شاعر: محمّد خسرو نژاد
تا آن زمان كه در تو نباشد اميد كار
بهبود كار خويش ز گردون طمع مدار
دستى بزن به دامن همت ز جاى خيز
تا كى به گوشهاى بنشينى اميدوار
يكدم فلك به كام دل اهل دل نگشت
دارى دگر چه از فلك سفله انتظار
كى در نهاد چرخ وفا بوده از نخست
دنيا كجا به قدر جوى دارد اعتبار
دنيا بهشت كافر و زندان مؤمن است
نبود براى هيچ يك از اين دو پايدار
بر مال و جاه و قدرت دنيا مبند دل
دائم به يك قرار نمانده است روزگار
دوران زندگانى ما امتحان ماست
كس را از اين معاينه نبود ره فرار
صادق ریيس مذهب ما آن كه در جهان
هر كس گرفت دامن او گشت رستگار
خورشيد آسمان امامت ولى حق
بخشنده و كريم و بزرگ و بزرگوار
در زندگى به غير بلا در جهان نديد
با آن كه بود گردش چرخش در اختيار
شيخ الائمه حجت حق آن كه در جهان
پيوسته از جفاى فلك بود دل فكار
هرگز روا نبود به عالم كه تا رود
اين گونه ظلم با ولى خاص كردگار
شد عاقبت ز كينه منصور دون شهيد
موسى بن جعفر از غم او گشت بى قرار
اين غم به جان شيعه ما مى زند شرر
كو را در آفتاب بود تربت و مزار
اى رهبر بزرگ تشيع كه تا ابد
ماييم و ديدهاى به عزاى تو اشگبار
جانهاى دوستان تو از غم بود كباب
دلهاى شيعيان تو گرديده داغدار
شرح غم شكسته دلان مختصر خوش است
شيرين بود حكايت " خسرو " به اختصار