بیوتروریسم تاریخی یهود در تاریخ اسلام
اگر تروریسم را در تاریخ پی جویی کنیم، درمی یابیم که یهودیان بنیان گذار آنند. ترور، که واژهای فرانسوی است، معادل فتک در عربی و در فرهنگ سیاسی، به معنای کشتن غافلانه و مخفیانهی هدفمند است؛ (1) بنابراین ترورکور معنا ندارد. با نگاهی به سیره و روایات معصومان (علیه السلام) درمی یابیم که آن بزرگواران چنین امری را تجویز نکرده و خود نیز از آن پرهیز میکردهاند. کشتن مجرمی که خود میداند تحت تعقیب و حکمش اعدام است، ترور به شمار نمی آید؛ بلکه آن را اغتیال گفتهاند. بنابراین ترور به مواردی اطلاق میشود که از سوی قاتل، هشداری به فرد مورد هدف و تعقیب داده نمی شود.یهود با شناسایی نور نبوت در اجداد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و با تطبیق آن با علائم ذکر شده در کتابهای آسمانی، سعی در خاموش کردن این نور داشتند. در این خصوص، میتوان به تلاش یهود برای جلوگیری از ظهور پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) اشاره کرد:
1. ترورهاشم
حضرتهاشم، جدّ اعلای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، متولّد «مکّه» بود؛ اما قبر ایشان در «غزهی فلسطین» است. ایشان از مکّه برای تجارت به سوی «شام» خارج شده و در «یثرب»، مهمان رئیس یکی از قبایل مستقر در «مدینه» به نام عمر بن زیدبن لبید میشود.هاشم با دختر عمر، سلمی، ازدواج میکند. پس از ازدواج، هنگام رفتن به سفر، به همسرش سفارش میکند: احتمال دارد از این سفر باز نگردم، خداوند به تو پسری خواهد داد، از او سخت نگهداری کن،هاشم به غزه میرود و پس از پایان تجارت، آهنگ بازگشت میکند؛ اما در همان شب، به ناگاه دچار بیماری میشود. اصحابش را فرا میخواند و میگوید: به مکّه باز گردید. به مدینه که رسیدید، همسرم را سلام برسانید و سفارش کنید فرزندم را که از او متولد خواهد شد، آن بزرگترین دغدغهی من است. پس قلم و کاغذی میخواهد و وصیت نامهای مینویسد که بخش عمدهای از آن، در سفارش به پاسداری از فرزند است و اشتیاقش به زیارت او. (2)موسی (علیه السلام) به یهودیان خبر آمدن پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را داده بود. اینان از قیافهی او، پدر و مادر و نسل او آگاه بودند و گنجینهای از اطلاعات را در اختیار داشتند. یهودیان مسلط به علم چهره شناسی بودند که از موسی (علیه السلام) آموخته و نسل به نسل به آنان منتقل شده بود. بنابراین،هاشم، آشنای آنان بود و یهودیان به خوبی میدانستند که پیامبر آخرالزّمان، از نسل اوست؛ اما تیر آنها دیر به هدف خورد و هنگامیهاشم ترور شد که نطفهی عبدالمطّلب در مدینه بسته شده بود.
2. ترور عبدالمطّلب
فرزندهاشم در «مدینه» به دنیا آمد و رشد کرد. او را شیبه نامیدند. به توصیهیهاشم، مادر پاسداری او را بر عهده گرفت و جالب است که مادر او دیگر ازدواج نکرد.نه سال بر او گذشته بود که یهودیان از وجودش آگاه شدند و به او حمله بردند و داییهای وی نجاتش دادند. (3) مطلب، برادرهاشم، هنگام رفتن برای تجارت، مهمان خانهیهاشم بود. میبیند یکی از بچهها که در این خانه بازی میکند، خود را از فرزندهاشم میخواند. از حال او میپرسد. از پاسخ او سربرمی تابند؛ امّا اصرار میکند تا او را معرفی کنند. به او میگویند. بنا به وصیت پدرش، ما تا به حال این را افشا نکردیم تا از دست یهود در امان بماند. گروهی میگویند: مطلب، کودک را از این خانه فراری داد و همراه برد و دستهای دیگر میگویند: توافق کردند و مطّلب او را به مکّه آورد و مردم به گمان اینکه او غلام مطّلب است، او را عبدالمطّلب نام نهادند و این نام بر او ماند. (4)
3. ترور عبدالله
یهود در ترور عبدالمطّلب ناکام ماند و از او عبدالله به دنیا آمد. عبدالله اهل «مکّه» بود و قبرش در مدینه است، در مقر یهود! و این عجیب مینماید. دربارهی عبدالله داستانها صریح تر است. یهودیان بارها دست به ترور او زدهاند و ناکام ماندهاند. (5) گفتهاند: خانمی یهودی را فرستادند که همسر عبدالله شود تا نطفهی پیامبر آخرالزمان به این زن منتقل گردد. زن هر روز سر راه عبدالله را میگرفت و به او پیشنهاد ازدواج میداد. یک روز نیامد. عبدالله از او پرسید، چرا نیامدی؟ گفت: نوری که در پیشانی تو بود، دیگر نیست، عبدالله، ازدواج کرده بود. (6)روزی وهب بن عبدمناف، یکی از تاجران «مکّه»، عبدالله را که آن روز جوانی بیست و پنج ساله بود، دید که یهودیان در میانش گرفتهاند و میخواهند او را بکشند. وهب ترسید و گریخت. میان بنیهاشم آمد و فریاد زد: عبدالله را دریابید که دشمنان او را در میان گرفتهاند. عبدالله معجزه آسا نجات یافت. وهاب که شاهد نجات معجزه آسای عبدالله بود و نور نبوت را در چهرهی او میدید، پیشنهاد ازدواج دخترش، آمنه و عبدالله را داد. این ازدواج مبارک سر میگیرد، (7) اما دو ماه پس از ازدواج، عبدالله در راه تجارت، در «مدینه» از دنیا میرود. تیر یهود برای بار دوم دیر به هدف میخورد. آمنه دو ماه است که باردار است و عبدالله به گونهای کاملاً مشکوک در «یثرب» رحلت میکند؛ اما نمیتوان خط ترور را ردیابی کرد.
4. تلاش برای ترور پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)
آوردهاند: فردای شب میلاد رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) یکی از علمای یهود به «دارالندوه» آمد و گفت: آیا امشب در میان شما فرزندی متولد شده است؟ گفتند: نه. گفت: باید متولد شده باشد و نامش احمد باشد. هلاک یهود به دست او خواهد بود.پس از جلسه دریافتند که پسری برای عبدالله بن عبدالمطّلب به دنیا آمده است. آن مرد را خبر کردند که آری، آن شب پسری در میان ما به دنیا آمده است. عالم یهودی را نزد محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) آوردند، تا ایشان را دید، بیهوش شد. چون به هوش آمد، گفت:
به خدا قسم، پیامبری تا قیامت از بنی اسرائیل گرفته شد. این همان کسی است که بنی اسرائیل را نابود میکند.
چون دید قریش از این خبر شاد شدند، گفت:
به خدا قسم کاری با شما کند که اهل مشرق و مغرب از آن یاد کنند. (8)
محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) از همان نخستین روز تولد شناسایی شد. تیرهای یهود برای جلوگیری از پیدایش ایشان، همه، به خطا رفته است و آنان برای دسترسی به هدف، باید محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را از میان بردارند.
تلاشهایی برای جلوگیری از ترور پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)
الف. دوری از محیط مکّه
اکنون عبدالمطّلب وظیفهای خطیر به گردن دارد. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) برای جدّ مادری و جدّ پدری و نیز برای مادر بسیار محبوب بود. عبدالمطّلب، محبوب ترین فرزندش، عبدالله را از دست داده است و دختر وهب نیز دو ماه پس از ازدواج بیوه شده است. محصول ازدواج، یک پسر بسیار زیباست. اهمیت پاسداری از محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) برای سرپرستان ایشان کاملاً آشکار است. او در محیط مکّه، که محل آمد و شد کاروانهای تجاری و زیارتی است، در امان نیست. باید چارهای اندیشید. چاره در دور کردن محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) از «مکّه» است؛ آن هم به گونهای مخفیانه و دور از چشم اغیار.پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را به دایه میسپارند تا ایشان را در سرزمینی دورتر از «مکّه» و به گونهای پنهانی نگهداری کند. فاصلهی بین منطقه سکونت حلیمه و مکّه، بسیار دور بوده است؛ اما با نگاهی به صفحات تاریخ درمی یابیم که تاریخ نگاران در علل به دایه سپردن محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) این موارد را برشمردهاند:
1. مادر پیامبر شیر نداشت و باید کودک را به دایهای میسپردند؛
2. آب و هوای مکّه بد بود و کودکان را طاقت زندگی در آن نبود؛
3. رسم عرب بر آن بود که کودکان را به دایه میسپردند تا بیرون از شهر بزرگشان کند.
این هر سه دلیل به آسانی نقدپذیر است:
الف. روشن است که اگر مادر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شیر نداشت، باید دایهای از اهل مکّه برای او میگرفتند تا نزد خود رشدشان دهد؛ نه دایهای از دور دست؛
ب. آب و هوای مکّه چه مدت نامناسب بوده است؟ آیا این بدی آب و هوا پنج سال به طول انجامیده است؟! دربارهی اینکه در آن سالها، آب و هوای مکّه بد بوده باشد، شاهدی از تاریخ نمیتوان یافت. افزون بر آن، در صورت بدی آب و هوای مکّه، بایستی مکیان یا دست کم کودکان آنان، همه، به سرزمینی دیگر کوچیده باشند که چنین چیزی نبوده است؛
ج. اگر عادت اهل مکّه، به دایه سپردن کودک بود، پس چگونه است که دیگر عربها کودکان خویش را به دایه نسپردهاند؟. حتی آنان که هم عصر میلاد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده یا پس از آن، به دنیا آمدهاند، به دایه سپرده نشدهاند؟
آوردهاند که پیامبر را مدتی مادر حمزه شیر داد. چرا حمزه را که دو ماه بزرگتر از پیامبر بود، به دایه نسپردهاند؟ افزون بر اینها، نوزاد، تنها دو سال شیر میخورد. چرا پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را پنج سال نزد حلیمه فرستادند؟! مادر موسی (علیه السلام) با اینکه چند فرزند دیگر نیز داشت، زمان اندکی از فرزندش که به کاخ فرعون وارد شده بود، دور شد و نزدیک بود از غم و غصّه، جریان را افشا کند. پس چرا این مادر پنج سال، دوری فرزند را تحمل کرده است؟! اینجا شان مادر پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آشکار میشود که برای حفظ حیات نبی، از تمام خواهشهای مادری خویش نیز چشم فرو بسته و حتّی یک کلمه به عبدالمطّلب اعتراض نکرده است. بنابراین همان گونه که گفتیم ورود و خروج غریبهها در «مکّه» عادی است. در این شهر، به آسانی میتوانند ترور کنند؛ از این رو تنها راه پیش روی عبدالمطّلب این است که حضرت را ناپدید کند. با این بیان، پس چرا عبدالمطّلب، محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را پس از پنج سال به مکّه بازگرداند؟ در تاریخ، دلیلی بر علت بازگرداندن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گفته شده است:
هنگامی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نزد حلیمه بود با فرزندان حلیمه به چوپانی میرفت. کسی آمد و سینه محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را پاره کرد و لختهای خون از آن بیرون آورد و گفت: این نصیب شیطان از توست. سپس محل را در طشتی از طلا و آب زمزم شست و رفت. کودکان نزد حلیمه دویدند و فریاد زدند: محمد کشته شد. محمد کشته شد.
پس از آن حلیمه به عبدالمطّلب گفت: نمیتوانم از فرزندات نگهداری کنم. او جن زده شده است. عبدالمطّلب نیز او را تحویل گرفت. (9)
این حدیث، شقّ صدر نام گرفت. (10)
این حدیث را جعل کردهاند تا خطّ اصلی گم شود. به نقل ابن هشام، علت بازگرداندن حضرت به «مکّه»، آن بود که حضرت را شناسایی کرده بودند و میخواستند ایشان را با خود ببرند. (11) آن منطقه دیگر امن نبود؛ بنابراین حلیمه دیگر توان پاسداری از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را نداشت.
تنها به دلیل ضعف اطلاعات یهودیان در این زمینه، پنج سال طول کشید تا پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را یافتند. اگر آنها از حضرت موسی (علیه السلام) نام شیردهنده (حلیمه) را نیز پرسیده بودند، در هفتهی اول او را مییافتند. در کار پیامبر در مکّه خلل حفاظتی ایجاد شده که او را پیدا کردند؛ وگرنه تا ابد او را پیدا نمیکردند. از این به بعد، عبدالمطّلب محافظ محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) شد. خداوند متعال بر رسولش، منّت میگذارد و میگوید:
«أَلَم یَجِدکَ یَتِیمًا فَآوَی؛ (12)
آیا تو را یتیم نیافت و پناهت داد.»
اگر در این یتیم و دشمن پیچیدهای که داشته است، دقت شود، به معنای آیه پی میبریم.
