تشبثات مختلف شاه برای اغفال مردم
آقایان شعار میدادند که «می کشیم دشمن خونخوار تو»؛ (1) این دشمن خونخوار من فقط نیست؛ اینها این آدم و پدرش پنجاه سال است که دشمن خونخوار ملت است! دشمن خونخوار استقلال کشور ماست، دشمن خونخوار آزادی ملت ماست، دشمن خونخوار مخازن سرشار ملت ماست، دشمن خونخوار فرهنگ ماست، دشمن خونخوار اقتصاد ماست، دشمن خونخوار نظامی ما و ارتش ماست، دشمن خونخوار همه اقشار ملت دشمن خونخوار اسلام است، دشمن خونخوار علمای اسلام است، دشمن خونخوار فرزندان اسلام و ایران است.حالا که ملت ما توجه پیدا کرده به این دشمنی، و این نهضت عظیم اسلامی برپا شده است، ایشان تشبثات مختلفی میکند. تا قبل از این شکوفایی نهضت، ایشان از دو راه تشبثات میکرد که راه بزرگش عبارت از آن حرفهایی [بود] که میزد و خطابههایی که میخواند. و آن مطالبی که در کتابهایی که برایش تهیه کرده بودند مثل کتاب مأموریت برای وطنم، کتاب دیگرش که اینها را دیگران نوشته بودند به اسم ایشان و ایشان هم این را منتشر کردند و از این راه تبلیغات که ایران به واسطه ایشان، به واسطه «اعلیحضرت آریامهر» به کجا رسیده است! دیگر امریکا مثل «پدربزرگ» ما نیست که ما از او اطاعت کنیم! دیگر دست اجانب را ما قطع کردیم از این مملکت! نه شوروی دیگر جرأت دارد که به ما دست درازی کند و نه امریکا قدرت دارد که به ما تعدی کند! و این حرفهایی که در خطابههایش و هر جا پیش میآمد، از این حرفها الی ماشاءالله داشت؛ که کتابهایش هم که ملاحظه کردید چه مسائلی در آن هست: «تمدن بزرگ» و این مسائل.
و تشبث دیگرش هم به زور بود و ساواک و نظامی، و تسلط پاسبان و نظامی و ساواک و اینها به جان و مال مردم، تا قبل از این شکوفایی نهضت. وقتی که، از پیش از یک سال، شکوفایی پیدا کرد این نهضت و گسترش پیدا کرد در تمام ایران و هر روز هم گسترشش زیادتر میشود و إن شاءالله تا آخر هم این گسترش و این نهضت هست در این برهه از زمان که این گسترش پیدا شد، ایشان مختلف تشبث کرد و پناهگاه پیدا کرد. یکوقتی با پیش آوردن «دولت شتی»، و اینکه این دولت آشتی آمده است که بر طبق مرام ملت عمل کند! خواستهای ملت را به ملت بدهد! بعضی کارهای بچگانه هم کردند. آنهمه مراکز فساد در ایران موجود است و مورد پشتیبانی خود شاه و دستگاهش هست، آن وقت: قمارخانهها را ما بستیم یا مثلاً تغییر تاریخ دادیم؛ (2) برای خاطر اینکه مردم را اغفال کنند. بعد که دیدند که مردم اغفال نشدند و صدای مردم باز هست، و همین مانوری که داده بودند مردم روشن کردند و برخلاف آن تظاهرات کردند، متشبث شد به حکومت نظامی! در عین حالی که دولت دولت آشتی بود، حکومت حکومت نظامی! و آنطور قتلهایی که همه میدانید، آنطور کشتارهایی که همه میدانید. اول حکومت آشتی، دولت آشتی، دنبال آن وقتی این نشد سرنیزه و حکومت نظامی! لکن مردم مملکت ما، کشور ما به این هم اعتنا نکردند. این تحولی که در روحیه جامعه ما پیدا شده است که نظیر در هیچ جا ندارد، در خود تاریخ ایران همچو نظیری از برای آن نیست؛ این نحو تحول روحی از برای یک جامعه ای، آن هم تحول فراگیر که همه اطراف مملکت را فرا گرفته است. حکومت نظامی که از قوانینش این است که یا از اعلامیههایشان این است که بیش از دو نفر حق ندارند با هم اجتماع کنند، جمعیتهای دویست هزار نفری، سیصد هزار نفری، نیم میلیون نفری در همان مراکز حکومت نظامی بیرون میآمدند و حرکت میکردند و «مرگ بر شاه» میگفتند!
اینها دیدند که از راه حکومت نظامی هم کار انجام نگرفت؛ این دفعه، که چند روز پیش باشد، اینها با هر دو حربه پیش آمدند؛ یعنی شاه یک دستش توبه نامه بود، یک دستش چماق! این توطئه بود، من اینطور حدس میزنم، و همین جور است که اینها این اجتماع مثلث یا مربع را که کردند در پیش شاه، (3) قرارشان بر این شد که شاه بیاید و حرفهای آدم توبه کار را بزند و در پیشگاه ملت تعهد بدهد [که] من متعهد میشوم به اینکه این اشتباهات را دیگر تکرار نکنم، تا حالا اشتباهاتی شد و من متعهد میشوم، ملتزم میشوم در پیشگاه ملت که دیگر تکرار نشود این کارها و این اشتباهات، و بعد هم به طایفه طایفه از ملت رو آورد: به روحانیون، به مراجع عظام به تعبیر او و علمای اعلام، که من از شما تقاضا دارم که مردم را هدایت کنید، مردم آرام بنشینند، و من دیگر بنا دارم به اینکه از این به بعد یک انتخابات آزادی، یک ملت آزادی، آزادی به همه معنی بدهم و شما مردم را آرام کنید، و به سیاسیون رو آورد و تقاضا کرد که شما هم کمک کنید در اینکه این مردم دیگر اینطور کارها را نکنند، و ما آزادی میدهیم، انتخابات آزاد، مجلس صحیح، و دیگر از این کارهایی که پیشتر شده است و آن اشتباهات نمیکنیم؛ و بعد هم رو به جوانها آورد که شما از این ملت هستید و چه، و بعد هم رو به پدر و مادر جوانها که نگذارید جوانهایتان بیایند تو خیابانها و این کارها را بکنند؛ و به همه اقشار ملت ایشان رو آوردند و اعتراف کردند در محضر ملت، و رادیو هم از قراری که گفتند در همه برنامههایش ذکر از این کرده است و این توبه نامه را خوانده است.
و این اقرار به این است که تا حالا من این کارهایی که کرده ام اشتباه بود؛ اقرار به این است که من جرم مرتکب شدم! در حضور ملت ایشان اقرار کرده است به اینکه من تا حالا آزادی را از ملت سلب کرده بودم و حالا میخواهم که از این اشتباه دست بردارم؛ و فهمیدم که این کار اشتباهی بوده است و میخواهم دست بردارم، اقرار به این است که مجلس ملی تا حالا نبوده است، و مجلسی سرنیزهای بوده است! و من این را هم «اشتباه» کرده بودم! انتخابات دیگر آزاد است، آزاد میشود! اقرار به این است که این قتل و غارتهایی که توسط مأمورین من و اینهایی که از ساواک و غیره، من به ایشان امر کردم که بکشید و بزنید، این اشتباهی بوده است! و من از این به بعد این کار را نمیکنم. اقرار به این است که این حبسهایی که ما کردیم و این علما و سیاسیون و سایر طبقات را به حبس بردیم، و ده سال، پانزده سال، کمتر، بیشتر، اینها در حبس بودهاند، این یک اشتباهی بوده است که خوب بود نشود ولی خوب، شد لکن دیگر تکرار نمیشود و ما از این به بعد از این کارها نمیکنیم! شما هم بیایید دست بردارید و من همان سلطان باشم و شما رعیت باشید! شما آرام باشید که من یک سلطنت آرامی، دلخواهی بکنم، من هم قول میدهم و التزام میدهم و ضمانت میدهم که دیگر از این کارها نکنم! این آن دستی است که «توبه نامه» را دارد.
قرار این بود که ایشان بیایند در محضر ملت و این حرفها را بزنند؛ دنبال او نخست وزیر (4) هم همین حرفها را تکرار کرده بود، و هر دو میگفتند کهای ملت! بیایید به طبقات ملت که قیام کردهاند بیایید همه مان به فکر ایران باشیم، در اندیشه ایران باشیم. بیایید دست از این کارها بردارید که ما همه در اندیشه ایران باشیم! این آن دست توبهای که در یک دستش توبه نامه بود. مصادف با همین توبه نامه، یک دست دیگری هم بلند کرد و با شدت شروع کردند به آدمکشی، با شدت هر چه تمامتر، الآن در ایران مشغولند؛ همین حالا، الان. ما امروز صبح از قم اطلاع داریم که گفتند تاکنون قم اینطور نبوده! این جور انقلابی که امروز در قم هست و آتش گرفته و آتش سوزی و تفنگ و فساد. آن کسی که تلفن کرده بود به اینجا، گفته بود که قم تاکنون یک همچو چیزی به خودش ندیده! من حالا دیگر اطلاع از جاهای دیگر ندارم لکن اینطور هست مسئله. زنجان هم که میگویند همین مسائل هست و شدت دارد.
این یک دست را اینطور گرفته است. وقتی آنجا نگاه میشود: آقا استغفرالله! من توبه کردم، غلط کردم! یک دست هم اینطور گرفته شمشیر را دارد میزند به سر و کله مردم. خوب، مردم باور کنند؟! اگر باز دنبال این مطلب نظامی نبود در کار و حکومت نظامی نبود و مثلاً به خیال خودشان یک حکومت ملی بود، باز احتمال این میرفت که چند نفر آدم بی اطلاع از عمق اشیاء باور کنند. البته آنهایی که مطالعه کردند درباره روحیه این شخصی و دیدهاند که سی سال، بیست و چند سال این چکاره بوده است و این تبدیل لباسها را از او دیدهاند، تبدیل چهرهها را از او دیدهاند، که یکوقت به یک چهره عابد زاهد درمی آید و دنبالش به آن چهرهای که پنج پنج میگیرد! (5) اینها دیدهاند مردم این را، آنهایی که اطلاع دارند از مسائل که تو هر چیزی بگویی باور نمیکنند. اگر لااقل با یک دست آمده بودی بیرون، و همان قضیه عذرخواهی در پیشگاه ملت و توبه نامه، احتمال میرفت که / یک دسته مثلاً مردمی که سطحی نگاه میکنند اینها باورشان بیاید. خوب، این هم برای تو یک چیزی بود که یک دسته سطحی نظر کن باورشان بیاید مطلب را اگر آن دسته بگذارند که اینها درست تفکر غلطی بکنند لکن تو هر دو را با هم اجرا کردی! آخر این ناشی گری است. یا آنهایی که دارند تعلیم میدهند این مسائل را، غرض دارند با این مردک و میخواهند کلکش را بکنند منتها مستقیماً نمیخواهند این کار را انجام بدهند، میخواهند غیرمستقیم این کار را انجام بدهند که به مردم بفهمانند که آقا توبه این آقا این است! این توبهای که دارد میکند و در پیشگاه ملت عذر تقصیر میخواهد و التزام میدهد و ضمانت میکند، این الآن که توی زبانش التزام و ضمانت است زیر عبایش تفنگ است! این را ملت باورش بیاید؟! کدام ملت، کدام احمق باورش میآید این را؟! چه کسی این مطلب را باورش میآید؟ آنها هم که مطالعه در حال شما نکردهاند، آخر باورشان میآید یک همچو مطلبی که با هم تو این کار را داری انجام میدهی؟ کسی احتمال میدهد که نظامی بدون اینکه شاه امر بکند آدم بکشد؟! نظامی به روی مردم آتش روشن کند بدون اینکه امر مستقیم شاه در این مسئله باشد؟!
