جلوه‌هایی از رویارویی امام خمینی (ره) با طاغوت (2)

تازگی یکی از افراد «شاهدوست» که به خیال نخست وزیری افتاده است، ایشان هم یک مصاحبه‌ای فرموده‌اند و در آن مصاحبه گفته‌اند که خمینی این زجر و این چیزها دیده است، و به واسطه این زجر دیدن، خوب، این حرفها را می‌زند! ولی
پنجشنبه، 28 مرداد 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
جلوه‌هایی از رویارویی امام خمینی (ره) با طاغوت (2)
جلوه‌هایی از رویارویی امام خمینی (ره) با طاغوت (2)

 

نویسنده: رسول سعادتمند




 

پاسخ امام به اظهارات علی امینی

تازگی یکی از افراد «شاهدوست» که به خیال نخست وزیری افتاده است، (1) ایشان هم یک مصاحبه‌ای فرموده‌اند و در آن مصاحبه گفته‌اند که خمینی این زجر و این چیزها دیده است، و به واسطه این زجر دیدن، خوب، این حرفها را می‌زند! ولی خوب افراد دیگر هم زجر دیدند، گاهی کمتر گاهی بیشتر، لکن گذشت کردند خنده حضار و مملکت ما الآن اگر چنانچه فلانی وطن پرست باشد چنانچه هست «گفته هست» این مملکت ما الان به واسطه وضع جغرافیایی جوری است که خطرناک است؛ برای حفظ مملکت باید این آدم که می‌گوید سلطنت نباید باشد باید یک قدری پایین تر فکر کند، پایین بیاید یک قدری. خوب ما مملکت لازم داریم «عین حرف شاه است، یک وکیل هم توی مجلسی گفته بود، ایشان هم حالا می‌فرماید» خوب، ما مملکت لازم داریم؛ خوب وطن دوستی اقتضا می‌کند که انسان اگر یک حبسی رفت، یک تبعیدی رفت، یک شکنجه‌ای دید، یک زحمتی دید، وطن دوستی اقتضا می‌کند که غمض عین (2) کند، نگذارد که مملکت از دست برود! و امصیبت! می‌خواهد مملکت از دست ما برود! لازمه این حرف این است که ایشان می‌گوید اگر چنانچه من ملاقات کنم با ایشان مطلب را به ایشان مثلاً چطور می‌گویم و ایشان هم اگر ببیند که یک خواست ملت را دادند، یک قدری عمل ببیند، ملت هم اگر عمل ببیند، خوب یک قدری آرام می‌شود لکن ملت عمل ندیده است. این دولت مثلاً که آمده است، عمل نکرده است؛ خوب است من ایشان نگفته این را دیگر، لازمه حرف این است بیایم که عمل نشان بدهم! یک چیزی مردم ببینند، یک آزادی‌ای مردم به چشمشان بخورد، آرام بشوند!
پس این مطلبی که حالا ما به آن مبتلا شده ایم، این مانور دیگری است که با این صورت به میدان آمده. آن با «آشتی» آمده بود، این با «مصلحت خواهی» که یک آدمی است وطندوست و وطنخواه و عرض می‌کنم به قول خودش وطن پرست، این برای خاطر اینکه مملکت مبادا یکوقت از دست برود، جانفشانی کرده و عرض می‌کنم این زحمت را به خودش داده که بیاید و ملاقات کند با شاه و بعد هم برود به قم که نمی‌دانم آیا راهش دادند یا نه، بعضی شان راه نداده بودند، نمی‌دانم حالا به تمام معنی برود به قم و بعد هم نجات بدهد مملکت را از این نقشه‌ای که مثلاً من عرض می‌کنم از این طرحی که خمینی دارد و داده و مملکت به خطر افتاده ایشان با این ملاقات شاه و با آن رفتن قم که آیا راهش دادند یا نه این مملکت را نجات بدهد! «جانفشانی» کرده و عرضی می‌کنم که از همه چیز گذشته است برای نجات این مملکت! می‌گوید که من که در قم رفتم دیدم این ناآرامی قم و این تظاهرات قم و این فریادهای قم را، خوب، خودم دیدم چه جوری است؛ اینها آرام نمی‌شوند مگر اینکه یک چیزی ببینند از ما؛ یک دولتی روی کار بیاید که یک چیزی ازش ببینند. و لازمه این حرف این است که ایشان تشکیل دولت بدهند و عرض می‌کنم که این ناآرامیها را ساکت کنند و یک آزادی بدهند و این چیزها؛ و لابد مشروبخانه‌ها را هم ببندند و یک کار دیگر بکنند ولکن «اعلیحضرت» باشند، ایشان باشند که مبادا یکوقت این مملکت به دست روس و انگلیس بیفتدا این قدرت «اعلیحضرت» است که الآن روسها را به جای خودشان آنجا نشانده است و امریکا را هم به جای خودش آنجا نشانده! [خنده حضار] این قدرت را حق ندارد کسی دست بزند؛ و باید مردم را راضی بکنید که این قدرت را از بین نبرند و معارضه‌ای با یک همچو قدرتی که الآن ایران را نگه داشته است، معارضه با این قدرت نکنند مردم!
حالا ما قبل از همه چیز، اول از این آقای «شاهدوست» و به اصطلاح سایرین امریکا خواه ما به ایشان عرض می‌کنیم شما که قم تشریف بردید و با اتومبیلتان سوار شدید و از تهران هم عبور کردید و رفتید به قم، توی تهران هم تظاهرات را حتماً دیدید اگر نگویم در حسن آباد و در علی آباد و در اینها، این دهات هم دیده باشید خوب، می‌گویید قم را دیدم، خوب شما گوشتان که الحمدلله گوش باز است، هوشتان هم که الحمدلله هوش باز است، شنیدید مردم چه می‌گویند؟ مردم چه می‌گفتند؟ چه چیز می‌خواستند؟ این مردم که جانشان را روی دست گرفته‌اند، جوانهایشان را می‌فرستند جلو، این مادرها که بچه‌های جوانشان را می‌فرستند به این خیابانها و فریاد آنها بلند است، چه چیز می‌گویند تا ما ببینیم، درد ملت چیست، دوایش چیست؟ تا انسان نفهمد درد چیست که نمی‌تواند دوا بدهد؛ آنها همه دارند می‌گویند که ما این شاه را نمی‌خواهیم، شما می‌گویید که من اینها را آرامشان می‌کنم! آرام می‌کنم به اینکه باشد ایشان! این ناآرامی شان این است که می‌گویند این شاه خیانت کرده به ما؛ ما نمی‌خواهیم این را شما دو تا مطلب می‌گویید: یکی اینکه من حرفهای مردم را شنیده ام و اینها آرام نمی‌شوند تا ما این چیزهایی که می‌خواهند خوب به آنها بدهیم، لااقل یک عملی بکنیم. شما اگر می‌خواهید عمل بکنید، یک کاری بکنید که این آقا برود سراغ کارش تا یک قدری آرام بشوند یک قدری البته، نه همه.
یک مطلب دیگری که ایشان می‌گویند این است که این وضع جغرافیایی ایران جوری است که کأنه ما دیگر هیچ اطلاعی نداریم از وضع جغرافیایی ایران که چه جوری است! وضع جغرافیایی ایران جوری است که اگر این انقلابات باشد، با این وضع جغرافیایی خطر بزرگی برای ایران پیدا می‌شود ولی اگر شاه باشد این خطر نیست! مطلب ایشان این است که با بودن شاه این خطر نیست لکن اگر چنانچه «به فرمایش ایشان» خدای نخواسته این شاه برود، این مملکت به دست دو تا قدرت می‌افتد و وامصیبت می‌شود! ما می‌گوییم که آن چیزی که این مملکت را به دست این قدرت سپرده، این دو تا قدرت سپرده، همین شاه است! آخر اینها تکلیفشان بر این مملکت این نیست که بیاید آن حمل کنند خاکهایی از قم به این سرحدات شوروی و از تهران به آن سرحدات امریکا! اینکه ایشان هم قبول دارند که مقصود این نیست؛ مقصود این است که اینها مسلط می‌شوند بر مملکت ما؛ حالا مسلط نیستند؟!
وضع جغرافیایی که هست و روی آن وضع جغرافیایی یک جهت و مهم هم، روی وضع آن چیزهایی که توی مملکت ما هست و اینها لازمش دارند، اینها الان مسلط بر اموال ملت ما نیستند؟! اینها الآن نفت ما را دارند نمی‌خورند، در ازایش هم برای خودشان یک پایگاه درست می‌کنند؟! پول نفت به ما می‌دهند یعنی اسلحه می‌دهند که پایگاه درست کنید اینجا، آنها مسلط بر ما نیستند که گاز را دارند می‌برند؟! اموال این ملت دارد از دستش می‌رود. تسلط امریکا نیست که «اصلاحات ارضی» و «انقلاب سفید» را آورد در کار؟! این «انقلاب سفید»، انقلاب شاه و ملت» است؟! ملتش را که خودشان ملتند! به ملت کاری ندارد؛ شاهش هم به شاه کاری ندارد؛ «انقلاب امریکا» بود یکطرفه! این انقلاب برای این بود که این مملکت را از این مقدار زراعتی که دارد که به واسطه این مقدار زراعت یک استغنایی از مملکتهای دیگر دارد، این هم از دستش بگیرند. مگر تسلط امریکا بر ما غیر از این است که منافعی که ما داریم، مخازنی را که ما داریم، چیزهای زیرزمینی را که ما داریم، روی زمینی را که ما داریم، اینها سلطه پیدا کنند و ببرند؟ اینها الآن سلطه ندارند بر ما؟! و اگر شاه برود سلطه پیدا می‌کنند؟! اگر یک حکومت اسلامی پیدا بشود که نص قرآنش این است که نباید غیر مسلم بر مسلم مسلط باشد (3)، آن وقت مسلط می‌شوند اینها؟ یا اینکه این وضع جغرافیایی اقتضا می‌کند که یک قدرت مستقلی متکی بر ملت، یک رژیمی متکی بر ملت و بر قدرت ملت در اینجا پیدا بشود که نه او بتواند تجاوز کند به او و نه او بتواند تجاوز کند به او، وضع جغرافیایی مملکت ما اقتضای این را دارد که برای جلوگیری از هردو قدرت و تأمین صلح در اینجای دنیا یک قدرتی در کار باشد، نه یک انگلی! الآن وضع نظامی ما و وضع ارتش ما یک وضع ارتش انگلی است؛ ارتشی است که تحت نظام امریکا و به نفع امریکا دارد اداره می‌شود. چهل و پنج هزار، پنجاه هزار بعضی می‌گویند شصت هزار از مستشاران امریکا و نفتخوارهای امریکا ریخته‌اند به جان ما و در مملکت ما هستند. آنهمه پایگاهها برای خودشان در اینجا درست کرده‌اند؛ اشغال نظامی است مملکت ما، در اشغال امریکایی است مملکت ما. این آقا می‌گویند که «به خطر می‌افتد»! از این خطر بیشتر؟! زراعت ما بکلی از بین رفت، این خطر نبود؟! حالا شما می‌خواهید خطر را رفع بکنید؟! شما همان بودید که در حکومت شما این قضیه پیدا شد و امریکا به ما تحمیل کرد! و من همان بودم که به شما پیغام دادم که آقا نکن این کار را این، زراعت ما را به زمین می‌زند. خدا می‌داند به فرستاده ایشان گفتم که نکنید این کار را. شما ملتفتی خودت، دارای ملک هستی، ملتفتی که نمی‌توانند اینها اداره بکنند، به زمین خواهد خورد این زراعت مملکت. تو بودی که زراعت مملکت را به زمین زدی برای خاطر امریکا! حالا شما می‌خواهید اصلاح بکنید که مبادا یک وقتی تسلط بر ما پیدا کنند؟! الآن ما مستقلیم؟! یک قدرت مستقله‌ای ایستاده و همه را جلوگیری کرده است و ما یک مملکت مستقل متمدن آزادمردان و آزادزنان داریم؟! ما می‌خواهیم که یک مملکت قدرتمند که قدرتش متکی به ملت باشد، الهام از ملت بگیرد. اگر یک ارتش متکی بر ملت باشد، نه آن قدرت می‌تواند کاری بکند نه آن قدرت کاری می‌کند. آنها می‌خواهند تأمین این بشود که او نپرد به او، او نپرد به او؛ (4) وقتی یک قدرت مستقلی است، نمی‌شود این کار را کرد. شما می‌خواهید که با این دوز و کلکها این دو تا قدرت را بر ما مسلط کنید!
