از جمله
ی بهترین شیوهها که مورد سفارش اکید تعالیم و آموزشهای اسلامی نیز قرار گرفته، وقف تمام یا بخشی از اموال جهت خدمت به دیگران است.این آرزوی دوام در انسان موجب شده تا نهاد حقوقی، اجتماعی و اقتصادی وقف تشکیل گردد و آثار و برکات بیشماری در پی داشته باشد.
توجه به سنت پسندیدهی وقف و آشنا ساختن مردم با احکام و پاسخ به پرسشهای نوپیدای فقهی آن، از رسالتهای عالمان دین و فقهای اسلام به شمار میرود. از جملهی این سؤالات عبارتند از:
1- آیا وقف باید دایمی و مستمر باشد یا اینکه وقف غیر دایم (منقطع) نیز رواست؟
2- آیا واقف میتواند از مال وقفی مانند دیگران بهرهمند شود؟
3- آیا واقف، حق فروش مال وقفی را دارد یا نه؟
4- آیا موقوف علیه، حق فروش مال وقفی را دارد یا نه؟
5- چه شرایطی از سوی واقف در صحت وقف و لزوم آن تأثیر دارد؟
6- آیا شرط خیار به گونهی مطلق از سوی واقف صحیح است یا نه؟
7- چنانچه پاسخ پرسش فوق منفی است، آیا شرط خیار رجوع وقف به واقف یا به موقوف علیه به هنگام نیازمندی صحیح است یا نه؟
این پرسشها و همانند آنها، برخی از سؤالاتی است که از روزگارهای گذشته دربارهی وقف مطرح بوده و فقها بحثهای مفصلی در پاسخ آنها داشتهاند؛ لیکن همچنان شایستهی نقد و بررسی هستند، از آنجا که بحث در پاسخ بند ششم و هفتم نقش بسزایی در پاسخیابی برای دیگر پرسشها دارد، این نوشته را به نقد و بررسی دربارهی سؤال ششم و هفتم اختصاص دادیم.
پیشینه ی بحث
بی گمان بررسی تاریخ مباحث علمی، نقش بسزایی در دست یازی بر حقیقت آنها دارد؛ به ویژه در علوم نقلی و تتبعی همچون دانش فقه.و چون یکی از ادلهی نادرستی خیار شرط در وقف، اجماع فقها به شمار آمده و از سوی دیگر برخی از بزرگان فقه - چون آیت الله بروجردی - با کلمات و نظریات فقیهانی که روزگار آنها نزدیک به عصر حضور ائمه علیهمالسلام بوده، معاملهی حدیث میکنند؛
زیرا آنها را برگرفته از احادیث امامان معصوم علیهمالسلام میدانند. از این رو، نقش آفرینی تحقیق تاریخی روایی در مورد بحث دو چندان میشود.
شیخ مفید (م: 412)، شرط برگشت وقف را جایز میداند و مینویسد: «و متی اشترط الواقف فی الوقف: انه ان احتاج الیه فی حیاته لفقر کان له بیع و صرف ثمنه فی مصالحه (1)»؛ یعنی: و اگر واقف در وقف شرط کند، چنانچه در زندگی به جهت فقر نیازمند به مال وقفی شدم، فروش آن و خرج بهای آن در نیازمندیهایش جایز است.
سید مرتضی (م: 436) نیز شرط رجوع وقف به واقف را روا دانسته، مینویسد: «و مما انفردت به الامامیه القول بان من وقف وقفا جاز له ان یشرط انه ان احتاج الیه فی حال حیاته کان له بیعه و الانتفاع بثمنه (2)»؛
یعنی: از جمله نظریات ویژهی شیعه، جواز شرط فروش وقف و بهرهمندی از بهای آن برای واقف به هنگام نیازمندی است.
شیخ طوسی (م: 385) نیز چنین شرطی را صحیح دانسته، مینویسد: «و متی شرط الواقف انه: متی احتاج الی شییء منه کان له بیعه و التصرف فیه کان الشرط صحیحا و کان له ان یفعل ما شرط الا انه اذا مات و الحال ما ذکرناه رجع میراثا و لم یمض الوقف (3)»؛
یعنی: هر گاه واقف شرط کند اگر به مقداری از مال وقفی نیازمند شد، فروش و خرج آن برایش روا باشد، بمیرد، وقف باطل میشود و مال وقفی به ارث میرسد.
سلار (م: 463) همین نظریه را تأیید کرده و نوشته است: «و ان اشترط رجوعه فیه عند فقره کان له ذالک اذا فتقر (4)»؛ چنانچه واقف در وقف شرط کند که به هنگام نیازمندی، مال وقفی به ملک او برگردد، شرط صحیح است.
محقق حلی (م: 676) بر این باور است که شرط رجوع وقف صحیح است؛ لیکن وقف باطل است. وی مینویسد: «و لو شرط عوده الیه عند حاجته صح الشرط و بطل الوقف و صار حبسا یعود الیه مع الحاجه و یورث (5)»
یعنی: اگر واقف، برگشت مال وقفی را به هنگام نیازمندی شرط کند، شرط صحیح است و وقف باطل میشود و تبدیل به حبس میگردد که به هنگام نیاز به او برمیگردد و به ارث میرسد.
علامه حلی (م: 726)، همانند محقق حلی، شرط را صحیح دانسته و وقف را باطل. او مینویسد: «و لو شرط عوده الیه عند الحاجة صح الشرط و صار حبسا و بطل الوقف بل یرجع الیه مع الحاجة و یورث (6)»؛ یعنی اگر واقف، برگشت مال وقفی را به هنگام نیاز شرط کند، شرط صحیح است و وقف تبدیل به حبس میگردد و به ارث میرسد.
شیخ طوسی در مبسوط، بر خلاف نظرش در نهایه، شرط رجوع وقف را موجب بطلان وقف میداند و مینویسد: «اذا وقف وقفا و شرط فیه ان یبیعه ای وقت شاء کان الوقف باطلا لانه خلاف مقتضاه لان الوقف لا یباع (7)»؛ اگر در وقف، شرط فروش کند در هر زمانی که بخواهد، وقف باطل است؛ زیرا بر خلاف مقتضای وقف است؛ چون وقف فروخته نمیشود.
ابنادریس (م: 598) با شیخ در کتاب خود موافقت کرده، مینویسد: «فمتی شرط ذالک کان الوقف باطلا علی الصحیح من اقوال اصحابنا (8)»؛ یعنی: پس اگر واقف شرط خیار کند، وقف، بنا بر قول صحیح از اقوال فقهای ما، باطل است.
علامه حلی در مختلف، بر خلاف نظریهاش در قواعد، بر این باور است که شرط در وقف صحیح است. ایشان پس از بیان نظریات مختلف فقها مینویسد: «و الوجه عندی ما قاله الشیخ فی النهایه (9)»؛ یعنی: قول وجیه پیش من، نظریهی شیخ طوسی در کتاب نهایه است.
آیت الله خوانساری، از فقیهان معاصر نیز شرط برگشت وقف را پذیرفته است. ایشان مینویسد: «و اما شرط العود الی نفسه عند الحاجة فالمحکی عن الاکثر صحته(10)»؛ یعنی شرط برگشت وقف به هنگام نیاز بیشتر فقها آن را پذیرفتهاند.
جمع بندی
از مجموع کلمات فقها، چند مطلب استفاه میشود؛ از جمله:1- فقها نسبت به شرط برگشت وقف به هنگام نیازمندی اختلاف کردهاند. برخی همانند شیخ مفید، آن را صحیح دانستهاند و برخی چون علامه حلی و محقق حلی، آن را نادرست خواندهاند.
2- نسبت به اینکه آیا شرط برگشت وقف موجب بطلان وقف است یا اینکه وقف صحیح است نیز میان فقها اختلاف وجود دارد. برخی همانند علامه حلی و محقق حلی، چنین شرطی را موجب بطلان وقف و تبدیل آن به حبس دانستهاند.
کلام برخی از فقها صریح است در اینکه وقف و شرط هر دو صحیحاند؛ مانند علامه حلی در کتاب مختلف. کلام برخی دیگر از فقها مبهم است؛ مانند سخن شیخ در نهایه. منشأ ابهام نیز این است.
که مرجع ضمیر «و الحال ما ذکرناه رجع میراثا»، جملهی «له ان یفعل» است. یا در جملهی شرط الواقف، مفهوم جمله بنا بر احتمال اول این است که وقف صحیح است تا هنگامی که واقف بر حسب نیاز به وقف رجوع نکرده، اعم از اینکه نیازمند شده و رجوع نکرده یا رجوع کرده ولی تمام آن را نفروخته است؛ و بنا بر احتمال دوم، وقف به مجرد شرط باطل خواهد شد.
3- برخی از فقها، عنوان بحث را مطلق مطرح کردهاند؛ مانند شیخ طوسی در مبسوط که فرموده: اگر واقف شرط کند رجوع را بر مال وقفی، هر گاه بخواهد. برخی دیگر همانند شیخ در نهایه و دیگران، عنوان بحث را مقید مطرح کردهاند و فرموده:
اگر شرط کند رجوع به وقف را به هنگام نیاز. شاید با این اطلاق و تقید، تعارضی که در میان کلام شیخ در نهایه و مبسوط است، رفع گردد؛ به این بیان که در نهایه، شرط مقید به نیازمندی را مبطل وقف ندانسته و شرط رجوع را مطلق را مبطل وقف دانسته است.
4- هر چند شرط فروش وقف برای موقوف علیه کمتر مورد بحث فقها واقع شده، لیکن میتواند در عنوان بحث داخل شد؛ چون ملاک صحت یا بطلان و اشکالات، یکسان است.
حقیقت وقف
از جملهی مطالب زیربنایی که در نقد و بررسی ادلهی صحت و بطلان وقف تأثیر فراوان دارد، روشن شدن حقیقت وقف است؛ زیرا این مطلب در مطالب پس از این، ما را یاری میرساند. از این رو، برخی از کلمات ارباب لغت و فقها بررسی میشود.ارباب لغت، وقف را به معنای بازنگهداشتن از حرکت و نوعی سکون اجباری دانستهاند. فراهیدی مینویسد: «الوقف مصدر قولک وقفت الدابة و وقفت الکلمة وقفا (11)».
علامه فیومی نیز وقف را به معنای سکون و حبس دانست، مینویسد: «وقفت الدابة تقف وقفا و وقوفا سکنت و وقفتها... و وقفت الدار وقفا حبستها فی سبیل الله (12)». ابنفارس همانند دیگر صاحبنظران در لغت، وقف را به معنای مکث دانسته و نوشته است: «وقف: الواو و القاف و الفاء اصل واحد یدل علی تمکث فی شییء (13)».
و اما از نظر فقهی میتوان گفت که تمام فقیهان، مفهوم حبس را در تعریف وقف به کار گرفتهاند. از باب نمونه، شیخ طوسی، وقف را حبس مال وقفی و رها کردن منابع آن دانسته، مینویسد:
«تحبیس الاصل و تسبیل المنفعة (14)». علامه حلی، به جای تسبیل المنفعه، اطلاق المنفعه آورده و در تعریف وقف نوشته است: «الوقف: عقد یفید تحبیس الاصل و اطلاق المنفعة(15)».
برخی از فقهای معاصر، به جای اطلاق المنفعه، تسبیل الثمره آورده و نوشتهاند: «هو تحبیس الاصل و تسبیل الثمرة (16)». آیت الله خوانساری، میان هر دو تعریف جمع کرده و نوشته است: «حقیقة الوقف تحبیس الاصل و تسبیل المنفعة او الثمرة (17)».
از این عبارات استفاده میشود که حقیقت وقف حبس است؛ اما در مورد و معنای حبس اختلاف است:
الف - برخی بر این باورند که حبس، ممنوعیت از تصرف است. محقق اصفهانی این معنا را به صاحب جواهر نسبت داده است. وی مینویسد: «و المراد بالحبس اما هو الممنوعیة عن التصرفات کما هو ظاهر الجواهر...
فجواز المعاوضات مضاد لحقیقة الوقف حینئذ و مقتضاه بطلان الوقف بنفس جواز التصرف لا بالتصرف (18)»؛ یعنی: مقصود از حبس، منع از تصرفات است؛ همان گونه که ظاهر کلام جواهر این است. بنابراین، جواز فروش و حقیقت وقف، دو ضد هستند و لازمهی آن، بطلان وقف است به مجرد جواز تصرف، نه به تصرف (بیع خارجی).
ب - نظر دوم در حقیقت حبس، قصر است. محقق اصفهانی که این باور را پذیرفته است، مینویسد: «و اما قصر المک علی شخص او جهة... و حینئذ فنفس التصرف مزیل للوقف لاحکمه(19)»؛ یعنی: یا اینکه حبس به معنای قصر (اختصاص) بر شخص یا جهت است... بنابراین، خود تصرف (بیع خارجی)، وقف را باطل میکند؛ نه حکم تصرف (جواز فروش).
توضیح این نکته ضروری است که هر چند حقیقت وقف از نظر فقها حبس مال است، لیکن فقها در حقیقت و مفهوم حبس اختلاف دارند. برخی آن را به معنای ممنوعیت از تصرف و برخی دیگر - از جمله محقق اصفهانی - آن را به معنای قصر (اختصاص دادن) ملک بر موقوف علیه دانستهاند.
ثمرهی فقهی این اختلاف مهم است؛ زیرا براساس باور اول، جواز فروش وقف موجب بطلان وقف است؛ چه فروش در خارج محقق گردد یا نه. زیرا جواز فروش و حقیقت وقف، دو ضد هستند. براساس مبنای دوم، تا هنگامی که وقف به فروش نرسیده باشد، باطل نمیگردد؛ هر چند حکم جواز فروش بر مال موقوف بار شده باشد.
بنابراین اگر یکی از مسوغات فروش مال وقفی محقق شده اما مال وقفی به فروش نرسیده باشد یا شرط خیار را در وقف بپذیریم، بر مبنای دوم، وقف باطل نیست؛ ولی بر مبنای اول باطل است؛ هر چند شرط خیار عملی نشده باشد.
در هر صورت، بسیاری از بزرگان از جمله شیخ انصاری (20)بر این باورند که حکم جواز فروش با حقیقت وقف منافات ندارد؛ بلکه فروش خارجی مال وقفی با حقیقت وقف منافات دارد.
به نظر میرسد کلام شیخ نسبت به کلام شیخ نسبت به نظر صاحب جواهر که مجرد جواز فروش وقف را موجب بطلان وقف میداند، به واقع نزدیکتر باشد؛ زیرا اگر مقصود صاحب این باشد که وقف با آمدن حکم جواز فروش باطل میشود.
و مال وقفی، ملک واقف میشود، این را هیچ فقیهی نگفته و خلاف اجماع است، و اگر مقصود این است که وقف با جواز فروش باطل میشود و مال وقفی، مانند دیگر اموال، ملک طلق موقوف علیه میگردد، این هم غیر قابل قبول است.
از آنجا که تحقیق تفصیلی این بحث، خارج از حوصله و قلمرو این نوشته است، به همین مقدار اکتفا میشود.
اما اینکه آیا تأیید و استمرار، در حقیقت وقف دخیل است، از کلمات اهل لغت و تعریف فقها استفاده میشود که تأیید در حقیقت وقف داخل نیست؛ بلکه از قراین خارجی مانند جملهی «حتی یرث الله الارض» برداشت استمرار میشود؛ هر چند استمرار، مدلول اطلاق عند میباشد. بحث بیشتر در این باره خواهد آمد.
مفهوم شرط در نگاه ارباب لغت
بی گمان کلمهی شرط در دانشهای گوناگون به کار رفته و در هر یک از آنها کاربردی ویژه و مفهومی مستقل از معانی دیگر دارد. از این رو، آشنایی با نظریات ارباب لغت و فقها - هر چند به گونهی اجمال - ضروری است.محقق نراقی در این باره مینویسد: «اعلم ان للشرط اطلاقات ثلاثة: احدها الشرط النحوی، و هو ما یدخله احد ادواته و الثانی الشرط الاصولی و هو ما یلزم من عدمه عدم المشروط، و لایلزم من وجوده وجوده... و الثالث الشرط اللغوی و هو مایلزم به الغیر و یلتزم به (21)»؛
یعنی بدان: شرط سه کاربرد دارد. نخست، شرط در علم نحو. و آن چیزی است که یکی از ادوات شرط بر آن وارد شود.
دوم، شرط در علم اصول. و آن چیزی است که از نبودنش نبود مشروط لازم آید؛ لیکن از بودنش بود مشروط لازم نیاید. سوم، شرط لغوی. و آن چیزی است که با آن دیگری ملزم و ملتزم گردد.
از آنجا که تحقیق دربارهی مفهوم شرط در تمامی علوم، از حوصلهی این نوشته خارج است، تنها به نقد و بررسی مفهوم شرط از نگاه اهل لغت و اصطلاح فقها اکتفا میشود.
خلیل بر این باور است که معنای شرط در نظر عرف معلوم است. او مینویسد: «الشرط معروف فی البیع و الفعل: شارطه فشرط له علی کذا و کذا یشرط له(22)»
صاحب لسان العرب نیز همانند خلیل، شرط را به معنای آنچه که موجب الزام و التزام در بیع و همانند آن شود، دانسته، مینویسد:
«الشرط معروف... و الشرط: الزام الشییء و التزامه فی البیع و نحوه(23)». سعید خوزی، همانند ابنمنظور بر این باور است که شرط، چیزی است که موجب الزام و التزام میگردد و مینویسد: «الشرط معروف... و الشرط: الزام الشییء و التزامه فی البیع و نحوه (24)».
تعریف شرط از نگاه فقها
فقها دربارهی شرط و مباحث مربوط به آن جداگانه بحث نکردهاند. با این حال، از مطالب پراکندهای که دربارهی شرط عنوان کردهاند، شرط نیز تعریف شده است.از نخستین فقیهانی که شرط را تعریف کرده، میتوان از شهید اول نام برد. ایشان پس از بیان مفهوم لغوی، در مقام تعریف عرفی شرط مینویسد: «و عرفا: ما یتوقف علیه تأثیر المؤثر فی تأثیره لافی وجوده (25)»؛ یعنی: شرط از نظر عرف، چیزی است که اثرگذاری هر چیز اثر گذار، بستگی به آن دارد؛ نه وجود اثرگذار.
شیخ انصاری، به مناسبتهای گوناگون، در کتاب مکاسب دربارهی شرط بحث کرده و از جمله در مبحث معاطات و خیارات، در مبحث خیارات، برای شرط دو تعریف عرفی و دو تعریف اصطلاحی که در دانش نحو و فلسفه به کار میرود، بر شمرده و در پایان میفرماید: معنای شرط در اطلاقات، یکی از دو معنای عرفی است.
تعریف اول عبارت است از: «احدهما المعنی الحدثی و هو بهذا المعنی مصدر شرط... و فی القاموس انه الزام الشییء و التزامه فی البیع و غیره (26)»؛ یعنی یکی از معانی شرط، معنای حدثی است. شرط به این معنا، مصدر فعل شرط است. صاحب کتاب قاموس میگوید: شرط، الزام کردن چیزی و ملتزم شدن به آن در عقد خرید و فروش و همانند آن است.
شیخ در تعریف دوم شرط مینویسد: «الثانی مایلزم من عدمه العدم من دون ملاحظة انه یلزم من وجوده الوجود اولا و هو بهذا المعنی اسم جامد لا مصدر (27)»؛ یعنی: تعریف دوم شرط عبارت است از چیزی که از نبودنش نبودن لازم میآید؛ بیآنکه ملاحظه شود از بود آن، بودن لازم آید. شرط به این معنا، اسم جامد است؛ نه مصدر.
محقق یزدی بر این باور است که شرط از نظر عرف و لغت، یک معنا بیشتر ندارد و معنای دوم عرفی در کلام شیخ انصاری، به همان معنای اول بازگشت میکند. وی مینویسد:
«التحقیق ان الشرط فی اللغة و العرف لیس الا للمعنی المذکور و ان ما ذکره المصنف من المعنی الثانی الذی حمله جامدا بذالک المعنی راجع الی هذا المعنی کما یشیر الیه (28)»؛
یعنی: مقتضای تحقیق این است که مفهوم شرط در لغت و عرف، جز معنای مذکور (معنای حدثی اول در کلام شیخ) نیست و معنای دوم که بر اساس آن، شرط جامد بود، به معنای اول بازمیگردد.
بسیاری از محققان پس از محقق یزدی، همانند ایشان، مفهوم شرط را در عرف و لغت و اصطلاح، یکی دانستهاند؛ از جمله محقق اصفهانی (29)، ایروانی(30)، خویی (31) و محقق سبزواری.
آیت الله سبزواری پس از اینکه تمام معنای شرط را به ربط دادن و بستن چیزی به چیزی دیگر برمیگرداند، بر این باور است که این مفهوم در تمام استعمالات شرط حتی در امور تکوینی رعایت شده است. ایشان مینویسد:
«فالجامع القریب بین جمیع موارد استعمالاته انما هو الشد سواء استعمل فی الفقه او فی الاصول او العلوم الادبیة و غیرها و لو قیل ان مادة الکلمه کانت بحسب الاصل (الشد) فبدلت احدی الدالین (راء) و الاخری (طاء) توسعة فی الاستعمالات لم یکن به بأس (32)»؛
یعنی: معنای جامع در تمام موارد استعمال شرط، بستن است؛ چه در فقه و اصول و چه در دانشهای ادب و غیر آن. و اگر گفته شود اصل کلمه، سد بوده و دال اول به «را» و دال دوم به «ط» بدل شود، از باب توسعه در استعمال بیاشکال است.
به نظر میرسد معنای شد و بستن که قدر مشترک اهل لغت و نظر فقهاست، بهترین معنا برای شرط باشد.
تقریر محل نزاع و اقوال فقها
همان گونه که پیش از این گذشت، کلمات فقها در طرح عنوان این مسأله مختلف است. برخی، عنوان را شرط خیار در وقف(33) و برخی دیگر، عنوان را شرط بیع و انتفاع برای واقف به هنگام نیاز قرار دادهاند (34)بعضی دیگر، عنوان مسأله را حق فروش واقف به گونهای که ثمن آن برای موقوف علیه باشد (35) و آیت الله خوانساری، مورد بحث را شرط برگشت وقف به واقف به هنگام نیاز قرار داده است (36)
به نظر میرسد جز عنوان رقم اول که قید نیاز را ندارد و مطلق است، عناوین دیگر وجه اشتراک دارند و آن، قید و شرط نیازمندی واقف یا موقوف علیه است. بنابراین،مورد بحث میتواند نسبت به هر سه صورت فراگیر باشد. شایان یادآوری است که هر یک از این سه صورت، اقسامی دارد که برخی از آنها از بحث خارج اند.
الف - واقف یا موقوف علیه نیازمند شوند و با رجوع، آن را به فروش رسانند و اثری از آن نماند.
ب - واقف یا موقوف علیه به فروش مال وقف نیاز پیدا نکنند.
ج - واقف یا موقوف علیه به فروش مال وقفی نیازمند شده اما آن را نفروخته اند.
د - شرط نیاز محقق گردد؛ لیکن بخشی از مال وقفی فروخته شود.
بی گمان، جز صورت اول که مال وقفی با رجوع و فروش نابود میشود، سه صورت دیگر محل بحث است.
1- شرط و وقف باطل است. 2- شرط، صحیح، و وقف باطل است. 3- عکس صورت دوم. 4- شرط و وقف هر دو صحیحاند.
مدعای آیت الله خوانساری، قول چهارم است. از این رو، این نوشته در مقام اثبات این نظریه است. شایان یادآوری است که افزون بر مطالب آیت الله خوانساری، مطالب دیگری که موجب استواری بیشتر این نظریه میشود نیز مطرح شده است.
ادله ی بطلان شرط خیار
صاحبان نظریهی بطلان شرط خیار رجوع به وقف به هنگام نیاز، بر ادلهای استدلال میکنند. یا ممکن است استدلال کنند. در این بخش، این ادله به طور اجمال مورد رسیدگی قرار میگیرد.اجماع
برخی از فقها در بطلان شرط خیار در وقف، به اجماع تمسک کردهاند. از جمله ابنادریس میگوید: «از جمله شرایط وقف این است که شرط خیار در رجوع نکند... و اگر چنین شرطی در وقف انجام گیرد، وقف در نظر اصحاب، باطل است؛ زیرا در این مطلب، مخالف وجود ندارد (37)».نقد و بررسی
به نظر میرسد این استدلال از نظر صغرا و کبرا مورد اشکال باشد.اما از نظر صغرا؛ در مبحث پیشینهی بحث ملاحظه شد که بسیاری از فقها از جمله شیخ مفید، سید مرتضی و شیخ طوسی، چنین شرطی را صحیح میدانند؛بلکه سید مرتضی، ادعای اجماع بر صحت کرده بود. و اما از نظر کبرا؛ این اجماع یا به گونهی قطعی مدرکی است یا احتمال مدرکی بودن آن میرود.
تنافی با قصد قربت
ممکن است گفته شود که در وقف، قصد قربت و اضافه کردن آن بر خدا لازم است، و هر چیزی که به خدا اضافه پیدا کند و برای خدا قرار داده شود، برگشت ناپذیر است؛ زیرا در روایت آمده است: «انما الصدقة لله عزوجل فما جعل لله عزوجل فلا رجعة له فیه (38)»؛ یعنی: همانا وقف برای خداست و هر چیزی که برای خدا واقع گردد در آن برگشت نیست.بنابراین، وقف که به قصد قربت انجام میپذیرد، از آنرو که شرط خیار رجوع به وقف به هنگام نیاز موجب برگشت مال وقفی میشود، باطل خواهد بود.
نقد و بررسی
این استدلال نیز از نظر صغرا و کبرا مورد اشکال است.اما از نظر صغرا؛ فقها در اینکه قصد قربت در وقف، شرط صحت است یا شرط کمال و مستحب، اختلاف نظر دارند. برخی بر این باورند که قصد قربت، شرط صحت وقف نیست؛ بلکه همانند قصد قربت در عقد نکاح و دیگر عقود مستحب است.
دلیل بر این مطلب، صحت وقف از سوی کافران است؛ در حالی که قصد قربت از کافران ممکن نیست. در مفتاح الکرامه آمده است: و یصح فی الکافر؛ یعنی وقف از کافران صحیح است؛
همان گونه که در مقنعه، کافی، نهایه، مهذب، وسیله، سرائر، جامع الشرایع، شرایع، نافع، کشفالرموز، تبصره، تحریر، مختلف، تنقیح، ایضاح النافع، جامع المقاصد و مفاتیح آمده است(39)
و اما در پاسخ استدلال بر روایت باید گفته شود: اولا ممکن است روایت در مورد صدقه به معنای خاص که قسیم و دو برابر وقف است، باشد که در آن قصد قربت در افعال، سه صورت دارد:
الف - در بعضی از عنوانها، قصد قربت مقوم و جزء است و با نبودش، آن عنوان تحقق پیدا نمیکند؛ مانند قصد قربت در صدقه به معنای خاص نماز.
ب - قصد قربت، شرط صحت است؛ نه مقوم؛ مانند عنوان صوم که بدون قصد قربت، عنوان و مفهوم صوم تحقق پیدا میکند؛ لیکن از نظر شرعی صحیح نیست.
ج - گاهی قصد قربت، نه مقوم و نه شرط صحت است؛ بلکه موجب کمال و مستحب است؛ مانند قصد قربت در عقد نکاح و تمام کارهای غیر عبادی.
بی شک، قصد قربت نسبت به وقف، مقوم نیست و این حدیث تنها اعمالی را که قصد قربت مقوم آن است، شامل میشود. محقق اصفهانی در این باره مینویسد: «این حدیث ممکن نیست.
هر عملی را که برای خدا واقع میشود (مانند داد و ستد)، شامل شود و نیز ممکن نیست هر عملی را که شرط صحت آن قصد قربت است، مانند وقف، شامل گردد؛ بلکه تنها افعالی را که قصد قربت مقوم آنهاست، فرامیگیرد (40)».
و اما اشکال کبروی این استدلال این است که شرط قصد قربت در وقف - بر فرض قبول - با عدم رجوع وقف ملازمه ندارد؛ زیرا مدعی صحت شرط میگوید .
شرط قصد قربت در وقف تا هنگامی است که نیاز به آن نباشد و پس از نیاز، وقف نیست؛ نه اینکه وقف است و برمیگردد. به عبارت دیگر، از اول، این وقف محدود جعل شده است. پس شرط رجوع وقف، با لزوم قصد قربت در وقف منافات ندارد
ایقاع بودن وقف
از جملهی ادلهی بطلان شرط رجوع در وقف، ایقاع بودن آن است و چون برای ایقاعات بقایی نیست، بنابراین، در آنها خیار راه ندارد؛ زیرا خیار به متعلق نیاز دارد و وقف در صورت ایقاع بودن بقا ندارد تا خیار بر آن تعلق گیرد. از جمله فقیهانی که بدین استدلال تمسک جستهاند، حضرت امام خمینی (ره) است.ایشان ضمن بیان مفصلی میفرماید: «در وقف، خیار راه ندارد؛ زیرا ایقاع است؛ چون ماهیت وقف، محبوس کردن عین و آزاد کردن منفعت است و در این جهت، فرقی میان وقف خاص و عام نیست؛
زیرا در هر دو صورت، وقف نیاز به قبول ندارد و بر فرض اینکه بگوییم وقف خاص یا مطلق وقف نیاز به قبول دارد، این قبول سبب نمیگردد که وقف، عقد میان واقف و موقوف علیه باشد؛ بلکه این قبول از آن جهت است که تملیک منفعت بدون قبول به گونهی قهری ممکن نیست؛
اگر چه ممکن است بگوییم تملیک منفعت در وقف، همانند تملیک عین در ارث قهری است. در هر صورت، چه بگوییم وقف نیاز به قبول دارد یا ندارد، وقف ایقاع است و بقا ندارد. پس خیار شرط در آن راه ندارد. بلکه اگر بپذیریم وقف عقد باشد، از عقودی که عرفا و شرعا بقا دارند و در نتیجه خیار در آنها راه دارد، نیست (41)».
نقد و بررسی
بر این استدلال ممکن است اشکالاتی وارد گردد. اولا ایقاع بودن وقف، مورد اختلاف است؛ زیرا برخی مطلق وقف را عقد میدانند و برخی تفصیل میدهند میان وقف خاص که عقد است و میان وقف عام که چون قبول لازم ندارد، ایقاع است. برخی نیز همانند حضرت امام خمینی، وقف را مطلقا ایقاع میدانند. پس این اشکال مبنایی است.
ثانیا بر فرض اینکه بپذیریم وقف عقد است، چه فرقی میان عقد وقف و دیگر عقود وجود دارد که حضرت امام خمینی میفرماید متعلق وقف هر چند عقد باشد، بقا و استمرار ندارد؟
منافات وقف با تعلیق
ممکن است گفته شود شرط خیار رجوع بر وقف به هنگام نیاز، موجب تعلیق وقف میشود و بیگمان تعلیق در عقد سبب بطلان است.صاحب جواهر در مقام بیان ادلهی بطلان چنین شرطی مینویسد: «بل هو من التعلیق)42(»؛ یعنی: بلکه شرط برگشت وقف (در صورت نیاز) تعلیق عقد است. بنابراین، چنین شرطی از آن رو که موجب تعلیق میشود، باطل است.
نقد و بررسی
تعلیق در عقد اقسامی دارد. شیخ انصاری، شمار آن را به بیشتر از دوازده قسم رسانده و بیشتر آنها را مشمول ادلهی بطلان (اجماع و غیر آن) ندانسته است. در هر صورت، بر فرض اینکه بپذیریماین شرط موجب تعلیق وقف است، چنین تعلیقی سبب بطلان عقد نمیشود؛ زیرا برگشت این شرط، به تحدید وقف و تعیین زمان برای رفع آن منتهی میگردد. و شرط هنگامی باطل است که موجب تعلیق در انشاء گردد. و اما تعلیق در منشأ باطل نیست.
مخالفت با مقتضای عقد
از جملهی ادلهی شرط خیار رجوع به وقف به هنگام نیاز، مخالفت این شرط با مقتضای عقد است. پر واضح است که شرط مخالف با مقتضای عقد، از نظر عقلا و شارع مقدس باطل است.علامه حلی در مقام استدلال بر بطلان این شرط مینویسد: «احتج المانعون بأنه شرط ینافی عقد الوقف فبطل الوقف لتضمنه شرطا فاسدا (43)»؛ یعنی: صاحبان نظریهی بطلان شرط خیار استدلال کردهاند به اینکه این شرط با مقتضای عقد منافات دارد. بنابراین وقف باطل است؛ چون همراه با شرط فاسد است.
نقد و بررسی
از آنجا که مهمترین دلیل قائلان بطلان شرط خیار، همین استدلال است، اندکی با تفصیل مورد نقد و بررسی قرار میگیرد. اشکالاتی که ممکن است بر این استدلال وارد شود، عبارتند از:اولا، ملاک و معیار مخالفت شرط با مقتضای عقد، این است که شرط با منشأ عقد مخالف و ضد آن باشد؛ مثل اینکه در عقد بیع که مبیع تملیک خریدار میشود، با او شرط شود که مالک آن شود.
منشأ به صیغهی وقف در مورد بحث ما، وقف بودن مال وقفی تا زمانی است که نیاز به فروش نباشد. بنابراین، شرط فروش با منشأ مخالفت و ضدیت ندارد. البته این شرط با اطلاق وقف مخالف است .
و مخالفت شرط با اطلاق عقد، بیاشکال است؛ مانند اینکه اطلاق عقد بیع اقتضا میکند بهای جنس، نقد و از پول رایج باشد، ولی شرط مدت یا پول غیر رایج در ثمن موجب بطلان نمیشود.
ممکن است گفته شود که مقتضای وقف، استمرار و تأیید است و شرط بیع به هنگام نیاز، مخالف تأبید و استمرار خواهد بود.
در پاسخ گفته میشود که اگر مقصود از تأیید این است که وقف محدود به زمان نباشد - مانند اینکه بگویید این مال وقف است تا ده یا صد سال - این مطلب صحیح است؛ لیکن شرط فروش به هنگام نیاز، تحدید وقف به زمان نیست؛ بلکه تحدید وقف به نیاز است. از اینرو، همان فقیهانی که در وقف، تأبید و دوام را شرط کردهاند، این شرط را نیز صحیح دانسته اند.
ثانیا، اصل شرط دوام و استمرار در وقف، مورد اشکال واقع شده و برخی از فقها آن را قبول ندارند؛ از جمله صاحب عروه مینویسد: «فلا وجه له الا دعوی اعتبار الدوام فی الوقف و قد عرفت منعه (44)»؛ یعنی: بطلان شرط رجوع وقف به هنگام نیاز، دلیلی جز اعتبار استمرار و دوام در وقف ندارد و بطلان این را نیز دانستی.
ثانیا، بر فرض اینکه بپذیریم دوام در وقف شرط است، دلیل آن اجماع است. و چون اجماع، دلیل لبی است، باید به قدر متیقن آن اکتفا شود و قدر متیقن آن، تحدید وقف به زمان است.
آیت الله خوانساری مینویسد: «و اما التأبید... و لو لا الاجماع لاشکل اثبات لزومه... کما ان التأبید غیر مأخوذ فی حقیقة الوقف (45) یعنی: اما استمرار، اگر دلیل اجماع نباشد، اثبات لزوم آن مشکل است... زیرا استمرار در حقیقت وقف دخالت ندارد.
رابعا، بر فرض تنزل و اینکه بپذیریم چنین شرطی با مقتضای عقد مخالف است، در صورتی این مطلب صحیح است که واقف به اینکه نیازمند خواهد شد، قطع داشته باشد و اگر نسبت به تحقق این شرط شک و تردید داشته باشد، این شرط، مخالف مقتضای عقد نخواهد بود.
خامسا، واقف میتواند برای موقوف علیه شرایطی را در نظر بگیرد. به گونهی مثال اگر واقف بگوید این مال را وقف اولادم کردم به شرط عادل بودن یا به شرط فقیر بودن، بیگمان رعایت این شرط از باب قاعدهی «الوقوف بحسب ما یوقفها اهلها» (وقفها براساس شرایطی است که واقف شرط میکند) ضروری است.
و با انتفاء این شرایط، مشروط (وقف) نیز منتفی میگردد. و همان گونه که اگر شرط واقف در تمامی افراد موقوف علیه منتفی گردد، وقف از وقفیت خارج میگردد و این شرط با مقتضای عقد تنافی ندارد، شرط برگشت وقف به هنگام نیاز، با وقف منافات ندارد؛ زیرا هر دو شرط در این جهت یکسان هستند.
سادسا، اگر این چنین شرطی مخالف مقتضای عقد است، چرا در برخی از وقفهای صحیح راه پیداکرده است (این روایات در بحث ادلهی صحت این شرط نقد و بررس میشود)
ممکن است گفته شود در این موارد هر چند این شرط مخالف مقتضای عقد است، با این حال، از باب تعبد به فرمودهی امام معصوم (ع) پذیرفته میشود.
در پاسخ گفته میشود که شرط مخالف عقد، به حکم عقد باطل است؛ زیرا موجب التزام به ضدین میگردد. چون مقتضای وقف، التزام به مالکیت بطون آینده است و از طرفی، مقتضای شرط، مالک نشدن آنهاست.
و هر جا بطلان به حکم عقد باشد، تخصیص حکم عقل به اینکه شارع در برخی از مشرطهاری مخالف مقتضای عقد حکم به صحت کند، ممکن نخواهد بود.
بطلان وقف بر نفس
ممکن است گفته شود شرط برگشت وقف به هنگام نیاز، مستلزم وقف بر نفس است و بی گمان وقف بر نفس باطل است.نقد و بررسی
در اینکه وقف بر نفس سبب بطلان وقف میشود، امری صحیح است؛ ولیکن مورد بحث، وقف بر نفس به شمار نمیآید؛ زیرا:اولا، عنوان مسأله عام است و مخصوص به نیازمندی واقف نیست؛ بلکه موردی را که موقوف علیه نیازمند باشند نیز فرامیگیرد.
ثانیا، هنگامی که مال وقفی به واقف برمیگردد، عنوان وقف منتفی شده و به هنگامی که عنوان وقف صادق است، واقف حق دخالت و انتفاع ندارد.
مخالفت با سنت
اشکال دیگری که ممکن است بر این شرط وارد شود، مخالفت با سنت و روایات وارد شده از ائمه (ع) است.پر واضح است که مخالفت با سنت، از موجبات بطلان شرط است. یکی از صاحبنظران معاصر، در مقام اثبات بطلان شرط خیار وقف، پس از نقل دو روایت مینویسد: «در رابطه با شرط خیار فسخ برای واقف، بیش از این دو، روایت دیگری در دست نداریم و روشن است که دو روایت بر بطلان وقف - به سبب شرط خیار - دلالت دارند (46)»
.
نقد و بررسی
به نظر میرسد که این فرمایش از جهاتی صحیح نباشد؛ زیرا:اولا، افزون بر این دو روایت دربارهی شرط برگشت وقف به هنگام نیاز، روایات دیگری نیز وجود دارد که در بخش ادله بدانها اشاره خواهد شد؛ از جمله صحیحهی محمد بن الحسن الصفار(47)و صحیحهی عبدالرحمن الحجاج (48).
ثانیا، پس از این، در بخش ادلهی صحت روشن خواهد شد که نه تنها این دو روایت بر بطلان شرط رجوع وقف دلالت ندارد، بلکه بر صحت شرط و وقف دلالت دارد. آیت الله خویی در مقام رد مخالفت با شرط رجوع میفرماید: «شرط رجوع وقف با سنت منافات ندارد (49)».
ثالیا، ایشان عنوان بحث را هر چند شرط خیار در وقف مطرح کردهاند، لیکن در مقام توضیح نوشتهاند: «مشهور میان فقها آن است که واقف نمیتواند برای خود حق خیار فسخ شرط کند؛ بدین معنا که شرط کند هر گاه بخواهد یا نیاز پیدا کند، چیزی را که وقف کرده، به ملک خود بازگرداند (50)».
به نظر میرسد که در این عنوان، دو بحث با هم خلط شده است؛ زیرا همان گونه که در بخش تقریر محل نزاع گفته شد، گاهی واقف شرط میکند هر گاه بخواهد - چه نیاز داشته و چه نیاز نداشته باشد - حق خیار فسخ داشته باشد.
و ملک وقفی را به ملک خودش برگرداند و گاهی واقف شرط میکند که در صورت نیاز خود یا موقوفعلیه، مال وقفی به ملک آنها برگردد و بتوانند آن را بفروشند. میان این دو عنوان، اختلاف زیادی وجود دارد؛
زیرا صورت اول را بیشتر فقها باطل میدانند؛ بر خلاف صورت دوم که بسیاری از فقها آن را پذیرفتهاند. همان گونه که در بخش پیشینهی بحث گذشت، پس ادعای شهرت نسبت به امر دوم نادرست است.
ادله ی صحت
پس از نقد و بررسی ادلهی بطلان شرط رجوع وقف، نوبت به ادلهی صحت این شرط میرسد. برخی از دلایل صحت عبارتند از:اجماع
سید مرتضی، از جمله، فقیهانی است که بر صحت شرط برگشت وقف ادعای اجماع کرده است. از آنجا که عبارت سید مرتضی در بخش پیشینهی بحث گذشت، از تکرار آن خودداری میشود.نقد و بررسی
ادعای اجماع در چنین مسألهای، از دو جهت مورد اشکال است.1- از نظر صغرا: زیرا برخی از فقها این شرط را صحیح نمیدانند و برخی دیگر نیز بر بطلان آن ادعای اجماع کردهاند که پیش از این مورد نقد و بررسی قرار گرفت.
2- بر فرض اینکه بپذیریم چنین اجماعی وجود داشته باشد، نمیتواند کاشف از رأی معصوم باشد؛ زیرا اگر نگوییم به گونهی قطع مدرکی است، دست کم احتمال مدرکی بودن آن داده میشود.
اصالة الصحه در عقود
برخی از فقها در بیان صحت این شرط، به اصالة الصحه در عقد و شرط تمسک جستهاند. علامه حلی پس از بیان اقوال در مقام استدلال بر صحت میفرماید: «لنا اصالة صحة العقد و الشرط معا (51)»؛ یعنی: دلیل ما بر صحت، اصل صحت در عقد و شرط است.نقد و بررسی
اگر مقصود از اصل صحت این است که بگوییم در موارد شک در مورد صحیح یا فاسد بودن عقد، اصل صحت است، درست نیست؛ زیرا نسبت به اصل شک در صحت و فساد، دو نظریه وجود دارد. مشهور فقها بر این باورند که اصل، بطلان و عدم نقل و انتقال است؛لیکن برخی از فقها از جمله آیت الله خوانساری بر این باور هستند که در مواردی که در جزء یا شرطی در یک عقد شک داشته باشیم، با جریان حدیث رفع نسبت به مورد مشکوک، صحت عقد ثابت میشود؛ زیرا ایشان پس از بیان اینکه فقها در موارد شک در محصل، احتیاط را لازم میدانند و اصل در معاملات را فساد میخوانند،
چون مقتضای استصحاب باز نشدن اثر عقد است، به هنگام شک مینویسد: «ان ما ذکر من انه اذا شک فی مدخلیة شییء یجب الاحتیاط محل اشکال لانه ذا کان بیان السبب و المحصل لابد ان یکون من قبل الشارع فاذا شک فی مدخلیة شییء فما المانع من التمسک بحدیث الرفع(52)»؛
یعنی: کلام فقها که در مورد شک در دخالت چیزی (در معاملات) احتیاط را واجب میدانند، جای اشکال دارد؛ زیرا بیان سبب و محصل، وظیفهی شارع است. پس هر گاه در دخالت چیزی (افزون بر بیان شارع) تردید شود، مانعی از تمسک به حدیث رفع نیست.
بر اساس این مبنا، اگر شک کنیم که چنین شرطی در وقف موجب بطلان است یا نه، یا به عبارت دیگر اگر در مورد شرطیت دوام و استمرار در وقف شک کنیم، با تمسک به حدیث رفع، صحت ثابت میشود.
ادله ی عامه
برخی از فقیهان بزرگ برای صحت شرط رجوع، به اطلاق و عموم ادلهی عامه همانند «اوفوا بالعقود)(53) و «المؤمنون عند شروطهم (54)» استدلال کردهاند.علامه حلی در مقام استدلال بر صحت این شرط مینویسد: «و لقوله تعالی (اوفوا بالعقود) و قوله علیهالسلام المؤمنون عند شروطهم (55)»؛ یعنی: دلیل بر صحت این شرط، فرمایش الهی «به عقدها وفا کنید» و فرمایش رسول نبوی «مؤمنان به شرطهایشان پایبندند» است.
نقد و بررسی
استدلال بر این آیه و گفتهی نبوی، بستگی به این دارد که وقف، عقد باشد، نه ایقاع. و اگر وقف ایقاع باشد، عقد دو آیه ایقاع را نیز فراگیر باشد و از طرفی شرط در نبوی باید شرط ابتدایی را فراگیر باشد؛زیرا اگر وقف به ایقاع باشد، نه عقد و یا اگر آیه ایقاع را فراگیر نباشد و شرط هم به معنا التزام در ضمن التزام باشد وقف را شامل نمیشوند. و اما تحقیق دربارهی حقیقت عقد و شرط، از حوصلهی این نوشته خارج است.
روایات
مهمترین دلیل بر صحت این شرط،ر روایات است. این روایات مختلفاند. از جمله فقیهانی که در این بحث به روایات اهمیت ویژهای داده و آنها را نقد و بررسی کرده است، آیت الله خوانساری است. در هر صورت، این روایات، جداگانه مورد نقد و بررسی قرار میگیرد.روایت فضل
«عن اسماعیل بن الفضل قال سألت اباعبدالله علیهالسلام عن الرجل یتصدق ببعض ماله فی حیاته فی کل وجه من وجوه الخیر قال ان احتجت الی شیء من مالی او من غلته فانا احق به اله ذالک و قد جعله و کیف یکون حاله اذا هلک الرجل أیرجع میراثا او یمضی صدقة قال یرجع میراثا علی اهله (56)»؛یعنی: اسماعیل، پسر فضل، از امام صادق (ع) دربارهی مردی که بعضی از اموالش را در زمان حیاتش در راه خیر صدقه میدهد (وقف میکند) و میگوید اگر به چیزی از مال یا غلهی آن نیازمند شدم، خودم سزاوارتر باشم،
آیا این حق برای او هست؛ در حالی که این مال را برای خدا قرار داده؟ و چگونه است وضعیت این مال پس از مرگ او؛ صدقه است یا میراث؟ حضرت فرمود: این مال پس از مرگ مالک، میراث است.
این روایت دلالت دارد که با شرط برگشت وقف به هنگام نیاز، هم وقف و هم شرط صحیح است. آیت الله خوانساری در مقام رد کسانی که این خبر را دلیل بطلان وقف گرفتهاند، مینویسد:
«و یمکن ان یقال ان الخبر الاول ظاهر فی ان المتصدق هل له ان یشترط الشرط المذکور مع انه جعله لله فکان صحة التصدق مفروغ عنها و السؤال عن صحة الشرط و فسادها فاجیب ظاهرا بصحة الشرط المذکور و قرر صحة التصدق فالخبر دلیل علی الصحة لا علی الفساد (57)»
؛ یعنی: ممکن است گفته شود خبر اول (صحیحهی صفار) ظهور دارد در اینکه آیا صدقه دهنده (واقف) جایز است این شرط را بکند یا اینکه مال را برای خدا قرار داده است؟
گویا صحیح بودن صدقه (وقف) صد در صد گرفته شده و پرسش از صحت شرط و بطلان آن شده. سپس آن حضرت ظاهرا پاسخ داده به صحیح بودن شرط یاد شده و صحت صدقه (وقف) را امضا کرده است. پس این خبر، دلیل بر صحت است، نه فساد.
پس دلالت روایت بر صحت وقف و شرط رجوع تمام است. سند روایت موثقة است؛ زیرا طریق شیخ طوسی به حسین بن سعید صحیح است. شایان یادآوری است که روایت دیگری به همین مضمون با اندک اختلافی در عبارت از فضل نیز رسیده است(58)؛
لیکن در سند آن، محمد بن سنان واقع شده است. جای تعجب است که برخی از صاحبنظران، همین روایت را نقل به عنوان صحیحه نقل کردهاند (59)؛ در حالی که ضعف محمد بن سنان واضح است.
نقد و بررسی
ممکن است به استدلال به این روایت اشکال شود؛ اینکه جملهی «یرجع میراثا علی اهله» دلالت دارد که وقف و شرط باطل است؛ چون امام فرموده است.این مال پس از مرگ مالک به ارث میرسد. یکی از بزرگان مینویسد: «برخی خواستهاند این روایت را بر صورت رجوع واقف حمل کنند؛ ولی صریح روایت مخصوصا ذیل آن
«او یمضی صدقة» (همچنان بر صدقه بودن ادامه دارد) - صورتی است که نیاز پیدا نشده و رجوع ننموده و اگر رجوع نموده بود، «او یمضی» مفهومی نداشت... ظاهر این روایت، بطلان وقف است؛ زیرا...(62)».
این اشکال درست نیست؛ زیرا در ارتباط با این سؤال چند احتمال داده میشود:
الف - سؤال از صورتی باشد که نیاز به مال وقفی پیدا نشده و رجوع هم نشده و مالک مرده است.
ب - سؤال از صورتی باشد که نیاز به مال وقفی پیدا شده اما رجوع نشده و مالک مرده است.
ج - سؤال از صورتی باشد که نیاز پیدا شده و رجوع هم شده اما تصرف نشده یا اگر شده، نابود نشده است.
د - سؤال از صورتی باشد که نیاز پیدا شده و با رجوع، مال وقفی فروخته شده اما بهای آن باقی است.
ه - سؤال از صورتی باشد که نیاز پیدا شده و با رجوع، مال وقفی فروخته شده و بهای آن نیز صرف شده است.
بیگمان، بنا بر احتمال آخر، این بحث جای ندارد؛ زیرا با منتفی شدن مال وقفی و بهای آن، پرسش از وضعیت آن معنا ندارد؛ اما بنا بر احتمالات دیگر، جای پرسش از وضعیت عین مال وقفی و بهای آن وجود دارد.
و پاسخ امام مبنی بر اینکه مال وقفی میراث است، قدر متیقن صورت چهارم را شامل میشود و صورتهای دیگر همچنان وقف خواهند بود. حداکثر صورت سوم هم مشمول پاسخ امام میشود
. شاهد بر این مدعا، فهم بسیاری از بزرگان از جمله آیت الله خوانساری است که میفرماید: «در این روایت، نظر پرسشگر بر صحت و فساد شرط بوده و صحت وقف از نظر او قطعی بوده و امام هم نظر واقف را نسبت به صحت امضا کرده (61)».
صاحب جواهر پس از بیان اقوال و اینکه قول قوی، صحت وقف و شرط است، در مقام نقد و بررسی روایات در ارتباط با این روایت مینویسد (نقل به مضمون): ممکن است گفته شود جملهی یرجع میراثا (مال وقفی تبدیل به میراث میشود) در صورتی که نیاز پیدا شده و در آن تصرف شده. در این صورت، مال وقفی به میراث تبدیل میشود؛
زیرا مال وقفی پس از رجوع به ملک مالک، دوباره به وقف برنمیگردد؛ اما در غیر این صورت که نیاز پیدا نشود یا نیاز پیدا شود ولی رجوع حاصل نشود، همچنان صدقه است».
جای شگفتی است که برخی از معاصران، قول به بطلان وقف و شرط خیار رجوع در صورت نیازمندی را به صاحب جواهر نسبت دادهاند. وی مینویسد: «صاحب جواهر تصریح دارد که شرط خیار فسخ در وقف بلاخلاف جایز نیست...
و فرقی هم ندارد که شرط خیار فسخ به جهت نیاز باشد یا غیره (62)». در حالی که خود صاحب جواهر پس از نقل اقوال تصریح میکند که قول قوی، صحت شرط و وقف است .
و در پایان تصریح میکند میان شرط خیار مطلق و شرط رجوع وقف به هنگام نیازمندی. او مینویسد: «شکی نیست قول قوی صحت شرط و وقف است... و میان این دو نوع شرط، فرق واضح است (63)».
روایت دوم فضل
روایت دوم که مورد استدلال فقها واقع شده و بر صحت شرط بازگشت وقف به هنگام نیاز دلالت دارد، چنین است: «عن اسماعیل بن الفضل عن ابیعبدالله علیهالسلام قال من اوقف ارضا ثم قال ان احتجت الیها فانا احق بها ثم مات الرجل فانها ترجع الی المیراث (64)»؛یعنی: امام صادق (ع) میفرماید کسی که زمینی را وقف کند، سپس بگوید اگر نیازمند شدم، بدان خودم سزاوارتر باشم، سپس این شخص بمیرد، این زمین میراث خواهد بود.
دلالت این روایت، همانند روایت قبلی است؛ یعنی جملهی «ترجع الی المیراث» دلالت دارد بر اینکه اصل وقف صحیح است. شرط رجوع اگر در خارج محقق شود، موجب میگردد که مال وقفی میراث باشد؛ زیرا مال وقفی پس از برگشت دوباره به حالت وقفی برنمیگردد.
آیت الله خوانساری نسبت به این روایت معتقد است که اگر جملهی «ترجع الی المیراث» نباشد، ممکن است ظهور در بطلان شرط داشته باشد؛ لیکن با وجود این جمله، این ظهور نخواهد بود و دست کم روایت از این جهت مجمل است و مرجع، روایت اول است که دلالت بر صحت دارد، ایشان مینویسد:
«و الخبر الثانی لو لم یکن فیه ما ذکر فیه ترجع الی المیراث لکان ظاهرا فی البطلان لکن معه لا ظهور له و لااقل من الاجمال و معه لامجال لرفع الید عن ظهور الخبر الاول فی الصحة (65)»؛ یعنی: خبر دوم؛ اگر جملهی «فانها ترجع الی المیراث»
در آن نباشد، ظهور دارد در بطلان شرط؛ لیکن با بودن این جمله، این خبر ظهور در بطلان ندارد. دست کم روایت مجمل است. بنابراین، رفع ید از ظهور روایت اول در صحت وجهی ندارد.
تا به حال ثابت شد که استدلال به این دو روایت بر بطلان این شرط، نه تنها نادرست است (66)، بلکه این دو روایت بر صحت شرط نیز دلالت دارد.
و به فرض تنزل و نپذیرفتن دلالت این دو روایت بر صحت وقف و شرط رجوع، این دو روایت مجمل میشود و قابل استدلال بر صحت یا بطلان نیست. مرجع، ادلهی دیگر، از جمله اطلاق «اوفوا بالعقود» و روایات دیگری است که بر صحت وقف و شرط دلالت دارند.
صحیحه ی صفار
از روایات دیگری که میتواند مورد استدلال مدعای مورد بحث واقع شود، صحیحهی صفار است: «محمد بن الحسن الصفار انه کتب الی ابیمحمد الحسن علی علیهالسلام...فوق الوقوف تکون علی حسب ما یوقفها اهلها ان شاءالله (67)»؛ یعنی: حضرت امام حسن عسکری (ع) در پاسخ نامهی محمد بن صفار نوشتند، وقفها به گونهای که واقف وقف میکند، منعقد میشود؛ ان شاءالله.
تقریب استدلال به این است که اختلاف روایات نسبت به احکام وقف موجب میشود تا صفار از امام نسبت به احکام وقف موجب میشود تا صفار از امام علیهالسلام ریشهی این اختلاف را جویا گردد.
امام علیهالسلام در پاسخ میفرماید: وقفها بر اساس شرایط و کیفیت وقف واقف منعقد میشوند و با این بیان، شرایط و کیفیتی را که واقف در نظر دارد، امضا میکند. بنابراین، اطلاق این روایت، شرط رجوع وقف را نیز فراگیر است. پر واضح است که این شرط از شرایطی نیست که با دلیل از اطلاق این روایت خارج شده باشد.
نقد و بررسی
بر استدلال به این روایت ممکن است اشکالاتی وارد گردد، از جمله:اشکال یکم:
شرط رجوع وقف با مقتضای وقف سازگار نیست و این صحیحه، شرایطی را که با مقتضای وقف منافات دارد، شامل نمیشود.پاسخ:
این اشکال در صورتی وارد است که شرط رجوع وقف به هنگام نیاز، با مقتضای وقف تنافی داشته باشد و پیش از این، در بخش نقد و بررسی ادلهی بطلان ثابت شد که این شرط با مقتضای عقد تنافی ندارد؛ زیرا ریشههای تنافی بررسی گشت و تمام آنها مورد اشکال واقع شد؛ از جمله لزوم استمرار و دوام وقف.اشکال دوم:
تمسک به این صحیحه بر صحت شرط رجوع وقف، تمسک به عام در شبه مصداقیهی خود عام است و در دانش اصول ثابت شده که چنین تمسکی بیاعتبار است.شایان توضیح اینکه مدلول صحیحه این است که شرایط واقف اگر از نظر شرعی صحیح باشد، معتبر است و لازم است رعایت گردد، و اما چه شرایطی از نظر شرع صحیح است یا باطل، با این صحیحه ثابت نمیشود.
پاسخ:
هر چند نسبت به شرایطی که در صحت شرعی آنها شک داریم، نمیتوان به اطلاق صحیحه تمسک کرد، لیکن میتوان از لزوم و وجوب عمل به شرایط واقف، صحت آن را کشف کرد؛ چون میان وجوب رعایت شرایط واقف و صحت آنها ملازمه است؛همان گونه که در مورد آیهی «اوفوا بالعقود» نیز همین اشکال و جواب مطرح است. چون عموم آیه، شرایطی را که احتمال دخالت آنها در صحت عقد میرود، شامل نمیشود؛
زیرا تمسک به آیه بر صحت شرایط مشکوک، تمسک به عام در شبههی مصداقیهی خود عام به شمار میآید. مشهور فقها در پاسخ این اشکال میگویند که وجوب وفا به عقدها، مستلزم نفی شرایط مشکوک است.
بنابراین، دلالت این روایت بر مدعا تمام است و از نظر سند هم صحیحه است.
صحیحه ی حجاج
روایت دیگری که دلالت بر مدعا دارد، صحیحهی عبد الرحمن بن الحجاج در مورد وقف امیرمؤمنان است. حضرت در این روایت که بسیار طولانی است، در مورد وقف ملک ینبع شرط میکند که اگر موقوف علیه یعنی امام حسن علیه السلام نیاز به فروش پیدا کرد، میتواند آن را بفروشد.برخی از فقرات روایت به این شرح است: «... فلان اراد ان یبیع نصیبا من المال فیقضی به الدین فلیفعل ان شاء لاحرج علیه فیه (68)»؛ یعنی: اگر بخواهد (امام حسن علیهالسلام) مقداری از مال وقفی را برای ادای قرض بفروشد، اشکالی ندارد؛ این کار را انجام دهد.
دلالت این روایت بر صحیح بودن شرط فروش مال وقفی به هنگام نیاز از سوی موقوف علیه، تمام است و بیگمان میان فروش موقوف علیه یا واقف فرقی وجود ندارد.
سند روایت هم صحیح است. پس دلالت و سند آن نسبت به مدعا تمام است.
نقد و بررسی
اشکالاتی که ممکن است بر استدلال این روایت وارد گردد، عبارتند از:اشکال یکم:
این روایت در مورد وصیت است؛ زیرا حضرت در صدر روایت میفرماید: این وصیتی است که بندهی خدا علی میکند، و در پایان آن میفرماید: تغییر چیزی از آنچه وصیت کردم، جایز نیست.پاسخ:
اولا، به کارگیری عنوان وصیت در وقف، امری معمول است. از این رو، در بسیاری از روایات و کلمات فقها، از وقف با عنوان وصیتنام برده شده است. ثانیا، وصیت اصطلاحی با این جملات از روایت:«الذی کتبت من اموالی هذه صدقة واجبة بتلة حیا انا او میتا (این اموال که نوشته شد صدقه واجب همیشگی است چه زنده باشم و چه مرده)» منافات دارد؛ زیرا وصیت اصطلاحی در زمان حیات وصیت کننده واجب نیست.
اشکال دوم:
این صحیحه دلالت دارد که موقوف علیه به هنگام نیاز حق فروش دارد؛ ولی مدعا اثبات جواز حق فروش یا استفادهی واقف است.پاسخ:
اگر اشتراط حق فروش از سوی واقف برای موقوف علیه بیاشکال باشد، اشتراط رجوع مال وقفی به واقف نیز بیاشکال خواهد بود؛ زیرا اشکالات در هر دو صورت مشترک است؛ مانند اشکال مخالفت با مقتضای وقف، اجماع، ایقاع بودن وقف و بطلان تعلیق.اشکال سوم:
ممکن است مقصود از این شرط این باشد که موقوف علیه میتواند از درآمد وقف، نیازمندیها را برطرف کند؛ از جمله اینکه قرضها را ادا کند.پاسخ:
این اشکال با ظهور «کله ان یبیع نصیبا من المال» نمیسازد.جمع بندی
از آنچه گفته شد، چنین مطالبی استفاده میشود:1- فقهای صدر، نسبت به شرط برگشت وقف به هنگام نیازمندی اختلاف کردهاند. برخی آن را روا دانسته و برخی دیگر، هم شرط و هم وقف را باطل خواندهاند.
2- هر چند کلمات ارباب لغت و فقها نسبت به مفهوم شرط یکسان نیست، لیکن جامع تمامی نظریات این است که شرط یکسان نیست، لیکن جامع تمامی نظریات این است که شرط به معنی شد و گره زدن است.
3- عبارات فقها در تعریف وقف گوناگون است. قدر جامع تمام آنها حبس است؛ لیکن برخی چون محقق اصفهانی حبس را به معنای قصر و اختصاص گرفتهاند و برخی دیگر حبس را به معنای منع از تصرف دانستهاند. هر یک از این دو معنا، آثار فقهی ویژه دارد.
4- محل نزاع در این است که اگر واقف شرط کرد که هر گاه نیازمند شد، مال وقفی به او برگردد، آیا این شرط موجب بطلان وقف است؛ هر چند واقف نیازمند نشود یا نیازمند شود ولی رجوع به وقف نکند؟
5- بیش از شش دلیل از ادلهی بطلان مورد نقد و بررسی قرار گرفت و در دلالت تمام آنها اشکال شد.
6- بیش از چهار دلیل بر صحت شرط و وقف اقامه شد و در نهایت، نظر آیت الله سید احمد خوانساری ثابت شد.
پی نوشت ها:
1- شیخ مفید، المقنعه، ص 653، مؤسسة النشر الاسلامی.
2- سید مرتضی، الانتصار، ص 226.
3- شیخ طوسی، نهایة الاحکام فی مجرد الفتوی، ج 2، ص 612، چاپخانهی دانشگاه.
4- ابیبعلی، ملقب به سالار، مراسم، ص 79، در ضمن ینابیع الفقهیة، ج 12.
5- محقق حلی، شرایع الاسلام، ج 2، ص 217، انتشارات اعلی.
6- علامه حلی، قواعد در ضمن جامع المقاصد، ج 9، ص 28، مؤسسهی آل البیت.
7- شیخ طوسی، المبسوط فی فقه الامامیه، ج 3، ص 300، المکتبة المرتضویه.
8- ابنادریس، سرائر، ج 3، ص 156، مؤسسة النشر الاسلامی.
9- علامه حلی، مختلف الشیعه، ج 6، ص 254، مرکز الابحاث و الدراسات الاسلامیة.
10- آیت الله خوانساری، جامع المدارک، ج 4، ص 10.
11- عبدالرحمن الخلیل فراهیدی، العین، ج 5، ص 223، منشورات دارالهجره.
12- علامه فیومی، مصباح المنیر، ج 2، ص 992، اسماعیلیان.
13- ابنفارس، معجم مقیاس اللغة، ج 6، ص 1356، مرکز النشر.
14- شیخ طوسی، مبسوط، ج 3، ص 286.
15- علامه حلی، قواعد در ضمن جامع المقاصد، ج 9، ص 7، مؤسسه آل البیت.
16- آیت الله حکیم، منهاج الصالحین، ج 2، ص 237. همین تعریف را آیت الله خویی و شهید صدر نیز پذیرفتهاند.
17- آیت الله خوانساری، جامع المدارک، ج 4، ص 2، اسماعیلیان.
18- آیت الله اصفهانی، حاشیه بر مکاسب، ج 3، ص 73، دارالمصطفی لاحیاء التراث. شایان به یادآوری است که صاحب جواهر این مطلب را در ج 25 جواهر، ص 281 فرموده است. او مینویسد: «لعل المراد من قوله یحبس، المنع من التصرف.
19- همان.
20- شیخ انصاری، مکاسب، ص 164، مطبعهی اطلاعات.
21- محقق نراقی، عواید الایام، ص 127، مرکز الابحاث و الدراسات الاسلامیه.
22- خلیل فراهیدی، ج 6، ص 234، منشورات دارالهجرة.
23- ابنمنظور، لسان العرب، ج 2، ص 298.
24- سعید خوارزمی، اقرب الموارد، ج 1، ص 581.
25- شهید اول، القواعد و الفوائد فی الفقه و الاصول و العربیه، ج 1، ص 64، قاعده 35، مکتبه مفید.
26- شیخ اعظم انصاری، کتاب مکاسب، بخش خیارات، ص 275، مطبعهی اطلاعات.
27- همان.
28- آیت الله سید کاظم یزدی، حاشیهی مکاسب، بخش خیارات، ص 105، مؤسسه دارالعلم.
29- آیت الله اصفهانی، حاشیه بر مکاسب، ص 138، بخش خیارات، چاپ قدیم.
30- آیت الله ایروانی، حاشیهی مکاسب، ص 61، مطبعهی رشیدیه.
31- آیت الله خویی، مصباح الفقاهه، ج 7، ص 297، انتشارات وحدانی.
32- آیت الله سید عبد الاعلی سبزواری، مهذب الاحکام، ج 17، ص 215، چاپ مؤسسه المنار.
33- آیت الله معرفت، مقالهی «شرط خیار در وقف» مجلهی میراث جاویدان، ش 21.
34- علامه حلی، مختلف الشیعه، ج 6، ص 254، مرکز الابحاث و الدراسات الاسلامیه.
35- آیت الله خویی، مصباح الفقاهه، ج 5، ص 219.
36- آیت الله خوانساری، جامع المدارک، ج 4، ص 10، مؤسسهی اسماعیلیان.
37- ابنادریس، سرائر، ج 3، ص 156، مؤسسهی نشر اسلامی.
38- جواهر الکلام، ج 28، ص 74؛ وسایل الشیعه، ج 13، باب 11 از ابواب الوقوف و الصدقات، ح 1، ص 316، المکتبة الاسلامیه.
39- سید محمد جواد عاملی، مفتاح الکرامه، ج 9، ص 62، مؤسسهی آل البیت.
40- محقق اصفهانی، حاشیهی مکاسب، ج 2، ص 50، منشورات مجتمع الذخائر الاسلامیه.
41- حضرت امام خمینی، کتاب البیع، ج 4، ص 261، مطبعهی مهر.
42- شیخ محمد حسن نجفی، جواهر الکلام، ج 28، ص 74.
43- مختلف الشیعه، ج 6، ص 255.
44- عروة الوثقی، ج 2، ص 203.
45- جامع المدارک، ج 4، ص 4.
46- آیت الله معرفت، مقالهی «شرط خیار در وقف»، مجلهی میراث جاویدان، ش 21.
47- وسایل الشیعه، ج 13، باب 2 از ابواب احکام الوقوف و الصدقات، ح 1، ص 295، المکتبة الاسلامیه.
48- همان، باب 10، ج 4، ص 312.
49- مصباح الفقاهه، ج 5، ص 223.
50- همان.
51- مختلف الشیعه، ج 6، ص 254.
52- آیت الله خوانساری، جامع المدارک فی شرح مختصر النافع، ج 4، ص 68، مؤسسهی اسماعیلیان.
53- سورهی مائده، آیهی 1.
54- شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج 7، ص 371، ح 1503.
55- مختلف الشیعه، ج 6، ص 255.
56- شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج 9، ص 171، ح 52، مکتبة الصدوق.
57- جامعالمدارک، ج 4، ص 11.
58- تهذیبالاحکام، ج 9، ص 157، ح 14.
59- آیت الله معرفت، مقالهی «شرط خیار در وقف»، مجلهی میراث جاویدان، ش 21.
60- همان.
61- جامع المدارک، ج 4، ص 11.
62- آیتالله معرفت، مقالهی «شرط خیار در وقف»، مجلهی میراثجاویدان، ش 21.
63- جواهرالکلام، ج 28، صص 75-74.
64- تهذیبالاحکام، ج 9، باب الوقوف و الصدقات، ح 75.
65- جامعالمدارک، ج 4، ص 11.
66- آیتالله معرفت، مقالهی «شرط خیار در وقف»، مجلهی میراثجاویدان، ش 21.
67- وسایل الشیعه، ج 13، باب 2 از ابواب فی احکام الوقوف و الصدقات، ح 1.
68- وسایلالشیعه، ج 13، باب 10 فی احکام الوقوف و الصدقات، ح 4.
میراث جاویدان
نویسنده: محمد رحمانی
* این مقاله در تاریخ 1402/6/30 بروز رسانی شده است.