مترجم: عبدالحسین نیك گهر
1.جامعه شناسی امریكایی در فاصلهی دو جنگ
با انتشار نخستین مقالهها و مخصوصاً با انتشار كتاب ساخت كنش اجتماعی، شخصیت علمی پارسونز در جامعه شناسی امریكایی عصرش تثبیت میشود. با این وصف، از بسیاری جهات پارسونز به سنت جامعه شناسی كشورش پشت میكند و افقهای تازهای را به روی آن میگشاید و نظریهای را میپردازد كه اصیل و بحث برانگیز خواهد شد.برای ارزیابی آثار پارسونز باید آن را در متن جامعه شناسی آمریكایی بین دو جنگ بررسی كرد. ابتدا سعی میكنیم ویژگیهای جامعه شناسی این دوره را ترسیم كنیم تا بهتر بتوان به تباین آثار پارسونز با آن پی برد.
ویژگی بارز و مسلط جامعه شناسی امریكا در این دوره، تجربه گرایی آن است؛ نه تجربه گرایی نظری یا ریشهای، بلكه تجربه گرایی كاربردی. روش تجربی با چنان شور و دلباختگی اجرا میشد كه هیچ شك و تردیدی در آن جایز نبود. پیش داوری قرص و محكمی به نفع پژوهشهای كاربردی وجود داشت كه از ارج نهادن به «واقعیتها» ساخته و پرداخته شده بود؛ واقعیتهایی كه با محك چارچوب مفهومی یا نظری پیش ساخته، نه ابطال شده بودند و نه استتار. نظریه بیشتر اوقات با فلسفه، با آموزهای اجتماعی یا با آنچه كه آن را با نگاهی تحقیرآمیز «متافیزیك»مینامیدند، یكی پنداشته میشد، چیزی كه به نظرشان هیچ سنخیّتی با تحقیق علمی نداشت.
تحقیقات تجربی این دوره از جامعه شناسی امریكایی را میتوان به دو نوع تحقیقات دسته بندی كرد: تحقیقات منتسب به «مكتب شیكاگو» و مجموعهی تك نگاریهای بزرگ شهری.
از سالهای آغازین قرن بیستم، دانشگاه شیكاگو مركز پرتحرك مطالعات جامعه شناختی بود. به لحاظ اهمیت زیادی كه در آنجا به پژوهشهای كاربردی محض داده میشد، این مركز كم كم این شهرت را پیدا كرده بود كه گویی استادان، دانشجویان و پیروان این دانشگاه یك مكتب جامعه شناختی واقعی تشكیل میدهند. در حالی كه این مكتبی آزاد بود، زیرا در آنجا به معنای حقیقی كلمه نه تئوری وجود داشت و نه آیین عقیدتی مشترك. آنچه باعث یگانگی اعضای مكتب جامعه شناختی شیكاگو میشد یا دست كم آن را متمایز میكرد، اعتماد آن به پژوهش جامعه شناختی و تمایلشان به استفاده از روشهای بیش از پیش دقیق در شناختن موضوعاتی بسیار گوناگون بود. به ویژه اینكه آزمایشگاه مطلوبشان محیطهای شهری بود. بنیانگذاران اصلی این مكتب رابرت پارك و ارنست برجس (1) بودند كه نامشان نه فقط مكتب شیكاگو را تداعی میكند بلكه با جامعه شناسی شهری امریكایی نیز آمیخته است. این تحقیقات كه ابتدا در شهرهای بزرگ امریكایی، مخصوصاً شیكاگو صورت گرفته بود، كم كم دامنهاش به شهرهای متوسط و كوچك نیز گسترش یافت. در چارچوب محیطهای شهری، مسائل ناسازگاری، به ویژه مسائل آسیب شناختی توجه پژوهشگران را به خود جلب میكرد. مسئلهی روابط قومی و اجتماعی در سالهای 1920 و 1930 به وفور به همت پژوهشگرانی چون پارك، توماس، ویرث، فریزر و هیوز بررسی شدند. (2) پدیدههای بیسازمانی اجتماعی نیز موضوع بررسیهای مهمی بودهاند، كه از آن جمله میتوان به تحقیقات ساترلند دربارهی جرایم یقیه سپیدان (كنایه از كارمندان)، تراشر دربارهی تبهكاران بزهكار و جنایتكار، فاریس و دانهام دربارهی بیماریهای روانی، شاو و مك كی دربارهی بزهكاری نوجوانان اشاره كرد. (3)
خدمت دیگر مكتب شیكاگو به تحقیقات جامعه شناسی كاربردی تدارك فنون تحقیقی بسیار دقیق است. در آغاز پارك و برجس به شیوهی ویلیام توماس در دهقان لهستانی (4) از روشهای انسان شناسی استفاده میكردند. چندی بعد آگبرن (5) روشهای كمّی را متداول كرد و در سایهی كوششهای او بود كه گروه آموزشی جامعه شناسی دانشگاه شیكاگو به پیشرفتهای چشمگیری در این زمینه نایل گردید.
تك نگاریهای بزرگ كه دومین نوع تحقیقات تجربی را تشكیل میدهند، جامعه شناسی امریكایی این دوره، حتی تا زمان ما را عمیقاً تحت تأثیر قرار دادهاند و بهرهی بزرگی از نیروی پژوهشگران صرف آنها شده است. از جمله مهمترینِ این تك نگاریها كه در ضمن مشهورترین آنها نیز است، مطالعهای است كه زیر نظر ویلیام ل.وارنر در شهرك ساحلی ایالت نیوانگلند با نام مستعار یانكی سیتی صورت گرفته است. این تحقیق كه در سال 1930 شروع شده بود چند سال طول كشید و نتایج آن در پنج مجلد (6) انتشار یافت. تحقیقات دیگری كه جا دارد از آنها یاد كنیم عبارتاند از بررسیهای رابرت و هلن لیند (7)، دربارهی میدل تاون (نام مستعار شهرك صنعتی به نام مانسی در ایالت ایندیانا)، بررسی ا.دیویس، برلی و مری گاردنر (8)، دربارهی شهری در جنوب آمریكا، بررسی جیمز وست (9)، دربارهی شهری در غرب میانه و بالاخره بررسی ویلیام فوت وایت به نام جامعهای در خیابان (10)، دربارهی كُرنرویل، محلهی ایتالیاییهای بوستون.
پژوهشگران امریكایی در تك نگاریهایشان سعی میكردند تمامی زندگی امریكایی را از گذر زندگی شهری نمونه، معرفی كنند. با این وصف، در نبود مطالعات جامعتر، آنان این تك نگاریها را معرف زندگی امریكایی تلقی میكردند. دلیل موفقیت و استقبال عامی كه از این بررسیها شد، از همین تلقی ناشی میشد. مهمترین دستاورد این تك نگاریها برای جامعه شناسی امریكایی این است كه آنها از وجود طبقات اجتماعی نفوذناپذیری در جامعهی آمریكایی پرده برداشتند كه امریكاییان آن عصر به آسانی واقعیت آن را باور نمیكردند و حتی بیش از آن، این بررسیهای توصیفی نشان دادند كه در جنوب امریكا نظام كاستی واقعی، سیاهان را از سفیدپوستان جدا میكند.
شاید تحت تأثیر همین مطالعات تجربی محدود ولی ژرفانگر بود كه جامعه شناسان امریكایی تا مدتها از نوشتن و از حرف زدن دربارهی كل جامعهی امریكایی و جامعهی غربی امتناع ورزیدند.آنان كه در مكتب تجربه گرایی و بررسیهای توصیفی تك نگاری تربیت شده بودند، نسبت به هر نوع تعمیم، سوءظن شدیدی داشتند. آنان معتقد بودند كه ورای واقعیاتی كه بیواسطه قابل مشاهدهاند، آنچه را كه جامعه شناسی بتواند تأیید كند چیزی جز وهم و گمان نیست كه باعث گمراهی خوانندگان و مایهی تضعیف علم جامعه شناسی خواهد شد.
بدین سان، به سبب دلبستگی به زبان دقیق و وفادار ماندن به روشهای مطالعاتشان، جامعه شناسان امریكایی تا مدتها دربارهی جامعهی امریكایی دیدی جزئی داشتند و در برابر روشهای جامعه نگر ایستادگی كردند.
درواقع جامعه شناسان امریكایی در بخش روان شناسی اجتماعی كه به موازات جامعه شناسی در عرصههای مشترك روان شناسی و جامعه شناسی توسعه مییافت، ره آوردهای نظری سازندهای داشتند. همانطور كه خود پارسونز خاطرنشان كرده است «بیگمان تا نیمهی قرن حاضر، مهمترین خدمت امریكاییان به نظریهی جامعه شناسی همانا مفهوم سازی كنش متقابل نمادی (11)در زمینهی روان شناسی اجتماعی است.»(12) از اندیشمندانی كه در ایجاد مكتب روان شناسی اجتماعی امریكایی سهم مؤثری داشتهاند، نام سه تن در صدر فهرست جا دارد: ویلیام آیزاك توماس، چارلز هورتون كولی و جورج هربرت مید. (13) دستاورد این سه نظریه پرداز مربوط است به تحلیل روابط بین افراد، ادراك خود و دیگران كه از این روابط حاصل میگردد و در همان حال آنها (روابط بین افراد) را تحت تأثیر قرار میدهد و به طور كلی، تأثیر محیط اجتماعی تجربه شده بر رشد شخصیت فردی.
بدین ترتیب،به موازات جامعه شناسی تجربی كه به هیچ چارچوب نظری منتهی نمیشد، روان شناسی اجتماعی هم از پیشرفتهای روان شناسی فردی این دوره سود میجست و هم از جوّ حاكم پروتستانی جامعهی امریكایی كه برای ادراك فردی پدیدهی اجتماعی فضیلت بیشتری قائل بود تا برای ادراك جمعی آن.
در چنین چشم اندازی، جای شگفتی نیست كه جامعه شناسان امریكایی این دوره بیشتر از گابریل تا رد الهام گرفته باشند تا از امیل دوركِم. پیش از این از پیش داوریهایی كه دربارهی دوركِم در ایالات متحد امریكا وجود داشت یاد كردیم. در عوض، جامعه شناسان امریكایی با میل و رغبت به گابریل تارد، به روان شناسی جمعیاش و به تحلیلهایش دربارهی تقلید و به نظریهاش در تبیین جامعه كه آن را چونان شبكهی روابط بین افراد و گروههایی تعریف كرده بود كه متقابلاً بر یكدیگر تأثیر میگذارند، استناد میكردند. از جانب جامعه شناسی آلمانی، مكتب شیكاگو به طور خاص و جامعه شناسی امریكاییِ ابتدای قرن به طور عام، تحت تأثیر گئورگ زیمل (14) بودهاند. از 1896 زیر نظر البیون اسمال (15) یكی از پیشتازان جامعه شناسی امریكایی، ترجمهی مقالههای زیمل (16) به طور مرتب در مجلهی جامعه شناسی امریكا منتشر میشد. اگر بخواهیم دقیق گفته باشیم، بر پایهی نظرات زیمل بود كه سنت امریكایی مطالعات دربارهی گروههای كوچك، كنش متقابل میان دو یا چند نفر و دربارهی مبانی نظری كنش متقابل، شكل گرفت.
یكی دیگر از ویژگیهای جامعه شناسی امریكایی این دوره كه میتوان آن را هم به تجربه گرایی نسبت داد، بیاعتنایی به تاریخ جامعه شناسی و به ایدههای اجتماعی است. زیرا جامعه شناسان امریكایی قبل از هر چیز به نتایج تحقیقات تجربی باور داشتند كه اطلاعات دقیقتری از بخشهای خاص جامعه فراهم میكرد. جز نتایج تحقیقات تجربی، هر چیز دیگری را نوعی فرهنگ سطحی میدانستند كه نظام آموزشی امریكایی این دوره نسبت به آن بدگمان بود. به جای خواندنِ آثار استادان بزرگ جامعه شناسی (كنت، ماركس، اسپنسر، دوركم) كه آنها را بیشتر فلسفی میدانستند تا علمی، لذا جزمی بودند تا روشنگر، ترجیح میدادند كه دانشجوی جامعه شناسی گزارشهای تك نگاریهای تازه منتشر شده را بخواند و از بر كند.