نمی خواهید مملکت را راحت کنید، می‌خواهید مملکت را بیشتر از این به باد بدهید! ما می‌خواهیم نجات بدهیم این مملکت را از این دو قدرت، شما می‌خواهید که این مملکت تحت همین قدرت و سلطه باشد تا آخر، با چه صورت؟ با این صورتی که اگر «اعلیحضرت» بروند، این مملکت به هم می‌خورد! این «اعلیحضرت» باید باشند تا این دو قدرت را جلویشان را بگیرد! آقا، این «اعلیحضرت» این قدرتها را بر ما مسلط کرده و آن پدرش!
این آقا... باز عین کلمه شاه که ایشان زجر کشیده است (من را می‌گوید) که خوب، ایشان یک زجری کشیده، چی کشیده است عین حرفی است که شاه گفته است که او غرض شخصی با من دارد، او دارد حسابها را (عین عبارت اوست) که دارد حسابها را پاک می‌کند پس شما الآن بلندگوی «اعلیحضرت» هستی در اینکه او گفت مملکت ما می‌خواهیم و اگر من بروم مملکتی نیست! شما هم می‌گویید که اگر شاه برود مملکتی نیست. این یک تکه عین حرف اوست که زدید. او می‌گوید که مملکت ما وضعی دارد که اگر چنانچه ما برویم، آنها از آن طرف می‌آیند و اینها از این طرف. شما بلندگوی او هستید! او می‌گوید که فلان آدم (5) غرض شخصی با من دارد، حسابهایش را دارد حالا پاک می‌کند «یعنی من» او را به حبس انداختم، من او را تبعید کردم، او حالا از این طرف پاک می‌کند. ایشان هم بلندگوی اوست، همان عین او را می‌گوید. من خیال می‌کردم برای شاه دیکته می‌کنند و حرفها را می‌زند و همین طور هم هست، دیکته از آن بالاترهاست معلوم شد که دیکته دیکته را ایشان می‌خواند! [خنده حضار]. با ایشان باید حساب کرد. آقا، من که یک نخست وزیر نبودم و یک بارگاه و قبه داشته باشم؛ من آنم که حالا هم که اینجا آمده ام، منزلم [را] دیدید که شما (6) نمی‌توانید تویش بنشینید و بیشتر از این هم نمی‌خواهم. اصلاً من توی حبس هم وقتی وارد شدم به آن باشگاه افسران- اول من را بردند توی باشگاه افسران- من وقتی وارد شدم دیدم یک جای خیلی خوبی است که همه چیز آماده است که منزلهای ما خواب ندیده‌اند! به آن مأمورها گفتم خوب، اینکه از منزل ما بهتر است [خنده حضار] و بهتر هم بود، بعد هم ما را بردند در یک جای دیگر؛ همان مثل منزل خودمان، یک خرده‌ای هم بهتر! وقتی هم که از حبس ما بیرون آمدیم، حبسش هم یک حبسی نبود که به ما یک بدی بگذرد یک سختی ما به واسطه آن بدی حالا با شاه- مثلاً- به هم زدیم! [خنده حضار] حبسشان هم یک حبسی نبود که برای ما توی این حبس آنهایی که همراه ما بودند و مأمورین حبس بودند، با ما محبت می‌کردند، به ما ارادت داشتند و عرضی می‌کنم که وقتی هم که از آنجا آمدیم، در یک باغ بزرگ و در یک عمارت عالی، که ما به خواب هم شاید ندیده بودیم، و ما هم آنجا بودیم. بعد هم که رفتیم منزل خودمان، منزل خودمان بود دیگر آنجا! ما اینقدر هم عادت نکرده بودیم که بیرون بیاییم و گردش برویم که حالا که توی حیاط- توى خانه- هستیم به ما بد بگذرد! وقتی هم که ما را ترکیه بردند، ترکیه خیلی هم بهتر از ایران برای ما بود، برای شخص من. یعنی ما زجری ندیدیم. و بعد هم رفتیم نجف، نجف هم که منزلمان بود. حالا هم آمدیم اینجا؛ اینجا هم بهتر از منزل خودمان است! باغ دارد و همه چیز! ما زجری ندیدیم که در مقابل این زجر- برای خودم می‌گویم- زجری ندیدیم که مخالفتمان با این آدم برای زجر باشد.