اینها در این جلسهای که داشتند فکر علیلشان به این منتهی شد که بیایید یک کاری بکنیم که اعلیحضرت را مصون نگه داریم و بگوییم که آقا توبه کار است لکن نظامی، خودش کار خودش را انجام بدهد! اینها نظامی هستند که این را انجام میدهند نه شاه! و جوری اینها ترتیب آن را دادند که خود مطلب متن قضیه مطلب را روشن کرد که چه هست: همان قضیه دم خروسی است! متن قضیه معلوم بود که این یک صورت سازی است. و به نظر انسان میرسد که اینهایی که این مطلب را تنظیم کردهاند، با اینکه از آن طرف دیدند که ریاکاریها به جایی نرسید، حکومت نظامی و سرنیزه هم به جایی نرسید، خوب، ضم این دوتا، ضم [لا] شی ء به لاشی ء است، ضم هیچی به هیچی است؛ آن به جایی نرسید، این هم به جایی نرسید، خوب دوتایش هم همان است دیگر به جایی نمیرسد. اینها در عین حالی که این معنا را دیدند، این طرح را دادند که مردم در خود طرح بفهمند که مسئله این نیست که ایشان میگوید من توبه کردم و یک انتخابات آزادی و یک عرض میکنم مملکت صحیحی و مستقلی و آزادی بعد از این من تحویل میدهم. همین حالایی که دارد میگوید «استغفرالله» و «التوبه»، همین حالا مسلسلهای او با امر او دارند مردم را میکشند! همین حالا که «التوبه» او باز قلمش خشک نشده، قم را به آتش زدند، زنجان را به آتش زدند. سایر مملکت هم حتماً این چیزها هست که ما لابد تا عصری یا شبی اطلاع پیدا میکنیم. نمیشود این مردم را دیگر بازی داد؛ فکر دیگر باید بکنند اینها.
اگر این طرح از ابرقدرتهاست، بسیار احمقانه [است! اگر از خود دستگاه هم هست، خوب توی آن احمق هست؛ آدم ناقلا هم هست! اگر احمقها تنظیم کرده باشند که احمقانه است، اگر این آدمهای چیز فهم تنظیم کرده باشند، بر ضد او میخواهند تنظیم بکنند؛ آنها هم با ملت معلوم میشود همراهند! میخواهند مردم را بیدار کنند کهای مردم بدانید که توبه این آقا حمله است، نه مرگ است! توبه گرگ را میگویند مرگ است اما توبه ایشان حمله است!
با این وضع چطور ممکن است که یک بن بستی که الان هست این برداشته بشود و یک ملتی که به پا خاسته و همه اقشار آن بیدار شده است و همه توجه به مسائل به طور صحیح پیدا کردهاند و خیانتها همه روشن شده است و جنایتها هر روز دارد میشود، چطور امکان دارد که یک مردم اینطور که حالا پا شدهاند و حق خودشان را مطالبه میکنند، یا خود مردم یا سران مردم از روحانی و سیاسی و بازاری و دانشگاهی بیایند واسطه بشوند که آقا، آقا توبه کردند! بیایید ببخشید! عذر میخواهند! من عرض کردم که ما فرض کنیم که این آقا توبه کرده است و بعد از این هم کوششی میکند در اینکه دموکراسی را اجرا کند و کوشش میکند در اینکه استقلال برای مملکت ما تهیه کند و همه خوبیها هم به فرض محال این در خودش میخواهد جمع بکند، خوب تا حالا چه؟! تا حالا این کارهایی که کرده، این جرمها را که کرده هیچ؟! یک نفر آدمی که چندین هزار خانواده را بی سرپرست کرده، چندین هزار مادر را بی فرزند کرده، چندین هزار پدر را بی اولاد و بی جوان کرده حالا میآید در پیشگاه ملت «آقا ببخشید، معذرت میخواهم»، میپذیرند؟ آن کسی که بپذیرد، جواب این مادر و پدرها را چه میدهد؟ آنکه قبول کند که ایشان «سلطنت» بکنند نه حکومت، اگر هم ما فرض کنیم که این نیرنگ نیست که هست، بلا اشکال هست اگر این هم فرض کنیم، خوب جواب این مردم را ما چه بدهیم؟ خوب این پیرزنی که بچههایش همه هم کشته شدهاند و منزلش خالی شده است از اولاد، جواب این را ما چه بدهیم؟ بگوییم که «اعلیحضرت» حالا سلطنت بکنند، دیگر اعلیحضرت باشند؟! در «سلام»ها مردم بروند سلام بدهند به اعلیحضرت و برای جان او دعای خیر بکنند؟! تا حالا این کارهایی که کرده، ده سال علمای اسلام را، سیاسیون ایران را عرض بکنم که بازاری و دانشگاهی و دانشکدهای را این حبس کرده است، عمر اینها را در حبس تلف کرده، این ده سالی که این عمر را تلف کرده هیچ؟ حالا آزاد؟ «حالا آزادیم». آزادی معنایش این است که از اول دیگر عمر تو برگشت؟! با این عمر تلف شد، از بین رفت، یک جوان پیر شد در این زندان تو؟ من بعض جوانهایی که قبل از زندان دیده بودم، با من مصافحه میکردند، با حالا وقتی مقایسه میکنم، مقایسه یک پهلوان است با یک پیرمرد! تمام؟! هیچ اینها؟! ریشهای اینها سیاه بود، حالا آمدهاند ریششان سفید است! مزاج اینها سالم بود، حالا آمدهاند دردمند هستند؛ معالجه باید بکنند. حالا ما فرض میکنیم که ایشان نخیر، توبه صحیح نصوح کرده است؛ آیا جرمهایی که کردهاند هیچ دیگر اینها؟ همین؟ همه عفو؟ ملت عفو بکند؟!
