سيماي اجتماعي بخارا بر اساس تاريخ بخارا ( منسوب به ابوبکر نرشخي )
نويسنده:عبدالرحيم قنوات
{خلاصه مقاله}
{مشخصات کتابشناسي اثر}
{معرفي تاريخ بخارا و پديد آورندگان آن}
در اين نوشته مطالب اجتماعي گزارش شده در تاريخ بخارا پس از استخراج ذيل ده عنوان تنظيم و ارائه گرديده است:
1{. مسائل جمعيتي} (آمارجمعيت، مهاجرت، طبقات، دسته ها و گروهها)
در کتاب اشاره صريحي به اين آمار نشده است اما با دقّت در يکي از گزارشهاي نويسنده، مي توان به عددي تقريبي دست يافت. بر اساس گزارش نرشخي، خاتوني که در اين سالها امير بخارا بود، قاعده اي وضع کرده بود که بر اساس آن هر روز 200 مرد از روستا به شهر مي آمدند و او را خدمت مي کردند. آنان شب هنگام به روستاهاي خويش برمي گشتند و فرداي آن روز 200 نفر ديگر براي انجام وظيفه مي آمدند. نرشخي آورده است که هر دسته 200 نفره، سالي چهار بار به شهر مي آمدند (ص 12ـ11). بر اين اساس مي توان آمار مردان جنگي روستاهاي بخارا را حدود 18000 نفر دانست، زيرا اگر 360 روز (ايام سال) را بر4 (تعداد دفعاتي که هر گروه 200 نفره به شهر مي آمدند) تقسيم کنيم، عدد 90 به دست مي آيد. حال اگر اين عدد را در 200 ضرب کنيم، رقم 18000 نفر به دست مي آيد و اگر اين فرض را بپذيريم که متوسط تعداد افراد هر خانوار 5 تن بوده و به طور معمول و متوسط در هر خانواده 1 مرد جنگي وجود داشته است، حاصل ضرب 18000 (مرد جنگي) در عدد 5 (تعداد اعضاي هر خانوار) رقم 90000 است. بر اين اساس، آمار تقريبي جمعيت روستايي بخارا 90000 تن بوده است.#
{2ـ1. مهاجرت}
نرشخي از برخي مهاجرتها در تاريخ بخارا خبر داده است: در دوران اميري به نام ابروي که برگزيده مردم بود ولي چون پايه هاي قدرتش مستحکم شد، به آزار و اذيت خلق پرداخت، بزرگان و توانگران شهر ناگزير به ترکستان مهاجرت کردند. اين گروه در آنجا شهري به نام حموکت بنا کردند. مدتي بعد ضعفايي که در بخارا مانده بودند، مهاجران را پيغام دادند که ظلم ابروي بالا گرفته است. بزرگان بخارا دست به دامان پادشاه ترکستان شدند و او لشکري به بخارا فرستاد. در اين ماجرا ابروي کشته شد و مهاجرين به شهر خود برگشتند (ص 9-8). اين وضع بر منزلت اين توانگران افزود به گونه اي که مردم به اطاعت آنان پرداختند و بزرگ آنان، بخارا خدات گرديد (ص 10).
مهاجرت ديگري که نرشخي از آن گزارش داده است به اواخر سده اول هجري بر مي گردد: مسلمانان هر بار بخارا را تصرف مي کردند ولي پس از خارج شدن آنان از شهر، مردم شورش مي کردند و راه و رسم سابق در پيش مي گرفتند. سرانجام قتيبه بن مسلم، فرمانده مسلمانان در اين منطقه، چاره را در کوچ دادن گروهي از اعراب مسلمان به اين شهر دانست. به همين دليل بخارائيان را مجبور کرد که نيمي از خانه ها و املاک خود را تسليم اعراب کنند (ص 66). عوام تمکين کردند ولي کشکثان که توانگران شهر بودند، حاضر به همزيستي با اعراب نشدند. اين بود که تمامي املاک خود را به اعراب واگذاشتند و خود به حاشيه شهر رفتند و در اين منطقه محله اي تازه بنا نهادند (ص 3ـ42).
{3ـ1. طبقات و گروههاي اجتماعي}
بر اساس گزارش کتاب، طي دوره هاي مورد بحث، طبقات، دسته ها وگروههاي مختلفي در شهر بخارا زندگي مي کردند که حتي تنها توجه به اسامي و عناوين آنها مي تواند ما را با جنبه هايي از حيات اجتماعي، سياسي، اقتصادي و فرهنگي اين شهر آشنا کند. اين گروهها و طبقات عبارت اند از:
ـ «کشکثان» که اشراف شهر بودند. ايشان کشاورز نبودند بلکه تاجر و داراي قدر و منزلتي فراوان بودند (ص 3ـ42) به گونه اي که ساير مردم زير دستان آنان به شمار مي آمدند (ص 10).
ـ «فقها» که منظور نظر برخي از اميران شهر بودند. با اين وجود اهل کار بودند و به کشاورزي اشتغال داشتند (ص 40).
ـ «مغان». روحانيان زرتشتي بودند. در شهر محله اي به نام ايشان بود که «کوي مغان» خوانده مي شد (ص 79). اين گروه در شهر نفوذ فرهنگي داشتند و برخي رسوم مربوط به ايشان، در دوره اسلامي نيز در بخارا رايج بود (ص 33). آنان تشخص خاص خود را داشتند. به گونه اي که حتي نوروز يعني روز آغاز سالشان پنج روز با «نوروز کشاورزان» تفاوت داشت و «نوروز مغان» خوانده مي شد (ص 25).
ـ «دهقانان». ايشان نيز محله اي داشتند که «کوي دهقانان» ناميده مي شد (ص 79).
ـ «ترسايان». کليسايي داشتند مشهور به «کليساي ترسايان» (ص 73).
ـ اعراب «ربيعه» و «مضر» و نيز «اهل يمن». گروهي از اعراب «بني حنظله» نيز بودند که در شهر مسجدي به نام ايشان بود (ص 73). #
ـ «رندان». در بخارا کويي به نام «کوي رندان» بود که ظاهرا محل سکونت يا پاتوق کساني بوده است که به اين نام شهره بوده اند (ص 73).
ـ «بقالان» که «جوبه بقالان» به ايشان منسوب بوده است (ص 74).
ـ «پسته شکنان». داراي بازاري مخصوص بوده اند به نام «بازار پسته شکنان» (ص 74).
ـ «کفشگران» که تيمچه اي داشته اند به نام «تيم کفشگران» (ص 131).
ـ «صرافان» که بازارشان با «بزازان» يکي بوده است و «بازار صرافان و بزازان» خوانده مي شده است. (ص 131).
ـ «بزازان» که با «صرافان» در يک بازار فعاليت مي کرده اند (ص 131).
ـ «عطاران» که «در عطاران» به ايشان منسوب بوده است (ص 73).
ـ «گردونکشان» يا همان گردونه کشان و ارابه رانان که صاحبان وسايل نقليه عمومي در شهر بخارا بوده اند و محله اي به نام ايشان بوده است به نام «محله گردونکشان» (ص 130).
ـ «توانگران سراي حسين». در سال 260 هجري، حسين بن طاهر طايي بخارا را تصرف کرد و خراج زيادي از مردم گرفت ولي مدتي بعد از شهر گريخت. مردم به کوشک او حمله کردند و ثروت فراواني را که او فرصت نيافته بود با خود ببرد، غارت کردند. اين ثروت غارت شده باعث تغيير وضع اقتصادي بعضي خانواده ها گرديد به گونه اي که فرزندان ايشان نيز از اين وضع بهره بردند. به همين دليل بود که در شهر بخارا، عده اي را «توانگر سراي حسين بن طاهر» مي گفتند (ص 107).
{2. آداب و رسوم اجتماعي}
در بخاراي قديم بت پرستي و بت نگه داشتن را رسومي بوده است. بخارا را بازاري بوده است به نام ماخ که به خريد و فروش بت اختصاص داشته است. مردم بتهاي مورد نياز خود را که درودگران تراشيده و نقاشان رنگ کرده بودند از اين بازار که سالي دوبار و هر بار يک روز برگزار مي شد تهيه مي کردند. نکته جالب اين که چنانچه بتي مي شکست يا کهنه مي شد در نوبت بعد که بازار تشکيل مي شد، صاحب آن بت به جاي آن، بت تازه اي مي خريد و به معبد يا خانه خود مي برد و بت قبلي را دور مي انداخت (ص 29).
{2ـ2. بزرگداشت خاطره سياوش}
بخارائيان معتقد بودند؛ ارگ بخارا را سياوش بنا کرده بود. نيز عقيده داشتند؛ وقتي او به دست افراسياب به قتل رسيد، پاي همين حصار در محلي که در روزگار نرشخي جنب دروازه غوريان بود، دفن شد. به همين دليل مغان بخارا اين نقطه را عزيز مي داشتند و به عنوان يک رسم ديرپا همه ساله پيش از سرزدن آفتاب نوروز، هر مرد بخارايي در اين نقطه خروسي سر مي بريد (ص33). اما رسوم بزرگداشت سياوش در بخارا بيش از اين بود: مردم شهر را در خصوص قتل سياوش «سرودهاي عجيب» بود که مطربان و قوّالان مي خواندند. اين تصنيفها را «در همه ولايت» مي شناختند.#
سرودهايي را که بخارائيان در تعظيم سياوش مي خواندند، دو نام بود که شايد بتوان آنها را نشانه دو سبک مختلف از آنها با مضامين و حتي فرم متفاوت دانست. بر اساس گزارش نرشخي، اين سرودها به دو نام «گريستن مغان» و «کين سياوش» مشهور بوده اند (ص 24،33). بنابراين شايد بتوان اينگونه تصور کرد که دسته اول تنها مرثيه هايي در سوگ سياوش ولي دسته دوم اشعار و سرودهايي بوده اند که محتواي آنها به کين خواهي سياوش اختصاص داشته است. دور نيست اگر تصور کنيم که به همين دليل، فرم و قالب اين دو دسته سرود نيز متفاوت بوده است.
{3ـ2. چهارشنبه سوري}
اين رسم که از دوران پيش از اسلام به جا مانده بود، در دوره اسلامي نيز در بخارا برقرار بود، چنانکه در دوران امارت سديد بن منصور بن نوح ساماني بر بخارا، وقتي در شب سوري آتش بزرگي افروختند، شعله اي از اين آتش به خانه امير افتاد و «جمله سراي بسوخت» (ص 37).
{4ـ2. زيارت}
فرمانده عرب، قتيبه بن مسلم باهلي را در فتح ماوراءالنهر شهرتي است و بسياري از ساکنان اين مناطق بر اثر فتوحات او به اسلام گرويدند. اين بود که وقتي وي کشته شد و در روستايي به نام کاخ از توابع فرغانه به خاک سپرده شد، مسلمانان اين مناطق، گور او را به زيارتگاه تبديل کردند و به گفته نرشخي «از ولايتها پيوسته آنجا روند به زيارت» (ص 81). «نور بخارا» نيز که داراي مسجدي جامع، رباطهاي بسيار و مدفن شمار زيادي از تابعين بود، زيارتگاه مردم بخارا و مناطق آن اطراف بود و مردم ـ بخصوص بخارائيان ـ همه ساله به زيارت آنجا مي رفتند. رسم بود که به مناسبت بازگشت زائر از «نور»، خانواده و نزديکان او حجله مي بستند زيرا اعتقاد اين بود که زيارت «نور» ثوابي برابر با ثواب حج دارد (ص 17).
5{ـ2. حضور مسلحانه در نماز عيد}
اين نمونه موردي جالب از تبديل يک عمل ضروري در دوره اي خاص، به سنتي متصلب است: قتيبه بن مسلم در درون حصار بخارا مسجد جامعي ساخت ولي مسلمانان براي خواندن نماز از حصار بيرون مي رفتنند و در ريگستان که نزديک شهر بود نماز مي خواندند. به دليل نوپا بودن اسلام در اين منطقه و بيم از حمله غير مسلمانان، قتيبه دستور داده بود نمازگزاران با خود اسلحه بردارند. سالها گذشت و بر شمار مسلمانان افزوده شد و خطر حمله غير مسلمانان از بين رفت ولي مسلمانان بي توجه به مبدأ اين کار، همچنان مسلح در نمازهاي عيد شرکت مي کردند. مي دانيم که تا دوران تأليف کتاب يعني حدود 230 سال بعد، اوضاع بر همين منوال بوده است (ص 2ـ71). #
{6ـ2. آداب و رسوم مقنعيان}
مترجم کتاب اخباري را در خصوص مقنع و قيام و پيروان او ارائه کرده است که بخشي از اين اخبار به آداب و رسوم رايج در ميان اين گروه بخصوص در دوره هاي بعد اختصاص دارد. قباوي ـ البته با لحني ترديدآميز ـ از وجود نوعي اباحيگري در ميان ايشان گزارش داده است: «چنين گويند که ايشان زنان خويش را به يکديگر مباح دارند» زيرا بر اين عقيده بوده اند که «زن همچو گل است، هرکه بويد از وي هيچ کم نشود». وي همچنين با همين لحن در مورد رسمي ديگر در ميان اين گروه سخن گفته که بر اساس آن، در هر ده، تمامي مردان تا پيش از ازدواج، نياز جنسي خود را با مردي معين برآورده مي کردند و سپس در شب عروسي، همسر خود را در اختيار اين مرد قرار مي دادند. به رغم اين، مترجم تاريخ بخارا از بيان نيکي هاي اين قوم بازنمانده و آورده است که اينان با وجود اين اعمال و نيز تظاهر به مسلماني، «به امانت باشند» ( ص 4ـ103).
{3. تمايلات اجتماعي}
{4. نخبگان و نقش آنان}
کشکثان نخبگان اجتماعي و اقتصادي بخارا بودند. همانگونه که آورديم آنان گروهي بودندکه پيش از اسلام به دليل سختگيري ابروي، امير شهر، به ترکستان مهاجرت کردند و سرانجام پادشاه ترکستان را واداشتند به بخارا حمله کند و ابروي را از ميان بردارد. موقعيت اينان در بخارا بعد از اين واقعه بيش از پيش مستحکم شد و طبقات فرودست به زيردستان آنان تبديل شدند. آنان در دوران اسلامي بيشترين مقاومت را در برابر اسلام و مسلماني صورت دادند و حتي براي عدم اختلاط با اعراب، منازل خود را رها کردند و به حاشيه شهر رفتند و در آنجا محله اي تازه بنيان نهادند (ص 3ـ42).
در دوره سامانيان نيز نخبگان اقتصادي و اجتماعي بخارا در سرنوشت اين شهر نقشي مهم ايفا کردند: آنان براي پايان دادن به هرج و مرج در شهر و به واسطه ابوعبدالله فقيه، سامانيان را به در دست گرفتن قدرت در بخارا دعوت کردند ولي بعدا در برابر امير ساماني، اسماعيل بن احمد، چندان تمکين نکردند. به گزارش تاريخ بخارا، او «در حال ملک تأمل کرد و معلوم کرد که او را با مهتران بخارا چندان حرمتي زياد نيست و به چشم ايشان هيبتي نيست». بخصوص ابو محمد، بخار خدات سابق، و ابوحاتم يساري، مرد ثروتمند شهر، به هيچ وجه از او اطاعت نمي کردند. #
بنابراين تدبيري انديشيد و از بزرگان شهر خواست که از طرف او پيغامي به برادرش امير نصر، به سمرقند برند مبني بر اين که وي را علاقه اي به امارت بخارا نيست و امير نصر او را از اين کار معذور دارد. اما از آن سو مخفيانه به امير نصر پيغام فرستاد که آنان را گرفته و حبس کند تا او بتواند بر اوضاع شهر مسلط شود. سرانجام وقتي پايه هاي قدرت خود را مستحکم کرد، پيغام فرستاد که ايشان را آزاد کنند. سپس ايشان را به بخارا برگرداند و از آنان دلجويي کرد (ص 112).
{2ـ4. نخبگان علمي}
مشهورترين شخصيت علمي بخارا امام ابوحفص بخاري است. که بر اساس گزارش تاريخ بخارا به واسطه او بود که علم در اين شهر رواج يافت و علما و دانشمندان محترم شدند و بخارا «قبه الاسلام» گرديد (ص 77).
امام بخاري را پسري بود به نام ابوعبدالله که او نيز فقيه بود و در شهر حرمت و منزلتي داشت و علاوه براين «مبارز بود». به همين دليل بود که وقتي در نيمه سده سوم هجري، يعقوب ليث صفاري خراسان را گرفت و «به خراسان فتنه بود و بخارا خراب مي شد از اين فتنه ها»، بزرگان شهر نزد ابوعبدالله جمع شدند و با او در باره سر و سامان دادن به اوضاع شهر رايزني کردند. ابوعبدالله چاره را در استمداد از سامانيان دانست که در سمرقند مستقر بودند. اين بود که نامه اي به نصر بن احمد بن اسد ساماني فرستاد و درخواست کرد که اميري براي بخارا بفرستد. نصر بن احمد نيز برادرش، اسماعيل بن احمد را به عنوان امير بخارا اعزام کرد (ص 108). اينچنين فقيه بخارا نقشي مهم در انتقال قدرت به سامانيان در اين شهر ايفا کرد.
{5. زنان }
{1ـ5. خاتون بخارا}
او «زني بود شيرين و با جمال » (ص 56) که همسر بخارا خدات، بيدون، بود. چون همسرش مرد و فرزندش، طغشاده، طفل بود، خود بر تخت امارت بخارا نشست و 15 سال حکومت کرد. خاتون اميري موفق بود، به گونه اي که نرشخي مي گويد؛ «چنين آورده اند که به روزگار وي از وي صايب رأي تر نبوده است» (ص 12). دوران او با حملات مکرر اعراب براي فتح بخارا توأم بود و اوج تدبير او، حفظ بخارا در برابر اين حملات بود؛ او از يک سو با اميران سغد و ترکستان متحد مي شد و عليه اعراب جنگ به راه مي انداخت و از سوي ديگر به دليل عدم پيروزي در جنگ، مرتب با مسلمين پيمان صلح مي بست. دوران او با حملات مکرر سه فرمانده مسلمان؛ سلم بن زياد، عبيدالله بن زياد و سعيد بن عثمان همزمان بود و جالب اين که بخارا به تصرف هيچ يک از اين اميران در نيامد (ص4ـ53 و 60ـ57).#
تدبير ديگر او وقتي بروز کرد که سعيد بن عثمان پس از شکست دادن وي (56 ق.) از او خواست گروگانهايي تسليم کند. در اين هنگام خاتون در اقدامي هوشمندانه تعدادي از بزرگان شهر را که از مخالفين خود و پسرش بودند، تسليم فرمانده عرب کرد و او نيز اين عده را همراه خود به حجاز برد و به اين وسيله هم از دست سعيد خلاص شد و هم از دست مخالفينش (ص 54).
مجرد بودن خاتون گاه به حال او مفيد بود و گاه مشکلاتي برايش ايجاد مي کرد. او يک بار براي متحد کردن امير سغد با خويش و ترتيب دادن سپاهي عليه سلم بن زياد، به او پيغام داد که در صورت آوردن لشکري از سغد به بخارا و نجات شهر از دست اعراب، با او ازدواج خواهد کرد و بخارا را به او خواهد داد. بدينوسيله خاتون توانست امير سغد و 120000 لشکريان او را به بخارا بکشاند (ص 57). اما مخالفين خاتون نيز گاهي از اين وضع سوء استفاده مي کردند و کارهايي را به او نسبت مي دادند. از جمله گفتند که طغشاده، پسر خردسال او، در حقيقت فرزند بخارا خدات نبوده بلکه او فرزند يکي از مردان دربار است که خاتون با او سر و سرّي داشته است (ص 54). البته خاتون کساني را که چنين حرفي مي زدند، به وجهي شديد تنبيه کرد و هم آنان بودند که توسط او به عنوان گروگان، تحويل سعيد بن عثمان شدند. جالب اين که در ميان مردم بخارا رواج يافته بود که ميان خاتون و فرمانده عرب ، سعيد بن عثمان، نيز روابط عاشقانه اي وجود داشته است. به گفته نرشخي، در همين باره سرودهايي برزبان مردم بخارا افتاده بود (ص 56).
{2ـ5. «خاوند ديهه نرشخ»}
زني بود که همسرش که شرف نام داشت از افسران ابومسلم بود ولي بعدا به دست او کشته شد. اين زن بعدها به هواداران مقنع پيوست. در زمان مهدي عباسي، وزير او جبرئيل بن يحيي که به جنگ مقنع آمده بود، وي را اسير کرد و از او خواست که ابومسلم را حلال کند(؟) اما او از اين کار خودداري کرد و گفت که نام ابومسلم (پدرمسلمانان) شايسته چنين فردي نيست. به دستور جبرئيل «خاوند ديهه نرشخ» را «از ميان به دو زدند» (ص 7ـ 95).
{3ـ5. «پادشاه سغد»}
مطابق گزارش مترجم تاريخ بخارا. در دوره پيش از اسلام، امير سغد زني بود صاحب تدبير که در برابر حملات ترکان، براي سغد بارويي ساخت و شهر را از حملات آنان رهايي داد. بر اساس گزارش کتاب، او و تدبيرش را تا نيمه سده دوم هجري در اين مناطق شهرتي بوده است کما اين که در سال 166 ق. به تقليد از او، براي حفاظت بخارا در برابر حملات ترکان، گرد شهر بارويي کشيدند (ص 47).
{6. تغييرات ديني و اجتماعي }
الف. دستور داد مردم شهر نيمي از خانه ها و املاک خود را به اعراب بدهند. به اين وسيله او جمعيت قابل توجه اي از مسلمانان را در اين شهر مستقر کرد تا حداقل در حضور آنان، مردم بخارا ناچار از ابراز مسلماني باشند و اندک اندک از ايشان تأثير بپذيرند و به اين وضع عادت کنند.
ب. اجبار مردم شهر به رعايت احکام شرعي به گونه اي که «هر که در احکام شريعت تقصيري کردي عقوبت مي کرد».
ج. کوشش براي محو آداب و رسوم غير اسلامي. او «آثار کفر و گبري برداشت».
د. ساختن مسجد جامع و برخي مسجدهاي ديگر در شهر. قتيبه در سال 94 ق. دستور داد بر جاي بتخانه شهر، مسجد جامعي ساختند تا نماز جمعه در آن برگزار شود.
ذ. دادن پاداش در برابر انجام شعائر اسلامي. قتيبه دستور داده بود هر جمعه، هر بخارايي که در نماز حاضر شود، دو درهم پادش دريافت کند. هر روز جمعه منادي ندا مي داد و اين مطلب را اعلام مي کرد.
ر. روا داشتن تسامح مذهبي. بخارائيان فارسي زبان را يادگيري و قرائت اذکار نماز به عربي دشوار بود. به همين دليل مسلمانان در اقدامي شگفت، به آنان اجازه دادند که الفاظ نماز را به فارسي ادا کنند. مکبّري نيز هنگام رکوع بانگ بر مي داشت که «بکنيتا نکنيت» و هنگام سجده اعلام مي کرد که «نکونيا نکوني» (ص 7ـ66).
به هرحال اين تغيير و تحول مذهبي نيز مانند هر مقوله مشابهي مخالفيني داشت و در برابر آن مقاومتهايي بروز کرد. سرسخت ترين مخالفان مسلماني کشکثان بودند که وقتي قتيبه از آنان خواست نيمي از خانه هاي خود را به اعراب تحويل دهند، به دليل اين که همنشيني با اعراب مسلمان را خوش نمي داشتند، تمامي خانه هاي خود را تخليه کردند و در حاشيه شهر در محله اي جديد مستقر شدند (ص 3ـ42). شيوه تبليغ دين جديد و بخصوص دادن دو درهم پاداش به هر نمازگزار جمعه، براي تهيدستان شهر جذابيت داشت ولي توانگران شهر نيازي به چنين پول اندکي نداشتند. اين بود که به مسجد جامع نيز نمي آمدند. وضع جديد خود به خود نوعي دو دستگي ديني در شهر ايجاد کرد. احتمالا طرح برخي شعارهاي عدالت طلبانه نيز به اين وضع دامن زد و نوعي تفرقه اجتماعي را در شهر به وجود آورد و تازه مسلماناني را که متعلق به طبقات فرودست جامعه بودند، در برابر توانگران شهر قرار داد تا جايي که بين اين دو گروه درگيريهايي رخ داد و حداقل يک بار، تازه مسلمانان محله کشکثان را مورد حمله قرار دادند و برخي اموال آن را به غارت بردند، از جمله برخي درهاي ساختمانها را کندند و با خود آوردند که در مسجد جامع مورد استفاده قرار گرفت و چون بر اين درها تصاويري از بتان حک شده بود، ناچار آنها را تراشيدند (ص 68).#
بر اساس گزارشهاي کتاب، اکثريت مردم به سرعت اسلام نياوردند. قباوي مترجم کتاب آورده است که در دوران امارت اسد بن عبدالله قسري (مرگ 120 ق.) اکثريت مردم بخارا اهل ذمه بودند (ص 82). با اين وجود تظاهر به مسلماني و اندک اندک مسلماني در شهر رواج يافت. نشانه اين موضوع آن که کم کم نامهاي اسلامي و عربي در ميان مردم رايج شد. مثلا در دوران امارت نصر بن سيار، آخرين امير اموي خراسان، در بخارا مردي بود که هارون بن سياوش نام داشت يعني نام پدرش ايراني و نام خودش عربي بود (ص 84). نوه خاتون مشهور بخارا نيز که مقارن برآمدن عباسيان بخارا خدات بود، بر خلاف پدرش، طغشاده، قتيبه نام داشت (ص 87) که نه تنها نامي عربي بود بلکه نام فاتح بخارا و کسي بود که بيشترين نقش را در مسلماني مردم شهر ايفاکرده بود. گزارش شده که نيم قرن بعد از قتيبه بن مسلم، به دليل افزايش جمعيت مسلمانان در بخارا مسجد جامع تازه اي ساختند (ص 68). با وجود اين تا سده ها بعد نوعي موضعگيري منفي در برابر اسلام و مسلماني و شعائر آن را در بخارا و توابع آن شاهديم: بر اساس گزارش نرشخي در شرغ که از توابع مهم و بزرگ بخارا بود، تا سالها بعد «هيچ وقت مسجد جامع نبوده است» (ص 20). در اسکجکت هم اوضاع از همين قرار بود. حتي بعدها وقتي يکي از محتشمان، مسجد جامعي بنا کرد مورد استقبال قرار نگرفت و متروک ماند تا اين که در دوره سلاجقه، قدرخان، امير بخارا، مسجد را ويران کرد و چوبهايش را خريد و در ساختمان مدرسه اي به کار برد (ص20ـ19). امير اسماعيل ساماني مردم ده رخشه را گفت؛ حاضر است کمک کند تا بنايي را در ده به مسجد جامع تبديل کنند. اما «مردمان ديهه نخواستند و گفتند که مسجد جامع در ديهه ما راست نيايد و روا نباشد» (ص24).
البته بعيد است مردمي را که در دوره سامانيان يا سلاجقه در اين مناطق مي زيسته اند، نامسلمان دانست. بنابراين، اين مايه مخالفت با تأسيس مسجد جامع را بايد دليلي ديگر بوده باشد که کتاب در اين باره ساکت است.
{7. شورشهاي سياسي و مذهبي }
{1ـ7. شورشي مبهم}
در دوران امارت اسد بن عبدالله قسري (م 120 ق.) مردي در بخارا ظهور کرد و مردم را به اسلام دعوت کرد و گروهي به او گرويدند. اما بخارا خدات، طغشاده، که پسر همان خاتون مشهور بخارا بود و به گفته قباوي در باطن مسلمان نبود، از اين وضع برآشفت و نزد امير خراسان اين گروه را به بي ديني و برهم زدن نظم شهر متهم کرد و به همين بهانه 400 تن از ايشان را به رغم ابراز مسلماني، در مسجد جامع شهرگردن زد و تعدادي را نيز به بردگي نزد امير خراسان فرستاد. اين گروه بعد از مرگ طغشاده به بخارا برگشتند (ص 3ـ82).#
{2ـ7. قيام شريک بن شيخ المهري}
بر اساس گزارش نرشخي، شريک از اعراب مقيم بخارا، شيعه و طرفدار حکومت آل علي بود. اين بود که در همان ابتداي حکومت عباسيان شورش کرد، به اين دليل که معتقد بود: «ما از رنج مروانيان اکنون خلاص يافتيم، ما را رنج آل عباس نمي بايد. فرزندان پيغمبر بايد که خليفه پيغامبر بود». دعوت او با استقبال فراواني روبرو شد و نه تنها گروه زيادي از مردم، بلکه اميران بخارا و خوارزم و برزم به او پيوستند و چون ابومسلم زياد بن صالح را براي سرکوب او فرستاد، «جمله اهل بخارا با وي اتفاق کردند». در اين هنگام قتيبه بن طغشاده که بخارا خدات بود با 10000 سپاهي به حمايت زياد بن صالح وارد عمل شد. شريک شکست خورد و کشته شد و عده زيادي از هوادارانش نيز کشته شدند. زياد بن صالح بخارا را به آتش کشيد و شهر سه شبانه روز در آتش سوخت (ص 9ـ86).
{3ـ7. قيام مقنع}
تاريخ بخارا گزارشهايي نيز در خصوص اين قيام مشهور و گسترده دارد که چندان تفاوتي با گزارشهاي منابع تاريخي ندارد. ولي نکته مهم اين است که بر اساس اين گزارشها، بيشترين هواداران مقنع را در بخارا، مرو، کش و سغد روستائيان تشکيل مي دادند. بر اساس گزارش نرشخي اين گروه «اندر کش و روستاي کش بيشتر بودند... و اندر سغد اغلب ديهها به دين مقنع درآمدند و از ديههاي بخارا بسيار کافر شدند» (ص92).
8{. خشونت}
1ـ8. ماجراي ابروي
ابروي امير بخارا بود که به شرحي که گذشت ظلم و فشارش به مردم فزوني گرفت، به حدي که بزرگان شهر مجبور به فرار از بخارا و مهاجرت به ترکستان شدند. چون ظلم ابروي بر مردم شهر ادامه يافت، ضعفا دست به دامن مهاجران شدند. آنان نيز از امير ترکستان کمک خواستند و او پسرش ياغو را به بخارا فرستاد. ياغو ابروي را شکست داد و دستور داد او را در جوال بزرگي پر از زنبورهاي سرخ انداختند و در جوال را دوختند. ابروي در همين وضع ماند تا مرد (ص 9).
2ـ8. کشتار فرمانده عرب، قتيبه بن مسلم، در بيکند
قتيبه در اين شهر همه مردان را کشت و باقيماندگان را به اسارت درآورد «چنانکه اندر بيکند کس نماند و بيکند خراب شد» (ص 62).
3ـ8. سوختن بخارا به دست زياد بن صالح
چون زياد قيام شريک بن شيخ را سرکوب کرد، دستور داد بخارا را که مردمش در اين ماجرا شريک را ياري داده بودند، به آتش بسوزانند. شهر سه شبانه روز در آتش سوخت (ص 89). #
4ـ8. کشته شدن «خاوند ديهه نرشخ» به دست جبرئيل بن يحيي
گفتيم که جبرئيل دستور داد اين زن را به وضعي فجيع از ميان به دو نيم کردند (ص 97).
{9. اقتصاد بخارا}
به طور کلي از تاريخ بخارا برمي آيد که اقتصاد اين شهر يک اقتصاد تجاري بوده است و نه زراعي. دليل اين ادعا اين که اعراب، بخارا را «مدينه التجار» ناميده بودند (ص30). بر اساس گزارش کتاب، اهالي بيکند يکسره بازرگان بودند و به سفرهاي دريايي مي رفتند و تا چين داد و ستد مي کردند و به همين دليل بسيار توانگر بودند (ص 26). اهالي اسکجکت نيز زمين زراعي کافي نداشتند و همه به بازرگاني مشغول و توانگر بودند (ص 18).
{2ـ9. محصولات بخارا}
بخارا و نواحي اطراف آن داراي محصولات مختلف و متنوعي بودند: کرباس (ص 18)، پارچه هاي زندنيجي (ص 22)، حلواي مغزين، قنطاري (عود و بخور)، چوب، ماهي شور، ماهي تازه، پوستينهايي از پشم بره و گوسفند، کرباس، روي (ص 21ـ20)، بساط (زيلو)، شادروان (نوعي پرده بزرگ که جلوي ايوان کاخها مي آويختند)، يزدي، بالش، مصلي (سجاده) و برديهاي فندقي (ص 9ـ28).
محصول مشهور بخارا زندنيجي بود. نوعي پارچه به رنگهاي سرخ و سفيد و سبز که چون اولين بار در ده زندنيج بافتند، به اين نام مشهور شد. زندنيجي به شهرها و بلاد مختلفي مانند عراق و فارس و کرمان و هند و... صادر مي شد. لباس امرا از آن تهيه مي شد و قيمت آن همسنگ ديبا بود (ص 2ـ21).
3ـ9. کارگاه بيت الطراز
بخارا را کارگاهي بود نزديک مسجد جامع که در آن بساط، شادروان، يزدي، بالش، مصلي و بردي مي بافتند. اين کار به دست استادان اين فن صورت مي گرفت. محصولات اين کارگاه نيز جملگي به دربار عباسي اختصاص داشت. گزارش شده که قيمت يک شادروان معادل خراج يک سال بخارا بود و هر سال مأمور مخصوصي از بغداد مي آمد و معادل خراج شهر، از محصولات بيت الطراز به بغداد مي برد. اين کارخانه مدتي بعد از رونق افتاد و اساتيد آن در شهرهاي خراسان پراکنده شدند و بعضي از آنها کارگاههايي مشابه در اين شهرها برپا کردند ولي محصول کارشان «به اين آب و تاب نيامد» (ص 9ـ28).
4ـ9. بازارهاي بخارا
بخارا و نواحي اطراف آن را بازارهاي مختلف و متنوعي بود:
ـ بازار بقالان. در درون شهر يک بازار سبزي فروشي بود که آن را «جوبه بقالان» مي ناميدند (ص 74). ـ بازار «پسته شکنان» که ظاهرا محل عمل آوردن و داد و ستد اين محصول بوده است (ص 74).#
ـ بازار کفاشان که «تيم کفشگران» ناميده مي شد (ص 131).
ـ «بازار صرافان و بزازان» که محل کسب و کار اين دو گروه بوده است. (ص131).
ـ بازار عطاران. وجود محلي به نام «در عطاران» نشاندهنده اين است که کسب و کار اين گروه نيز در مکاني خاص صورت مي گرفته که مي توان آن را بازاري به شمار آورد (ص 73).
ـ بازار ماخ که پيشتر از آن سخن گفتيم. سالي دوبار و هر بار يک روز تشکيل مي شد و پيش از اسلام، محل خريد و فروش بت بود. نرشخي آورده است که در هر روز بيش از 50000 درم در بازار ماخ خريد و فروش مي شده است (ص 29).
ـ بازار افشنه. در روستاي افشنه و به صورت هفتگي برپا مي شد (ص 22).
ـ بازار وردانه. اين بازار که در روستاي وردانه به صورت هفتگي برپا مي شد، بخصوص محل عرضه پارچه هاي زندنيجي و پررونق بود (ص 22).
ـ بازار زندنه. روزهاي جمعه و همراه با نماز جمعه در اين روستا برپا مي شد و زندنيجي نيکو و بسيار در آن عرضه مي گرديد (ص 2ـ21).
ـ بازار اسکجکت. پنجشنبه بازاري بود که در روستاي مذکور برپا مي شد و ظاهرا محصول عمده اي که در آن عرضه مي شد، کرباس بود (ص 18).
بازار شرغ. روستاي شرغ در قديم بازاري داشت که سالي يک بار در نيمه زمستان به مدت ده روز برپا مي شد و از اطراف و اکناف براي داد و ستد به آن مي آمدند. محصولات عمده اي نيز که در آن عرضه مي شد، عبارت بودند از: حلواي مغزين که از دوشاب درست مي کردند، قنطاري، چوب، ماهي تازه و شور و انواع پوستين. اما به روزگار نرشخي بازار شرغ هر جمعه تشکيل مي شد و محصول عمده اي که در آن عرضه مي شد، روي و کرباس بود (ص 21ـ20).
ـ بازار رخشه. بازار اين روستا هر پانزده روز يک بار برپا مي شد اما در آخر سال خورشيدي نيز بازار بيست روزه اي در اين ناحيه برپا مي شد که آغاز آن روز دهم اسفند ماه بود زيرا روز بيست و يکم را نوروز مي گرفته اند. اين نوروز را «نوروز کشاورزان» مي گفتند و «نوروز مغان» پنج روز بعد از اين بود (ص 25).
ـ بازار طوايس: نرشخي آورده است که در قديم بازار ده طوايس در تيرماه و به مدت ده روز برپا مي شد و محل خريد و فروش کالاهاي اسقاطي و معيوب بود و حتي چهارپايان و بردگان معيوب هم در اين بازار خريد و فروش مي شدند. در اين بازار کالا ها بدون هيچ قيد و شرطي و نيز بدون حق برهم زدن معامله داد و ستد مي شده اند. مطابق گزارش نرشخي ساليانه بالغ بر 10000 نفر از راههاي دور و نزديک به اين بازار مي آمدند و معمولا با سود فراوان برمي گشتند. وجود اين بازار موجب توانگري مردم طوايس گرديده بود (ص 18ـ17).#
{5ـ9. ضرب سکه در بخارا}
بر اساس گزارش تاريخ بخارا، مقارن سالهاي اول هجري وسيله داد و ستد در بخارا کرباس و گندم بود. اما در دوران خلافت ابوبکر، اوکانا که بخارا خدات بود، از سيم سکه زد. بعدها «سيم خوارزم» در بخارا رايج شد تا اين که در اواخر سده دوم هجري و در زمان امارت غطريف بن عطاء بر خراسان (185 ق.) در شهر سکه کم شد. به همين دليل بزرگان شهر از غطريف درخواست کردند، اجازه دهد سکه اي مخصوص بخارا ضرب کنند. اين کار انجام شد و «سيم غطريفي» ضرب شد که مردم آن را «سيم غدريفي» مي گفتند، ولي اين سکه به دليل جنس نامرغوب آن که مرکب از زر و نقره و مشک و ارزيز و آهن و مس بود، سياه از کار درآمد و مردم از آن استقبالي نکردند اما غطريف بن عطاء آن را مورد حمايت قرار داد تا اينکه رونق يافت. هر شش درم سکه غطريفي برابر با يک درم نقره خالص بوده است (ص 50).
{6ـ 9. قيمت بعضي زمينهاي بخارا}
تاريخ بخارا اطلاعاتي در باره نرخ زمينهاي «کوي مغان» به دست داده است. بر اساس گزارش نرشخي، قيمت اين زمينها «پيش از اين که پادشاهان به بخارا مقام کردندي» گران بود و هر جفت زمين 12000 درم نقره قيمت نهاده مي شد. اما در دوره حيات نرشخي و به دليل اقدام به خريد اين املاک از طرف درباريان و نيز کم شدن پول نقد در دست مردم، قيمت هر جفت از اين زمينها به 4000 درم تقليل يافته بود. جالب اين که مترجم کتاب در گزارشي تکميلي آورده است که در دوران او يعني قرن 6 ق. به دليل ظلم و سوء رفتار عمال حکومتي، کسي خواهان اين زمينها حتي به صورت رايگان نيز نبوده است. به گفته قباوي اين نيست مگر «به سبب ظلم و بي شفقتي بر رعيت» (ص 4ـ43).
{10. قضاي بخارا}
معرفي سايت مرتبط با اين مقاله
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله