Communism

کمونیسم

این اصطلاح خوشه‌ای از مفاهیم نزدیک و مرتبط با یکدیگر را دربرمی‌گیرد دال بر نوعی جامعه‌ی بشری، نظریه‎های توصیف یا توجیه کننده‎ی جامعه‎ی کمونیستی، نهضت‎های سیاسی در تکاپوی ایجاد جامعه‌ی کمونیستی.
چهارشنبه، 6 مرداد 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
کمونیسم
 کمونیسم

 

نویسنده: ایرولون
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی




 

 Communism
این اصطلاح خوشه‌ای از مفاهیم نزدیک و مرتبط با یکدیگر را دربرمی‌گیرد دال بر (1) نوعی جامعه‌ی بشری، (2) نظریه‎های توصیف یا توجیه کننده‎ی جامعه‎ی کمونیستی، (3) نهضت‎های سیاسی در تکاپوی ایجاد جامعه‌ی کمونیستی. اصطلاح «کمونیسم اولیه» را بسیاری از مارکسیست‎ها برای مشخص کردن مراحل اولیه‎ی جامعه‎ی بشری به کار می‌برند. ولی نویسندگان شوروی و اروپای شرقی عموماً ترجیح می‎دهند از اصطلاحاتی همچون «جامعه‎ی بدوی»، «جامعه‎ی اشتراکی اولیه» یا «جامعه‎ی قبیله‌ای» استفاده کنند.
حداقل ویژگی‌ها و خصوصیاتی که لازم است تا بتوان جامعه‌ای را کمونیستی نامید عبارت است از مالکیت اشتراکی ابزارهای تولید (ولی اشتراکی بودن ابزارهای مصرف ضروری نیست) و خویش فرمایی در همه‎ی حوزه‎های زندگی و آزادی. نظریه‎های کمونیستی مدعی‎اند که این ویژگی‎ها شرایط لازم را برای سعادت بشر تأمین می‌کنند (البته شاید این شرایط برای تضمین سعادت همگان کافی نباشد). نظریه‎های کمونیستی معمولاً بر نبودن بعضی ویژگی‌های جوامع معاصر در جامعه‌ی کمونیستی تأکید می‎کنند، ویژگی‌هایی مثل استثمار طبقاتی (لنین استثمار اشخاص بی‌اراده را به دست اشخاص مصمم و با اراده مجاز می‎دانست)، پول، کالا، مقامات حکومتی دائمی و ارتش‌های دائمی.
انگلس اصطلاحات «مالکیت خصوصی» و «مالکیت عمومی» را برای اشاره به مالکیت یک شخص و مالکیت اشتراکی بیش از یک شخص به کار می‎برد. شرکت تعاونی یا سهامی نمونه‎هایی از مالکیت عمومی است. گاهی بین مالکیت عمومی سرمایه‌دارانه (سهامداران شرکت کارکنان همان شرکت نیستند) و مالکیت عمومی کمونیستی (سهامداران همان کارکنان شرکت‌اند) تمایز برقرار می‎شود. لنین مدعی بود که در نظام سرمایه‌داری همه‎ی شکل‎های مالکیت لزوماً سرمایه دارانه است. او شرکت‌های تعاونی نظام‎های سرمایه داری را مؤسسه‎های سرمایه‌داری و شرکت‌های تعاونی نظام کمونیستی را مؤسسه‎های کمونیستی می‌دانست.
در نظریه‌های کمونیستی معمولاً کمونیسم را نقطه‌ی مقابل سرمایه‌داری می‌دانند که جامعه‌ای است مبتنی بر مالکیت خصوصی، تولید کالاها برای فروش در بازارهای آزاد و بازارهای کار آزاد و سرمایه. از نظر نویسندگان قدیمی‌تر (توماس مور و کامپانلا)، احتمالاً کمونیسم بدیلی برای سرمایه داری بود؛ ولی بعدها کمونیسم جامعه‌ی پسا سرمایه‌داری قلمداد شد. برخی کمونیسم را وضع طبیعی جامعه می‌دانند و برخی دیگر (سن سیمون، فوریه، مارکس) آن را مرحله‌ای ضروری در تحول انواع جامعه می‎دانند که بی درنگ پس از سرمایه داری می‎آید. در آثار نویسندگان قرن نوزدهم این اندیشه را به طور ضمنی می‎توان دید که توالی انواع جامعه‎ها فقط یک خط سیر دارد. این دیدگاه را بلشویک‌های روسی و پیروان آن‎ها پذیرفتند. برای اکثر نظریه پردازان، کمونیسم آخرین مرحله‌ی تحول جامعه بود؛ مارکس در دست نوشته‎های پاریس (Marx, 1844) از این دیدگاه مبتنی غایت شناسی حمایت می‎کرد. پس از 1845، مارکس و انگلس غایت شناسی را رها کردند و این فکر را پذیرفتند که انواع دیگری از جامعه در پی کمونیسم خواهد آمد، ولی مدعی بودند که گمانه زنی درباره‎ی تحولات آینده کاملاً بی‌معناست چون شواهد ضروری فقط هنگامی در دست خواهد بود که مراحل آخر کمونیسم فرارسیده باشد. اکثر نویسندگان شوروی در دهه‎ی 1960 این دیدگاه را رد می‎کردند ولی شماری از آن‎ها نیز آن را قبول داشتند.
هرگز با قطع و یقین ثابت نشده که جامعه‌ای که واقعاً سزاوار نام «کمونیستی» باشد در جایی وجود داشته است. بدون وجود دموکراسی در اتحاد جماهیر شوروی، این ادعا که مردم شوروی صاحب وسایل تولیدند مسلماً نادرست است. بردگی توده‌ها، بیگاری فئودالی روستاییان و دیکتاتوری تمامت خواهانه در دوره‎ی استالین، هیچ ربطی به جامعه‎ی «کمونیستی» به معنای سنتی قرن نوزدهمی آن ندارد. پس از 1953 مالکیت دوگانه‌ی ابزار تولید پدید آمد، شامل مالکان جمعی رده بالا (دیوان‌سالاران سیاسی در رأس حزب کمونیست اتحاد شوروی) و دو رده‌ی پایین‎تر از مالکان جمعی (مقامات حزبی و حکومتی). قطعاً کارکنان کارخانه‌ها و مؤسسه‎ها مالک آن‎ها نبودند. چین و اکثر نظام‎های اروپای شرقی نیز در اساس شبیه اتحاد جماهیر شوروی بود.
شکل رایج نظریه‎های کمونیستی اولیه طرحی کلی از جامعه‌ی آینده بود برای سعادت همگانی اعضای آن که گاهی در قالب داستان‌های اتوپیایی بیان می‎شد. نقد قاطع جامعه‎ی معاصر نیز معمولاً به این نظریه‎ها و اتوپیاها افزوده می‎شد. مارکس در دست نوشته‎های 1844 توجیهی فلسفی برای کمونیسم ارائه داد. کمونیسم روشی برای محقق ساختن ارزش‌های اساسی (انسان‌گرایی حاصل از غلبه بر بیگانگی کار) قلمداد می‎شد. پس از 1845، مارکس و انگلس با نظریه‎های مدعی عرضه‌ی طرح کلی مخالفت کردند و مدعی شدند که ارائه‎ی طرح کامل زندگی آزاد و خلاق آینده غیرممکن است. آن‎ها به این ترتیب از بررسی یا توصیف نظام‌مند ویژگی‎های جامعه‌ی کمونیستی سر باز زدند. اکنون آن‎ها کمونیسم را راهی برای غلبه بر تضادهای بنیادی درون سرمایه داری، آزادی طبقه‌ی کارگر و تضمین پیشرفت بشریت می‎دانستند. کمونیسم فقط پس از به بن بست رسیدن همه‎ی گزینه‎های موجود برای رشد و توسعه‌ی ابزار تولید در نظام سرمایه داری از راه خواهد رسید. مارکس هرگز تحلیلی درباره‎ی سطح نیروهای مولد که از نظر او با موجودیت آتی نظام سرمایه داری ناسازگار بود، به دست نداد. در دهه‎ی 1840 او فکر می‎کرد که سرمایه داری به نقطه‌ی اشباع خود رسیده ولی بعداً قبول کرد که دچار اشتباه شده است. ظاهراً در 1867 مارکس فکر می‎کرد که نقطه‎ی عطف تبدیل سرمایه داری به کمونیسم هنگامی است که اکثریت قاطع انسان‎ها به کارکنان مزدبگیر (یا طبقه‌ی کارگر) تبدیل شوند. لنین در آخرین آثارش ادعا کرد که حکومت طبقه‌ی کارگر می‎تواند از قدرت سیاسی برای ساختن نیروهای تولید تا حدی که برای ادامه‌ی حیات کمونیسم لازم است استفاده کند، ولی او هیچ توصیف مدونی درباره‎ی آن حد ارائه نکرد.
در نوشته‎های کمونیستی قرن بیستم اساساً متوجه مسئله‎ی گذار از سرمایه داری به کمونیسم هستند و از بحث مشروح درباره‎ی جزئیات مفهوم کمونیسم پرهیز می‎کنند. بنا به استدلال نوو، کمونیسم مورد نظر مارکس (و به طور تلویحی، لنین) امکان پذیر نیست. بنابراین مارکس هم به اندازه‎ی اسلاف خویش اتوپیایی بود. موریس کورنفورت این فکر را رد می‎کرد که کمونیسم یکی از مراحل تکامل جامعه (یا شیوه‎ی تولید) است و مدعی بود که کمونیسم روشی اخلاقی و سیاسی برای زندگی است که بر پایه‎ی حقوق افراد و رعایت رشد و آزادی همه جانبه آن‎ها استوار است.
لنین در 1917 اصرار داشت که مارکس اصطلاح «سوسیالیسم» را برای اشاره به نخستین مرحله‌ی کمونیسم به کار می‎برد و خصوصیات این مرحله مالکیت مشترک ابزارهای تولید، ابقای دولت، فقدان طبقات اقتصادی و همچنین عدم توانایی تأمین کامل نیازهای (مادی) مردم است. سوسیالیسم باید در پی دیکتاتوری پرولتاریا می‎آمد (1917 ,Lenin). بعضی از نویسندگان سوسیالیسم را مرحله‎ی متمایزی تلقی می‎کردند که چه بسا معادل کمونیسم است.
مارکس از اصطلاح «کمونیست» برای مشخص کردن جنبش‌های سیاسی پذیرای افکارش یا برای اشاره به هر جنبش طبقه‌ی کارگری خواهان ایجاد جامعه‌ی کمونیستی، استفاده می‎کرد. او یقیناً از انقلاب خشونت آمیز و دیکتاتوری پرولتاریا حمایت می‌کرد، ولی فرض را بر این می‎گذاشت که نظام سرمایه داری کـه حکومت غیردموکراتیک و مقامات سیاسی و حکومتی ثابت و ارتش حرفه‌ای دارد، در هر حال برای مقابله با خواست اکثریت برای ایجاد جامعه‌ی کمونیستی به خشونت متوسل می‎شود و خشونت انقلابی به معنای اجبار و فشار اکثریت قاطع (احتمالاً 80 تا 95 درصد مردم) بر اقلیتی کوچک است. احزاب طبقه‌ی کارگر در اواخر قرن نوزدهم معمولاً خود را احزاب سوسیالیستی یا سوسیال‌دموکرات می‎نامیدند. پس از 1917، اصطلاح «کمونیست» برای نامیدن احزابی به کار رفت که انقلاب خشونت آمیز و دیکتاتوری پرولتاریا را وسیله‌ی گذار به کمونیسم می‎دانستند و اصطلاح «سوسیالیست» به کسانی اطلاق شد که این فکر را رد می‎کردند. لنین اصرار داشت که فقط احزاب مارکسیستی را باید «کمونیست» نامید و خصوصیت اصلی دیکتاتوری پرولتاریا این است که حکومت در دست یک حزب کمونیستی واحد است. او از این پیش‌شرط دست کشید که برای گذار به کمونیسم اکثریت قاطع جامعه باید از طبقه‌ی کارگر باشند. (لنین بعدها قبول کرد که دیکتاتوری پرولتاریا در روسیه به دیکتاتوری حزب کمونیست و ارتش سرخ بر همه‎ی طبقات جامعه تنزل یافته است.) احزاب کمونیستی غربی ادعاهای شوروی را درباره‎ی ماهیت جامعه‎ی شوروی تا پایان دهه‎ی 1960 در اکثر موارد قبول داشتند، ولی پس از آن اندیشه‎ی دیکتاتوری پرولتاریا و حتی عنوان «کمونیست» را رها کردند.
منبع مقاله :
آوتوِیت، ویلیام، باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، ترجمه‌ی حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول.

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط