شاعر: ژولیده نیشابوری
صبا بگو به فاطمه شرح غم زمانهام
که خون ز جور دشمنان شد دل غمگنانهام
چنان که درب خانهات سوخت در آتش ستم
آتش کینه شعله ور گشته به درب خانهام
به جرم آنکه در جهان نور دو دیده توام
چشم به راه یورش خصم دنی شبانهام
ابن ربیع خیره سر پیاده و برهنه سر
نیمه سب بیرون کشد ز خانه جابرانهام
به مسلخ حکومتی میبردم کشان کشان
کندی اگر کنم زند ز کینه تازیانهام
منصور تا که بیندم تیغ کشد به روی من
شرم و حیا نمیکند ز خالق یگانهام
گهی به من تعارف شراب میکند گهی
به احترام میکشد دست به روی شانهام
شاهد درد من بود رنگ ز رخ پریدهام
گواه سوز دل بود سرشک دانه دانهام