2.خلاف جریان جامعه شناسی امریكایی
اینها چند ویژگی اصلی فضای روشنفكری جامعه شناسی امریكایی در فاصلهی دو جنگ جهانی بود كه به اختصار بیان شد. پارسونز كه بیشتر به تحقیقات نظری متمایل بود تا به بررسیهای تجربی و علاقهی شدیدی به تاریخ افكار و دكترینهای اجتماعی داشت، خیلی زود در میان همكاران جامعه شناس خود سرشناس شد. نخستین ویژگی كه پارسونز اصالت كارش را با انتشار اولین مقالههایش با آن نشان داد، این بود كه او منحصراً از متفكران اروپایی كه هنوز در ایالات متحد آمریكا آنان را یا نمیشناختند یا كم میشناختند، الهام گرفته است. این پارسونز بود كه امریكاییان را با افكار ماكس وبر آشنا كرد و اولین مترجم آثار او به زبان انگلیسی بوده است. همچنین او بود كه بیش از همه به اعادهی حیثیت دوركِم در ایالات متحد امریكا كمك كرد. به خلاف بیشتر جامعه شناسان امریكاییِ سالهای 1930 كه دوركِم را فیلسوف یا ایدئولوك میپنداشتند، پارسونز او را دانشمندی تمام عیار و یكی از پرنبوغترین پیش كسوت جامعه شناسی مدرن یافت. دربارهی ویلفردو پارتو، پارسونز آثار او را آنچنان استادانه و به روشنی معرفی و تحلیل كرده كه هنوز كسی در این باره كاری بهتر از او ارائه نداده است. (17)در تحقیقات اقتصادیاش پارسونز به اقتصادشناس انگلیسی هـ. مارشال رو میآورد و او را عمدهترین نظریه پرداز علم اقتصاد معاصر میشناسد كه در عین حال آثارش مناسبت بهتری با مباحث جامعه شناختی دارند. دربارهی ماركس و سوسیالیستها، دقیق نمیتوان گفت كه پارسونز چه كتابهایی از آنان را خوانده است، ولی جای تردید نیست كه بخشی از آثار ماركس را به خوبی میشناخت، زیرا در نخستین مقالههایش و در ساخت كنش اجتماعی بارها به آنها رجوع كرده است.
امروز نمیتوان به درستی ارزیابی كرد جامعه شناس آمریكاییِ سالهای 1930 كه ماركس خوانده و از او بحث میكرد تا چه حد سنت شكن بوده است.
متفكران اروپایی دیگری كه پارسونز در آثار اولیهاش به آنان رجوع میدهد عبارتاند از فردیناند تونیس، گئورگ زیمل، مارسل موس، موریس هالبواكس، ژان پیاژه، توماس مالتوس، برونیسلاو مالینوفسكی.
برخی از منتقدانش مدتها این گناه را بر او نبخشیدند كه در ساخت كنش اجتماعی به هیچ یك از جامعه شناسان امریكایی ارجاع نداده است. پس از این كتاب بود كه پارسونز شروع كرد به نام بردن از چارلز ه.كولی، ویلیام توماس و جورج هربرت مید در خدمت كردن به جامعه شناسی امریكایی و به تدریج به آثارشان علاقه نشان داد. ولی نام این سه تن حتی در نمایهی نام مولفان یاد شده در ساخت كنش اجتماعی درج نشده است.
نخستین تصویری كه پارسونز از خودش ارائه داده، تصویر جامعه شناسی است كه منابع فكریاش منحصراً اروپایی است. اما، به خلاف بسیاری از جامعه شناسان امریكایی آن دوره، منافع فكری او از اروپا فقط آلمانی نبود، بلكه علاوه بر آن، آثار متفكران فرانسوی، انگلیسی و ایتالیایی را نیز خوانده بود. نتیجه اینكه، در شروع زندگی علمیاش، پارسونز در مسیر جریانهای بزرگ فكری دو قرن اخیر بوده است. ورای نخستین جامعه شناسان یا پیشگامان جامعه شناسی، پارسونز به سنت تفكر فلسفی انگلیسیِ تامس هابز، جان لاك و استوارت میل علاقه مند بود و دو جریان فكری را با آن مقابله میداد: یكی جریان ایدئالیتس و تاریخ گرایی آلمانی كه در آثار هگل، دیلتای، زومبارت و وِبِر مطالعه كرده بود، دیگری، جریان پوزیتیویستی كه با خواندن آثار اُگوست كنت، كارل ماركس و هربرت اسپنسر با آن آشنا شده بود. نفوذ هابز و فیلسوفان انگلیسی در افكار پارسونز زیاد بود و با تأسی به آنان و در قالبهای فكری آنان است كه پارسونز مسائل استمرار جامعه، شالودهی زندگی جمعی و ساختارهای ابتدایی كنش انسانی و انگیزه هایی را مطرح میكند كه مایهی همبستگی، یگانگی و تكامل جامعهها هستند.
بیتردید همین اشتغالات فكری منبع اصلی ضدتجربه گرایی پارسونز است كه بیش از هر صفت دیگری او را از جامعه شناسان امریكایی این دوره متمایز میكند. دربارهی پارسونز میتوان گفت كه در روش شناسی بیهیچ مجامله و تعارفی ضدتجربی است. نه اینكه تحقیق تجربی را فینفسه كم ارزش بداند. او به تحقیقات تجربی همكارانش، به ریزه كاریهای روشهایشان، به موشكافیهای وسواس گونهشان و به دقت فنونی كه به كار بردهاند، احترام میگذارد. به اعتراف خودش، با آنكه شخصاً به روشهای تحقیق تجربی كم پرداخته است، با این وصف هیچ وقت هیچ كس را به سبب موشكافی در فنون تحقیق سرزنش نكرده است، كاری كه دیگران میكردهاند. پارسونز حتی به دفعات، كار این گروه از پژوهشگران دقیق و موشكاف را تحسین كرده و شخصاً در طول زندگی علمیاش چند بار مبادرت به تحقیق تجربی كرده است.
هدف حملهی او به تحقیق تجربی چیز دیگری است. پارسونز معتقد بوده است كه نیاز علم تنها با تحقیق تجربی برآورده نمیشود؛ شناخت علمی به قالب تفكری نظری نیاز دارد كه ادراك شهودی، فرضیهها، روابط منطقی میان مفاهیم، تفسیرهای عِلّی و نهایتاً شالودههای پیش بینی علمی را فراهم میكند. پارسونز بارها بر مفهومی از علم شوریده است كه انباشت داده های خام محقق را برگردانی دقیق از واقعیت میداند. او به حق نشان میدهد كه آنچه را كه امر واقع (18) مینامیم خود بازسازی واقعیت است كه با كمك گرفتن آگاهانه یا ناآگاهانه از صورتهای ذهنی، از مفاهیم یا از نظریهها صورت میگیرد. كار نظریه پرداز (تئوریسین) آشكارسازی ابزار مفهومی است كه پژوهشگر در ادراك و در گردآوری دادهها به كار میبرد و تدوین آن به صورت قضیهای منطقی است كه كاربرد هرچه وسیعتر و عامتری داشته باشد.
به نظر پارسونز در خانوادهی علوم اجتماعی، علم اقتصاد از لحاظ نظری از همه جلوتر است. زیرا این علم توانسته است با متمركز كردن موضوعش بر رفتارهای منطقی درون چارچوب معینی از فعالیت انسانی، مرزهای نامطمئن در كردار انسانی را كاهش دهد. علم اقتصاد توانسته است هم از راه قیاس و هم از راه استقرا، هم از راه مشاهدهی وقایع و هم از راه تحلیل منطقی دادهها، مدلهای منطقی بسازد. همچنین، پارسونز معتقد است كه علم اقتصاد میتواند برای جامعه شناسی، عناصر نمونهی تحلیل فراهم كند. پارسونز كه زندگی علمیاش را با تدریس اقتصاد آغاز كرده بود، بیست و پنج سال بعد به سوی آن بازگشت تا منبع الهام تازهای در آن بیابد.
عنایتی كه پارسونز به نظریهی اقتصادی دارد، ویژگی دیگری است كه او را در عرصهی جامعه شناسی امریكایی، منفرد و متمایز میكند. جامعه شناسان امریكایی عموماً نسبت به علم اقتصاد، كه بیشترشان از آن اطلاعی ندارند، بیاعتنا بودهاند، در حالی كه همین جامعه شناسان شناخت خوبی از روان شناسی و به ویژه از روانكاوی دارند. با آنكه پارسونز كمی بعد به روانكاوی رو آورد، ولی علاقهاش را به اقتصاد همچنان حفظ كرد و این ویژگی در میان جامعه شناسان امریكایی كمتر دیده شده است.
در مرور آثار پارسونز اگر چنانچه فقط مطالعات نظریاش را مدنظر قرار دهیم، كامل نخواهد بود. پارسونز علاوه بر تحقیقات نظری، تعداد قابل ملاحظهای نیز بررسیهای تجربی دارد. هرچند كه پارسونز خودش را نظریه پرداز درمان ناپذیر میداند، با این وصف نمیخواست كه او را فقط به عنوان یك تئوریسین بشناسند. او بارها خاطرنشان كرده است كه در میان آثارش تعدادی كارهای تجربی دارد كه برایش بسیار مهماند. منتها بخش بزرگی از آنچه را كه پارسونز تحلیلهای تجربیاش مینامد، چنان ویژگی خاصی دارند كه از این لحاظ نیز او را با سنت جامعه شناسی عصرش بیگانه میكنند. درواقع، پارسونز سه نوع تحقیقات تجربی دارد. نوع اول، آن دسته از تحقیقات تجربیاند كه پارسونز آنها را، به خلاف تصویری كه از او در اذهان جا افتاده، با استفاده از فنون متداول بررسیهای جامعه شناختی، چون مصاحبه، پرسشنامه، مشاهدهی توأم با مشاركت، تحلیل دادههای كمّی، انجام داده است. از آن جمله، تحقیقی است دربارهی حرفهی پزشكی، تحقیق دیگری دربارهی آرزوهای جوانان امریكایی و سوم تحقیقی دربارهی محافل دانشگاهی. با این همه، این نوع اول از تحقیقات تجربی نیست كه پارسونز را از جامعه شناسان امریكایی متمایز میكند بلكه دو نوع دیگر آن است.
در نوع دوم تحقیقات تجربی، كه بخواهیم به زبان دقیقتر گفته باشیم، بیشتر مقالهاند تا تحقیق، پارسونز خواسته است دربارهی پارهای از مسائل جامعهی معاصر بیندیشد. علاقهی وی به مسائل ساختهای اجتماعی، تكامل و بحرانهای جامعهی صنعتی مدرن توجه او را به بررسی موضوعهای متفاوتی سوق داد. بنابراین، انتخاب مجموعهای از مسائل جامعهی سرمایه داری به عنوان سرآغاز مطالعات تجربیاش امری تصادفی نبوده است.پیش از این گفتهایم كه وقتی پارسونز مطالعهی آثار ماركس، زومبارت، وبر، پارتو و دوركِم را در برنامهی كارش قرار داد، قصدش این بود كه تفسیرهایی را كه آنان دربارهی جلوس، سرگذشت و ساختهای جامعهی سرمایه داری ارائه دادهاند، مقایسه كند.
پس از آن، پارسونز به تحلیل جنبههای متفاوت جامعهی معاصر ادامه داد. بخش بزرگی از آثارش، به طوری كه بعداً ملاحظه خواهیم كرد، شامل مجموعهی تحسین برانگیز تحلیلهایی است كه كم و بیش همهی جنبههای جامعهی صنعتی مدرن را دربرمیگیرد. وانگهی، میتوانیم خطوط اصلی این جامعه را بر مبنای استنباط از مجموعهی مقالههای تجربی پارسونز ترسیم كنیم. پارسونز شخصاً متذكر شده است كه: «دست كم در ایالت متحد امریكا، كمتر دیده شده است كه پژوهشگران علوم اجتماعی وجوه اصلی جامعهی كلیای را كه در آن زندگی میكنند، تحلیل و تفسیر كنند. البته این سخن بیشتر در مورد جامعه شناسان صدق میكند، زیرا اقتصادشناسان در سال های اخیر به تبیین جوامع خویش مبادرت كردهاند» (19). پارسونز یكی از نادرترین جامعه شناسان امریكایی پس از جنگ است كه برای عرضهی نتایج مشاهدات و تفكراتش به عموم مردم، در فراتر رفتن از مرزهای محدود تحقیقات تجربی دچار تردید نشده است.
نوع سوم تحقیقات تجربی كه پارسونز به آن پرداخته است، شاید شگفت انگیزتر نیز باشد. در معرفی ساخت كنش اجتماعی پارسونز مكرر گفته است كه آن را با روش تجربی اجرا كرده است. منتها میدان تحقیقش نه یك شهر بود و نه یك كارخانهی صنعتی، بلكه افكار چند پدید آورندهی اثر بود كه او آنها را چون دادههای عینی تلقی میكرد و میكوشید نخست مضامین اصلیشان را بشناسد، سپس ورای تفاوتهای بارزی كه به چشم میخورد، وجوه مشتركشان را آشكار كند. با انتخاب مؤلفانی كه آثارشان كم و بیش مستقل از یكدیگر است، پارسونز میخواست با قوّتی بیشتر همگرایی موجود در تحلیلهایشان را دربارهی شالودههای جامعه و روابط میان افراد و جامعه و نیز دربارهی تعریفی كه از رابطهی اجتماعی كردهاند، نشان دهد. بنابراین، نوشتههای دوركِم، وبر، پارتو و مارشال برای او «وقایعی» بودند كه میخواست آنها را به درستترین وجه ممكن، یعنی بدون تحریف فكر پدیدآورندگان، گزارش داده و سپس آنها را در چارچوب فكری نو كه نظریهی عمومی كنش است و به نظرش با دیدگاههای عمیق این مؤلفان همخوانی دارد، از نو تفسیر كند.
در برابر منتقدان آثارش، پارسونز میتوانست مدعی باشد كه آثار نظریاش از سنت تجربه گرای امریكایی ملهم بوده است، زیرا از خصلتی كه آن را عمل گرایانه مینامید، برخوردار بوده است. با وجود این، معلوم نیست كه با چنین توجیهی از آثارش آیا موفق شده باشد آنهایی را كه تك رویاش را بر او خرده میگرفتند قانع كرده باشد یا نه؟
3.اساس معرفت شناختی علم جامعه شناسی
یك ویژگی دیگر كه پارسونز را از همكاران جامعه شناس امریكاییاش در بین دو جنگ و پس از جنگ متمایز میكند، توجهی است كه او به مسائل روش شناختی و معرفت شناختی دارد. او مثل جامعه شناسان دیگر، داشتن موضوعی اختصاصی و تضمین شده را برای جامعه شناسی بدیهی و مسلم نمیداند. تحت تأثیرماكس وبر، هم در شیوهی طرح مسئله و هم در شیوهی حل آن، دربارهی مناسبات جامعه شناسی و موضوع مطالعهاش و دربارهی اعتبار شناخت جامعه شناختی پرسش میكند. اگر دقیقتر گفته باشیم، پارسونز دو مسئلهی روش شناختی مطرح میكند:الف. اساس معرفت شناختی جامعه شناسی به مثابه علم چیست؟
ب.ارزشها در شناخت جامعه شناختی چه نقشی دارند؟
ببینیم خط مشی پارسونز در قبال این دو پرسش چه بوده است. در خصوص پرسش اول بیدرنگ باید بگوییم كه تمامی آثار پارسونز حاكی از آن است كه او به علمی بودن جامعه شناسی ایمان داشت. او در این باره نه دودل بوده و نه هرگز سخنی به خلاف آن گفته است. جامعه شناسی باید علم بشود و او این مسئله را وظیفهی خویش میداند كه برای ارتقای جامعه شناسی به پایگاه علمی تلاش كند. این رسالتی است كه او در سرتاسر زندگیاش و در تمامی آثارش، بیآنكه قدمی به بیراهه برداشته باشد، برای خودش تعیین كرده است.
منتها باید دانست منظور پارسونز از خصلت علمی جامعه شناسی چیست. پیشتر خاطرنشان كردهایم كه به نظر پارسونز تجربه گرایی محض، علم كاذب یا توهم علمی است، زیرا در واقعیت، خلاف روح علمی واقعی است. در هر حال تجربه گرایی مطلق امكان پذیر نیست؛ شناخت واقعیتها استفاده از مفاهیم، مقولات، طبقه بندی و نظریه را ایجاب میكند. بنابراین، باید كسانی را كه مدعیاند از مشاهدهی مستقیم وقایع به شناخت علمی میرسند، افشا كرد. پارسونز این تجربه گرایی كاذب را نوعی خیانت به راه و روش علمی میداند.
برای پارسونز علم اساساً «تحلیلی» است، یعنی اینكه علم، واقعیت را به كمك نمادهای مفهومی كه نباید با واقعیت انضمامی اشتباه كرد، بازسازی میكند. نمادهای مفهومی بازتابهای خالص جهان عینی نیستند. با گزینش برخی از ویژگیها، برخی از عناصر مهم در واقعیت، این مفاهیم ساخته میشود و آنگاه برای ساخت دادن به ادراك و شناخت چیزها به كار میآید. ساخت ذهنی كه به كمك نمادهای مفهومی ساخته میشود، نهایتاً وجه خاصی از واقعیت عینی است. بنابراین نباید از «شناخت» توقع داشت كه میان واقعیت عینی و ساخت مفهومی مطابقت كامل وجود داشته باشد، زیرا ساخت مفهومی، یك بازسازی ذهنی است كه آگاهانه و یا ناآگاهانه از عمل تحلیلی نتیجه میگردد كه بنا به تعریف عبارت است از گزینش برخی ویژگیهای مهم در واقعیت و كنار گذاشتن برخی دیگر.
وانگهی، نتیجهی این عمل تحلیلی چیزی جز خیال پردازی سودمند (20) نیست، همان گونه كه در ساختن نمونههای مثالی (21) به نظر ماكس وبر رسیده بود. پارسونز موضع گیری معرفت شناختیاش را واقع گرایی تحلیلی (22) مینامد. منظورش این است كه تصویر ذهنی اگر به این دلیل كه بازسازی شده است، بازتاب خالص واقعیت نیست، نسبت به آن بیگانه هم نیست. تصویر ذهن (مفهوم) جنبههای مهم واقعیت را دربرمیگیرد، زیرا میان مفهوم و واقعیت جریان دائمی رفت و برگشت برقرار است، به نحوی كه تصویر ذهنی از راه حك و اصلاح تصویرهایی كه واقعیت به او برمیگرداند، پیوسته سازگار میشود. این واقع گرایی تحلیلی اساس معرفت شناختیای را میسازد كه پارسونز بنای ایمانش را به شناخت علمی، روی آن استوار كرده است. حال كه شناخت تحلیلی است و این تحلیل با برخی از وجوه واقعیت عینی متناظر است، انسان میتواند به شناختی كه پیوسته بر دقتش افزوده میشود، اعتماد كند. منتها به یك شرط: شناخت علمی وقتی معتبر است كه با مراعات ضوابط روش علمی به دست آمده باشد. این ضوابط در جریان قرنهای اخیر به نحو رضایت بخشی دقیق شده است. تجربه ثابت كرده است و هر روز نیز به اثبات میرسد كه تنها با به كاربستن روشهای علمی میتوان به شناخت مؤثر واقعیت دست یافت، یعنی شناختی كه حجت خودش است و امكان نظارت و دخل و تصرف در واقعیت و پیش بینی را فراهم میكند. پارسونز معتقد است كه جامعه شناسی باید با مراعات دقیق، ضوابط روش علمی خود را بسازد و این تنها راهی است كه از گذر آن میتواند منزلتی در میان خانوادهی علوم كسب كند. اینجا پارسونز با دو جریان فكری میراث قرن نوزدهم، كه به نظر او باعث تأخیر در ترقی علمی جامعه شناسی شدهاند به شدت مخالفت میكند؛ این دو جریان عبارت اند از تاریخ باوری (23) و رفتارگرایی. (24)
مكتب تاریخ باوری كه در آلمان از نفوذ و اعتبار زیادی برخوردار بود، تحقق علوم اجتماعی را ناممكن میدانست. چون كه به زعم صاحب نظران این مكتب، تاریخ انسان از توالی رویدادهای منحصر به فرد و تكرارنشدنی ساخته شده است و هر تمدنی ماهیتی یگانه و تقلیل ناپذیر (25) به غیر دارد، و در ساختار روح و سرگذشتش بیهمتاست. با چنین مفروضاتی، تاریخ تنها علم اجتماعی میشد كه وظیفهاش روایت و تبیین رویدادهای جزئی است بدون آنكه هر آینه توانایی تعمیم دادن نتیجه گیریهایش را به صورت قانون یا نظریهی عمومی داشته باشد.
با اقتدا به ماكس وبر و در راستای فكری او كه سعی كرده بود از دوگانگی خاستگاه كانتی میان علوم طبیعت و علوم فرهنگ (روح) خارج شود و حتی با غلبه بر ضعف وبر در برابر تاریخ باوری، پارسونز عزمش را جزم میكند تا امكان و لزوم نظریهی عمومی برای شناخت جامعه و تاریخش را اثبات كند. در چنین چشم اندازی است كه عظمت آثار پارسونز و بلندپروازیاش در تمامی ابعاد ظاهر میشود، زیرا قصد او تدوین نظریهی عمومیای است كه اعتبار تبیینیاش به همهی صورتهای كنش انسانی تعمیم پذیر باشد. معمولاً نظریههای میانه (26) را كه رابرت مرتون مدافع اصلیاش بود به رخ پارسونز میكشیدند. به نظر مرتون جامعه شناسی هنوز به آن حد از پختگی نرسیده است كه نظریهی عمومی بسازد، اما میتواند نظریههای محدودی ارائه دهد كه برای برخی از بخشهای واقعیت اجتماعی معتبر باشند، مثل نظریهی گرههای كوچك، نظریهی سازمانهای اجتماعی، نظریهی ارتباطات. پارسونز این حُجب مفرط را ناشی از بی اعتمادی به روش علمی میداند، زیرا به نظر وی، نظریههای میانه نیز باید لزوماً با یك نظریهی عمومی، كه چارچوب مفهومی مرجع برای همهی آنها باشد، مرتبط باشند. خواهیم دید كه پارسونز با ملاحظهی نظریهی جامعه شناختی به عنوان نظریهی جزئی كه در چارچوب یك نظریهی عمومی قرار میگیرد، خواسته است به این اصل احترام بگذارد.
شاید بیش از هر جامعه شناس دیگری پارسونز از یك سو، به شدت با تاریخ باوری اجتماعی مخالفت كرده است و از سوی دیگر بر توقعات نظری تأكید كرده كه از خصلت صرفاً علمیای كه علوم انسانی درصدد تحصیل آن هستند منتج میگردد.
با توجه به آنچه گفته شد، معلوم میشود كه برای پارسونز از لحاظ روش شناسی تفاوتی میان علوم طبیعی و علوم انسانی وجود ندارد. در هر دو آنها ضوابط روش علمیای كه به كار میبرند یكسان است و هر دو آنها بر اصول موضوعهی معرفت شناختی واحدی كه همانا واقع گرایی تحلیلی است بنا شدهاند. این وحدت شناخت علمی در آثار پارسونز به طرزی بنیادی و در قالب عمومیّت مفهوم نظام (27) بیان شده است. تنها شیوهی بازسازی ذهنی ساختِ هر واقعیتی، هرچه میخواهد باشد، از راه مفهوم سازی و نظری این است كه باید آن را به عنوان یك نظام در دقیقترین معنای كلمه، در نظر گرفت. به اختصار بگوییم كه در نگاه پارسونز مفهوم نظام متضمن وابستگی متقابل اجزای یك مجموعه است كه در آن جنبشها و تغییرات نمیتوانند بینظم و تصادفی باشند، بلكه محصول كنش متقابل پیچیدهای هستند كه ساختارها و فرایندها از آن نتیجه میگردد. از همان نوشتههای اولش، پارسونز بر ضرورت رویكرد دستگاهی (سیستمی) در شناخت علمی تأكید میكند؛ جامعه شناسی و سایر علوم انسانی به شرطی پیشرفت میكنند كه از واقعیتهای موضوع خود، ادراكی دستگاهی داشته باشند. مفهوم نظام مركز ثقل تحقیقات نظری پارسونز را تشكیل میدهد و از هر سو آماجگاه حملهی منتقدان او بوده است، كه در صفحات آینده فرصت بحث از آن را خواهیم داشت. عجالتاً همین قدر بگوییم كه مفهوم نظام یا دستگاه برای پارسونز محور اصلی تحلیل علمی است و بنابراین جامعه شناسی به هیچ وجه نمیتواند آن را نادیده انگارد.
در همان حال كه پارسونز بر خصلت علمی جامعه شناسی تأكید میكند با تعریف دومی از علوم انسانی به معارضه برمیخیزد كه به خلاف مكتب تاریخ باوری، فقط شناخت عینی و بیرونی واقعیت را معتبر میداند. پارسونز پیوسته كوشیده است فاصلهاش را از رفتارگرایی كه نمایندهی بارز این تعریف دوم است، حفظ كند. مطالعهی رفتار انسان فقط از بیرون و از گذر ژستها و نشانههایی كه رفتار در معرض نگاه مشاهدهگری میگذارد كه نمیخواهد جز آنچه را كه میبیند و یادداشت میكند، چیز دیگری را بشناسد، درواقع انكاربخشی از واقعیت اجتماعی است كه شامل مجموعهی وقایعی است كه به قدر وقایعی كه از بیرون میتوان مشاهده كرد، واقعی و حقیقیاند. انگیزهی شخصی كه عمل میكند، افكار و تصوراتی كه در سر دارد، احساساتی كه او را برمیانگیزد، آمال و آرزوها و هراس و نگرانیهایی كه دارد، از جمله عناصر واقعیتاند و باید آنها را در مدل تبیینی رفتارهای قابل مشاهده منظور كرد.
از نخستین دستاوردهای علمی پارسونز، به ویژه در ساخت كنش اجتماعی تأكید بر این نكته بود كه انسان در كنش خود، هدفهایی را دنبال میكند، خواستههایی را ابراز میكند، از انگیزههایی پیروی میكند كه نظریهی عمومی كنش انسان باید بتواند همهی آنها را كه از عناصر واقعیت انسانی هستند در خود بگنجاند. باری، تحلیل علمی هدف، اراده و انگیزه، به هیچ وجه دشوارتر از تحلیل بازتابهای شرطی نیستند كه پاولف بررسی كرده بود. تنها كافی است بپذیریم كه پژوهشگر با مطالعهی امر ذهنی در انسان وجود عینیاش را مخدوش نمیكند. در روان شناسی، مكتب رفتارگرایی، در برابر رهیافتی از روان شناسی عَلَم شده بود كه میان ذهنیت موضوع شناختنی با ذهنیتِ عامل شناسایی (پژوهشگر) تفاوت نمیگذاشت و بر این باور بود كه درون كاوی تنها راه كشف اعماقِ ذهنی هستی روانی است. از ابتدای قرن بیستم روانكاوی به وضوح اعتبار شناخت عینی امر ذهنی و كاربُرد درمانی آن را اثبات كرده است.