ما زجرمان زجر این ملت است. من وقتی صورت آن مردهایی که بچه‌هایشان و پسرهایشان را کشتند در ذهنم می‌آید، زجر می‌برم. من وقتی آن مادری که یقه‌اش را پاره می‌کند. در مقابل این چیزها که بیایید من را بکشید، شما که جوانم را کشتید بیایید مرا هم بکشید، این زجر می‌دهد ما را، نه اینکه به من یک چیزی بد گذشته، زجر دیده ام. نه، خیلی هم خوش گذشته. آنچه که مرا زجر می‌دهد آن مصیبتی است که بر ملت ما وارد شده. مسلمان اگر بر ملت خودش زجر نبرد مسلمان نیست. آن کسی که می‌خواهد این آدم باشد، من نمی‌توانم به او بگویم مسلمان هست. آن کسی که دست می‌دهد به دست جانی، او را دیگر ما آدم نمی‌دانیم. اگر مسلمان هم باشد آدم نیست و مسلمان هم نمی‌تواند باشد. زجر ما این است؛ نه اینکه زجر ما این است که ما را حبس کردند یا زندان بردند. زجر ما این است که پای علما را اره کردند آقا! توی روغن سوزاندند! زجر ما این است که ده سال، پانزده سال، هشت سال، هفت سال، علمای ما در حبس بودند. پدر این آقا (7) چند سال در حبس بوده است؛ این زجر ماست. حالا از حبس اینها آمد‌هاند بیرون. بله، «زندانیهای سیاسی را ما رها کردیم»! یا به اصطلاح خودشان: «عفو کردیم»! تمام شد؟ از زندانیهای سیاسی، زندانی‌ای که ده سال در آنجا زجر دیده، عالم بزرگوار را توی صورتش چنان زدند که گوشش عیب کرده، حالا آمده بیرون، حالا بیاید تشکر کند از شاه که شاه بماند حالا؟! آقا نمی‌شود؛ این ملت را نمی‌شود خاموش کرد با این حرفها، نه نخست وزیر (8) توانست کاری کند، نه منتظر الوزاره! (9) نمی‌توانید. و نه نظامی و نه حکومت نظامی و نه هیچ چیز، نمی‌شود. ببینید مردم چه می‌خواهند، آن را بدهید؛ مردم- بچه و بزرگ- می‌گوید: «آزادی و استقلال». شما آزادی و استقلال را بدهید، بعد، حکومت پهلوی نه. این لسان ملت ماست بزرگ و کوچکش، آنکه توی خارج است. آنکه در داخل است همه این را دارند می‌گویند. شما اینها را اگر عمل بکنید، این ملت از شما راضی می‌شوند و آرام می‌شوند اما شما می‌خواهید آنکه جانی اصلی است نگهش دارید! آذربایجان را آتش می‌زنند، بعد شهربانی اش را می‌خواهند شهربانی را خواستند برای اینکه تسلیت حال مردم باشد. این آقای منتظر الوزاره می‌گوید که باید آنهایی که به این ملت ظلم کرده‌اند مجازات بشوند. من از این آقا می‌پرسم که کی به ملت ظلم کرده؟ بگو؟ بیا بنشین ببینیم کی؟ شهربانی آدم کشته است بی اذن؟! پاسبان آدم می‌کشد بی اذن؟! استاندار امر می‌کند بی اذن؟! رئیس قوا امر می‌کند بی اذن شاه؟! بی اذن شاه این چیزها نمی‌شود. در نظام نمی‌شود؛ «بزرگ ارتشتاران» ایشان هستند! تا ایشان اذن ندهد که آدمکشی نمی‌شود. (10)

شاه، مسئول همه جرمها

از دست و پاهایی که شاه دارد می‌زند، یکی هم این شریک جرمهایش است که اینها را یک عده آنها را گرفته‌اند. در این حکومت نظامی، یعنی در دولت نظامی و حکومت نظامی که به پا کردند، دیدند که خیلی فایده نکرد؛ حالا یک راه دیگری پیش گرفتند. و آن اینکه آنهایی که دیروز با او شریک جرم بودند، بعضی شان دوازده سال، سیزده سال در همه جنایاتی که شاه کرده است شریک بودند، (11) حالا به عنوان اینکه آن خیانت کرده و جرم کرده است گرفته‌اند. آن شریک را گرفته‌اند که این شریک محفوظ بماند! گمان کردند که مردم الآن، همه اذهان مردم، متوجه‌اند که آن شریکها را گرفته‌اند، دیگر مسئله‌ای نیست و باید مردم اجازه بدهند که شاه باشد! برای اینکه خوب، شما مگر چه می‌خواهید؟ شاه از آن طرف آمده است عذرخواهی کرده است و ببخشید من اشتباه کرده بودم! بعد از این هم دیگر من اشتباه نمی‌کنم! از آن طرف هم خوب، زندانیهای سیاسی را خیلی از آنها را رها کرده است: از اهل علم، از جماعات سیاسی و سایر طبقات؛ از این طرف هم یک عده‌ای از این اشخاصی که در دولتها بودند و آنها خلاف کرده‌اند همه را، این عده را گرفته است و می‌خواهد که اینها را محاکمه مثلاً بکند!
می گوید شما ملت ایران چرا اینقدر لجاجت می‌کنید؟... «اعلیحضرت» باشیم! دیگر شاه از این بهتر کجا ما پیدا بکنیم که دزدها را گرفته و سیاسیها را رها کرده، زندانیها را رها کرده و قول و قرار هم داده به اینکه بعد از این دیگر زاهد بشود و عابد و مسلمان! و دیگر شما چه طلبی از شاه دارید [که] در سرتاسر ایران باز اعتصابات می‌کنید؟ این اعتصابات دیگر چیست که می‌کنید؟ چرا باز سر تا سر ایران اعتصاب است؟ چرا شرکت‌های نمی‌دانم هواپیمایی و دیگران، اتوبوس و شرکت واحد در اعتصاب است؟ خوب، پزشکها چرا اعتصاب کردند؟ و هکذا.
... ما اگر بخواهیم تحلیل کنیم این مسائل را، ببینیم که اینها جرم را زیاد می‌کند یا جرم را قصر (12) می‌کند؟ شما این دولتهایی که تشکیل داده‌اید همه اینها به دست شما تصویب شده است! و این مجرمهایی که حالا گرفتید، اینها همه شان اینها بودند که در دولتهای شما بودند! شریک جرم شما بودند! شما حالا می‌گویید اینها مجرم هستند؟ شما این مجرمها را روی کار آوردی، می‌گویی دزد هستند؟! شما این دزدها را روی کار آوردی! حالا شما یک مجرمی یا مجرمهایی و یک خائنهایی را خودتان در دولتها سر کار آوردید و با هم مشترکاً مشغول شدید به چاپیدن این مملکت و به اذیت کردن این مردم! حالا اگر دو نفر یا ده نفر با هم شریک شدند و یک جرمی را انجام دادند یا یک خیانتی کردند، بعد یکی از آنها قدرتمندتر بود یک چند نفری از آنها را فرض کنیم گرفت، این جرم خودش معفو (13) است برای اینکه شرکای جرم را گرفته است یا خود این اقرار به این است که من خیانت کردم این اشخاص را آوردم روی کار؟! بعضی از اینها که دوازده سال یا بیشتر در مسند نشسته بودند، شما این دوازده سال هیچ اطلاع از حال این نداشتید! حالا تازه امروز مطلع شدید؟! هیچ اطلاعی تا چند ماه قبل از این، از دوازده سیزده سال پیش از این، تا چند ماه قبل از این، شما هیچ اطلاع از حال این آدم که نخست وزیر شما بود و در کارها دخالت داشت و مشاور شما بود و همه کارها را با نظر و فرمان مبارک انجام می‌داد، شما تا حالا هیچ اطلاع داشتی که این آدم چکاره است؟! همین دو سه روز مطلع شدی؟! همین چند روز و چند ماه شما مطلع شدی؟! اگر یک آدمی دوازده سیزده سال مشغول خیانت و مشغول چپاولی بوده و شما اطلاع نداشتید، شما لیاقت اینکه در این پست باشید اگر پستی باشد شما همچو لیاقتی نداری! آدم نالایقی هستی! لکن مطلع بودید چنانکه هستید و بودید خوب دو نفر شریک جرم بودید! منتها تو شریک بزرگه بودی، او شریکه کوچکه بوده! حالا شریک بزرگه اگر شریک کوچکه را گرفت و حبسش کرد، اسباب این می‌شود که دیگر جرمی در کار نباشد؟! یا جرم هست؟ خوب، تو شریک کوچکه را گرفتی؛ ملت شریک بزرگه را می‌خواهد! همان حجتی که تو داری بر اینکه این شریک جرم را گرفتی یا این شرکای جرم را گرفتی، با همان دلیلی که شما این شرکای جرم را گرفتی، به همان دلیل، ملت از تو مؤاخذه می‌کند و می‌خواهد تو را بگیرد. این راه مفر است؛ خوب، اینها راه عقلایی نیست که شما می‌خواهید یک راهی درست کنید که این نجات پیدا بکند. این راه نجات نیست که!
تمام این حرفها و تمام این نیرنگها برای این است که خوب، احتمال ولو درصد احتمال یک احتمال، ولو در هزار احتمال یک احتمال اینها احتمال می‌دهند که مردم را مثلاً یک بازی بدهند، ولو آن طبقه مثلاً متعارف مردم را بازی بدهند لکن ما می‌بینیم که مردم بازی نمی‌خورند. همین حالا که هم آن شریک جرمها را گرفته است و هم آن نطق را ‌هی مکرراً می‌گویند گذاشته است و شنیدند و خوب ما هم شنیدیم این نطقها را، و هم نطق آن نخست وزیر نظامی، آن را هم ما شنیدیم که گفته است، هم سرنیزه آقایان و همه چیزها، هم حمله به مردم و هم ریختن توی بیمارستان و در بیمارستان را شکستن و در توی بیمارستان آدم کشتن، و هم حمام قم که سه نفر را به واسطه گاز خفه کرده‌اند، و هم همدان و هم همه جا، باز همان حرفها و همان انقلابات و همان اعتصابات و همان صداها هست، و نمی‌شود نباشد.
یک ملتی که بیشتر از پنجاه سال زیر دست و پای اینها خرد شده است، حالا که چشمهایش را باز کرده و می‌بیند که باید این مجرمها را با زور و با فشار و با هیاهو و با عرض می‌کنم تظاهرات و اعتصابات و اینها باید این را شکست داد، همین ملت می‌داند این معنا را که اگر چنانچه یک غفلت کوچکی حالا بکند، یک غفلت بسیار کوچک الآن اگر بکند، باز مطلب بر می‌گردد به پنجاه سال پیش از این، و دیگر نمی‌تواند این ملت حتی بعد از پنجاه سال دیگر هم یک همچو نهضتی را ایجاد کند و یک همچو قیامی بکند. خوب، ملت این را می‌داند. می‌داند که اگر امروز این تا آن آخر نقطه نرود و تا سرنگونی این آدم این نهضت را ادامه ندهد، بر می‌گردد به حال رضاشاه و بدتر از او، و این دفعه اگر چنانچه این قدرت پیدا بکند، دیگر نه بر بچه مهلت می‌دهد نه بر بزرگ. همه مخالفین خودش را، که همه ملت است، سرکوب می‌کند و هیچ هم مضایقه ندارد ایشان.
همچو خیال نکنید که یک، بله، خیلی مثلاً عدالت اجتماعی! هر چند روز یکدفعه که می‌رفت منبر، می‌رفت [می گفت]: عدالت اجتماعی را من می‌خواهم چی بکنم! و فضای باز سیاسی و عدالت اجتماعی و انتخابات آزاد و تمدن بزرگ و دروازه تمدن بزرگ! و از این شعرهایی که صد تای آن یک غاز (14) در بازار ایران دیگر ارزش ندارد، این پشت سر هم می‌بافت و حالا هم باز دست برنداشته است. هر وقت که صحبت می‌کند باز از آن حرفها می‌زند! منتها صفحه‌ها مختلف می‌شود! گاهی وقتها با آن صورتها درمی آید، و گاهی وقتها برعکس می‌شود. گاهی وقتها به بازاریها بد می‌گوید]، وقتی قم آمد، آنجا دست و پایش را هم گم کرده بود. آن دفعه که قم آمد، یک دفعه که در همان نزدیکیهای 15 خرداد، جلو 15 خرداد بود، این آمد قم. گفتند که وقتی که وارد شد همچو دست و پایش را گم کرده بود که باید از این راه برود، از توی یک کوچه‌ای شروع کرد رفتن! بعد رفتند گفتند آقا راه این طرف است، بفرمایید! [خنده حضار] از این راه هدایتش کردند آمد. و وقتی که رفت ایستاد در بیرون صحن؛ ایستاد صحبت بکند. در حرکاتش هم که می‌پرید بالا و می‌پرید پایین، باز مردم یک حرفهایی داشتند! و رفت ایستاد و بازاریهای متدین قم را به حرفهای نامربوط بست؛ گفت ریشوهای کذا از این حرفهای نامربوط. به علما که بدتر گفته است دیگر؛ حیوان نجس ! از این مسائل.
همین آقا حالا آمده مقابل ملت و باز توبه می‌کند و عرض اخلاص می‌کند به همه طبقات ملت که ما اشتباهاتی کردیم! خوب، دیگر از این به بعد اشتباه نمی‌کنیم! خوب، اگر اشتباه کردی چرا حالا دوباره می‌کشی؟ اگر شما تصدیق داری که‌ اشتباه کردی، از آدمکشی اشتباه بیشتر می‌شود؟! از جوانهای مردم را کشتن، از زنهای مردم را کشتن دیگر اشتباه بالاتر داری تو؟! اگر اعتراف داری که شما اشتباه کردی و می‌گویی می‌خواهم برگردم از این اشتباهات، دیگر اینها تکرار نمی‌شود، اگر اینطور است، خوب برگرد از اشتباهات خود. تو که می‌گویی می‌خواهم برگردم از اشتباه، مردم چطور باور کنند؟ تو می‌گویی اشتباه کردم و الآن داری آدم می‌کشی! مگر امکان دارد که نظامی بدون اجازه این آدم آدم بکشد؟ چه داعی دارند آنها آدم بکشند برای خاطر یک کسی دیگر؟ تا او فرمان ندهد و خودشان را لازم الاطاعه ندانند و جرأت نکنند تخلف بکنند، آدم نمی‌کشند. تا فرمان ایشان نباشد کسی آدمکشی نمی‌کند و این اراذلیها را نمی‌کند. فرمان مستقیم این است که اینها را وادار می‌کند به آدمکشی و اینطور چیزها، همین آدمی که می‌گوید که من عذر می‌خواهم از شما و اشتباه شده و چطور، و من تعهد می‌دهم، ضمانت می‌دهم به اینکه چه نکنم؛ خوب یک دفعه دیگر هم ضمانت و تعهدات را دادی. اول سلطنت شیطانیت تو همین تعهدها را دادی و قسم هم خوردی و در مجلسی هم رفتی و همه این کارها را کردی، و دنبالش به قول خودت این «اشتباهات» را کردی و این غلطها را، حالا چه شده است که دوباره آمدی؟ آن وقت باز یک فرجه‌ای شده است مثلاً فرض کنید ده روز، یک ماه و دو ماه، سه ماه بعدش این کار را کردی. تو امروز در عین حالی که می‌گویی من اشتباه کردم و دیگر نمی‌کنم از این کارها و دیگر عرض می‌کنم که تعهد کردم که تکرار نشود، در عین حال داری انجام همین کثافتکاریها را می‌دهی و همین جنایتکاریها راه آن وقت مردم چطور بپذیرند از تو؟ مثلاً فرض کنید اگر خدای نخواسته یک عالمی بیاید به مردم بگوید ساکت بشوید، چطور مردم گوش کنند به حرف این عالم؟ که خوب می‌گویند این عالم خیلی خیلی بخواهند تأدب کنند (15) می‌گویند این عالم اشتباه کرده است و الا می‌گویند آدم درباری [است] خیلی بخواهند ادب کنند می‌گویند خوب این آقا آدم ساده‌ای است، آدم صافی است، و نفهمیده که این چه جور جنسی است! ملت نمی‌شود، آقا نمی‌شود ملت را دیگر اینقدر نفهم حساب کرد! یک ملتی که ایستاده و دارد فریاد می‌زند و حق مشروع خودش را دارد مطالبه می‌کند، این را دیگر نمی‌شود با این چیزها خوابش کرد. (16)

فریب و سرنیزه، دو مستمسک شاه

باز شاه به دو وسیله برای نجات خودش متوسل شد. یکی به وسیله فریب، یکی به وسیله سرنیزه. وسیله فریب این بود که در نطقی (17) که کرد التزام داد، تعهد داد به ملت که این اشتباهاتی که کرده است دیگر همچو اشتباهی نمی‌شود، و از این به بعد دیگر به قانون اساسی به همه معنا عمل می‌شود و جبران آن اشتباهاتی که کرده بود می‌کند. و از عموم ملت خواستار شد که دست از این مخالفت بردارند، و از آیات عظام و علمای اعلام خواستار شد که مردم را هدایت کنند که آنها آرام باشند، و از سایر اقشار ملت از قبیل کارگرها و محصلین و جوانها و همه اینها خواستار این شد که از این مخالفتها دست بردارند و به ایران فکر کنند!
در حرفهای ایشان خیلی مسائل هست. یکی اینکه بررسی بشود که آیا این کارهایی که تا حالا انجام داده، اشتباهات بوده یا تعمدات بوده! این مخالفتهایی که از قانون کرده، از اسلام کرده، این خیانتهایی که به ملت کرده، این جنایتهایی که کرده است، آیا آنطور که ادعا می‌کند این اشتباهی این کار را کرده است؟ مثلاً این نفتی که به امریکا داده، خیال کرده است که اینها یک طایفه‌ای از یک محله‌ای از ایران است، یک شهری از شهرهای ایران است، و نفت را دارد به ایرانی‌ها می‌دهد؟! این اسلحه‌هایی که به درد ما نمی‌خورد و به جای نفت پایگاه برای امریکا درست کرده است خیال کرده است که این اسلحه‌ها ارز است؟! پول است؟! اشتباه کرده این؟! به خیال اینکه دارد پول می‌گیرد، لیره می‌گیرد، این چیزها را گرفته است؟! این جنایتهایی که در ایران تا حالا کرده است، حبسهایی که کرده، زجرهایی که کرده، شکنجه‌هایی که داده، قتلهای عامی که کرده، اینها اشتباهی بوده؟! مثلاً به مدرسه فیضیه که ایشان کماندوها را فرستادند و ریختند در مدرسه فیضیه و قرآنها را آتش زدند، عمامه‌ها را آتش زدند، جوانها را دست و پا شکستند، حجره‌ها را خراب کردند و شکستند، خیال می‌کرده است که این یک جایی از روسیه است و حمله به روسیه است و اشتباهی، اشتباه از کار درآمده؟! عقیده ایشان این بوده است که مدرسه فیضیه یک جایی است که از محلهای اجانب است؟! یا این اشخاصی که ایشان حبس کرده، اشتباه کرده و این اعتقادش این بوده است که در باغستان اینها را برده است؟! و حالا معلوم شده نه، این حبس بوده نه باغ؟! این اشخاصی را که از علما در حبس رفتند یا کشته شدند، یا پای آنها را در روغن داغ گذاشتند یا آنطور که می‌گویند اره کردند پای بعضیها را، و همین طور از رجال سیاسی، اشتباهات بوده؟! اینها تخیلات بوده است؟!
حالا از این اشتباهات دیگر ایشان نمی‌کنند! دیگر از این اشتباهات، حالا تعهد دارند می‌دهند؟! مگر همین ایشان نبودند که اول سلطنتشان قسم خوردند، تعهد دادند. خوب، کسی که بخواهد سلطنت پیدا بکند این تعهدات را باید بدهد. ایشان تعهد داده و همین التزاماتی که حالا دارد می‌گوید، آن وقت هم داده است، و بعد از آن تعهدات و التزامات این کارها را کرده. حالا یک تعهد دیگری که می‌دهد، یعنی حالا فرق کرده است این تعهد با آن تعهد؟! یا این حالا یکجور تعهدی است که دیگر قابل برگشت نیست؟! این تعهد آن وقت برگشت داشته، اما حالا این تعهد دیگر قابل برگشت نیست؟! حالا این اشتباهاتی که کرده است چطور جبران شده است؟ می‌شود؟ ده سال عمر یک انسان را، نه یک انسان، آنقدر انسان را، ده سال در حبس، در یک محفظه با آن وضع، با آن شکنجه‌ها، با آن اذیتها، با آن اهانتها، ده سال، پانزده سال یک قدر کمتر یک قدر بیشتر عمر اینها را تلف کرده، اینها جبرانش چیست؟ همین تعهد آقا جبران کرد اینها را که «من تعهد کرده ام»؟! یک کسی که اینقدر جنایت کرده، حالا به مجرد اینکه آمد تعهد کرد حالا می‌خواهد تمام بشود قضیه؟!
حالا ما فرض می‌کنیم که خیر، تعهد ایشان صادقانه است فرض است و الا معلوم است، «مطلب معلوم است» «رضاشاه به مرحوم» فیروزآبادی «وقتی آمده بود به نجف، مرحوم فیروزآبادی در حرم از او ملاقات کرده بود، رضاشاه گفته بود من مقلد شما هستم آقا؛ مرحوم فیروز آبادی گفته بود مطلب معلوم است» [خنده حضار]؛ حالا تعهدات ایشان من را یاد کتاب موش و گربه (18) انداخت امروز! کتاب ارزنده‌ای است کتاب موش و گربه. کتاب آموزنده‌ای است. این همان وضع حال سلاطین و قلدرها را در وقت قدرت و در وقت کمی قدرت، وضع حیله بازی آنها را مجسم کرده است به اسم کتاب موش و گربه؛ که سجاده را یکوقت انداخته و نماز خوانده و توبه کرده و پیش خدا استغفار کرده که من دیگر کاری نمی‌کنم، تا این موشهای بیچاره بازی خوردند و برایش چیز بردند و مثال ذلک؛ و بعد هم افتاد پنج تا از آنها را یکدفعه گرفت. آن وقت یکی یکی می‌گرفت حالا پنج تا پنج تا! (19) خوب، ما می‌دانیم که شما توبه تان همان توبه گرگ است، همان توبه گربه است! این را ملت دیگر می‌داند؛ لازم نیست که اینقدر شما زحمت بکشید و هی حرف بزنید! این آیات عظام و علمای اعلام که حالا ایشان می‌گویند که هدایت کنید مردم را، چه بکنید، اینها آنها بودند که تا دیروز هر وقتی که این صحبت می‌کرد، «ارتجاع سیاه» اسم اینها بود. در لغت شاه اینها «مرتجعین» بودند، آن هم مرتجعین «سیاه».
در یکی از نطقهایشان آن وقت که ما قم بودیم در یکی از نطقهایشان ایشان در یک جایی، یکی از شهرهای ایران گفت که از اینها، از این مرتجعین، مثل حیوان نجس احتراز کنید! آن حیوان نجس که آن وقت گفت، حالا آیات عظام شده و علمای اعلام! اگر مهلتش بدهند این آیات عظام و علمای اعلام که نفس بکشد، نفس دوم باز حیوان نجسند!
این اشتباهات، که همه‌اش تعمدات بوده است و همه‌اش کارهای عمدی بوده است و خیانتها همه عمدی بوده است و ایشان می‌گوید «اشتباهات» شده است، اینها اگر چنانچه این ملت به این مهلت بدهند، تمام این اشتباهات دوباره از سر گرفته می‌شود. الآن این یک حیله‌ای است که ایشان مرتکب شده‌اند. از آن طرف با نطقش که من متعهدم دیگر از این کارها نکنم، بیایید به حال ایران فکر بکنید، بیایید همه تان به فکر ایران باشید، ما به ایشان می‌گوییم که ما چون فکر ایرانیم این حرفها را داریم می‌زنیم. این ملت چون می‌بینند ایران را شما از دست اینها دارید خارج می‌کنید، همه قلدرها را بر ما مسلط کردید، همه مخازن ما را بردید، از این جهت است که این ملت این قیام را کرده و این نهضت را کرده. ما هم برای این است که به فکر ایران هستیم و داریم فکر ایران را می‌کنیم، با شما که مبدا اشتباهات، به قول خودتان و تعمدات به قول ما هستید مبارزه و معارضه می‌کنیم. فکر اسلام، فکر یک کشور مسلمان، فکر مستضعفین ما را وادار کرده که با شما اینطور معارضه و مخالفت بکنیم. «پس بیایید فکر ایران بکنید»! ما فکر ایران می‌خواهیم بکنیم؛ فکر ایران هستیم نه اینکه ما چون با شما معارضه کردیم پس، از فکر ایران رفته ایم!
این باز این حرف را رها نمی‌کند این آدم! چه جور، چه عناصری است این آدم؟ چه جور فکر می‌کند، یا اینکه کی را بازی می‌خواهد بدهد؟ این الان به نظرش کی رسیده؟ کی بازی می‌خورد از این حرف که اگر ایشان نباشند ایران نیست دیگر! همین که ایشان سرشان را زمین بگذارند، آن روزی که خوب، بلأخره ایشان یکوقتی خواهند مرد ان شاءالله زودتر خنده حضار آن روز به فرمایش ایشان دیگر ایرانی در کار نیست! بالاخره، پس ایران هم از دست ما رفته ست! یا حالا که بعد از ده روز دیگر یا بعد از مثلاً چند ماه دیگر یا بعد از فلان قدر، به فرمایش ایشان ایران دیگر رفتنی است! برای اینکه آنکه ایران را نگه د‌اشته ایشانند و وقتی ایشان نباشد دیگر تن ما نباد (20) [خنده حضار] باید عوض ایران نباشد، ایشان نباشد!
... این یک راه است که ایشان تشبث کرده؛ همان راه خدعه است که دیروز وزیر ایشان آمد و وزیر ایشان (21) هم که ایشان گفته است یا بالاتر اربابها دیکته می‌کنند این حرفها را آن روز هم خودشان آمدند و اشتباه کردیم و چه کردیم، و بیایید همه مان با هم چه بکنیم؛ جوانها بیایند با هم مصالحه بکنیم! به این حرف مردم گوش نداد[ند]؛ همین امروز در جاهای مختلف ایران، در تهران و جاهای دیگر، همان حرفهایی بود که بود.
تشبث دومشان هم این بود که پناه به سرنیزه بردند. الان دو پناهگاه ایشان دارند: یکی چماق است، چماق اشرار با آنهایی که اجیر کردند، پول می‌دهند یک اشراری را اجیر می‌کنند و با چماق به جان مردم می‌اندازند؛ یکی هم سرنیزه این اشخاصی که در خیابانها دارند چه می‌کنند. خوب، این سرنیزه تازگی ندارد این حالا مدتی است که با سرنیزه ما زندگی می‌کنیم! ملت ایران مدتی است [می داند] که ایشان دیگر پناهگاهی ندارد جز سرنیزه و چماق، آقایی که تا دیروز حالا هم اگر یک خرده رهایش کنند باز می‌گوید این حرف را، حالا عجب است که امروز نگفته که ملت شاهدوست؟! [خنده حضار]... اصفهان داشت فریاد مردم بلند می‌شد و داد و قال می‌کردند که «مرگ بر سلطنت پهلوی»، ایشان در نطقش می‌گفت مردم اصفهان شاهدوست! یا آن کسی که پهلویش بوده یا آنکه از عمالشان مردم ایران اصلش به تخت و تاج علاقه دارند! علاقه ذاتی این مردم به این تخت و تاج دارند! این منطق ایشان است که مردم رژیم سلطنتی را می‌خواهند! چه بکنند بیچاره‌ها! الآن این همه فریادها برای این است که احتمال می‌دهند خدای نخواسته مثلاً یک رژیم سلطنتی به هم بخورد! از این جهت به خیابانها می‌ریزند و فریاد می‌زنند!
این هم یک تشبث ایشان کردند که به سرنیزه پناه بردند و به چماق پناه بردند. این هم یک چیزی است که تا حالا مدتی است که این مسئله‌هاست و فایده نکرده؛ یعنی آن حکومت نظامی که از قوانینش مثلاً این است که یا اعلام کردند به اینکه بیش از دو نفر نباید اجتماع کنند، اگر اجتماع بکنند چه خواهد شد، در همان پشت سر اعلامیه و پشت سر این حرفها، هفتاد هزار نفر، صدهزار نفر، سیصد هزار نفر مردم حرکت می‌کردند و از این طرف و آن طرف می‌رفتند و حرفهایشان را می‌زدند! این حکومت نظامی نتوانست در مردم تأثیر بکند. یک مردمی که از جان خودشان گذشتند، دیگر این را نمی‌شود با حکومت نظامی اینها را جلوگیری کرد. یک مردمی که جوانشان را می‌دهند و بعد هم افتخار می‌کنند، یک زنی که اولادش را جوانش را فدا می‌کند و بعد هم می‌گوید که من مفتخرم به اینکه یک همچو خدمتی به اسلام کردم، این نمی‌شود دیگر با سرنیزه. مگر سرنیزه غیر از این است که می‌کشد آدم را، آن هم می‌گوید من می‌خواهم بکشند مرا! این را نمی‌شود با سرنیزه. این راه حلهای احمقانه است که یکوقت حکومت نمی‌دانم «آشتی» می‌آورند و آن بساط را درست می‌کنند، حالا هم حکومت نظامی آوردند. حکومت نظامی! مگر شما تا حالا حکومتتان نظامی نبوده؟! بله؟ حاکمش نظامی نبوده است؟ یعنی یک نفر وکیل بوده حالا حاکم شده اما حکومت، آنکه طرز حکومت بود، طرز حکومت نظامی بود؛ یعنی همه ایران حکومت نظامی بود! بعضی اش رسمی بود، بعضی اش غیررسمی بود! مردم حکومت نظامی را دید‌هاند، دیگر چیز عجیبی نیست که حالا به چشم مردم عجب بیاید و بترسند از این. (22)

پی‌نوشت‌ها:

1. علی امینی، از مهره‌های اصلی نفوذ امریکا در ایران، که از اردیبهشت 1340 به مدت چهارده ماه نخست وزیر شاه بود.
2. چشم پوشی.
3. سوره نسا، آیه 141: (... ولن یجعل الله للکافرین علی المؤمنین سبیلا)... و خدا هیچ گاه برای کافران نسبت به اهل ایمان راه تسلط قرار نداده است.
4. ظاهراً منظور در دو سطر اخیر، امریکا و شوروی است.
5. امام خمینی.
6. حضار.
7. اشاره به یکی از حضار.
8. جعفر شریف امامی.
9. اشاره به علی امینی.
10. صحیفه امام، ج 4، ص 297 تا 304.
11. دستگیری امیر عباس هویدا «نخست وزیر سیزده ساله» و دیگر مسئولان رژیم در 16 آبان 1357.
12. کوتاه، اندک.
13. بخشوده شده.
14. واحد پول بی ارزش.
15. ادب به خرج دهند.
16. صحیفه امام، ج 4، ص 420 تا 425.
17. نطق تلویزیونی شاه در 15 آبان 1357 پس از معرفی دولت نظامی غلامرضا ازهاری.
18. منظومه انتقادی کوچکی از عبید زاکانی.
19. اشاره به شعر عبید زاکانی در منظومه «موش و گربه»:
سال یک موش می‌گرفت از ما *** آزش اکنون شاده فراوانا
این زمان پنج پنج می‌گیرد *** چون شده مؤمن و مسلمانا!
20. اشاره به شعر معروف فردوسی: چو ایران نباشد تن من مباد بدین بوم و بر زنده یک تن مباد
21. جعفر شریف امامی.
22. صحیفه امام، ج 4، ص 339 تا 344.

منبع مقاله :
سعادتمند، رسول؛ (1390)، تاریخچه انقلاب اسلامی در کلام امام خمینی (ره)، قم: انتشارات تسنیم، چاپ سوم.

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط