نویسنده: نادا چورچیا پرودانوویچ
مترجم: كامیار نیکپور
مهیار نیكپور
مترجم: كامیار نیکپور
مهیار نیكپور
اسطورهای از یوگوسلاوی
كولیای اسبی داشت كه چندان پیر گشته بود كه بدشواری قدم برمیداشت چه رسد به چهار نعل و یورتمه. مرد بر آن شد كه او را بفروشد و این بار نیز سر خریدار كلاه بگذارد.
یكی از روستاییان كه شنیده بود كولی اسبش را میفروشد به نزد او رفت تا اسب را بخرد. معامله داشت تمام میشد كه زن خود را وارد گفت و گوی آن دو كرد و به بدگویی از اسب دهان گشود. روستایی از این كار زن، كه هیچ شباهتی به رفتار دیگر زنان كولی نداشت و آشكارا به زیان خود و شوهرش بود، در شگفت افتاد و از او پرسید كه چرا از آن اسب بد میگوید؟
زن در پاسخ او گفت: «چگونه میتوانم با كاری كه كرده است از او تعریف كنم. او دیروز در كشتزار خرگوشی را گرفت و خود به تنهایی او را خورد و چیزی برای من و بچههایم باقی نگذاشت.»
-راستی، این اسب این قدر چالاك است كه میتواند خرگوشی را بگیرد؟
-آری، گرفتن خرگوش كه برای او كاری ندارد. هیچ چارپایی نمیتواند از او جلو بزند. او به همان سرعت و تندی كه مرغان در آسمان میپرند در روی زمین میدود.
روستایی حیرت زده یابوی پیر را خرید و با خود برد و از معاملهای كه كرده بود بسیار خشنود گشت.
منبع مقاله :
چورچیا پرودانوویچ، نادا، (1382)، داستانهای یوگوسلاوی، ترجمه كامیار و مهیار نیكپور، تهران: شركت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم
كولیای اسبی داشت كه چندان پیر گشته بود كه بدشواری قدم برمیداشت چه رسد به چهار نعل و یورتمه. مرد بر آن شد كه او را بفروشد و این بار نیز سر خریدار كلاه بگذارد.
یكی از روستاییان كه شنیده بود كولی اسبش را میفروشد به نزد او رفت تا اسب را بخرد. معامله داشت تمام میشد كه زن خود را وارد گفت و گوی آن دو كرد و به بدگویی از اسب دهان گشود. روستایی از این كار زن، كه هیچ شباهتی به رفتار دیگر زنان كولی نداشت و آشكارا به زیان خود و شوهرش بود، در شگفت افتاد و از او پرسید كه چرا از آن اسب بد میگوید؟
زن در پاسخ او گفت: «چگونه میتوانم با كاری كه كرده است از او تعریف كنم. او دیروز در كشتزار خرگوشی را گرفت و خود به تنهایی او را خورد و چیزی برای من و بچههایم باقی نگذاشت.»
-راستی، این اسب این قدر چالاك است كه میتواند خرگوشی را بگیرد؟
-آری، گرفتن خرگوش كه برای او كاری ندارد. هیچ چارپایی نمیتواند از او جلو بزند. او به همان سرعت و تندی كه مرغان در آسمان میپرند در روی زمین میدود.
روستایی حیرت زده یابوی پیر را خرید و با خود برد و از معاملهای كه كرده بود بسیار خشنود گشت.
منبع مقاله :
چورچیا پرودانوویچ، نادا، (1382)، داستانهای یوگوسلاوی، ترجمه كامیار و مهیار نیكپور، تهران: شركت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم