مؤلف: محمدرضا افضلی
گر تو نقدی یافتی مگشا دهان *** هست در ره سنگهای امتحان
سنگهای امتحان را نیز پیش *** امتحانها هست در احوال خویش
گفت یزدان از ولادت تا به حین *** یفتنون کل عام مرّتین
امتحان در امتحان است ای پسر *** هین به کمتر امتحان خود را مخر
مولانا به مدعیان میگوید: اگر چیزی از معرفت حق نیز به تو رسیده است، باز حرف نزن. مردان حق مانند سنگ محک، آن را در تو مییابند، زیرا آنها نیز از چنین آزمایشهایی گذشتهاند. اشاره دارد به آیهی 126 سوره توبه: (أَوَلاَ یَرَوْنَ أَنَّهُمْ یُفْتَنُونَ فِی كُلِّ عَامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَیْنِ ثُمَّ لاَیَتُوبُونَ وَلاَ هُمْ یَذَّكَّرُونَ)؛ آیا نمیبینند که هر سال یک یا دو بار در برابر آزمایش حق قرار میگیرند و با این حال توبه نمیکنند و به خود نمیآیند. «خود را مخر»، یعنی برای خود ارزش قائل نشو و زود باور نکن که به کمال رسیدهای.
بلعم باعور و ابلیس لعین *** ز امتحانِ آخرین گشته معین
او به دعوی میل دولت میکند *** معدهاش نفرین سبلت میکند
کآن چه پنهان میکند پیداش کن *** سوخت ما را ای خدا رسواش کن
جمله اجزای تنش خصم ویاند *** کز بهاری لافد ایشان در دیاند
لاف وا داد کرمها میکند *** شاخ رحمت را ز بن بر میکند
راستی پیش آر یا خاموش کن *** وانگهان رحمت ببین و نوش کن
این شکم خصم سبال او شده *** دست پنهان در دعا اندر زده
کای خدا رسوا کن این لاف لئام *** تا بجنبد سوی ما رحم کرام
مستجاب آمد دعای آن شکم *** شورش حاجت بزد بیرون علم
گفت حق گر فاسقی و اهل صنم *** چون مرا خوانی اجابتها کنم
تو دعا را سخت گیر و میشخول *** عاقبت برهاندت از دست غول
بلعم یا بلعام از زهّاد بنیاسرائیل و معاصر حضرت موسی بود که به دشمنی با وی برخاست و راندهی درگاه الهی شد. مولانا میگوید: اما بلعم و ابلیس که هر دو سالیانی در آزمایش الهی توفیق داشتند، در آخرین آزمایش رسوا شدند. «او»، همان مردی است که سبیل خود را چرب میکرد و لاف میزد. «آنچه پنهان میکند» فقر و گرسنگی است. لاف باعث میشود که کرم بزرگان و مردان حق یا کرم خداوند از ما برگردد. «عَلَم بیرون زدن»، یعنی آشکار شدن. به دنبال قبول دعای شکم آن مرد، مولانا میگوید: پروردگار دعای فاسق و بتپرست را هم میپذیرد: (ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَكُمْ). (1) «شخولیدن»، یعنی نالیدن، سر و صدا کردن. «غول»، عامل گمراهی است.
چون حدیث امتحان رویی نمود *** یادم آمد قصهی هاروت زد
پیش ازین زآن گفته بودم اندکی *** خود چه گویم از هزارانش یکی
خواستم گفتن در آن تحقیقها *** تا کنون وا ماند از تعویقها
جملهی دیگر ز بسیارش قلیل *** گفته آید شرح یک عضوی ز پیل
گوش کن هاروت را ماروت را ***ای غلام و چاکران ما روت را
قصه هاروت و ماروت از قصههای قرآنی است که غالبا مفسران در شرح آیهی 102 سوره بقره آن را آوردهاند. این دو فرشته میپنداشتند که گناه و عصیان، مخصوص انسان خاکی است. به درخواست خود و به فرمان پروردگار به زمین آمدند تا بیگناهی فرشتگان را ثابت کنند. اما آزمایش الهی زنی زیبا را در سر راه آنها قرار داد و پس از فسق و گناه، باز به فرمان حق، او را در چاه بابل آویختند. مولانا هاروت و ماروت را مثال بارز «امتحان حق» میداند و هر جا به این معنا میرسد از آنها یاد میکند.
آن بز کوهی بر آن کوه بلند *** بر دود از بهر خوردی بیگزند
تا علف چیند ببیند ناگهان *** بازی دیگر ز حکم آسمان
بر کهی دیگر بر اندازد نظر *** ماده بز بیند بر آن کوه دگر
چشم او تاریک گردد در زمان *** برجهد سرمست زین که تا بدان
آنچنان نزدیک بنماید ورا *** که دویدن گرد بالوعهسرا
آن هزاران گز دو گز بنمایدش *** تا ز مستی میل جستن آیدش
چون که بجهد در فتد اندر میان *** در میان هر دو کوه بیامان
او ز صیادان به که بگریخته *** خود پناهش خون او را ریخته
شسته صیادان میان آن دو کوه *** انتظار این قضای با شکوه
باشد اغلب صید این بز همچنین *** ورنه چالاک است و چست و خصمبین
در این ابیات حالت هاروت و ماروت را به بز کوهی تشبیه میکند که با دیدن بز ماده چگونه خود را به خطر میاندازد. مناسبت تشبیه در این است که هاروت و ماروت نیز اسیر زنی شدند. مولانا میگوید: برای بز کوهیِ عاشق، پریدن از این کوه به کوه دیگر، مثل جست و خیز در اطراف بالوعه (چاه فاضلاب) است و فاصله کمی به نظرش میآید. هاروت و ماروت هم خود را در پناه عصمت ملکوت میدیدند، اما امتحان حق این پناه را از آنها گرفت.
پس ز مستیها بگفتندای دریغ *** بر زمین باران بدادیمی چو میغ
گستریدیمی درین بیداد جا *** عدل و انصاف و عبادات و وفا
این بگفتند و قضا میگفت بیست *** پیش پاتان دام ناپیدا بسی است
هین مرو گستاخ در دشت بلا *** هین مران کورانه اندر کربلا
که ز موی و استخوان هالکان *** مینیابد راه پای سالکان
جملهی راه استخوان و موی و پی *** بس که تیغ قهر لاشیء کرد شی
گفت حق که بندگان جفت عون *** بر زمین آهسته میرانند و هون
پا برهنه چون رود در خارزار *** جز به مهل و فکرت و پرهیزگار
این قضا میگفت لیکن گوششان *** بسته بود اندر حجاب جوششان
چشمها و گوشها را بستهاند *** جز مر آنها را که از خود رستهاند
جز عنایت که گشاید چشم را *** جز محبت که نشاند خشم را
جهد بیتوفیق خود کس را مباد *** در جهان والله اعلم بالرشاد
سخن در مورد هاروت و ماروت است که مست مشاهده جمال حق بودند و خود را از هر لغزشی در پناه عصمت حق میدیدند و میگفتند: اگر در زمین بودیم آن را آباد و پر از عدل و داد و عبادت میکردیم. قضای الهی در جواب میگفت: صبر کن، بایست، آهسته برو تا در دام نیفتی. «کربلا»، یعنی گرفتاری و مشکل. به هوش باشید، مبادا بدون مطالعه و بصیرت قدم در جایگاه رنج و ابتلا بگذارید. نظر به اقوامی است که از راه خدا دور افتادند و هلاک شدند؛ مانند: قوم عاد، قوم لوط، قوم ثمود و... که «تیغ قهر» الهی آنها را نابود کرد. «بندگان جفت عون»، بندگانی که یاری حق با آنهاست. آنها در دنیا آهسته و با افتادگی زندگی میکنند. اشاره به آیه 63 سوره فرقان است: (وَعِبَادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرضِ هَوْناً وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً)؛ و بندگان خاص خدا آناناند که میروند بر زمین، نرم، آهسته و چون به ایشان خطاب کنند: نادان، بگویند سخنی خوب و بایسته است.
«جوششان»، شور و هیجان حاصل از مشاهدهی حق، «حجاب» آنها شده بود و سخن قضا را نمیشنیدند. مولانا میگوید چشم و گو دیگران جز مردان راه یافته، نمیتواند سخن قضای حق را بشنود. راه درمانِ گشودن چشم باطنی فقط عنایت و محبت حق است. «توفیق»، همان عنایت حق است که جهد و کوشش بدون آن به جایی نمیرسد، زیرا پروردگار راه درست و استوار را بهتر میداند.
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بینالمللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول
سنگهای امتحان را نیز پیش *** امتحانها هست در احوال خویش
گفت یزدان از ولادت تا به حین *** یفتنون کل عام مرّتین
امتحان در امتحان است ای پسر *** هین به کمتر امتحان خود را مخر
مولانا به مدعیان میگوید: اگر چیزی از معرفت حق نیز به تو رسیده است، باز حرف نزن. مردان حق مانند سنگ محک، آن را در تو مییابند، زیرا آنها نیز از چنین آزمایشهایی گذشتهاند. اشاره دارد به آیهی 126 سوره توبه: (أَوَلاَ یَرَوْنَ أَنَّهُمْ یُفْتَنُونَ فِی كُلِّ عَامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَیْنِ ثُمَّ لاَیَتُوبُونَ وَلاَ هُمْ یَذَّكَّرُونَ)؛ آیا نمیبینند که هر سال یک یا دو بار در برابر آزمایش حق قرار میگیرند و با این حال توبه نمیکنند و به خود نمیآیند. «خود را مخر»، یعنی برای خود ارزش قائل نشو و زود باور نکن که به کمال رسیدهای.
بلعم باعور و ابلیس لعین *** ز امتحانِ آخرین گشته معین
او به دعوی میل دولت میکند *** معدهاش نفرین سبلت میکند
کآن چه پنهان میکند پیداش کن *** سوخت ما را ای خدا رسواش کن
جمله اجزای تنش خصم ویاند *** کز بهاری لافد ایشان در دیاند
لاف وا داد کرمها میکند *** شاخ رحمت را ز بن بر میکند
راستی پیش آر یا خاموش کن *** وانگهان رحمت ببین و نوش کن
این شکم خصم سبال او شده *** دست پنهان در دعا اندر زده
کای خدا رسوا کن این لاف لئام *** تا بجنبد سوی ما رحم کرام
مستجاب آمد دعای آن شکم *** شورش حاجت بزد بیرون علم
گفت حق گر فاسقی و اهل صنم *** چون مرا خوانی اجابتها کنم
تو دعا را سخت گیر و میشخول *** عاقبت برهاندت از دست غول
بلعم یا بلعام از زهّاد بنیاسرائیل و معاصر حضرت موسی بود که به دشمنی با وی برخاست و راندهی درگاه الهی شد. مولانا میگوید: اما بلعم و ابلیس که هر دو سالیانی در آزمایش الهی توفیق داشتند، در آخرین آزمایش رسوا شدند. «او»، همان مردی است که سبیل خود را چرب میکرد و لاف میزد. «آنچه پنهان میکند» فقر و گرسنگی است. لاف باعث میشود که کرم بزرگان و مردان حق یا کرم خداوند از ما برگردد. «عَلَم بیرون زدن»، یعنی آشکار شدن. به دنبال قبول دعای شکم آن مرد، مولانا میگوید: پروردگار دعای فاسق و بتپرست را هم میپذیرد: (ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَكُمْ). (1) «شخولیدن»، یعنی نالیدن، سر و صدا کردن. «غول»، عامل گمراهی است.
چون حدیث امتحان رویی نمود *** یادم آمد قصهی هاروت زد
پیش ازین زآن گفته بودم اندکی *** خود چه گویم از هزارانش یکی
خواستم گفتن در آن تحقیقها *** تا کنون وا ماند از تعویقها
جملهی دیگر ز بسیارش قلیل *** گفته آید شرح یک عضوی ز پیل
گوش کن هاروت را ماروت را ***ای غلام و چاکران ما روت را
قصه هاروت و ماروت از قصههای قرآنی است که غالبا مفسران در شرح آیهی 102 سوره بقره آن را آوردهاند. این دو فرشته میپنداشتند که گناه و عصیان، مخصوص انسان خاکی است. به درخواست خود و به فرمان پروردگار به زمین آمدند تا بیگناهی فرشتگان را ثابت کنند. اما آزمایش الهی زنی زیبا را در سر راه آنها قرار داد و پس از فسق و گناه، باز به فرمان حق، او را در چاه بابل آویختند. مولانا هاروت و ماروت را مثال بارز «امتحان حق» میداند و هر جا به این معنا میرسد از آنها یاد میکند.