«بیایید به ایران فکر بکنیم»! از فرمایشات ایشان و وزیرشان است که «بیایید به ایران فکر کنیم»! خوب، ما داریم به ایران فکر میکنیم. ما حالا چند سال است که داریم به ایران، این ملت ایران دارد به ایران فکر میکند که این نهضت را کرده است برای اینکه میبیند ایران از دست دارد میرود؛ رفت از دست. میخواهد این ایران را نجات بدهد. به ایران فکر میکند که نجاتش بدهد. بیاییم شما را دوباره باز کنیم راهتان را برای زیادتر چپاول کردن و زیادتر پیوست کردن ایران را به قدرتهای بالا؟! که به ایران فکر میکنیم! فکر کنیم به ایران برای اینکه خیانت کنی به ایران؟! فکر کنیم که ایران خوب است که باز ایران این از افکار ایشان است. باز ایرانیها نرسیده اند به آنجا که آزادی را به آنها بدهند! ایرانیها باید تحت مهمیز اختناق و نظامی و چکمه خارجی باشند و داخلی آقا میفرمایند که باز ایرانیها نرسیدهاند به آنجایی که آزادی به آنها بدهیم! این منطق اینهاست.
و آن مردک میگوید که از بس آزادی زیاد دادند این صداها بیرون آمده است! کارتر میگوید که یک آزادی «تندی» داده بودند، از این جهت مردم صدایشان در آمده است!
این حرفهای اینهاست که دارند میزنند. باید چه بکنیم ما با این جمعیت؟ غیر از این، الآن غیر از این راهی هست که این گلوی کثیف را فشار بدهند تا اینکه تمام بشود این قضایا؟ دیگر ما راهی غیر از این داریم؟ راه آشتیای هست؟ راه اینکه ایشان باشد باز در ایران هست؟ یا خیر، این راه راهی است که انتحار ملت است. این راه راهی است که ملت ما را به باد خواهد داد. این تز تازی است که ایران را تباه خواهد کرد؛ بدتر از این خواهد کرد. تا حالا هر چه کرده فساد بوده، و حالا مهلت میخواهد برای حملههای بعد! خدا میداند که اگر مهلت به او بدهند، اگر ملت ایران به این آدم مهلت بدهد، خدا میداند که ضربهای به شما میزند که دیگر سر بلند نکنید. من قبل از این هم این مطلب را گفته بودم که مهلت ندهید به این، که ضربه میزند و حالا یک سال است دارد ضربه میزند و از این بدتر خواهد کرد.
این حرفهایی هم که حالا میزنند، اگر چنانچه این حرفهای خود شاه است که دیگر بچه گانه به نظر آدم میآید. اگر من بروم دیگر ایران از بین خواهد رفت! گر من بروم تجزیه میشود بیایید به ایران فکر کنیم! اگر من بروم ایران تجزیه ی شود آن طرف روسها میآیند، آن طرف امریکاییها میآیند حالا برای قدرتمندی ایشان است که نمیآیند! و نیامدهاند هم تا حالا [خنده حضار] ما ارتشمان که با مستشارهای امریکا دارد اداره میشود، پایگاههایی که در چندین جای مملکت ما درست شده است که امریکاییها درست کردهاند، نفتمان هم که دارند آنها میخورند، گازمان هم که دارند شورویها میبرند، ما الان همه چیزهایمان مستقل و آزاد؟! و خود ایشان گفتند که لیست میفرستادند امریکاییها، از سفارتها لیست وکلا میآمد که شما اینها را باید وکیل کنید! و چارهای هم جز این نبود. منتها دنبالش این ادعا را میکردند که بله، این آن وقت بوده! یعنی زمان پدرم بود آن پدری که آنقدر این برایش تعریف میکرد، همین را گفت. خوب آن وقت بود، من حالا دیگر این کارها را نمیگذارم بکنند! حالا دیگر قضیه دوستی نیست. حرفها، حرفهایی است که نمیگیرد دیگر، درست نیست این حرفها.
و الآن یک تکلیف بیشتر از برای ایرانیها نیست و آن اینکه این نهضت را محکم نگه دارند و هر چه میتوانند بکوبند این دستگاه را تا برود از بین، اگر سستی بکنند و بکنیم، خیانت کرده ایم به این ملت و خیانت کرده ایم به اسلام و قرآن کریم؛ برای اینکه این آدم با همه چیز ما بد است. این دشمن خونخوار همه چیز ماست! اگر یک کسی سستی کند در این قضایا، اهمال کند در این قضایا، کلمهای بگوید که همراهی باشد با این آدم، این خائن به ملت است، خائن به اسلام است. (6)
مقایسه توبه شاه با توبه فرعون
فرعون بعد از اینکه عذاب نازل شد و غرق را دید که الآن دارد غرق میشود، آن وقت گفت که من هم آنطوری که بنی اسرائیل میگویند من هم به همان ایمان آوردم. جواب بود که حالا دیگر ایمان آوردی؟! تو قبلاً معصیت کردی (آلاَنَ وَقَد عَصَیتَ قَبلُ وَ کُنتُ مِنَ المُفسِدِینَ) (7) ایشان هم بعد از اینکه بیست و چند سال، بیست و هفت سال خیانتها را کرد و جنایتها را کرد، آن وقت که عذاب نازل شد، عذاب عبارت از همین مشتهای گره کرده ملت ایران و فریادهای ملت ایران، که من عرض کردم که این یک مسئله الهی بود نه یک مسئله بشری، اینکه همه ایران در مقابل این قدرتی که اینها دارند بلکه در مقابل همه قدرتها ایستاد و با دست خالی مشتها را گره کردند و نه به حکومت نظامی و نه به دولت نظامی و نه به پشتیبانیهای امریکا و شوروی اعتنا نکردند و همه با هم در همه ابعاد کشور فریاد زدند که ما نمیخواهیم، مرگ بر این شاه! مرگ بر این سلسله! حالا که غرق را دیده، الآن این موج که در ایران پیدا شده است، موج استنکار (8)، موج اینکه ما نمیخواهیم، موج نفی سلطنت محمدرضاخان و سلسله او، حالا که خودش را در این موج دید و غرق دیده، حالا در مقابل ملت میایستد و اظهار ندامت میکند، میگوید که من تا حالا اشتباه کردم و حالا دیگر از این به بعد این اشتباهات نمیشود. خطاب به مراجع عظام و علمای اعلام که بیایید من دیگر توبه کردم! و شما بیایید نجات بدهید! حاصل حرفش این است که نجات بدهید من را؛ «نجات بدهید وطن را»، مقصودش خودش هست! در مقابل ملت هم باز همین امر را تکرار کرده است. به طبقات مختلف، به جوانها، به اینها، و آخرش هم میگوید که بیایید یک فکری بکنیم برای وطن! ما خوب است به وطنمان فکر بکنیم! این شبیه همان مسئله فرعون است با یک اختلاف؛ فرعون بعد از اینکه دید که حالا دیگر دارد غرق میشود گفت که (آمَنَت أَنَّه لَا إِلهَ إِلَّا الَّذِی آمَنَت بِهِ بَنُوا إِسرَائِیلَ) (9). جوابش این بود که نه، دیگر گذشت. دیگر مطلب... تو تا حالا معصیت کردی، تا حالا طغیان کردی، بنی اسرائیل را به بند کشیدی، ظلم کردی، حالا که میبینی عذاب نازل شده و غرق توی کار است، حالا میگویی که من معصیت کردم! حالا که عذاب نازل شده میگویی معصیت کردم؛ من توبه کردم. این مثل توبهای میماند که بعد از اینکه مرد و عذاب جهنم را دارد میبیند، بگوید من توبه کردم! این توبه نیست؛ اصلش توبه نیست این، ایشان هم بعد از اینکه عذاب را نازل دید و آن چیزی که خداوند به دست این ملت اجرا فرمود و آن استنکار و مقابله با مشت در مقابل مسلسلها، حالا دیگر میبیند که غرق شده است و عذاب نازل شده است، حالا میگوید که من اشتباه کردم و از این به بعد دیگر اشتباه نمیکنم!یک فرق هم با توبه، اظهار توبه فرعون دارد و آن اینکه از این ور اظهار توبه، از آن ور دولت نظامی! این دو تا را با هم به میدان آورده! دیگر فرعون این کار را نکرده بود. همان میگفت توبه کردم. دیگر اینطور نبود که از آن ور چماق دستش بگیرد، از آن ور توبه بکند... در همان حال یک کسی هم مأمور میکند که بکش! همه این کشتارهایی که واقع میشود با امر ایشان است. هیچ وقت باور نکنید که اینهایی که میگویند مأمورین چه کردند، اینهایی که میگویند نخست وزیر چه کرده، اینهایی که میگویند سازمان امنیت چه کرده، اینها همه برای حفظ شاه است. اینها همه از عمال شاهند. گاهی وقتها فهمیده و گاهی وقتها نفهمیده. در کشتن و قتل و مقابله با ملت با آتش، هیچ اقدامی، هیچ کس اقدام نمیکند مگر اینکه به امر خود ایشان باشد. خود ایشان مستقیماً امر میکند. حالا بعضی هم که میگویند که شاهد قضیه بودند که در جمعه سیاه از اشخاصی که شلیک کرده به طرف ملت خود ایشان مستقیماً بودند با هلیکوپتر، حالا من این را نمیدانم اما بعضی از اجزای خودش، از اعضای خودش که رفتند به انگلستان، میگویند که او اینطور گفته است که ایشان خودش مباشر بود، نه آمر، ولی آنکه مسلم است این است که بدون امر ایشان هیچ یک از این وقایع واقع نشده. (10)
منطق سازشکارها
من گاهی وقتها از فهم بعضی اشخاص تعجب میکنم که میگویند خوب حالا آمده، حالا آمده عذر خواسته دیگر! خوب، حالا بپذیرید! این آمده گفته ست که من اشتباه کردم، خوب بپذیرید دیگر از او! چی بپذیریم؟ مگر خدا میپذیرد از او این عذر را؟ خدا حق ناسا را نمیگذرد؛ خود ناس باید بگذرند. خود مردم باید بگذرند تا خدا بگذرد. مگر خدا میگذرد از حق الناس؟ بیایید حالا مصالحه بکنید! بیایید حالا خوب، عفو بکنید! نمیدانم چه! یک آقای ریش سفیدی یک کاغذ مفصلی نوشته بود البته خودش دم دانشمندی است لکن ادراکش، یک خرده عقلش ناقص است! به من نوشته بود که پیغمبر اکرم در فلان جا فلان آدم را بخشیده در فلان جا فلان کافر را بخشید، در فلان جا فلان کس را بخشید. تاریخ برای من نوشته بود! مثل اینکه من حق دارم که ببخشم ایشان را به من چه ربط دارد؟ بچههای آن پیرزن را کشته، من ببخشم؟! چطور من ببخشم کشتههایی که از این ملت، جوانهایی که از این ملت به باد رفته؟! همین امشب شما احتمال بدهید که عدهای را کشته باشند. همین امروز اطلاع رسید که اشخاصی را کشتند، مردم را کشتند، ما بنشینیم بگوییم که شما «اعلیحضرت» حالا دیگر باشید! دیگر از این به بعد حکومت نکنید، «اعلیحضرت» باشید! آخر این چه منطقی است؟! این چه، چطور انسان همچو حرفی را میتواند بزند؟! بیاییم به قانون اساسی حالا عمل بکنیم! معنی به قانون اساسی عمل کردن این است که آقا- یعنی همین قانون اساسی- که الآن در دست است که ایشان «سلطان» باشند و عرض میکنم که حاکم نباشند! آخر میشود یک همچو چیزی؟! امکان دارد برای یک آدم، یک کسی که ادراک آدمی داشته باشد؟ حیوان هم نمیتواند یک همچو حرفی بزند که ما دیگر این را بیاییم و عفوش کنیم! کی عفوش بکند؟ کی حق دارد که این را عفوش بکند؟ مگر با من یک کاری کرده که حق من است که عفوش بکنم؟ حق یک ملت را خورده است این، خون یک ملت را ریخته این آدم. این ناکث (11) عهدالله است. خدا از همه مردم عهد گرفته است به اینکه باید اطاعتش را بکنند، این ناکث عهدالله است. خودش هم تعهد کرده است در مجلسی، اولی که به این سلطنت غاصب رسید. آمده است در مجلس و قسم خورده است به اینکه به مذهب شیعه وفادار باشد، مروج باشد؛ به ملت خیانت نکند. آن قسمهایی که میخورد این، نقض این عهدش هم کرده است. قرآن را گذاشته و قسم خورده و خدا را شاهد گرفته است، عهد کرده است به اینکه به ملت خیانت نکند؛ مذهب شیعه را ترویج کند. ترویجش همین است که میبینید و امانتش هم همین است که شما دارید میبینید! مخالف سنت رسول الله هم که الی ماشاءالله! هرچه بخواهید مخالف سنت رسول الله است.اگر کسی ببیند محمدرضاخان را که این اوصاف را دارد و سکوت کند، جایش جای محمدرضاخان است در جهنم ولو نماز شب بخواند، ولو یک عالم باشد، ولو تمام عمرش را در اطاعت الله صرف کرده باشد؛ اگر در مقابل این آدم ساکت بنشیند، جایش [همان است] به حسب این نقلی که از رسول الله کردهاند و نقلی که از سیدالشهداء کردهاند که میفرماید رسول خدا همچو فرموده است. (12)
راهی برای آشتی نمانده
این اینقدر خیانت کرده است و اینقدر جنایت کرده در این مملکت که دیگر راه آشتی نیست. راهی نیست که کسی بگوید که شما اشتباهاتتان تا حالا هیچ! حالا از این به بعد ان شاءالله اشتباه نمیکنی! راه نگذاشتی برای این کار، امکان ندارد یک همچو مطلبی، اگر یک روحانی، یک سیاسی، یک بازاری، یک دانشگاهی، بخواهد بگوید که بیایید به مردم بخواهد این را بگوید بیایید با هم خوب، سازش کنید، شاه امروز آمده توبه کرده عرض کنم که استغفار کرده، خوب، بیایید ببخشید، این را مردم خائن میدانند! چه چیز را ببخشیم؟! چه؟ مگر یک مطلبی است قابل بخشش؟ آقا بچهها و جوانهای ما را به خون کشیده، چه چیز را ببخشیم ما؟ مملکت ما را به باد داده این آدم، کجایش را ببخشیم؟ از حالا به بعد چی؟ خاندانهای مردم را به عزا نشانده، حالا بسم الله الرحمن الرحیم، تمام شد. قضیه؟! «ببخشید من اشتباه کرده بودم» این حرف شد در عالم؟! برای کی این حرفها را، این میزند؟در هر صورت، مسیر همین است. غیر از این، هر کسی غیر از این فکر کند خائن به ملت است، خائن به مملکت است. هر کسی غیر از این فکر کند خائن به اسلام است. اگر این را مهلت بدهید، فردا نه اسلام برای شما میماند نه مملکت برای شما میماند نه خاندان برای شما میماند. مهلت ندهید این را. فشار بدهید این گلو را تا خفه بشود.
إن شاءالله خداوند همه شما را توفیق بدهد؛ مؤید باشید؛ موفق باشید. و خداوند این اربابها را از سر ما کوتاه کند. اربابها از اینها بدترند. (13)
سازش با شاه و سلطنت خیانت است
حالا ما فرض میکنیم بسیار خوب، شما دیگر حالا عابد و مسلمان شدید اما تا اینجا چه؟ تا این حدی که شما این عملها را کردید، در محاکم دنیا، در محکمه عدل الهی، در احکام اسلام، در احکام قوانین عرفیه هیچ، تمام شد؟! تا معذرت خواستید، چون شما شاه هستید، چون معذرت خواستید تمام شد؟ ما رها کنیم و برویم؟ حالا دیگر هر کسی برود سر کسب خودش؟ ساختن یا ذکر سازش، ذکر سازش با این آدم، طرح این مطلب که ما با این یک سازشی بکنیم، این سلطنتش باشد حکومت نکند، یا خیر ایشان بروند و فرح خانم (14) بیایند، تشریف بیاورند و سلطنت بر ما بکنند، و بعدش هم خیر، انتخابات آزاد و همه چیز درست، طرح این، خیانت بر ملت اسلام، بر این ملت مظلوم است.این مادری که دیروز با پنج نفر عائله اینجا نشسته و نهار خورده و امشب وقتی که میرود سر سفره دو نفر پیرزن و پیرمرد هستند و چند نفر جوانشان مرده، اینها هیچ دیگر؟! ایشان معذرت خواستند تمام شد؟ آدم مسلم میتواند این حرف را بزند؟ این جوان مرده که میبیند جوانها دارند میروند به مدرسه و بچه او دیروز میرفت و حالا نیست توی این جمعیت، در مقابل اینها جواب چیست آخر؟ ما چه بگوییم به این ملت؟ ما بگوییم با «اعلیحضرت» ساختیم و خونهای بچههای شما هیچ؟ زیر پا؟ تمام؟ این خیانت نیست؟ چطور در ذهن یک آدم باید یک همچو چیزی واقع بشود! این چه غفلتی است! این چه غفلت شیطانی است! چه وسوسه شیطانی است که در ذهن آدم بیاید که حالا ما دیگر بگذریم، دیگر چه بکنیم! خوب است بگذریم دیگر «بر همه رنج وارد شده، گذشتیم ما، شما هم بگذارید دیگر»! چه چیز را بگذریم! مگر حق من است که بگذرم؟ این حق یک ملت است. مگر میتواند کسی بگذرد از این حق؟ یک ملت است، اسلام است، خداست، مگر قابل عفو است؟ من خوف یک همچو اشتباه و لغزشی دارم. و باید همه دست به دست هم بدهند و این لغزش را نگذارند واقع بشود. این تشبثاتی که الآن از همه اطراف تشبث شده است و تشبث دارند میکنند، بر شما جوانهاست که در اینجا صدا بلند کنید؛ بر آنهایی که در ایران هستند در ایران صدا بلند کنند؛ نگذارند در این موقع حساسی که [ملت] به آخر سنگر رسیده است یک وقتی بُرد کند این آدم. این خطری است الآن برای ایران، الان یک خطر بزرگی برای ایران هست که اگر یک سستی بکنند و یک لغزش در اینجا واقع بشود، یا بترسند از این هیاهویی که کارتر در آنجا گفته است که خیر ما منافعمان پیش ایشان است... با عبارت دیگر خدمتگزار ماست، ما نمیگذاریم، این نوکر باید بماند اینجا، تعبیر او با این تعبیر نیست اما واقعیاش همین است؛ تعبیرش، لفظش این نیست [اما] واقعش این است که ما دیگر از کجا پیدا کنیم یک همچو نوکری؟! این را نباید از آن بترسید. (15)
ایرانیها تن به ننگ نمیدهند
اگر چنانچه یک ملتی ایستاد و حق خودش را خواست، سرنیزه نمیتواند جلویش را بگیرد؛ سرنیزه اصلاً قدرت ندارد با گوشت طرف بشود. این خیال است که گوشت نمیتواند با سرنیزه. تمام قدرتهای عالم جمع بشوند، وقتی یک ملتی گفت من این کار را نمیخواهم، نمیتوانند تحمیلش کنند. الآن نمیتوانند تحمیل ایران بکنند که شاه را قبول کن؛ نمیتوانند. الآن به زور ایستاده آنجا اما مردم قبولش ندارند. مردم داد میزنند نمیخواهیم. قبول کردن را مردم هیچ تن ندادند به این مطلب. تن به این ننگ ایرانیها نمیدهند و ندادهاند برای اینکه این آدم را دیدهاند که همه مصالح اسلام، همه مصالح کشور را به باد داده؛ در عین حال [مدعی است که] ما آزادی دادیم، ما نمیدانم چه دادیم، ترقی دادیم به ایران ! ترقیاتشان همین است که دارید میبینید؛ آزادی اش هم همین است که با سرنیزه است. (16)بی فایده بودن توبه شاه
گاهی گفته میشود، گفته میشد، به اینکه خوب شاه میآید توبه میکند و توبه هم کرد؛ خوب دیگر چه میگویید؟ خدا که توبه را قبول میکند، شماها چه میگویید دیگر؟! این را من کراراً عرض کردم که اولاً توبه شرایطی دارد که تا آن شرایط تحقق پیدا نکند، خدای تبارک و تعالی قبول نمیکند. آنچه بی شرط خدای تبارک و تعالی قبول میکند آن چیزهایی است که مربوط به حقوق الله است: کسی نماز نخوانده، کسی روزه نگرفته، کسی حاج نرفته است، اینها چیزهایی است که اگر توبه بکند، شرطی ندارد، توبه اشیا را قبول میکند. و اما حقوق ناس- حقوق ناس را، توبهاش را تا این حق رد نشود قبول نمیکند. شما بفرمایید که حالا این شخص که آمده توبه کرده- فرضاً عرض میکنم- این راضی است به اینکه بیاید اموالی را که از مردم برده پس بدهد و کارهایی که از قبیل چپاول هست، اینها را جبران کند؟ فرضاً که یک همچو کاری بکند و او مالی داشته باشد تا بتواند جبران کند مال ملت را که نمیشود به خود ملت داد برای جبران مالهایی که اینها دارند! همهاش مال ملت است؛ مال خودشان نیست. برداشتند و فرار کردند و در بانکهای خارجه انبار کردند... .حالا ما فرض میکنیم که خیر، ایشان اموال شخصی دارد و آن اموال شخصی را به ارث از پدرش- فرض کنید- رسیده به او و آن اموال شخصی را میدهد و جبران میکند، خوب این ده سال حبسی که کرده و این قدرت انسانی را تلف کرده کی جبران میکند؟ کی میتواند جبران کند این ده سال حبس، پنج سال حبس این علما، این دانشمندان، این رجال سیاسی که اینها را به هدر داده است؟ یعنی در یک محفظهای نگه داشته اینها را تا قوایشان هدر رفته؛ فعالیتهایشان هدر رفته. اینها دیگر جبران نمیخواهد! اگر یک کسی را هدر دادند همه زندگی اش را، اینها را جبران کی میکند؟ این همه جراحت که بر اشخاصی، بر قلوب مؤمنین، بر قلوب پیرزنها، پیرمردها، جوانها وارد کرده است، اینها را کی جبران میکند؟ یک نفر آدم یک شخصی را اگر کشت، این قصاصش به این است که این یک نفر را در مقابل او بکشند؛ اگر یک نفر آدم هزاران آدم را کشت، حالا ما چطور آن را جبران بکنیم؟ اینکه هزاران نفر از بهترین اولاد این وطن را، بهترین اولاد این اسلام را در این حبسها کشته پاهایشان را اره کردند! ما اطلاع از داخل زندال نداریم، یک مقدار کمی را اطلاع داریم؛ آن چیزی که در زندان میگذرد و میگذشته است بر مردم، ما اطلاع نداریم. ما فقط میبینیم که یک نفر از علما را پایش را اره کردند؛ بعضی اشخاص را توی تاوه گذاشتند و بو دادند؛ یعنی برق را متصل کردند به این سطح این شیء و این را خواباندندش روی آنجا، این را بو دادند حالا ما فرض کنیم که یک جان دارد این و ما یک جان را در مقابل یک جان گرفتیم، باقی اش چه؟
ما چطور از یک آدمی توبه قبول بکنیم، و بگوییم که این سلطان باشد و حکومت نکند! همان سلطنت بکند! آخر ما جواب این پیرزنی که چهار تا از اولادش رفته، دیشب سرسفره خودش و شوهرش و چهارتا اولاد بوده، امشب خودش [هست] و شوهرش، جواب این را ما چه بدهیم؟ بگوییم حالا ایشان «اعلیحضرت» باشند و آن بالاها بنشینند، و مراسم عید هم علمای درباری بروند سراغش و عرض میکنم که این نظامیها و این تمام اشخاصی که در این مراسم میرفتند بروند و او را به «اعلیحضرت» بشناسند و- عرض میکنیم که- در مملکت هم یَأکُلَ وَ یَمشی! (17) هر کاری دلش میخواهد بکند! ما فرض میگیریم که این آدم توبهاش از روی حقیقت است... و الا شما و ما همه میدانیم که این [توبه] بیش از اینکه یک نیرنگی هست، نیست چیز دیگری، این نیرنگ برای این بود که ما را بازی بدهد و ما راضی بشویم به اینکه این آقا سلطان باشد و حکومت نکند تا این انقلاب بخوابد! انقلاب که خوابید، شمشیرش را بکشد پای همه شما را قطع بکند؛ یعنی نه عالم دینی دیگر بگذارد، نه رجال سیاسی، نه دانشگاهی بگذارد، نه مدرسه فیضیه ای. این نقشه است؛ نقشه بوده. حالا هم که الآن ما مبتلا به یک نقشه دیگری هستیم.
شما از اول دیدید چند جور اینها حقه بازی کردند. خدعه میخواستند بکنند. یکی آمد مقابل مردم:ای علما،ای مراجع عظام،ای علمای اعلام،ای چه!ای چه! اما یک کارهایی کردیم و اشتباهاتی کردیم و حالا از این اشتباه برگشتیم! همین علمای اعلام و مراجع عظامی که در آنجا میگوید که اینها مثل «حیوان نجس» میمانند، از ایشان احتراز کنید! (18) همین علمای اعلامی که این آقا میگوید که «اینها مثل کرمهایی میمانند که توی نجاست میلولند» (19) آن روز منطقش آن بود! حالایی که دمش را گرفتند و گیر افتاده، حالا روباه بازی در آورده «علمای اعلام و مراجع عظام» میگوید! این جز خدعه چیزى هست؟ همین آدمی که در همان حال «علمای اعلام و مراجع عظام» میگوید و در مقابل مردم و ملت میایستد و [اظهار پشیمانی] میکند، همین آدم دولت نظامی میگذارد در همان روز! این [شخص] ما را مثل اینکه خیلی نادان میداند! یا خودش احمق است که خیال میکند همه مثل خودش میمانند! در همان روز! همان روز و شبی که این دستش توبه نامه گرفته، آن دستش سرنیزه گرفته و مردم را با سرنیزه میکوبد! این توبه است؟! این حالا توبه کرده؟! ما از او قبول کنیم که آقا حالا دیگر توبه کردند! و عرض میکنم عابد و مسلمان شدهاند؟
حالا هم بعد از اینکه این آدم این حرف را زد و قبلش هم همین طور حکومت آشتی درست کرد «دولت آشتی» دولت آشتی او همان بود که اینقدر جمعیت و جوانهای ما را به خون و خاک کشیدند [با] این «آشتی» آنها، حالا هم یکی دیگر را آوردند توی کار، نه او آورده، امریکاست آقا! همه بدبختی ما از این امریکا و شوروی و انگلستان است. حالا هم یکی دیگر را روی کار آوردند (20) که با حربه «ملیت»، با حربه «آزادیخواهی»، همان «آزادیخواهی» که خود آن مردک گفت «آزادزنان و آزادمردان»، همان «آزادی» را میخواهند بدهند! همان آزادی که میگفت من آزادی دادم به ملت؛ در صورتی که پشتش مسلسل بود و توپ بود و تانک بود. (21)
پینوشتها:
1. اشاره به شعار معروف دوران انقلاب «خمینی، خمینی! خدا نگهدار تو؛ میکشیم، میکشیم دشمن خونخوار تو».
2. تغییر مجدد تاریخ، از شاهنشاهی به هجری.
3. اشاره به جلسات سه جانبه مشترک شاه، سفیر امریکا و سفیر انگلیس؛ مأموریت در ایران، سالیوان ص 118 ترجمه فارسی.
4. غلامرضا ازهاری.
5. اشاره به شعر عبید زاکانی در منظومه «موش و گربه»:
سال یک موشی میگرفت از ما *** آزش اکنون شده فراوانا
این زمان پنج پسنج میگیرد *** چون شده مؤمن و مسلمانا!
6. صحیفه امام، ج 4، ص 382 تا 391.
7. سوره یونس، آیه 91: «آیا اکنون «ایمان میآوری؟» در صورتی که پیش از این نافرمانی کردی و از فساد کنندگان بودی».
8. نپذیرفتن، نفی کردن.
9. سوره یونس، آیه 90: «ایمان آوردم به اینکه نیست خدایی جز آنکه بنی اسرائیل به او ایمان آوردند».
10. صحیفه امام، ج5، ص 83 تا 85.
11. نقضی کننده، شکننده «عهد».
12. صحیفه امام، ج5، ص 197 تا 199.
13. همان، ج 4، ص 348.
14. فرح دیبا، نایب السلطنه شاه.
15. صحیفه امام، ج 4، ص 375 تا 376.
16. همان، ج 3، ص 523 تا 524.
17. میخورد و راه میرود.
18. از سخنان شاه معدوم در 9 خرداد 1342.
19. از سخنان شاه در 23 اسفند 1341.
20. شاپور بختیار.
21. صحیفه امام، ج6، ص25 تا 28.
سعادتمند، رسول؛ (1390)، تاریخچه انقلاب اسلامی در کلام امام خمینی (ره)، قم: انتشارات تسنیم، چاپ سوم.