ب. پاسداری مداوم
پس از آنکه حلیمه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را به عبدالمطّلب بازگرداند، ایشان حفاظت از آن فرزند را بر عهده گرفت. رفتار عبدالمطّلب نشان میدهد که اهمیت حفاظت از محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) برای ایشان کاملاً روشن بوده است که حتی هنگام جلسات «دارالندوه» نیز، ایشان را همراه میبرد و به جای خود مینشاند. مورخان سفری برای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) همراه مادرشان، به «مدینه» نقل کردهاند که نمیتوان آن را به آسانی پذیرفت؛ (13) چون «یثرب» آلوده به یهودیان است و عبدالمطّلب از اهمیت این موضوع کاملاً آگاه است. پدر و مادرش به او وصیت کردهاند که مراقب این فرزند باشد و او را از یهود پنهان کند و خود نیز بارها کینه و هجوم یهود به او را دیده است، از این رو، دور از ذهن است که این فرزند با مادر یا ام ایمن به یثرب سفر کنند و آنجا مادر از دنیا برود و این کودک را ام ایمن به «مکّه» باز گرداند. این از پیچیدگیهای تاریخ است که آیا این حادثه واقعیت دارد یا نه؟ دلیل واقعی مرگ مادر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چیست؟ برای چه کاری به «مدینه» رفته است؟ چرا با وجود خطرات فراوان، کودک را نیز با خود برده است؟ آیا مادر در درگیری با یهود، فدایی فرزند شده است؟ اینها پرسشهایی است که با مراجعه به تاریخ به ذهنمان میرسد و نیازمند بررسی و تحقیق است. اهمّیت حفاظت از نبّی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در نظر عبدالمطّلب با دیدن وصیت نامه او به ابوطالب آشکار میشود.نبی مكرّم (صلی الله علیه و آله و سلم) هشت ساله بود که مرگ عبدالمطّلب فرا رسید. رسم عرب بر وصیت به فرزند بزرگتر است، در حالی که ابوطالب فرزند بزرگتر عبدالمطّلب نیست و برادر بزرگترش نیز زنده است، عبدالمطّلب بر خلاف رسم عرب، او را وصی خود قرار میدهد. بیش از دو سوم وصیت نامه، سفارش بر حفاظت از كودک است و در پایان هم فرموده است: اگر به من قول ندهی که از این کودک حفاظت کنی، من راحت جان نخواهم داد. ابوطالب دست پدر را میگیرد و قول میدهد که با جان و مال، از این کودک پاسداری کند. (14)
پس از عبدالمطّلب، حفاظت نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بر عهدهی ابوطالب قرار میگیرد. ایشان چهار سال، از تجارت دست میکشد تا اینکه قحطی در «مکّه» فشار میبرد پذیرایی از مهمانان حتی نیز به عهدهی ابوطالب است. اوضاع سخت میشود و او باید به تجارت رود؛ ولی نمیتواند پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را در مکّه تنها بگذارد. در مسیر نیز همواره مراقب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است. به «بُصری الشام» میرسند. بُصری، مدرسهی علمیّهی جهان مسیحیت و محلّ تربیت مبلّغان آن روز بود. منطقهای سرسبز و آباد که به طور طبیعی کاروانها در آنجا منزل میکنند. اهالی آن مدرسه و دیگران هم با آنها خرید و فروشی دارند. این بار که این کاروان میرسد، پیکی از جانب بحیرا، بزرگ مدرسه، به استقبال آنان میآید و آنان را به مهمانی فرا میخواند. (15)
چندین سال کاروانها از این مسیر میگذاشتند و مسئولان مدرسه کاری با آنان نداشتند؛ اما این بار کاروانیان را به مهمانی فراخواندهاند. همراهیان ابوطالب از این دعوت شگفت زدہ میشوند؛ امّا دعوت را میپذیرند. ابوطالب، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را همراه خود میبرد؛ ولی در سمت بحیرا نمینشاند. نقلهایی در ابتدای داستان افزودهاند تا داستان را از ابتدا به انحراف و ابتذال بکشانند. نقل میکنند که محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را نزد مال التجاره گذاردند و رفتند. (16) این درست نیست. میگویند: هنگامی که ابوطالب رهسپار تجارت بود، محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) گریه کرد که من یتیم بی کسی را در مکّه میگذاری و میروی؟ (17) آیا میتوان پذیرفت نوجوانی این چنین که بنا به نقل متواتر تاریخ، بسیار فهیم تر از دیگران بود، نزد عمو، این گونه گریه کند؟! آن هم عمویی که آن دستور حفاظتی را گرفته است. این مقدمات همه برای کاستن از ارزش سخنی است که بحیرا در اینجا دارد. بحیرا پرسید: این کیست؟ گفت: فرزندم بحیرا گفت: نه، او فرزند تو نیست. پدر و مادر او از دنیا رفتهاند. ابوطالب گفت: آری، درست میگویی من عموی اویم.
بحیرا از ابوطالب اجازه میگیرد که با محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) گفت وگو کند. پس به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عرض کرد: تو را به لات و عزی سوگند میدهم، که مرا پاسخ بگویی، حضرت خشمگین فرمودند: مرا به ایشان سوگند مده که هیچ چیز را به اندازهی اینان مغبوض نمیدانم.
بحیرا با خود اندیشید و گفت: این یک نشانه. سپس از حضرت پرسشهایی کرد و پاسخ آن را گرفت و آنگاه به دست و پای حضرت افتاد و او را مکرر بوسید و گفت: اگر زمان تورا دریابم، در پیش روی تو شمشیر میزنم و با دشمنانت جهاد میکنم. سپس در مدح و فضل حضرت سخن گفت و از ابوطالب خواست که او را به شهرش بازگرداند که مبادا یهود بر او دست یابند؛ زیرا که هیچ صاحب کتابی نیست که نداند او به دنیا آمده و اگر او را ببینند، به یقین خواهند شناخت. (18)
تذکر بحیرا، احساس خطر برای رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) است. دشمنی یهود با پیامبر آخرالزمان به اندازهای بود که بحیرا نیز که عالمی مسیحی است، آن را دریافته و گمان میکند ابوطالب از آن بی خبر است.
تا 25 سالگی، اوضاع نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به همین روش بود. حضرت در این سن، تقاضای تجارت میکند. ابوطالب در حفاظت از نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) با درایت کامل، از هیچ چیز کم نگذاشته بود. سر سفره، پیش از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) غذا میخورد تا ببیند مسموم هست یا نه. سپس جلوی پیامبر میگذاشت. شبها در کنار محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) میخوابید و بچهها را در کنارش میخواباند که اگر شب خواستند او را ترور کنند، از خواب بیدار شود. ابوطالب در همهی مکانها نخست خودش قدم گذاشت تا از نبود دشمن مطمئن شود. (19)
پینوشتها:
1. ابن اثیر، النهایه، ج3، ص 367.
2. ر.ک: بحارالانوار، ج 15، ص 51.
3. بحارالأنوار، ج15، ص53.
4. در این زمینه، ر.ک: بحارالانوار، ج 15، ص 117 و 127.
5. ر.ک: بحارالانوار، ج 15، ص 90؛ ج 108، ص 203؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 6؛ تاریخ طبری، ج 2، ص 8؛ سیره حلبی، ج 1، ص 8.
6. ر.ک: ابن شهرآشوب، المناقب، ج 1، ص 51.
7. بحارالأنوار، ج 15، ص 115.
8. الکافی، ج 8، ص 300؛ امالی شیخ طوسی، ص 145.
9. مسند احمد بن حنبل، ج11774؛ و نیز احادیث 12048 و 13555 با اندکی تفاوت.
10. به نقل از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز آوردهاند: جبرائیل، میکائیل و اسرافیل و ... از آسمان آمدند با طشتی از طلا و ابریقی از زمرد، پر از آب زمزم، با تیغی قلبم را شکافتند و زالو را در آوردند و قلبم را دوختند و رفتند.
11. سیرهی ابن هشام، ج 1، ص 192.
12. سورهی ضحی، آیه 6.
13. «سیره حلبی»، ج 1، ص 125.
14. ر. ک: کمال الدین و تمام النعمه، ص 176 : اعلام الوری، ص 15، کنزالفوائد، ص 82.
15. در نقل داستان بحیرا آن قدر اختلاف هست که نشان میدهد به گونهای میخواهند این داستان را ساده و خراب کنند. در حالی که در کشف، این داستان بسیار پرمغز است: 1. انتشار اطلاعات مربوط به پیامبر در آن روز، و میزان گفت و گو در این باره، بسیار فراوان بوده است و این داستان این مطلب را برای ما اثبات میکند؛ 2. میزان خطر یهود برای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به اندازهای بوده که بحیرا نیز میدانسته است.
16. کمال الدین و تمام النعمه، ص 187.
17. همان.
18. بحارالانوار، ج 15، ص 410؛ الطبقات الکبری، ج 1، ص 120.
19. رک: بحارالانوار، ج 15، ص 408.
جمعی از نویسندگان، «تبار انحراف»، صص 218- 208.
منبع مقاله :
واحد پژوهش مؤسّسه ی فرهنگی موعود عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)؛ (1394)، بیوتروریسم، تهران: هلال، چاپ اوّل.
/ج