مترجم: حبیب الله علیخانی
منبع:راسخون
منبع:راسخون
یک بی موالاتی رخ داده است، یعنی استفاده از واژه ی ملک به جای برده می باشد..... برتری یک طبقه ی خاص از افراد دلاور، الزام فرمان برداری که موجب ارتباط مرد با مرد می شد و در داخل طبقه ی دلاور بودن، یک شکل متمایز از شرایط را ایجاد می کند که سیستم ارباب و رعیتی، نامیده می شود.
جامعه ی قرون وسطایی، خود را از لحاظ سه وضعیت مشاهده می کرده است: یکی کشیش، دیگری جنگجو و در آخر کارگر. این شخصیت ها بوسیله ی تاریخ، مورد استفاده قرار گرفته اند، اگر چه یک شک و تردید در زمینه ی این مسئله وجود دارد که آیا جامعه ی قرون وسطایی، باید از لحاظ الزامات اجتماعی در نظر گرفته شود نه طبقه ی اجتماعی. ما همچنین نیازمند این هستیم تا تفاوت های میان ابتداو انتهای قرون وسطا را بفهمیم. در این دوره، جامعه ی انگلیسی یک ساختار اجتماعی پیچیده تری دارد که در آن، بازرگانان یا وکلا و سایر نماینده های نخبگان شهری، از تحرک اجتماعی بیشتری برخوردار هستند. رفتار آنها بر اساس فئودالیسم، اصلاح شده است.
برای مارکس، رعایا طبقه ی تولید کننده ی مستقیم در جامعه ی قرون وسطا هستند و این مفهوم بوسیله ی تاریخدان با تمایلات مارکسیمی یعنی رونی هیلتون نیز تکرار شده است. او با انتقاد در مورد جوانب عمومی اقتصاد رعیتی، شروع کرده است. یک چنین نگاهی ویژگی های شاخص اجتماع قرون وسطا، قرون قدیم و جدید را در نظر نگرفته است. او همچنین می گوید:
این کار نه تنها از طریق کوچک سازی نقش سایر طبقه ها، انجام می شود، بلکه به طور خاص، از طریق زندگی رعیتی قرون وسطا نیز ایجاد می شود. ای مسئله همچنین به طور عکس و با کاهش زندگی رعیتی اتفاق می افتد. ما برخی تئوری ها در مورد اجتماع مدرن و قرون وسطا پیدا کردیم اساس کارشان درخواست و دارایی ها مد نظر بود نه رعیت ها.
آنهایی که آرزو داشتند تا جامعه ی اروپایی را پیش از کاپیتالیسم ببینند، این کار را باید از طریق شهرت، برتری و یا احترام به دیگران، تعیین کنند. هیلتون زندگی رعیتی را به عنوان یک طبقه تعریف می کند که تعیین کننده ی مکان آن در تولید نیازهای مادی جامعه می باشد.
اس اچ ریگبی جامعه ی انگلیسی را در دوره ی آخر قرون وسطا مورد بررسی قرار داده است و در مورد تقسیم بندی طبقه های اجتماعی، حالت و نژاد در داخل یک چارچوب تئوری صحبت کرده است. کمک اصلی این کار، بررسی میزان مفید بودن تئوری هایی است که بوسیله ی تاریخدان ها و بر اساس یک سری ملاحظات موجود در زمینه ی این دوره، مورد استفاده قرار می گیرد. به دلیل اینکه، کار در واقع بررسی جامعه ی قرون وسطایی آخر است نه بررسی منابع اصلی، در ان از کار سایر تاریخدان هایی که در مورد اجتماع قرون وسطا صحبت کرده اند، استفاده شده است و بدین صورت، میزان مفید بودن تئوری بسته، بررسی شد. ریگبی این تئوری را به عنوان احساس او در مورد سنتز المان های جدید از تئوری اجتماعی مارکسیسم و تئوری رضایتمندی لیبرال، در نظر گرفته است و بدین صورت بر برخی از مشکلات مربوط به هر دو روش، فایق آمده است. تئوری بسته از نکاتی آغاز می شود که وبر در مورد روش مورد استفاده بوسیله ی گروه های اجتماعی، استفاده کرده است. این ایده در کارچندین محقق، مورد استفاده قرار گرفته است اما رگبی کار انجام شده بوسیله ی فرانک پارکین را به عنوان یک کار خوب بر روی این تئوری، معرفی کرده است. این کار با تقسیم بندی طبقه بندی های خاص و ارائه ی یک تجزیه و تحلیل همراه است که در آن تقسیم بندی های مربوطه به نژاد، جنس و مذهب، در نظر گرفته شده است.
علاوه بر این، رگبی، پیشنهاد داده است که به دلیل سطح عمومی این کار، تئوری بسته ی پارکین با تئوری اجتماعی رانسیمن، ترکیب شده است و کل مباحث مربوط به گروه های اجتماعی، بوسیله ی قدرتشان، تقسیم بندی شده اند.
گروه اصلی که در اینجا مورد تبعیض قرار گرفته اند، قرون میانه می باشد. رگبی یک توصیف دقیق در مورد موقعیت آنها در انگلیس، ارائه کرده است. او همچنین در مورد تباهی تمایلات کلیسا و شاه در قرن 13 ام، صحبت کرده است. همچنین برخی از اهداف دولتی پادشاهی در سال 1200 ، تغییرات مذهبی و سایر مباحث نیز مورد بررسی قرار گرفته است. سرنوشت شوم آنها یک نمایش دراماتیک از راه هایی را نشان می دهد که بوسیله ی آنها قدرت های عملی و ایدئولوژیکی می توانند قدرت اقتصادی را تعیین کنند. در حقیقت، یک ملاحظه در مورد محدودیت های ایجاد شده در مورد یهودی ها در اروپا، سوالاتی را مطرح می کند که آیا تقسیم بندی قومی و نژادی اهمیتی مشاب با تفاوت طبقاتی دارد یا نه؟ در اساسی ترین مدل موجود، حق زندگی انسان ها، تضمین شده است و همچنین در مورد ساکن شدن آنها در یک محدوده ی مشخص و یا اعمال تبعیض بر آنها نیز بحث شده است. به هر حال؛ کلیسا همچنین در جستجو جلوگیری از ایجاد ارتباط های خاص بوده است، مخصوصا در مورد طبیعت جنسی در میان یهودیان و مسیحیان و برای تمام کردن این مسئله، کلیسا این تحریک را ایجاد کرد که یهودیان باید یک نشان و لباس متفاوت بپوشند. اگر چه مثال های زیادی در مورد همزیستی مسیحیان و یهودیان وجود دادر، جامعه ی مسیحی عموما از حضور یهودیان ناراحت بوده است و این مسئله با خشونت های انجام شده بر این گروه در طی تاریخ، نشان داده شده است.
ریگبی نشان داده است که تمایلات جنسی در قرون میانه، یک پیوستگی قابل توجه با مباحث کلاسیک بحث شده در جهان، دارد. ایده ی زن به عنوان موجود پست از لحاظ فیزیکی، ذهنی و اجتماعی، از تفکر یونانی و رومی نشئت می گیرد و این تفکر با ایجاد و انتشار کتاب پیدایش، تقویت شد. یک آگاهی در مورد رابطه ی میان طبقه و نژاد، همچنین برای قرون وسطا نیز اهمیت داشت. تمایلات جنسیتی، بدین معناست که زنان در اصل مسئول مدیریت شوهران و بچه هایشان هستند و کارگران محلی در اصل به دلیل اینکه جزء نیروی کار زن هستند، ارزش زیادی نسبت به مردان نداشته اند. صرفنظر از طبقه ی اجتماعی، زنان فرصت های کمتری در آموزش و کار نسبت به مردان دارند. به هر حال، زنان اشراف دسترسی بیشتری به آموزش و قدرت سیاسی داشتند. در مراحل مختلف در سیکل عمر، زنان دارای درجات بیشتری از محدودیت بوده اند. زنان تحت سلطه ی مردان بودند و دختران نیز تحت سلطه ی پدران. به هر حال، بیوه زنان می توانستند درجاتی از استقلال را داشته باشند. دختران بخش کارگری و پیشه وران، اغلب خانه را در سن دوازده- سیزده سالگی ترک می کردند و این مسئله موجب می شد تا آنها به صورت آزادانه، شوهر کنند.
رگبی بر روی اهمیت اقتصادی بر روی تقسیم بندی جنسیتی کارگران و نقش محلی زنان در خانه، تمرکز کرده است. در این بخش ها، زنان کارهایی همچون تولید آبجو را انجام می دادند. برخی تاریخ نگاران این دوره، استدلال کرده اند که حضور زنان رعیت یک وضعیت اقتصادی نسبتا بدتر را با شوهرانشان تجربه می کردند. ریگبی این سوال را مطرح کرده است که آیا نقش حساس زنان در داخل اقتصاد کنونی موجب می شود تا نقش اجتماعی آنها نیز مهم باشد؟ او استدلال کرد ه است که زنان رعیت قرون وسطا، شکل خاصی از گونه بوده اند که از اجتماع مستثنی بوده اند اما این مورد نمی تواند مزیت هایی را توصیف کند که آنها از طریق نقش بازی در طبقه ی کارگری، ایفا می کنند. برای رگبی، سماجت در فرمان بررداری زنان در طی قرون وسطا، نتیجه ای از این حقیقت است که این زنان یک اثر برنده بر روی روابط اجتماعی نداشته اند. چیزی که ما می توانیم بگوییم، این حقیقت است که روابط اجتماعی پدرسالاری، برای فئودالیسم، غیر معمولی نیست و این مورد دقیقاً یک فاکتور برای حفظ یک چنین رابطه ای می باشد. رگبی همچنین در مورد موقعیت زنان برتری صحبت کرده است که اگر چه هنوز تحت نفوذ قدرت های خاص هستند، همچنین موقعیت و حالت خوبی را در خانواده و کشور خود بدست آورده اند و از قدرت خود در این حالت، لذت می برند. او نتیجه گیری کرد که نابرابری جنسیتی، نمی تواند به سادگی به عنوان مورد مشروط و مشتق شده در نظر گرفته شود اما نیاز است تا این مورد به عنوان یک شکل از استثنای سیاسی در حقوق آنها، در نظر گرفته شود.
ما اکنون به حادثه ی تاریخی سوم مارکس بر می گردیم. این مورد کاپیتالیسم است. این مورد ایجاد جامعه ی کاپیتالیسمی در انگلیس می باشد. علارغم مشاجره ها در مورد این مسئله که آیا صنعتی شدن یک انقلاب است و یا یک فرایند، ایجاد کاپیتالیسم صنعتی در انگلیس معمولا بین سال های 1700 تا 1850 رخ داده است. اگر چه برخی اوقات، این به نظر می رسد که دیدگاه مارکسیسم درر مورد جامعه ی صنعتی، شامل یک مدل دو طبقه ای است، او تشخیص داده است که ساختار طبقاتی، پیچیده تر از این چیزهاست. تاریخدان ها، همچنین یک تعداد از ساختارهای طبقاتی را در اوایل دهه ی 19 در بریتانیا، ارائه کرده اند. پرکین استدلال کرده است که یک جامعه ی طبقاتی در بین سال های 1789 تا 1833 وجود داشته است و یا اگر به طور دقیق تر بگوییم: بین سال های 1815 تا 1820. این جامعه دارای ویژگی احساس طبقاتی بوده است که در واقع خصومت میان یک تعداد اندک از گروه های هم تراز بوده است. در میانه ی قرن نوزدهم، پرکین گفته است که سه طبقه ی اصلی وجود دارد: طبقه ی کارگری، اشرافی و اینترپنیوریال. به هر حال، همچنین طبقه بندی 4 تایی نیز وجود داشته است. دکترها، وکلا، نویسندگان و حتی روحانیون، یک تقاضای قابل توجه به منظور خدمات رسانی را بعد از انقلاب صنعتی، درخواست کردند. تخصص های طبقه ی میانی، همچنین نتیجه ای از صنعتی شدن است. به هر حال، از این مهم تر، افزایش میزان هوش تخصصی در جامعه بوده است. برای پرکین، این مسئله خارج از سیستم اقتصادی بوده است و بنابراین، دارای یک حالت ویژه بوده است. اعضای این طبقه، قادر به انتخاب گزینه هایی بودند که پیش رو داشتند. یک ویژگی متمایز مربوط به تجزیه و تحلیل پرکین، این مفهوم است که هر طبقه، دارای ایده آل های خود است و ایده آل طبقاتی علایق مادی را به منظور ایجاد رقابت، سوق می دهد. این مسئله در حقیقت، موجب تأیید طبقاتی و ادعاهای آنها در مورد فضاهای خاصی می شود که در داخل چارچوب اجتماعی قرار دارد. آر اس نیل، استدلال کرده است که مانند بحث پرکین، ایده های طبقاتی، موجب افزایش جدایش بین مردم بر اساس میزان درامد آنها شده است. بنابراین، در میانه ی قرن 19 ام، یک نزاع بین ایده های طبقات مختلف ایجاد شده است و جنبه ی مادی مربوط به این نزاع، مبهم می باشد. یک چنین نزاع هایی ممکن است به عنوان نزاع برای برتری نامیده شوند.
نیل استفاده از تقسیم بندی سه تایی طبقات را توصیف کرده است. مرزهای طبقاتی مخصوصا بین دو طبقه ی پایین تر، به ندرت مشخص شده است و توافق عمومی کمتری در مورد این طبقه بندی در نوشته های ، وجود دارد. با وجود این، این مدل و گروه بندی، به طور منظم در تجزیه و تحلیل ها، مورد استفاده قرار گرفته اند. او متروک شدن مدل سه طبقاتی را پیشنهاد کرده است و مدلی با حداقل شامل 5 طبقه را پیشنهاد کرده است. 5 طبقه ی او، عبارتند از طبقه ی بالا، طبقه ی میانی، طبقه ی متوسط، طبقه ی کارگر نوع A و طبقه ی کارگر نوع B. این طبقه بندی توجه ما را به احتمال تقسیم بندی در داخل خود طبقه ها را نیز مطرح می کند.
ما اهمیت در بخش قبل، در مورد اهمیت تقسیم بندی طبقاتی تامپسون، صحبت کرده ایم. به هر حال، علارغم این دستآوردهای بزرگ، او چند مورد را مطرح کرده است. بسیاری از ارزیابی های این کار، بر روی در نظر نگرفتن طبقه بندی جنسیتی، تمرکز دارد. این مسئله موجب می شود تا ما به اهمیت مربوط به تشکیل طبقه ی کارگری انگلیس، پی ببریم. یک نکته ی خیلی مهم، این است که: در کتاب جنسیت و سیاست تاریخی نوشته ی جان اسکات، در مورد مطالعات تامپسون در زمینه ی مسئله ی فمنیست، صحبت شده است. اسکات می گوید، در مطالعه ی تامپسون، ایجاد طبقه ی کارگری انگلیس، به عنوان ایجاد گروهی از مردان در نظر گرفته می شود که بازیگر سیاسی بودند. در کتاب اسکات با نام " شلوغی با چشم انداز مردان" در مورد نقش قابل توجه مرادن صحبت کرده است. اسکات از زنانی تشکر می کند که در داخل متن این کتاب، حضور دارند اما احساس می کند که تامپسون همواره زنان را در زندان تصور کرده است، اگر چه او اقدام تامپسون را طبقه ی کارگری زنان ارجا داده است، او همچنین مسیرهایی را ارجا داده است که تامپسون با فعالیت های سیاسی زنان، در ارتباط است. تامپسون مشارکت زنان در سیاست، تجارت و انجمن های اصلاحات زنان را مورد بحث قرار داده است. به هر حال، او می گوید که انجمن های تجارتی آنها دغدغه ی بیشتری در مورد مظالم موجود دارد و بنابراین، نسبت به سازمان های پیشه وری، کمتر سیاسی هستند، در حالی که تمایل به رادیکالی بودن، بر اساس نوستالژی مربوط به اقتصاد محلی پیش از انقلاب صنعتی می باشد. این حقیقت که تمام اتحادیه های صنعتی در دهه ی 1820 و دهه ی 1830 دارای دغدغه های مشابهی هستند، یکی از جنبه های پیشه وری مردان می باشد. او می گوید که نقش زنان در ایجاد حرکت های رادیکالی، محدود به حمایت اخلاقی مردان می باشد. تجزیه و تحلیل اسکات در مورد کارهای تامپسون، در اصل از این ادعا آمده است که زنان در طبقات خود، حاشیه نشین هستند. در حالی که این مردان هستند که در تشکیل و اداره طبقاتی، مشارکت فعال دارند.
انتقاد اسکات در مورد تامپسون، این سوال را مطرح می کند که: چگونه زنان با این تشکیل طبقاتی خود را منطبق می کنند؟ در حقیقت، چه چیزی منجر به جهت گیری یک گروه جدید از سوالات و پرسش ها در این زمینه می شود؟ و چرا زنان از نوع خاصی از نقش های اقتصادی، مستثنی شده اند؟ چرا سازماندهی طبقاتی و هوشیاری طبقاتی، به صورت روز افزون به سمت چارچوب مردگرایی حرکت کرده است؟ چگونه کل فرایند مربوط به پرو لتارینیزاسیون، در طول خطوط شکست جنسیتی، شکل می گیرد؟ کودیچک اهمیت چهار کار اخیر تاریخ اجتماعی بریتانیا را در زمینه ی پاسخ به این سوالات، را بیان می کند و می گوید: در کل، این چهار مطالعه، می تواند به ما در مورد اثر جنسیت در طبقات کارگری بریتانیا، اطلاعات دهد. موضوع محوری در این بخش، این است که آیا دوره ی صنعتی سازی در انگلیس، در نهایت بوسیله ی مردان انجام شده است و زنان در این میان، پس زده شده اند. بنابراین، بیایید نگاهی کوتاه به هر یک از این کارها بیندازیم.
دوبری والنز، اولین زن صنعتی، بر روی قرن 18 ام تمرکز داشته است و اثر صنعتی سازی بوسیله ی زنان را مورد بررسی قرار داده است. این فردر برخی از جنبه های سنتی تامپسون را در زمینه ی طبقه ی کارگری، در نظر گرفته است و با اشاره به اهمیت نیروی کار در فرایند صنعتی سازی، صحبت کرده است. او می گوید: این مسئله یک مورد طبقاتی نبوده است، بلکه یک مورد جنسیتی بوده است زیرا نیروی کار زنان در این زمان، فعال شده است. زنان به دلیل ایجاد فشار بر روی انها، در دو بخش صنعتی و کشاورزی، مشغول به کار شدند. در واقع زنانی که در کار کشاورزی، کارهای روزانه و ... بودند، بوسیله ی توجیهات عقلی کشاورزی، وارد بخش صنعتی شدند. این مسئله برای زنان خانه دار نیز رخ داده است. مکانیزم چرخش به طور خاص زنان را از منابع ارزشمند درآمدی، ممنوع کرده بود. کارخانه ها، تنها تا زمان مرگ از زنان کار می کشیدند و نتیجه ی آن این بود که زنان از صنعتی شدن، سودی نبردند اما این مسئله موجب به انتها رسیدن برتری جنسیتی و طبقه ای شد.
والنز در جستجوی روشی است که در آن، انگلیس از یک جامعه ی کشاورزی (که در آن نیروی کار زن یک بخش فعال و مورد احترام را تشکیل می دهد) به یک ملت صنعتی تبدیل کند. حال چرا کارگران زن به خاطر صنعتی شدن در قرن 18 ام، مورد قدردانی قرار می گیرند؟ این را نباید گفت که تولید پیش صنعتی، دوره ی طلایی کار زنان بوده است زیرا در این زمان، تولید به صورت پدرسالاری و مردانه انجام می شد به هر حال، نیروی کار زن در قرن 18 ام، به خاطر اهمیت اقتصادی شان، مورد قدردانی قرار گرفتند، در حالی که در قرن نوزدهم، کارگران زن، نقش منفی داشتند. استفاده از مطالب این مقاله، با ذکر منبع راسخون، بلامانع می باشد.
جامعه ی قرون وسطایی، خود را از لحاظ سه وضعیت مشاهده می کرده است: یکی کشیش، دیگری جنگجو و در آخر کارگر. این شخصیت ها بوسیله ی تاریخ، مورد استفاده قرار گرفته اند، اگر چه یک شک و تردید در زمینه ی این مسئله وجود دارد که آیا جامعه ی قرون وسطایی، باید از لحاظ الزامات اجتماعی در نظر گرفته شود نه طبقه ی اجتماعی. ما همچنین نیازمند این هستیم تا تفاوت های میان ابتداو انتهای قرون وسطا را بفهمیم. در این دوره، جامعه ی انگلیسی یک ساختار اجتماعی پیچیده تری دارد که در آن، بازرگانان یا وکلا و سایر نماینده های نخبگان شهری، از تحرک اجتماعی بیشتری برخوردار هستند. رفتار آنها بر اساس فئودالیسم، اصلاح شده است.
برای مارکس، رعایا طبقه ی تولید کننده ی مستقیم در جامعه ی قرون وسطا هستند و این مفهوم بوسیله ی تاریخدان با تمایلات مارکسیمی یعنی رونی هیلتون نیز تکرار شده است. او با انتقاد در مورد جوانب عمومی اقتصاد رعیتی، شروع کرده است. یک چنین نگاهی ویژگی های شاخص اجتماع قرون وسطا، قرون قدیم و جدید را در نظر نگرفته است. او همچنین می گوید:
این کار نه تنها از طریق کوچک سازی نقش سایر طبقه ها، انجام می شود، بلکه به طور خاص، از طریق زندگی رعیتی قرون وسطا نیز ایجاد می شود. ای مسئله همچنین به طور عکس و با کاهش زندگی رعیتی اتفاق می افتد. ما برخی تئوری ها در مورد اجتماع مدرن و قرون وسطا پیدا کردیم اساس کارشان درخواست و دارایی ها مد نظر بود نه رعیت ها.
آنهایی که آرزو داشتند تا جامعه ی اروپایی را پیش از کاپیتالیسم ببینند، این کار را باید از طریق شهرت، برتری و یا احترام به دیگران، تعیین کنند. هیلتون زندگی رعیتی را به عنوان یک طبقه تعریف می کند که تعیین کننده ی مکان آن در تولید نیازهای مادی جامعه می باشد.
اس اچ ریگبی جامعه ی انگلیسی را در دوره ی آخر قرون وسطا مورد بررسی قرار داده است و در مورد تقسیم بندی طبقه های اجتماعی، حالت و نژاد در داخل یک چارچوب تئوری صحبت کرده است. کمک اصلی این کار، بررسی میزان مفید بودن تئوری هایی است که بوسیله ی تاریخدان ها و بر اساس یک سری ملاحظات موجود در زمینه ی این دوره، مورد استفاده قرار می گیرد. به دلیل اینکه، کار در واقع بررسی جامعه ی قرون وسطایی آخر است نه بررسی منابع اصلی، در ان از کار سایر تاریخدان هایی که در مورد اجتماع قرون وسطا صحبت کرده اند، استفاده شده است و بدین صورت، میزان مفید بودن تئوری بسته، بررسی شد. ریگبی این تئوری را به عنوان احساس او در مورد سنتز المان های جدید از تئوری اجتماعی مارکسیسم و تئوری رضایتمندی لیبرال، در نظر گرفته است و بدین صورت بر برخی از مشکلات مربوط به هر دو روش، فایق آمده است. تئوری بسته از نکاتی آغاز می شود که وبر در مورد روش مورد استفاده بوسیله ی گروه های اجتماعی، استفاده کرده است. این ایده در کارچندین محقق، مورد استفاده قرار گرفته است اما رگبی کار انجام شده بوسیله ی فرانک پارکین را به عنوان یک کار خوب بر روی این تئوری، معرفی کرده است. این کار با تقسیم بندی طبقه بندی های خاص و ارائه ی یک تجزیه و تحلیل همراه است که در آن تقسیم بندی های مربوطه به نژاد، جنس و مذهب، در نظر گرفته شده است.
علاوه بر این، رگبی، پیشنهاد داده است که به دلیل سطح عمومی این کار، تئوری بسته ی پارکین با تئوری اجتماعی رانسیمن، ترکیب شده است و کل مباحث مربوط به گروه های اجتماعی، بوسیله ی قدرتشان، تقسیم بندی شده اند.
گروه اصلی که در اینجا مورد تبعیض قرار گرفته اند، قرون میانه می باشد. رگبی یک توصیف دقیق در مورد موقعیت آنها در انگلیس، ارائه کرده است. او همچنین در مورد تباهی تمایلات کلیسا و شاه در قرن 13 ام، صحبت کرده است. همچنین برخی از اهداف دولتی پادشاهی در سال 1200 ، تغییرات مذهبی و سایر مباحث نیز مورد بررسی قرار گرفته است. سرنوشت شوم آنها یک نمایش دراماتیک از راه هایی را نشان می دهد که بوسیله ی آنها قدرت های عملی و ایدئولوژیکی می توانند قدرت اقتصادی را تعیین کنند. در حقیقت، یک ملاحظه در مورد محدودیت های ایجاد شده در مورد یهودی ها در اروپا، سوالاتی را مطرح می کند که آیا تقسیم بندی قومی و نژادی اهمیتی مشاب با تفاوت طبقاتی دارد یا نه؟ در اساسی ترین مدل موجود، حق زندگی انسان ها، تضمین شده است و همچنین در مورد ساکن شدن آنها در یک محدوده ی مشخص و یا اعمال تبعیض بر آنها نیز بحث شده است. به هر حال؛ کلیسا همچنین در جستجو جلوگیری از ایجاد ارتباط های خاص بوده است، مخصوصا در مورد طبیعت جنسی در میان یهودیان و مسیحیان و برای تمام کردن این مسئله، کلیسا این تحریک را ایجاد کرد که یهودیان باید یک نشان و لباس متفاوت بپوشند. اگر چه مثال های زیادی در مورد همزیستی مسیحیان و یهودیان وجود دادر، جامعه ی مسیحی عموما از حضور یهودیان ناراحت بوده است و این مسئله با خشونت های انجام شده بر این گروه در طی تاریخ، نشان داده شده است.
ریگبی نشان داده است که تمایلات جنسی در قرون میانه، یک پیوستگی قابل توجه با مباحث کلاسیک بحث شده در جهان، دارد. ایده ی زن به عنوان موجود پست از لحاظ فیزیکی، ذهنی و اجتماعی، از تفکر یونانی و رومی نشئت می گیرد و این تفکر با ایجاد و انتشار کتاب پیدایش، تقویت شد. یک آگاهی در مورد رابطه ی میان طبقه و نژاد، همچنین برای قرون وسطا نیز اهمیت داشت. تمایلات جنسیتی، بدین معناست که زنان در اصل مسئول مدیریت شوهران و بچه هایشان هستند و کارگران محلی در اصل به دلیل اینکه جزء نیروی کار زن هستند، ارزش زیادی نسبت به مردان نداشته اند. صرفنظر از طبقه ی اجتماعی، زنان فرصت های کمتری در آموزش و کار نسبت به مردان دارند. به هر حال، زنان اشراف دسترسی بیشتری به آموزش و قدرت سیاسی داشتند. در مراحل مختلف در سیکل عمر، زنان دارای درجات بیشتری از محدودیت بوده اند. زنان تحت سلطه ی مردان بودند و دختران نیز تحت سلطه ی پدران. به هر حال، بیوه زنان می توانستند درجاتی از استقلال را داشته باشند. دختران بخش کارگری و پیشه وران، اغلب خانه را در سن دوازده- سیزده سالگی ترک می کردند و این مسئله موجب می شد تا آنها به صورت آزادانه، شوهر کنند.
رگبی بر روی اهمیت اقتصادی بر روی تقسیم بندی جنسیتی کارگران و نقش محلی زنان در خانه، تمرکز کرده است. در این بخش ها، زنان کارهایی همچون تولید آبجو را انجام می دادند. برخی تاریخ نگاران این دوره، استدلال کرده اند که حضور زنان رعیت یک وضعیت اقتصادی نسبتا بدتر را با شوهرانشان تجربه می کردند. ریگبی این سوال را مطرح کرده است که آیا نقش حساس زنان در داخل اقتصاد کنونی موجب می شود تا نقش اجتماعی آنها نیز مهم باشد؟ او استدلال کرد ه است که زنان رعیت قرون وسطا، شکل خاصی از گونه بوده اند که از اجتماع مستثنی بوده اند اما این مورد نمی تواند مزیت هایی را توصیف کند که آنها از طریق نقش بازی در طبقه ی کارگری، ایفا می کنند. برای رگبی، سماجت در فرمان بررداری زنان در طی قرون وسطا، نتیجه ای از این حقیقت است که این زنان یک اثر برنده بر روی روابط اجتماعی نداشته اند. چیزی که ما می توانیم بگوییم، این حقیقت است که روابط اجتماعی پدرسالاری، برای فئودالیسم، غیر معمولی نیست و این مورد دقیقاً یک فاکتور برای حفظ یک چنین رابطه ای می باشد. رگبی همچنین در مورد موقعیت زنان برتری صحبت کرده است که اگر چه هنوز تحت نفوذ قدرت های خاص هستند، همچنین موقعیت و حالت خوبی را در خانواده و کشور خود بدست آورده اند و از قدرت خود در این حالت، لذت می برند. او نتیجه گیری کرد که نابرابری جنسیتی، نمی تواند به سادگی به عنوان مورد مشروط و مشتق شده در نظر گرفته شود اما نیاز است تا این مورد به عنوان یک شکل از استثنای سیاسی در حقوق آنها، در نظر گرفته شود.
ما اکنون به حادثه ی تاریخی سوم مارکس بر می گردیم. این مورد کاپیتالیسم است. این مورد ایجاد جامعه ی کاپیتالیسمی در انگلیس می باشد. علارغم مشاجره ها در مورد این مسئله که آیا صنعتی شدن یک انقلاب است و یا یک فرایند، ایجاد کاپیتالیسم صنعتی در انگلیس معمولا بین سال های 1700 تا 1850 رخ داده است. اگر چه برخی اوقات، این به نظر می رسد که دیدگاه مارکسیسم درر مورد جامعه ی صنعتی، شامل یک مدل دو طبقه ای است، او تشخیص داده است که ساختار طبقاتی، پیچیده تر از این چیزهاست. تاریخدان ها، همچنین یک تعداد از ساختارهای طبقاتی را در اوایل دهه ی 19 در بریتانیا، ارائه کرده اند. پرکین استدلال کرده است که یک جامعه ی طبقاتی در بین سال های 1789 تا 1833 وجود داشته است و یا اگر به طور دقیق تر بگوییم: بین سال های 1815 تا 1820. این جامعه دارای ویژگی احساس طبقاتی بوده است که در واقع خصومت میان یک تعداد اندک از گروه های هم تراز بوده است. در میانه ی قرن نوزدهم، پرکین گفته است که سه طبقه ی اصلی وجود دارد: طبقه ی کارگری، اشرافی و اینترپنیوریال. به هر حال، همچنین طبقه بندی 4 تایی نیز وجود داشته است. دکترها، وکلا، نویسندگان و حتی روحانیون، یک تقاضای قابل توجه به منظور خدمات رسانی را بعد از انقلاب صنعتی، درخواست کردند. تخصص های طبقه ی میانی، همچنین نتیجه ای از صنعتی شدن است. به هر حال، از این مهم تر، افزایش میزان هوش تخصصی در جامعه بوده است. برای پرکین، این مسئله خارج از سیستم اقتصادی بوده است و بنابراین، دارای یک حالت ویژه بوده است. اعضای این طبقه، قادر به انتخاب گزینه هایی بودند که پیش رو داشتند. یک ویژگی متمایز مربوط به تجزیه و تحلیل پرکین، این مفهوم است که هر طبقه، دارای ایده آل های خود است و ایده آل طبقاتی علایق مادی را به منظور ایجاد رقابت، سوق می دهد. این مسئله در حقیقت، موجب تأیید طبقاتی و ادعاهای آنها در مورد فضاهای خاصی می شود که در داخل چارچوب اجتماعی قرار دارد. آر اس نیل، استدلال کرده است که مانند بحث پرکین، ایده های طبقاتی، موجب افزایش جدایش بین مردم بر اساس میزان درامد آنها شده است. بنابراین، در میانه ی قرن 19 ام، یک نزاع بین ایده های طبقات مختلف ایجاد شده است و جنبه ی مادی مربوط به این نزاع، مبهم می باشد. یک چنین نزاع هایی ممکن است به عنوان نزاع برای برتری نامیده شوند.
نیل استفاده از تقسیم بندی سه تایی طبقات را توصیف کرده است. مرزهای طبقاتی مخصوصا بین دو طبقه ی پایین تر، به ندرت مشخص شده است و توافق عمومی کمتری در مورد این طبقه بندی در نوشته های ، وجود دارد. با وجود این، این مدل و گروه بندی، به طور منظم در تجزیه و تحلیل ها، مورد استفاده قرار گرفته اند. او متروک شدن مدل سه طبقاتی را پیشنهاد کرده است و مدلی با حداقل شامل 5 طبقه را پیشنهاد کرده است. 5 طبقه ی او، عبارتند از طبقه ی بالا، طبقه ی میانی، طبقه ی متوسط، طبقه ی کارگر نوع A و طبقه ی کارگر نوع B. این طبقه بندی توجه ما را به احتمال تقسیم بندی در داخل خود طبقه ها را نیز مطرح می کند.
ما اهمیت در بخش قبل، در مورد اهمیت تقسیم بندی طبقاتی تامپسون، صحبت کرده ایم. به هر حال، علارغم این دستآوردهای بزرگ، او چند مورد را مطرح کرده است. بسیاری از ارزیابی های این کار، بر روی در نظر نگرفتن طبقه بندی جنسیتی، تمرکز دارد. این مسئله موجب می شود تا ما به اهمیت مربوط به تشکیل طبقه ی کارگری انگلیس، پی ببریم. یک نکته ی خیلی مهم، این است که: در کتاب جنسیت و سیاست تاریخی نوشته ی جان اسکات، در مورد مطالعات تامپسون در زمینه ی مسئله ی فمنیست، صحبت شده است. اسکات می گوید، در مطالعه ی تامپسون، ایجاد طبقه ی کارگری انگلیس، به عنوان ایجاد گروهی از مردان در نظر گرفته می شود که بازیگر سیاسی بودند. در کتاب اسکات با نام " شلوغی با چشم انداز مردان" در مورد نقش قابل توجه مرادن صحبت کرده است. اسکات از زنانی تشکر می کند که در داخل متن این کتاب، حضور دارند اما احساس می کند که تامپسون همواره زنان را در زندان تصور کرده است، اگر چه او اقدام تامپسون را طبقه ی کارگری زنان ارجا داده است، او همچنین مسیرهایی را ارجا داده است که تامپسون با فعالیت های سیاسی زنان، در ارتباط است. تامپسون مشارکت زنان در سیاست، تجارت و انجمن های اصلاحات زنان را مورد بحث قرار داده است. به هر حال، او می گوید که انجمن های تجارتی آنها دغدغه ی بیشتری در مورد مظالم موجود دارد و بنابراین، نسبت به سازمان های پیشه وری، کمتر سیاسی هستند، در حالی که تمایل به رادیکالی بودن، بر اساس نوستالژی مربوط به اقتصاد محلی پیش از انقلاب صنعتی می باشد. این حقیقت که تمام اتحادیه های صنعتی در دهه ی 1820 و دهه ی 1830 دارای دغدغه های مشابهی هستند، یکی از جنبه های پیشه وری مردان می باشد. او می گوید که نقش زنان در ایجاد حرکت های رادیکالی، محدود به حمایت اخلاقی مردان می باشد. تجزیه و تحلیل اسکات در مورد کارهای تامپسون، در اصل از این ادعا آمده است که زنان در طبقات خود، حاشیه نشین هستند. در حالی که این مردان هستند که در تشکیل و اداره طبقاتی، مشارکت فعال دارند.
انتقاد اسکات در مورد تامپسون، این سوال را مطرح می کند که: چگونه زنان با این تشکیل طبقاتی خود را منطبق می کنند؟ در حقیقت، چه چیزی منجر به جهت گیری یک گروه جدید از سوالات و پرسش ها در این زمینه می شود؟ و چرا زنان از نوع خاصی از نقش های اقتصادی، مستثنی شده اند؟ چرا سازماندهی طبقاتی و هوشیاری طبقاتی، به صورت روز افزون به سمت چارچوب مردگرایی حرکت کرده است؟ چگونه کل فرایند مربوط به پرو لتارینیزاسیون، در طول خطوط شکست جنسیتی، شکل می گیرد؟ کودیچک اهمیت چهار کار اخیر تاریخ اجتماعی بریتانیا را در زمینه ی پاسخ به این سوالات، را بیان می کند و می گوید: در کل، این چهار مطالعه، می تواند به ما در مورد اثر جنسیت در طبقات کارگری بریتانیا، اطلاعات دهد. موضوع محوری در این بخش، این است که آیا دوره ی صنعتی سازی در انگلیس، در نهایت بوسیله ی مردان انجام شده است و زنان در این میان، پس زده شده اند. بنابراین، بیایید نگاهی کوتاه به هر یک از این کارها بیندازیم.
دوبری والنز، اولین زن صنعتی، بر روی قرن 18 ام تمرکز داشته است و اثر صنعتی سازی بوسیله ی زنان را مورد بررسی قرار داده است. این فردر برخی از جنبه های سنتی تامپسون را در زمینه ی طبقه ی کارگری، در نظر گرفته است و با اشاره به اهمیت نیروی کار در فرایند صنعتی سازی، صحبت کرده است. او می گوید: این مسئله یک مورد طبقاتی نبوده است، بلکه یک مورد جنسیتی بوده است زیرا نیروی کار زنان در این زمان، فعال شده است. زنان به دلیل ایجاد فشار بر روی انها، در دو بخش صنعتی و کشاورزی، مشغول به کار شدند. در واقع زنانی که در کار کشاورزی، کارهای روزانه و ... بودند، بوسیله ی توجیهات عقلی کشاورزی، وارد بخش صنعتی شدند. این مسئله برای زنان خانه دار نیز رخ داده است. مکانیزم چرخش به طور خاص زنان را از منابع ارزشمند درآمدی، ممنوع کرده بود. کارخانه ها، تنها تا زمان مرگ از زنان کار می کشیدند و نتیجه ی آن این بود که زنان از صنعتی شدن، سودی نبردند اما این مسئله موجب به انتها رسیدن برتری جنسیتی و طبقه ای شد.
والنز در جستجوی روشی است که در آن، انگلیس از یک جامعه ی کشاورزی (که در آن نیروی کار زن یک بخش فعال و مورد احترام را تشکیل می دهد) به یک ملت صنعتی تبدیل کند. حال چرا کارگران زن به خاطر صنعتی شدن در قرن 18 ام، مورد قدردانی قرار می گیرند؟ این را نباید گفت که تولید پیش صنعتی، دوره ی طلایی کار زنان بوده است زیرا در این زمان، تولید به صورت پدرسالاری و مردانه انجام می شد به هر حال، نیروی کار زن در قرن 18 ام، به خاطر اهمیت اقتصادی شان، مورد قدردانی قرار گرفتند، در حالی که در قرن نوزدهم، کارگران زن، نقش منفی داشتند. استفاده از مطالب این مقاله، با ذکر منبع راسخون، بلامانع می باشد.