درواقع، قواعد روش علمی هرگز امكان شناخت از درون واقعیت موضوع مشاهده را نفی نكرده است. و اگر علوم طبیعی میان امر عینی و امر ذهنی تفكیك صریحی قائل شده، برای آن است كه موضوع مطالعه شان فاقد ذهنیت است و اگر هم واجد ذهنیت باشد، مثلاً در حیوانات، دست نیافتنی است. در علوم انسانی پذیرفتن همان فرق گذاری صریح، معنایش تقلید از علوم طبیعی نیست، بلكه به حساب نیاوردن واقعیت انسانی در تمامی ابعادش است.
4.مسئلهی ارزشها در جامعه شناسی
بر مبنای چنین مفهومی از شناخت علمی بود كه پارسونز مسئلهی مناسبات میان جامعه شناسی و ارزشهای اجتماعی را، كه خیلی پیشتر از آنكه چون امروز موضوع داغ بحث جامعه شناسی امریكایی گردد، مطرح كرده بود. برای پارسونز كه در این مورد از ماكس وبر الهام میگیرد، مناسبات پیچیدهای كه هم وابسته است و هم مستقل، میان جامعه شناسی به مثابه یك رشتهی علمی و ارزشهای درونی شدهی جامعه شناس، وجود دارد. (28)نخست اینكه، تحقیق علمی ایجاب میكند كه محقق در قبال برخی از ارزشها متعهد باشد، كه همانا ارزشهای اهل علم است كه چونان خرده فرهنگ شناخته می شود. بدیهی است كه ورود در جرگهی اهل علم به فضیلت اخلاقی خاصی نیاز دارد كه محقق باید در كردار و رفتارش آن را مراعات كند. از آن جمله است مراعات برتری حقیقت و شرافت روشنفكری در كار تحقیق. همچنین او باید به برخی از قواعد روش علمی وفادار باشد. درونی كردن این اخلاق از شرایط اصلی تربیت پژوهشگر و نهادی كردن علم به صورت انجمنها یا مجامع علمی و نیز آزمایشگاهها یا مؤسسههای پژوهشی است. این اخلاقِ اهل علم درونی و نهادی شده پایه و اساس استقلال تحقیق در برابر سایر ارزشهای جامعه است. پژوهشگر باید در كارش حق تقدم را به ارزشهای اهل علم بدهد. همین پایبندی به اصول اخلاقی اهل علم است كه گاهی دانشمند را برای حفظ و صیانت آزادیاش در كار تحقیق، به ترك ملیّت یا ترك تحقیقاتش وامیدارد.
خلاصهی كلام اینكه، تعلق خاطر به فرهنگ دنیای علم نوعی فاصلهی ذهنی میان اهل علم و جامعه ایجاد میكند. در مورد علوم اجتماعی نقش این فاصلهی ذهنی بسیار مهم است، زیرا بر مبنای این فاصله است كه استقلال پژوهشگر در قبال جامعهاش یا جامعهای كه بررسی میكند، امكان پذیر میگردد، استقلالی البته نسبی ولی پیوسته مطلوب.
با این توصیف، این استقلال در برابر ارزشهای جامعه با نوعی وابستگی همراه است. انتخاب مسائل موردتوجه پژوهشگر مخصوصاً در علوم انسانی پیوسته تحت تأثیر دوجانبهی ارزشهای شخصی پژوهشگر و ارزشهای جامعهای است كه پژوهشگر بدان تعلق دارد. مردِ علم به یك دورهی تاریخی معین، به یك تمدن خاص متعلق است، و عضو انواع گروههای اجتماعی است كه در ساختن هویتش به عنوان شهروند و به عنوان شخص انسان سهیماند. پژوهشگر نمیتواند رشتهی اجتماعی و فرهنگیاش را با جامعه قطع كند و نباید هم از او خواست كه چنین كند، زیرا عموماً در همین وابستگیها است كه پژوهشگر ارزشها و هدفهایی را مییابد كه منبع الهام و انگیزهی تحقیقاتش را تشكیل میدهند.
اگر هم ارزشهای محقق در انتخاب و در گزینش موضوعهای تحقیق دخالت كنند، لكن نباید به هیچ عنوان در جریان و در نتیجهگیریهای تحقیق مداخله داشته باشند. تحقیق فقط با قواعد روش علمی كه پژوهشگر متعهد به رعایت آنهاست باید پیش برود. رعایت كردن همین قواعد است كه پژوهشگر را، البته نه به طور كامل، در برابر تأثیر قضاوتهای ارزشیاش بر قضاوتهای واقعیاش، محافظت میكند.بدین شیوه است كه این قواعد روش علمی استقلال نسبی پژوهشگر را در برابر ارزشها تأمین میكند، بدون آنكه هر آینه بتواند جلوی ارزشهایی را بگیرد كه چنین تحقیقی را به او القا كرده است و انگیزهی ادامهی كارش را فراهم میكند. عینیت كه بسان نوعی فاصلهی ذهنی میان پژوهشگر و موضوع تحقیقش تعریف شده، به نظر پارسونز پشتوانهی احترام و اعتباری است كه علم در جامعهی مدرن از آن برخوردار است.
منتها این رهیافت عینی پژوهشگر، وجه دیگری از وابستگی به احكام ارزشی را كه مخصوص علوم انسانی است، منتفی نمیكند. از آنجا كه موضوع مطالعهی این علوم افراد انسانی است، مشاركت با ارزشهای گروهها یا اشخاص بررسی شده امری اساسی است. در این معناست كه تفهم (درون فهمی) (29) ماكس وبر برای پارسونز صورتی از ارتباط (30) است: پژوهشگر باید همان احساساتی را داشته باشد كه افراد موضوع تحقیقش دارند تا بتواند معانی كنشها و انگیزههایشان را بفهمد و تبیین كند. منتها، همان گونه كه پارسونز خاطرنشان میكند، این مشاركت باید محدود باشد. محدود باشد نخست به لحاظ آنكه ارتباط ممكن است بر مبنای برخی از ارزشها برقرار گردد، بدون آنكه محقق با كل فرهنگ هم عقیده باشد و با كل جامعه مشاركت كند؛ محدود باشد سپس به این سبب كه مشاركت پژوهشگر با ارزشهای فرهنگی اهل علم او را مجبور میكند كه پیوسته فاصلهای ذهنی در قبال ارزشهایی كه درونی كرده و از گذر آنها ارتباط برقرار میكند، حفظ كند.
باری، ملاحظه میكنیم كه پارسونز برخی از انواع مداخلهی ارزشهای اجتماعی را در تحقیق، مخصوصاً در علوم انسانی، نفی نمیكند. منتها در همان ابتدای بحث، وجود خرده فرهنگ اهل علم را چونان اصل موضوعی مطرح میكند كه محقق را از دنیای ارزشهای اجتماعیای كه احاطهاش كرده است جدا میكند. به نظر پارسونز، جامعه شناس نباید به كلی در فرهنگ جامعهاش جذب شود، بلكه باید در دنیای ذهنیاش جایی مناسب برای خرده فرهنگ علم نگه دارد. به بهای این دوگانگی است كه جامعه شناس می تواند به مقام پژوهشگر علمی نایل گردد. جامعه شناس در همان حال كه به تمدن و به تاریخی تعلق دارد، به خرده فرهنگ اهل علم نیز متعلق است كه او را به رعایت قواعد تفكر و راه و رسم و ارزشهای روشنفكری رهنمون میكند و كم كم شك و توداری و هویتی مخصوص در او ایجاد میكند.
این هویت مخصوص اهل علم اساس عینیت هرچند نسبی است كه جامعه شناس در طلب آن است و نیز سرچشمهی اعتباری است كه برایش قائلاند. اما ارجمندی این منزلت علمی در گرو ریاضتی است كه دانشمند در شیوهی تفكر و در زندگی شخصیاش مراعات میكند. به نظر پارسونز علم یك رسالت است، و میتوان گفت كه او در سرتاسر زندگیاش پرچم این رسالت را به دوش داشته و به ارزشهایش وفادار مانده است.
پینوشتها:
1.دربارهی مكتب شیكاگو و نقشی كه در آن ایفا كردهاند، به كتاب رابرت فاریس مراجعه كنید:
Ernest W.Burgess and Robert E.Park,Robert E.L.Faris,Chicago Sociology,1920-1932 ,San Francisco,Chandler Publishing Company,1967
2.R.E.Park,Race and Culture,Glencoe,I11.,The Free Press,1950,W.I.Thomas et F.Znaniecki,The Polish Peasant in Europe and America (5 vol),Boston,Richard D.Badger,1920;Louis Wirth,The Ghetto,Chicago,University of Chicago Press,1928 G.E.Frazier,The Negro Family in the United State,Chicago,University of Chicago Press,1939,Everett C.et Helen M.Hughes,Where Peoples Meet"Racial And Ethnic Frontiers,Glencoe,I11.,The Free Press,1952
3.E.H.Sutherland,The Prodessional Thief,Chicago,University of Chicago Press,1937,et White Coller Crime,New York, Dryden,1949,F.M.Thrasher,The Gang,Chicago,University of Chicago Press,2.ed, 1936;R.E.L.Faris H.W.Dunham,Mental Disorders in Urban Areas,Chicago,University of Chicago Press,1939;C.R.Shaw et H.D.Mckay,Social Factors in Juvenile Delinquency,Washington,Us Printing Office,1939,et Juvenile Delinquency and ,Areas Chicago,University of Chicago Press,1942.
4.برای اطلاعات بیشتر دربارهی تك نگاریهای مكتب شیكاگو ن.ك.عبدالحسین نیك گهر. مبانی جامعه شناسی، ویرایش جدید، نشر توتیا، چاپ دوم، 1387، فصل بیستم، صفحات 297-247.
5.William Ogburn
6.پنج مجلدكه به نام مجموعهی یانكی سیتی شهرت دارد به قلم وارنر در یك مجلد زیر عنوان یانكی سیتی خلاصه شده است:
W.L.Warner,Yankee City,New York,Yale University Press,1963.
7.Robert S.Lynd et Helen M.Lynd,Middletown,A Study in American Culture,New York,Harcourt, Brace & World,1929,suvi de Middletown in Transition.A Study in Cultural Conflicts,meme editeur,1937
8.A.Davis,Burleigh & Mary Gardner,Deep South,Chicago,University if Chicago Press,1941.
9.James West,Plainville,U.S.A.,New York,Columbia University Press,1945.
10.William Foote Whyte,Street Comer Society,Chicago,University to Chicago Press,1943.
11.symbolic interaction
12.Talcott Parsons,Cooley and the Problem of Internalization,dans Cooly and Sociological Analysis,public sous la direction de A.J.Reiss Jr.Ann Arbor,University of Michigan Press,1968,p.48
13.W.L.Thomas,On Social Organization and Social Personality:Selected Papers,mis a jour et presente par Morris Janowitz,Chicago,University of Chicago press,1970;C.H.Cooley,Human Nature and the Social Order,New York,Charles Scribner`s Sons,1902;G.H.Mead,Mind,Self and Society,Chicago,University of Chicago press,1934,traduit en francais par J.Cazeneuve sous le titre L`esprit,le soi et la societe,Paris,Presses Universitaires de France,1963.
14.George Simmel
15.Albion W.Small
16.بخشی از آثار زیمل را ك.اچ.ولف به انگلیسی ترجمه كرده است:
K.H.Wolff in The Sociology of George Simmel,Glencoe,Illinois,The Free Press,1950
در مقدمهی این اثر فهرستی از آثار زیمل كه به انگلیسی ترجمه شده و نیز كتاب شناسی مطالعات امریكاییان دربارهی زیمل درج شده است.
17.گی پِرَن (Guy Perrin) گفته است :مشكل است بتوان روشنتر و دقیقتر از پارسونز پیچ و خمهای اصلی فهمیدن آثار پارتو را شرح و تفسیر كرد.» ن.ك:
Sociologie de Pareto,Paris,P.U.F.,1966,p.4
18.fact
19.Talcott Parsons,The Distribution of Power in American Society,in Politics and Social Structure,p.185.
20.utilies fictions
21.ideal types
22.analytic realism
23.historicism
24.behaviorism
25.irredcucible
26.theories of the middle range
27.I`universalite de la notion de systeme
28.پارسونز عقیدهاش را در این باره در مقالهی زیر شرح داده است:
Evaluation and Objectivity in Science:An Interpretation of Max Weber`s Contributions,in Sociological Theory and Modern Society,chap.3
29.verstehen
30.une forme de communication
روشه، گی؛ (1391)، جامعه شناسی تالكوت پارسونز، عبدالحسین نیك گهر، تهران، نشر نی.