نویسنده: محمدرضا افضلی
آن بنای انبیا بی حرص بود *** زان چنان پیوسته رونقها فزود
ای بسا مسجد برآورده کرام *** لیک نبود مسجد اقصاش نام
کعبه را که هر دمی عزی فزود *** آن ز اخلاصان ابراهیم بود
فضل آن مسجد خاک و سنگ نیست *** لیک در بناش حرص و جنگ نیست
نه کتبشان مثل کتب دیگران *** نی مساجدشان نی کسب و خان و مال
نه ادبشان نه غضبشان نه نکال *** نه نعاس و نه قیاس و نه مقال
هر یکیشان را یکی فری دگر *** مرغ جانشان طایر از پری دگر
دل همی لرزد ز ذکر حالشان *** قبلهی افعال ما افعالشان
مرغشان را بیضهها زرین به دست*** نیم شب جانشان سحرگهبین شد است
هر چه گویم من به جان نیکوی قوم *** نقص گفتم گشته ناقص گوی قوم
عالم درونی و محرک کارهای اهل دنیا حرص و شهوت است، اما کارهایی هم هست که انگیزهی آن حرص و شهوت نیست و آن کارهای انبیاست. و به همین دلیل، پیوسته بر رونق آن افزوده میشود و همواره پایدار میماند. افراد خیر و نیکوکار تا به حال مساجد بسیاری ساختهاند، اما هیچ کدام مسجدالاقصی نمیشود. این که میبینید لحظه به لحظه بر شکوه و جلال کعبه افزوده میشود، به سبب اخلاصی است که حضرت ابراهیم خلیل در بنای آن داشت. فضیلت و شرف آن مسجدالحرام به خاک و سنگ آن مربوط نمیشود، بلکه شرافت آن بنا بدین دلیل است که در قلب معمار آن، هیچ حرص و ستیزی وجود نداشت. نه کتاب هیا پیامبران مانند کتابهایی دیگران است، نه مساجد و معابد آنان شبیه مساجد و معاید دیر است و نه کسب و مال و زندگیشان. علاوه بر این، شکوه شخصیت و خواستها و کارهای انبیا به یک دیگر هم نمیماند و هر یک گوهری متفاوت از دیگری است. «قبله افعال» به معنای نمونه و سرمشق است. »مرغ» را به معنای روح گرفتهاند و مرغی که بیضهی زرین میگذارد، روحی است که از اندیشهها و تأثیرهای استثنایی و فوقالعاده میتراود، چنان که انبیا در نیمهی شب، در دل تاریک این هستی مادی، میتوانند روشنی سحرگاه حقیقت را ببینند. به عبارت دیگر، در همین جهان خاکی، واصل به حق و مرتبط با او باشند. «به جا نیکوی آنها را بگویم«، یعنی صمیمانه از آنها تعریف کنم. «قوم»، همان انبیا هستند.
مسجد اقصی بسازید ای کرام *** که سلیمان باز آمد والسلام
ور ازین دیوان و پریان سرکشند *** جمله را املاک در چنبر کشند
دیو یک دم کژ رود از مکر و زرق *** تازیانه آیدش بر سر چو برق
چون سلیمان شو که تا دیوان تو *** سنگ برند از پی ایوان تو
چون سلیمان باش بیوسواس و ریو *** تا تو را فرمان برد جنی و دیو
خاتم تو این دل و هوش دار *** تا نگردد دیو را خاتم شکار
پس سلیمانی کند بر تو مدام *** دیو با خانم حذر کن والسلام
آن سلیمانی دلا منسوخ نیست *** در سر و سرت سلیمانی که نیست
دیو هم وقتی سلیمانی کند *** لیک هر جولاهه اطلس کی تند
دست جنباند چو دست او ولیک *** در میان هر دوشان فرقیست نیک
در سخن پیشین گفتین کارهای انبیا برخاسته از اخلاص و به دور از انگیزههایی عوامل درونی، نظیر حرص و طمع است. در واقع، کارهایشان تجلی مشیت الهی است. اکنون مولانا میگوید: در وجود هر یک از ما نیز ممکن است حالتی تحقق یابد که در آن انگیزه حرص و شهوت کنار رود. «مسجد اقصی»، دل مؤمن است که پذیرای ارشاد مردان حق شده است. در ابیات بعد «دیوان و پریان، دیوان تو و جنی و دیو» همه تعبیراتی از نَفس آدمی و گرایشهایی نفسانی و دنیایی اوست.
جان کلام این است: اگر تو صادق و مخلص به راه حق بیایی، نَفَس نمیتواند تو را از راه حق دور کند و فرشتگان عوامل نفسانی را میگیرند و نمیگذارند که مزاحم تو شوند. «چون سلیمان شو»، یعنی در راه حق استوار و صادق باش. هم چنین در بیت بعد میگوید: «بیوسواس و ریو»؛ یعنی شک نداشته باشد و دچار فریب نَفس نشو. مولانا دل مؤمن را خاتم فرمانروایی او بر نفس و زندگی درونی میداند که نباید نفس این خاتم را از ما برباید. در تو هم- هر که باشی- امکان حکومت بر نفس وجود دارد، فقط باید این امکان را به مرحلهی عمل بیاوری. در دو بیت بعد صحبت از فرمانروایی نفس و وجههی نفسانی ماست: کارهای نفس نمیتواند جلوهای چون آثار روح کمال طلب داشته باشد. «جولاهه» به معنای بافنده است. منظور این است که میان حق و باطل فرقی عمیق وجود دارد.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی، قم: مرکز بینالمللی ترجمه و نشر المصطفی(ص)، چاپ اول
ای بسا مسجد برآورده کرام *** لیک نبود مسجد اقصاش نام
کعبه را که هر دمی عزی فزود *** آن ز اخلاصان ابراهیم بود
فضل آن مسجد خاک و سنگ نیست *** لیک در بناش حرص و جنگ نیست
نه کتبشان مثل کتب دیگران *** نی مساجدشان نی کسب و خان و مال
نه ادبشان نه غضبشان نه نکال *** نه نعاس و نه قیاس و نه مقال
هر یکیشان را یکی فری دگر *** مرغ جانشان طایر از پری دگر
دل همی لرزد ز ذکر حالشان *** قبلهی افعال ما افعالشان
مرغشان را بیضهها زرین به دست*** نیم شب جانشان سحرگهبین شد است
هر چه گویم من به جان نیکوی قوم *** نقص گفتم گشته ناقص گوی قوم
عالم درونی و محرک کارهای اهل دنیا حرص و شهوت است، اما کارهایی هم هست که انگیزهی آن حرص و شهوت نیست و آن کارهای انبیاست. و به همین دلیل، پیوسته بر رونق آن افزوده میشود و همواره پایدار میماند. افراد خیر و نیکوکار تا به حال مساجد بسیاری ساختهاند، اما هیچ کدام مسجدالاقصی نمیشود. این که میبینید لحظه به لحظه بر شکوه و جلال کعبه افزوده میشود، به سبب اخلاصی است که حضرت ابراهیم خلیل در بنای آن داشت. فضیلت و شرف آن مسجدالحرام به خاک و سنگ آن مربوط نمیشود، بلکه شرافت آن بنا بدین دلیل است که در قلب معمار آن، هیچ حرص و ستیزی وجود نداشت. نه کتاب هیا پیامبران مانند کتابهایی دیگران است، نه مساجد و معابد آنان شبیه مساجد و معاید دیر است و نه کسب و مال و زندگیشان. علاوه بر این، شکوه شخصیت و خواستها و کارهای انبیا به یک دیگر هم نمیماند و هر یک گوهری متفاوت از دیگری است. «قبله افعال» به معنای نمونه و سرمشق است. »مرغ» را به معنای روح گرفتهاند و مرغی که بیضهی زرین میگذارد، روحی است که از اندیشهها و تأثیرهای استثنایی و فوقالعاده میتراود، چنان که انبیا در نیمهی شب، در دل تاریک این هستی مادی، میتوانند روشنی سحرگاه حقیقت را ببینند. به عبارت دیگر، در همین جهان خاکی، واصل به حق و مرتبط با او باشند. «به جا نیکوی آنها را بگویم«، یعنی صمیمانه از آنها تعریف کنم. «قوم»، همان انبیا هستند.
مسجد اقصی بسازید ای کرام *** که سلیمان باز آمد والسلام
ور ازین دیوان و پریان سرکشند *** جمله را املاک در چنبر کشند
دیو یک دم کژ رود از مکر و زرق *** تازیانه آیدش بر سر چو برق
چون سلیمان شو که تا دیوان تو *** سنگ برند از پی ایوان تو
چون سلیمان باش بیوسواس و ریو *** تا تو را فرمان برد جنی و دیو
خاتم تو این دل و هوش دار *** تا نگردد دیو را خاتم شکار
پس سلیمانی کند بر تو مدام *** دیو با خانم حذر کن والسلام
آن سلیمانی دلا منسوخ نیست *** در سر و سرت سلیمانی که نیست
دیو هم وقتی سلیمانی کند *** لیک هر جولاهه اطلس کی تند
دست جنباند چو دست او ولیک *** در میان هر دوشان فرقیست نیک
در سخن پیشین گفتین کارهای انبیا برخاسته از اخلاص و به دور از انگیزههایی عوامل درونی، نظیر حرص و طمع است. در واقع، کارهایشان تجلی مشیت الهی است. اکنون مولانا میگوید: در وجود هر یک از ما نیز ممکن است حالتی تحقق یابد که در آن انگیزه حرص و شهوت کنار رود. «مسجد اقصی»، دل مؤمن است که پذیرای ارشاد مردان حق شده است. در ابیات بعد «دیوان و پریان، دیوان تو و جنی و دیو» همه تعبیراتی از نَفس آدمی و گرایشهایی نفسانی و دنیایی اوست.
جان کلام این است: اگر تو صادق و مخلص به راه حق بیایی، نَفَس نمیتواند تو را از راه حق دور کند و فرشتگان عوامل نفسانی را میگیرند و نمیگذارند که مزاحم تو شوند. «چون سلیمان شو»، یعنی در راه حق استوار و صادق باش. هم چنین در بیت بعد میگوید: «بیوسواس و ریو»؛ یعنی شک نداشته باشد و دچار فریب نَفس نشو. مولانا دل مؤمن را خاتم فرمانروایی او بر نفس و زندگی درونی میداند که نباید نفس این خاتم را از ما برباید. در تو هم- هر که باشی- امکان حکومت بر نفس وجود دارد، فقط باید این امکان را به مرحلهی عمل بیاوری. در دو بیت بعد صحبت از فرمانروایی نفس و وجههی نفسانی ماست: کارهای نفس نمیتواند جلوهای چون آثار روح کمال طلب داشته باشد. «جولاهه» به معنای بافنده است. منظور این است که میان حق و باطل فرقی عمیق وجود دارد.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی، قم: مرکز بینالمللی ترجمه و نشر المصطفی(ص)، چاپ اول