بدون شكّ معجزه برای پیامبران- به ویژه اولوالعزم (1)- یك وسیلهی اثباتی به شمار میرود تا سند نبوّت و شاهد صدق دعوت آنان قرار گیرد و گواه آن باشد تا كه از جهان غیب پیام آوردهاند. لذا معجزهای كه به دست آنان انجام میگیرد باید نشانهای از «ماورای الطبیعه» باشد، یعنی كاری انجام گیرد كه طبیعت این جهان از عهدهی انجام آن عاجز باشد؛ به همین جهت آن را «خارق العاده» (2) توصیف میكنند، یعنی بیرون از شعاع تأثیرات طبیعی مألوف (عوامل طبیعی شناخته شده و معروف) قرار گرفته است.
اكنون این سؤال پیش میآید كه معجزه یك ضرورت تبلیغی است یا ضرورت دفاعی؟ یعنی پیامبران دعوت خود را از همان روز نخست با معجزه آغاز میكنند، یا موقعی كه با شبهههای منكرین روبه رو میشوند معجزه ارائه میدهند؟ سیرهی پیامبران و صراحت قرآن بر امر دوم دلالت دارد. اساساً هیچ پیامبری از همان آغاز، دعوت خود را با معجزه همراه ننمود، ولی هنگامی كه با منكران روبه رو گردید و درخواست معجزه نمودند- یا بدون درخواست و صرفاً برای دفع شبهات آنان- معجزه آورده است. دعوت انبیا عین صراحت حقّ است كه با فطرت اصیل انسان دم ساز و با عقل سلیم هم آهنگ میباشد. چیزی را میگویند كه فطرت و عقل بشری بیدرنگ و آزادانه آن را میپذیرد. «وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْنَاهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ (3)؛ ما قرآن را كه عین حقیقت است فروفرستادیم [یعنی حقیقتی آشكار و انكارناپذیر] و همین گونه فرود آمد». «لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ (4)؛ خدا را دعوتی است حقّ و روشن. » «فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّکَ عَلَى الْحَقِّ الْمُبِینِ(5)؛ بر خدای خود تكیه كن. راهی كه میروی حقّ و آشكار است. » «ذلِکَ الْکِتَابُ لاَ رَیْبَ فِیه ِ(6)؛ این كتاب جای تردیدی در آن نیست»، یعنی آن اندازه شواهد صدق، آن را فراگرفته كه راه تشكیك و تردید در آن را بسته است. «لَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ (7)؛ پیامبران همگی حقّ آور بودند. » «یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَکُمُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ (8)؛ای مردم! آنچه را كه برای شما آمده صرفاً حقیقت آشكاری است. » «اللَّهُ الَّذِی أَنْزَلَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ وَ الْمِیزَانَ(9)؛ خداوندی كه كتاب و شریعت را حقیقتی آشكار و معیار سنجش حق از باطل قرار داد. »
از این رو در جای جای قرآن تصریح شده كه صاحب نظران اندیشمند، بیدرنگ دعوت حق را میپذیرند و به ندای حقیقت لبیك میگویند. تنها كسانی كه حق را خوشآیند ندارند یا با مصالح موهوم خویش سازگار نمیبینند، آن را نمیپذیرند، گرچه در دل به حق بودن آن اذعان و اعتراف دارند. «وَ یَرَى الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ هُوَ الْحَقَّ وَ یَهْدِی إِلَى صِرَاطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ (10)؛» دانشمندان اندیشمند به خوبی درمی یابند آنچه بر تو نازل گشته، صرف حقیقت است و به سوی راه حق تعالی كه عزیز و حمید است هدایت میكند. » مقصود از عزیز، یگانه قدرت قاهرهی حاكم بر جهان هستی است و حمید به معنای ستوده و پسندیده است. «وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَیُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ (11)؛ تا دانش وران بدانند كه شریعت الهی محض حق است و آن را باور دارند و دلهایشان در برابر آن خاشع و حالت نرمش پیدا كند. »
دربارهی فرهیختگان از ترسایان نجران در پیشگاه قرآن، با ستایش از آنان، چنین گوید: «وَ إِذَا سَمِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرَى أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ (12)؛ همین كه بشنوند آنچه را كه بر پیامبر نازل گشته، میبینی دیدگانشان [از شدت شوق و وجد درونی] لبریز از اشك گردد، زیرا حق را دریافتهاند. »
آری، كسانی كه حق ستیزند در برابر آن ایستادگی میكنند: «لَقَدْ جِئْنَاکُمْ بِالْحَقِّ وَ لکِنَّ أَکْثَرَکُمْ لِلْحَقِّ کَارِهُونَ (13)؛ ما آنچه كه آوردیم حقیقت آشكاری است، ولی بیشتر شما حق را خوش ندارید. » «وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَیْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوّاً (14)؛ گرچه [با زبان] آن را انكار نموده، ولی در دل آن را شناخته، باور داشته اند و این انكار ناشی از حالت ظلم و استكبار آنان است. » لذا طبق منطق قرآن، همواره حق آشكار است و باطل خودنما و برای پذیرفتن حق دلیلی جز فطرت و حجتی جز خرد حاجتی نیست. برای حق جویان و حقیقت پویان دلیلی روشنتر از بیان خود حق نمیباشد و به حجت و برهان نیاز ندارد، زیرا حق، خود آشكار است و فطرت پاك آن را پذیرا است.
امام صادق (علیه السلام) در این زمینه میفرماید: «سنت الهی بر آن جاری است كه هرگز حق با باطل اشتباه نگردد و هیچ حقی به صورت باطل جلوه ننماید و هیچ باطلی به صورت حق نمود نكند. » یعنی حق خود جلوهگر است و جای شبهه نمیگذارد. آنگاه فرمود: «و لو لم یجعل هذا هكذا ما عُرف حقٌ من باطل» (15). یعنی اگر چنین نبود كه همواره حق خودنما باشد و از باطل خود را جدا سازد، هرگز راهی برای شناخت حق از باطل وجود نداشت. بدین معنا كه شناخت حق و جدا ساختن آن از باطل یك امر فطری و بدیهی است وگرنه معیاری برای جدایی حق از باطل وجود نداشت. این یك اصل است كه پایههای تمامی شناختها بر آن استوار است؛ از جمله، شرایع و پیامهای آسمانی كه بر دست پیامبران عرضه میشود، حقایق آشكاری است كه فطرت پاك، آن را پذیرا می باشد.
در قرآن آنجا كه از «تحدّی» و «اعجاز» سخن به میان میآید، با جملهی «وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ (16)» آغاز میشود. هم چنین آیات دیگر كه حالت شكّ و تردید یا به عبارت روشنتر حالت تشكیك مشركان و منافقان و مقابله كنندگان با قرآن و اسلام را در نظر میگیرد.
«أَمْ یَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَلْ لاَ یُؤْمِنُونَ. فَلْیَأْتُوا بِحَدِیثٍ مِثْلِهِ إِنْ کَانُوا صَادِقِینَ » (17). «أَمْ یَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ» (18) «أَمْ یَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ»(19).
لذا مخاطبین به این گونه هم آوردی خواهی (تحدّی) تنها كسانیاند كه گفتهاند: «وَ إِذَا تُتْلَى عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا قَالُوا قَدْ سَمِعْنَا لَوْ نَشَاءُ لَقُلْنَا مِثْلَ هذَا إِنْ هذَا إِلاَّ أَسَاطِیرُ الْأَوَّلِینَ»(20). «فَقَالَ إِنْ هذَا إِلاَّ سِحْرٌ یُؤْثَرُ» (21). «وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ إِنَّمَا یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ» (22). «قَالُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى بَشَرٍ مِنْ شَیْءٍ » (23).
این گونه سخنان بی رویّه هرگز از كسانی كه به راستی، ایمان آوردند و از همان آغاز دعوت آن را پذیرفتند، صادر نگشته و هرگز این گونه تحدّیها و هم آورد خواهیها به آنان متوجه نبوده است، زیرا نیازی نبوده و اینان با فطرتی پاك و سرشتی ناآلوده به سراغ دعوت حق آمدند و آن را یافته و پذیرفتند. اساساً كسانی از پیامبر اسلام و دیگر پیامبران درخواست معجزه میكردند كه خواهان ایجاد شبهه و حالت تردید در درون مردم بودهاند.
«قَالَ الَّذِینَ لاَ یَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هذَا أَوْ بَدِّلْهُ» (24). «وَ إِذَا تُتْلَى عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ وَ قَالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً . أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِیلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهَارَ خِلاَلَهَا تَفْجِیراً. أَوْ تُسْقِطَ السَّمَاءَ کَمَا زَعَمْتَ عَلَیْنَا کِسَفاً أَوْ تَأْتِیَ بِاللَّهِ وَ الْمَلاَئِکَةِ قَبِیلاً . أَوْ یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقَى فِی السَّمَاءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِیِّکَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَیْنَا کِتَاباً نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحَانَ رَبِّی هَلْ کُنْتُ إِلاَّ بَشَراً رَسُولاً» (25).
حضرت موسی (علیه السلام) با آنكه عصا و ید بیضا همراه داشت، آن را موقعی ارائه داد كه با انكار فرعونیان و مقابلهی قبطیان قرار گرفت و از او برای اثبات نبوّت خویش دلیل و نشانه خواستند. خداوند به موسی و هارون دستور میدهد: «فَأْتِیَا فِرْعَوْنَ فَقُولاَ إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِینَ؛ نزد فرعون رفته به او بگویید: ما پیامبران پروردگار جهانیانیم. » فرعون به آنان گفت: «وَ مَا رَبُّ الْعَالَمِینَ؛ پروردگار جهانیان چیست؟» موسی گفت: «رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا بَیْنَهُمَا إِنْ کُنْتُمْ مُوقِنِینَ؛ پروردگار آسمانها و زمین و آنچه در میان آن دو میباشد. اگر دارای باور درونی باشید. » یعنی اگر به درون خود بنگری، شاهد صدق این مدّعا را در خود مییابی.
فرعون از روی تمسخر به اطرافیان خود روی كرده گفت: «أَ لاَ تَسْتَمِعُونَ ؛ آیا نمیشنوید» كه موسی چه مطالب ناباوری را مطرح میسازد؟ موسی روی به آنان كرده گفت: «رَبُّکُمْ وَ رَبُّ آبَائِکُمُ الْأَوَّلِینَ؛ پروردگار شما و پدران پیشین شما» نه مانند فرعون كه دعوی ربوبیّت را تنها در این برههی زمانی دارد.
آنگاه فرعون با خشم و تمسخر گفت: «إِنَّ رَسُولَکُمُ الَّذِی أُرْسِلَ إِلَیْکُمْ لَمَجْنُونٌ؛ پیامبری كه به سوی شما فرستاده شده دیوانهای بیش نیست. » موسی گفت: «خدایی را كه من میخوانم پروردگار شرق و غرب و آنچه در آن میانه است» كنایه از آنكه ادعای ربوبیّت تو صرفاً به جهت سلطه بر ملك مصر و رود نیل است و بسی محدود و هرگز با گسترهی خدایی پروردگار جهان قابل قیاس نیست و هرگز سلطهی محدود با سلطهی نامحدود قابل قیاس نیست «قَالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ مَا بَیْنَهُمَا إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ». لذا به اندیشیدن دستور می دهد. این پاسخ در مقابل نسبت دیوانگی است كه فرعون به موسی داده است.
باز هم فرعون در خشم رفت و قاطعانه بدون هیچ دلیل قانع كنندهای گفت: «لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهاً غَیْرِی لَأَجْعَلَنَّکَ مِنَ الْمَسْجُونِینَ ؛ اگر جز من، خدایی برگزینی تو را از [جملهی] زندانیان خواهم ساخت. » موسی با ملایمت گفت: «أَ وَ لَوْ جِئْتُکَ بِشَیْءٍ مُبِینٍ؛ گرچه برای تو دلیل آشكاری [بر صحت دعوی خویش] بیاورم؟» فرعون گفت:«فَأْتِ بِهِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ؛ بیاور اگر راست میگویی. » آنگاه حضرت موسی، عصا و ید بیضاء را ارائه داد «فَأَلْقَى عَصَاهُ فَإِذَا هِیَ ثُعْبَانٌ مُبِینٌ؛ وَ نَزَعَ یَدَهُ فَإِذَا هِیَ بَیْضَاءُ لِلنَّاظِرِینَ. » با افكندن عصا و تبدیل آن به ماری عظیم الجثه و هولناك و بیرون آوردن دست از آستین و درخشیدن آن با نور سفیدی خیره كننده، معجزهی خود را ارائه داد كه در این هنگام فرعون از وحشت آن را سحر خوانده درصدد مقابله برآمد. (26)
در سورهی ابراهیم به طور عموم تقاضای معجزه را از جانب كسانی یادآور شده كه حالت انكار داشتهاند، همان گونه كه دربارهی پیامبر اسلام یادآور شدیم. حضرت موسی (علیه السلام) آنجا كه با قوم خود و نافرمانیهایی كه میكردند روبرو شد به آنان یادآور می شود:
«قَالَ فِرْعَوْنُ قَالَ قَالَ لِمَنْ حَوْلَهُ قَالَ قَالَ قَالَ قَالَ قَالَ أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَبَأُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عَادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ لاَ یَعْلَمُهُمْ إِلاَّ اللَّهُ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنَاتِ فَرَدُّوا أَیْدِیَهُمْ فِی أَفْوَاهِهِمْ وَ قَالُوا إِنَّا کَفَرْنَا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ وَ إِنَّا لَفِی شَکٍّ مِمَّا تَدْعُونَنَا إِلَیْهِ مُرِیبٍ. قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ وَ یُؤَخِّرَکُمْ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى قَالُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنَا تُرِیدُونَ أَنْ تَصُدُّونَا عَمَّا کَانَ یَعْبُدُ آبَاؤُنَا فَأْتُونَا بِسُلْطَانٍ مُبِینٍ. قَالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَمُنُّ عَلَى مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَ مَا کَانَ لَنَا أَنْ نَأْتِیَکُمْ بِسُلْطَانٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ. وَ مَا لَنَا أَلاَّ نَتَوَکَّلَ عَلَى اللَّهِ وَ قَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا. . . (27)؛ آیا سرگذشت پیشینیان را نشنیدهاید كه پیامبرانشان با دلایلی روشن آمدند، ولی آنان از روی تمسخر خندهوار دست بر دهان نهاده (28) و گفتند: ما به آنچه آوردهاید باور نداریم و در شك و تردید میباشیم. پیامبران به آنان گفتند: مگر دربارهی صانع متعال جای شكی وجود دارد؟ او شما را میخواند تا مورد مهر خود قرار دهد و فرصتی است كه در اختیار شما قرار داده است. گفتند: شما همانند ما بشر هستید و میخواهید ما را از آنچه پدرانمان میپرستیدند باز دارید، پس دلیل قوی و روشن ارائه دهید كه پیامبرید. پیامبران به ایشان گفتند آری ما بشری بیش نیستیم و از خود مایهای نداریم. خدای بر ما منّت نهاده و اگر او بخواهد هر آینه معجزهای كه نشانگر صحت گفتار ما باشد، ارائه خواهیم داد و به خدا پناه میبریم كه راه را به ما نشان داده است. »
شواهد بر این واقعیت بسیار است كه ارائه معجزه هنگامی بوده كه انبیا (علیهم السلام) با شبهات منكرین و تشكیك معاندین روبه رو میشدند كه برای رفع شبهه و دفع تشكیك، اِرائهی معجزه ضرورت مییافت وگرنه در رویارویی با پاك اندیشان روشن ضمیر، نیازی به معجزه نبوده بلكه همان اِرائهی حق، بزرگ ترین شاهد صدق آنان محسوب میگردید.
از این رو معجزه هم چون شمشیر برای شكستن سدهای ایجاد شده در سر راه پیشرفت دعوت حقّ به كار رفته است. شمشیر برای زدودن موانع خارجی است كه دشمن از روی عجز و نداشتن منطق صحیح به وجود میآورد و درصدد ایجاد محاصره یا ریشه كن كردن بنیاد حق برمی آید و معجزه برای درهم فرو ریختن تمامی شبهاتی بوده كه دشمنان- به گمان خود- از آن حصاری به وجود آورده بودند.
پس كاربرد معجزه و شمشیر اساساً برای اِرائهی دعوت و اثبات حقانیّت آن نبوده، بلكه در رتبهی دوم و هنگام برخورد با موانع از آنها استفاده شده است. لذا هر دو، وسیلهی دفاعی به شمار میروند نه وسیلهی تبلیغی محض.
پینوشتها:
1. پیامبران اولوالعزم پیامبرانیاند كه دارای شریعتی نو و كتابی تازه باشند، آنان پنج نفرند: نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمد (صلی الله علیه و آله).
2. یعنی خارج از محدودهی عوامل مؤثر كه متعارف و شناخته شده است. ولی هرگز برخلاف ناموس طبیعت نیست، چه این كه قانون علیّت، طبیعی و خدشه بردار نیست. تنها علت به وجود آمدن معجزه، غیرمتعارف بودن آن است ولی برای بشریت امكان شناخت آن براساس موازین طبیعی هرگز میسر نیست و گرنه هیچ پدیدهای در صحنهی هستی بدون علت متناسب خود، امكان وجود ندارد و علت العلل ارادهی خداوندی است و چگونگی تأثیر در بابب علیّت نیز تحت ارادهی او است كه میتواند دگرگون سازد یا سرعت بخشد و معجزه از همین طریق صورت میگیرد. لذا خارق العاده میگویند نه خارق الطبیعه.
3. اسراء17: 105.
4. رعد13: 14.
5. نمل27: 79.
6. بقره2: 2.
7. اعراف7: 43.
8. یونس10: 108.
9. شوری42: 17.
10. سبأ34: 6.
11. حج22: 54.
12. مائده5: 83.
13. زخرف43: 78.
14. نمل27: 14.
15. برقی، محاسن؛ كتاب مصابیح الظلم، ج1، ص 432، شمارهی 998/ 400.
16. بقره2: 23.
17. طور52: 3-34.
18. هود11: 13.
19. یونس10: 38.
20. انفال8: 31.
21. مدثر74: 24-25.
22. نحل16: 103.
23. انعام6: 91.
24. یونس10: 15.
25. اسراء17: 90-93.
26. رك: سورهِ شعراء آیات (16-34) و سورهی اعراف آیات (103-110).
27. ابراهیم14: 9-12.
28. این حالتی است كه برای تمسخر انجام میدهند، مانند آنكه خندهشان گرفته دست بر دهن مینهند.
معرفت، محمدهادی؛ (1389)، علوم قرآنی، قم: مؤسسهی فرهنگی تمهید، چاپ پانزدهم.