آن بز کوهی بر آن کوه بلند *** بر دود از بهر خوردی بیگزند
تا علف چیند ببیند ناگهان *** بازی دیگر ز حکم آسمان
بر کهی دیگر بر اندازد نظر *** ماده بز بیند بر آن کوه دگر
چشم او تاریک گردد در زمان *** برجهد سرمست زین که تا بدان
آنچنان نزدیک بنماید ورا *** که دویدن گرد بالوعهسرا
آن هزاران گز دو گز بنمایدش *** تا ز مستی میل جستن آیدش
چون که بجهد در فتد اندر میان *** در میان هر دو کوه بیامان
او ز صیادان به که بگریخته *** خود پناهش خون او را ریخته
شسته صیادان میان آن دو کوه *** انتظار این قضای با شکوه
باشد اغلب صید این بز همچنین *** ورنه چالاک است و چست و خصمبین
در این ابیات حالت هاروت و ماروت را به بز کوهی تشبیه میکند که با دیدن بز ماده چگونه خود را به خطر میاندازد. مناسبت تشبیه در این است که هاروت و ماروت نیز اسیر زنی شدند. مولانا میگوید: برای بز کوهیِ عاشق، پریدن از این کوه به کوه دیگر، مثل جست و خیز در اطراف بالوعه (چاه فاضلاب) است و فاصله کمی به نظرش میآید. هاروت و ماروت هم خود را در پناه عصمت ملکوت میدیدند، اما امتحان حق این پناه را از آنها گرفت.
پس ز مستیها بگفتندای دریغ *** بر زمین باران بدادیمی چو میغ
گستریدیمی درین بیداد جا *** عدل و انصاف و عبادات و وفا
این بگفتند و قضا میگفت بیست *** پیش پاتان دام ناپیدا بسی است
هین مرو گستاخ در دشت بلا *** هین مران کورانه اندر کربلا
که ز موی و استخوان هالکان *** مینیابد راه پای سالکان
جملهی راه استخوان و موی و پی *** بس که تیغ قهر لاشیء کرد شی
گفت حق که بندگان جفت عون *** بر زمین آهسته میرانند و هون
پا برهنه چون رود در خارزار *** جز به مهل و فکرت و پرهیزگار
این قضا میگفت لیکن گوششان *** بسته بود اندر حجاب جوششان
چشمها و گوشها را بستهاند *** جز مر آنها را که از خود رستهاند
جز عنایت که گشاید چشم را *** جز محبت که نشاند خشم را
جهد بیتوفیق خود کس را مباد *** در جهان والله اعلم بالرشاد
سخن در مورد هاروت و ماروت است که مست مشاهده جمال حق بودند و خود را از هر لغزشی در پناه عصمت حق میدیدند و میگفتند: اگر در زمین بودیم آن را آباد و پر از عدل و داد و عبادت میکردیم. قضای الهی در جواب میگفت: صبر کن، بایست، آهسته برو تا در دام نیفتی. «کربلا»، یعنی گرفتاری و مشکل. به هوش باشید، مبادا بدون مطالعه و بصیرت قدم در جایگاه رنج و ابتلا بگذارید. نظر به اقوامی است که از راه خدا دور افتادند و هلاک شدند؛ مانند: قوم عاد، قوم لوط، قوم ثمود و... که «تیغ قهر» الهی آنها را نابود کرد. «بندگان جفت عون»، بندگانی که یاری حق با آنهاست. آنها در دنیا آهسته و با افتادگی زندگی میکنند. اشاره به آیه 63 سوره فرقان است: (وَعِبَادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرضِ هَوْناً وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً)؛ و بندگان خاص خدا آناناند که میروند بر زمین، نرم، آهسته و چون به ایشان خطاب کنند: نادان، بگویند سخنی خوب و بایسته است.
«جوششان»، شور و هیجان حاصل از مشاهدهی حق، «حجاب» آنها شده بود و سخن قضا را نمیشنیدند. مولانا میگوید چشم و گو دیگران جز مردان راه یافته، نمیتواند سخن قضای حق را بشنود. راه درمانِ گشودن چشم باطنی فقط عنایت و محبت حق است. «توفیق»، همان عنایت حق است که جهد و کوشش بدون آن به جایی نمیرسد، زیرا پروردگار راه درست و استوار را بهتر میداند.
پینوشت:
1. غافر، آیهی 60.
منبع مقاله :افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بینالمللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول