاي از نشانههاي مدرنيته است كه مستلزم ظهور نوعي خودآگاهي و نوگرايي اسلامي، از يك سوي، و تقابل تفسيرهاي سنّتي و نوگرايانه در جوامع اسلامي، از سوي ديگر است. شايد بتوان گفت كه امروزه نوعي از «مباني اسلامي» با نوعي ديگر از «مباني اسلامي» در تقابل قرار گرفته است و با طرح سنّتگرايي اسلامي و نوگرايي اسلامي، منازعات مربوط به حقوق بشر، نه منازعهاي بينتمدني، بلكه به منازعهاي درونفرهنگي ـ درون تمدني در جهان اسلام بدل شده است. حال در ادامه به پيامدهاي اين وضعيت اشاره مي كنيم.
و. پيامدها و نتايج
فرض دوم آن است كه همنشيني نظامهاي معنايي متعدد در جهان، بهويژه در جهانِ جهانيشده، ارادي و انتخابي نيست؛ زيرا نشانه ها به اعتبار اصل حياتمندي و حركت، تمايل به گسترش دارند و بهطور قهري، با نظامهاي معنايي موجود و زندة جهان همسايه ميشوند. در نتيجة همين همسايگي قهري است كه واژگان نظامهاي معنايي به درون يكديگر حركت ميكنند و رنگ و لعاب درونفرهنگي پيدا ميكنند. شايد بتوان اين فرآيند را با الهام از نمودار زير بيشتر توضيح داد:
نمودار فوق، شايد بتواند بخشي از تحولات نشانهشناختي در يكصد سال اخير جهان اسلام، بهويژه دربارة حقوق بشر، را بهتر نشان دهد. همنشيني قهري و تداخل نشانهها بين تمدن اسلام و غرب، نقاط تشابه و تضاد نشانههاي جديد و قديم را نه تنها بين دو فرهنگ اسلامي و غربي، بلكه حتي در درون فرهنگ اسلامي نيز تا حدودي برجسته نموده است . نتيجة اين امر ظهور غيريتسازي هاي جديد درونتمدني در نظام نشانههاي اسلامي است.
اگر مجموعه نظام معنايي اسلام را در نظر بگيريم، به روشني خواهيم ديد كه انسان مسلمان امروز، تحتتأثير حاكميت نشانهها، آگاهي مفيدي نسبت به تمدن غرب، از يك سوي، و دستگاههاي سنّت اسلامي، از سوي ديگر، يافته است و كوشش ميكند مرزهاي خود را با غرب و سنّت, متمايز نمايد. نقطة سفيد در درون بخش رنگشدة نظام معنايي اسلامي، بيانگر اين مطلب اساسي است كه در درون دستگاههاي سنّت، مفاهيمي نيز وجود دارند كه فيحدذاته معنايي متضاد با مجموعة دستگاه سنّت دارند، اما تحت فشار سنّت, معناي نسبياي پيدا كردهاند كه متلازم با سنّت است. نوگرايي اسلامي در شرايط جابهجايي نشانهها، كوشش ميكند اين مفاهيم ناسازه را از فشار سنّت رها كند و با معنايي ملازم و همسازه با نشانههاي حقوق بشر پر كند. مفاهيمي نظير بيعت، دموكراسي، شورا، آزادي ، مساوات و ... از اين گونه مفاهيم و نشانهها محسوب ميشوند.
بر عكس، نقطة رنگي در درون بخش سفيد نظام معنايي اسلامي، به وضوح, اين نكته را نشان مي دهد كه در درون تلاش هاي نوگرايي اسلامي، همواره بخشي از مفاهيم سنّتي با پتانسيل معنايي ويژه حضور دارند و همين وضعيت موجب انحناها و مشكلات نشانهشناختي مهم در تفسيرهاي نوگرايانه از اسلام نيز شده است. درست به همين دليل است كه مسلمانان، در مواجهه با مفهوم حقوق بشر، با نوعي اضطراب و شك و يقينهاي متوالي دست به گريباناند. با به خاطر سپردن اين مطلب، مي توان توصيف كركگارد (Kierkegaard) از اضطراب را تعبيري ديگر از «امكان آزادي» دانست. از اين ديـدگاه، «اضطـراب، به عنـوان پديدهاي عام، ناشي از توانايـي ــ و در حقيقت، ضرورت ــ انديشيدن به آينده است؛ انديشيدن و پيشبيني امكانات قابلتصور نسبت به عمل كنوني. ولي به تعبيري ژرفتر، اضطراب (يا احتمال فرارسيدن آن) از همان’ ايمان‘ به موجوديت مستقل اشخاص و اشيا سرچشمه مي گيرد كه امنيت وجودي متضمن آن است». [33]
هنگامي كه كركگارد اضطراب را به عنوان «مبارزه هستي در برابر ناهستي» به تحليل مي كشد، در واقع، به همين موضوع اشاره مي كند: براي فرد انساني، «بودن» يعنيآگاهي داشتن از هستي. براي انسان مسلمان امروز نيز وجود عبارت است از نوع «بودنـ درـ جهان». انسان مسلمان نيز در مبارزة هستي در برابر ناهستي، در تلاش دائمي است؛ نه براي «پذيرفتن» واقعيت جهان امروز، بلكه براي ايجاد نقاط مرجع هستي در درون عقايد و نصوص اسلامي، در جريان «ادامة» وقفهناپذير امور روزمره. انسان مسلمان نيز، همانند همة موجودات انساني ديگر، از آن حيث كه انسان است، با «انجام دادن» امور زندگي روزمره ــ كه حقوق بشر نيز يكي از آنهاست ــ به پرسش خود دربارة «چيستي هستي» پاسخ ميدهد. اما پاسخ، كه به اعتبار ماهيت جديد زندگي، پاسخي متفاوت از دستگاه معنايي سنّتي است، در درون فرهنگ اسلامي واكنشهاي متقابل (interaction) ايجاد كرده است. اكنون ظهور نوعي بيماري تمدني را شاهديم كه در اثر آن، فرهنگ اسلامي توليداتي بر ضد خود ايجاد ميكند؛ توليدات متقابل از مفاهيم و سيگنالهاي سنّتي ضد نوگرايي و نوگرايانة ضد مدرن كه هستي تمدن اسلامي را به چالش كشيده است. اين پديده اكنون در كشورهاي اسلامي در حال رخ دادن است. در اين وضعيت، نشانه هاي قديم و جديد در كنار يكديگر قرار دارند و پتانسيل معنايي خود را عليه يكديگر آزاد و رها مي كنند. پرسشي كه در مقالة ديگري بايد دنبال كرد اين است كه سرانجام اين كشاكش دوجانبه نشانهشناختي به كجا ختم خواهد شد؟ آيا انسجام و يكدستي لازم نشانهها دوباره در جهان اسلام ظاهر خواهد شد؟ در صورت مثبت بودن پاسخها، نظم آينده جهان اسلام، چگونه، با چه هزينهاي و بر مدار كدام واژگان و محورهاي اساسي بازتنظيم خواهد شد؟ طرح و توضيح اين مباحث را بايد به فرصت ديگري وانهاد.
منبع: مجموعه مقالات سمینار بین المللی اسلام و حقوق بشر