پس بگفتندش امیران کاین فنیست *** از عنایتهاست کار جهد نیست
قسمت حق است مه را روی نغز *** دادهی بخت است گل را بوی نغز
گفت سلطان بلکه آنچه از نقش زاد *** ریع تقصیر است و دخل اجتهاد
ورنه آدم کی بگفتی با خدا *** ربنا انا ظلمنا نفسنا
خود بگفتی کاین گناه از نفس بود *** چون قضا این بود جرم ما چه سود
همچو ابلیسی که گفت اغویتنی *** تو شکیتی جام و ما را میزنی
بل قضا حق است و جهد بنده حق *** هین مباش اعور چو ابلیس خلق
امیران در برابر حجت و دلیل سلطان مبنی بر شایستگی ایاز (انسان کامل) به بهانههای جبریانه تمسک جستند و گفتند: این درک و هوش و ذکاوت ایاز از عنایات و موهبتهای الهی است و با سعی و تلاش حاصل نشده است؛ یعنی موهبتی است نه اکتسابی؛ همانطور که پروردگار ماه را زیبا میکند و گل را خوشبو میسازد.
شاه گفت: آنچه از وجود مادی ما سر میزند، نتیجهی خواستن و نخواستن یا کوشیدن و نکوشیدن ماست و ما مسئول آن هستیم. اگر آدم میخواست جبریانه فکر کند، میگفت: نفس، گناه کرد و دوراندیشی اثری ندارد و این گونه خود را تبرئه میکرد، همانطورکه ابلیس چنین کرد و گناه خود را ندید و به پروردگار گفت: تو مرا اغوا کردی. بنابراین آدم و حوا پس از رانده شدن از بهشت، در پیشگاه پروردگار اعتراف کردند که ما به نفس خویش ستم کردیم. اشاره دارد به آیهی 16 و 23 سورهی اعراف.
آری قضای حق و مشیت الهی، عاملی اصلی در کار ما است، اما عمل و مسئولیت ما هم به جای خود به حساب میآید. درست نیست که ابلیسانه مسائل را یک بعدی نگاه کنیم.
در تردد ماندهایم اندر دو کار *** این تردد کی بود بیاختیار
این کنم یا آن کنم خود کی شود *** چون دو دست و پای او بسته بود
هیچ باشد این تردد بر سرم *** که روم در بحر یا بالا پرم
این تردد هست که موصل روم *** یا برای سحر تا بابل روم
پس تردد را بباید قدرتی *** ورنه آن خنده بود بر سبلتی
بر قضا کم نه بهانهای جوان *** جرم خود را چون نهی بر دیگران
گرد خود برگرد و جرم خود ببین *** جنبش از خود بین و از سایه مبین
که نخواهد شد غلط پاداش میر *** خصم را میداند آن میر بصیر
تو عسل خوردی نیامد تب به غیر *** مزد روز تو نیاید شب به غیر
تو چه کردی جهد کان با تو نگشت *** تو چه کاریدی که نامد ریع کشت
فعل تو کآن زاید از جان و تنت *** همچو فرزندت بگیرد دامنت
در این ابیات، جان سخن این است که تردیدها و اقدامات ما خود دلیل کافی برای مسئولیت انسان است. وجود تردید در انسان دلیل بر قوهی اختیار اوست. مولانا میگوید: مردد شدن انسان در کارها نشانهی قدرت و استطاعت او بر تصمیمگیری است. قضا و قدر را بهانهی تنبلی خود مکن. چرا گناهی که خود مرتکب شدهای به گردن دیگری میاندازی. به اطراف خود نگاه کن تا بدانی که عامل جرم و گناه، خودت هستی. حضرت حق بصیر و داناست و در جزای اعمال بندگان اشتباه نمیکند. هر کس مسئول اعمال خود است. و نتیجه عمل هر کسی به او بر میگردد. در چه کاری سعی ورزیدی که نتیجهاش را ندیدهای؟ چه چیزی کاشتهای که محصول آن به دست نیامده است. اعمال تو که از روح و جسمت صادر میشود مانند فرزندی دامنت را میگیرد.
فعل را در غیب صورت میکنند *** فعل دزدی را نه داری میزنند
دار کی ماند به دزدی لیک آن *** هست تصویر خدای غیبدان
در دل شحنه چو حق الهام داد *** که چنین صورت بساز از بهر داد
تا تو عالم باشی و عادل قضا *** نامناسب چون دهد داد و سزا
چونکه حاکم این کند اندر گزین *** چون کند حکم احکم این حاکمین
چون بکاری جو نروید غیر جو *** قرض تو کردی ز که خواهی گرو
جرم خود را بر کس دیگر منه *** هوش و گوش خود بدین پاداش ده
جرم بر خود نه که تو خود کاشتی *** با جزا و عدل حق کن آشتی
رنج را باشد سبب بد کردنی *** بدز فعل خود شناس از بخت نی
آن نظر در بخت چشم احول کند *** کلب را کهدانی و کاهل کند
بحث دربارهی مسئولیت انسان و نتیجهی عمل او در این ابیات نیز ادامه مییابد: هر عملی یک صورت ظاهر و مرئی دارد و یک صورت غیبی که لازم نیست با خود عمل شباهت صوری داشته باشد. دار کشیده شدن دزد شباهت صوری با دزدی ندارد. ولی خداوندی که دانای غیب است آن عمل را تجسم بخشیده و به قاضی عادل الهام میکند تا برای اجرای عدالت بساط کیفر و چوبهی دار را بر پا کند. وقتی قاضی حکمی مناسب و در خور شخص بر میگزیند، حالا تو ببین خداوندی که احکم حاکمان است چگونه حکم میکند.
با جزا و دادگری حق آشتی کن و آن را بپذیر و جرم و گناه خود را بر کسی دیگر حواله نکن. بدان که اعمال بد باعث محنت و رنج انسان میشود و به بخت و اقبال هم ارتباطی ندارد. اگر چنین تحلیل کردی چشم دل و بینش باطنیات مختل میشود.
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بینالمللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول.